واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: ختم غائله

« ـ با افتتاح نمايشگاه، سيل جمعيت به طرف نمايشگاه راه افتاد. ماههاي نخست، آنچنان استقبالي از نمايشگاه شد،كه هيچ به تصور خودم هم نميآمد، كه مردم عامي ـ از هر صنف و طبقهاي ـ به دليل قرارگيري مكان نمايشگاه در منطقهاي شلوغ و پر ازدحام، به نمايشگاه بيايند، ساعتها، با كنجكاوي، مجسمهها را تماشا كنند. گاهي حتي، چون مجسمهها را رنگآميزي كرده بودم و در شباهت بسيار با انسان زنده بود، از سر كنجكاوي و حيرت، با نيش چاقو يا هر ابزار تيز ديگري كه در دست داشتند، خراش به سر و روي مجسمهها، وارد ميآوردند. به همين دليل هر شب كه در نمايشگاه بسته ميشد، من تا پاسي از شب، وقتم به ترميم اين خراشها و آسيبها ميگذشت. نه آنكه از اين كار خسته و دلزده ميشدم، بلكه از انجام آن لذت هم ميبردم. جايي كه به نگهبانان نمايشگاه سپرده بودم، در صورت مشاهده، اين نوع اعمال و رفتار بازديدكنندگان، هيچ، درصدد مقابله و ممانعت برنيايند. اين مجسمهها، بخاطر همين مردم ساخته شده است. آنها لابد حق دارند كنجكاوي نشان بدهند؛ حتي خراش و آسيب به مجسمهها وارد بياورند. اين مردم، اول بار است كه پا به چنين نمايشگاهي ميگذارند. مطمئن باشيد، زماني نميگذرد كه آرام آرام با كارها، خو ميگيرند؛ ديگر دست و دلشان نميآيد كه آسيبي با خراشي بر آنها وارد آورند. گناه از كساني نيست كه با نيش چاقو، مجسمهاي را خراش ميدهند. گناه از امثال ما بوده كه تاكنون از آنان فاصله گرفته بودهايم؛ به حضورشان بياعتنا بودهايم. اين مردم بزرگوار كه تاكنون،راهي به مراكز رسمي هنري نداشتهاند، چرا در اين مركز هم كه بخاطر آنان بر پا شده، آزاد و رهايشان نگذاريم؟
جمعهها و روزهاي تعطيل ـ مثل يتيمخانه كرمان ـ در نمايشگاه ولولهاي بر پا ميشد. در غروب يكي از همين جمعهها بود كه جمعي مست و لايعقل به نمايشگاه پا گذاشتند؛ بعد از چرخيدني در فضاي نمايشگاه، يكي از آنها كه معلوم بود، حالش از ديگران خرابتر است و نمي تواند روي پاي بند باشد، مقابل مجسمه مرد بيكار كه رسيد، با حالت تهديد و ارعاب تمام با فرياد به مجسمه مرد بيكار امر كرد كه از سر جايش بلند شود. اين جمله مرد مست را هنوز از خاطر نبردهام، كه ميگفت: عمو بلند شو! ميگم عمو بلند شو! دستور ميدم از سرجايت بلند بشي! مرد مست، چون هيچ، اطاعت و واكنشي از مجسمه مرد بيكار نديد، با خشم و عصبانيت تمام، مجسمه را يكباره از زمين بلند كرد، چرخي بدور خودش زد و بعد مجسمه را محكم بر زمين كوبيد. مجسمه، چند قطعه شد، مرد مست، مثل آنكه تازه متوجه مجسمه بودن مرد بيكار شده باشد، سخت از كاري كه كرده بود، شرمسار شد. در اين هنگام، نگهبانان نمايشگاه مرد مست را احاطه كردند و قصد داشتند او را به كلانتري محل ببرند. اما، من، خيلي زود پا در مياني كردم، صورت مرد مست را بوسيدم، گفتم فداي سرت. مرد مست، كه مستي از سرش پريده بود، افتاد به عذرخواهي و اظهار ندامت و شرمساري. گفتم پدر آمرزيده تقصير تو نبوده، گناه از من است كه با ساختن اين مجسمه، تو را به اشتباه انداختهام.
بعد از ختم غائله، همان شبانه تا نزديك صبح روي مجسمه مرد بيكار كار كردم. قطعات شكسته شدة مجسمه را چسباندم و وصّالي كردم. اين حادثه، اما به من، پند و درس بزرگي داد. همان مرد جمعههاي ديگر هم به نمايشگاه آمد. اما نه، مست و لايعقل؛ موقر و ساكت ميآمد به نمايشگاه، كنار مجسمه مرد بيكار ميايستاد و از مجسمه مراقبت مي كرد. درست همانند نگهبانان نمايشگاه. اي واي، كه مردم عامي چقدر بزرگوارند، افسوس و صدافسوس كه گاهي ما قدر اين بزرگواريهاشان را نميشناسيم!
در طول مدت برپايي نمايشگاه چند مجسمة ديگر هم ساختم و به تعداد مجسمههاي نمايشگاه اضافه كردم. مجسمههايي كه اغلب، مردم خودشان موضوع آنها را به من سفارش ميدادند؛ يا بهطور شفاهي به من ميگفتند و يا در دفتري كه بهعنوان دفتر پيشنهادات و نظريات، در نمايشگاه قرار داده شده بود، نقطه نظرهاشان را مينوشتند.
دوشنبه|ا|19|ا|دي|ا|1390
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 179]