واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: گرگور، در پایان شبی آشفته از کابوسهای هولناک، چون از خواب بیدار میشود، به صورت حشرهای غولآسا در آمده است، بیآنکه این دگرگونی بیرونی... مسخ [Die Verwandlung] رمانی است از فرانتس کافکا (1883-1924)، نویسنده آلمانی زبان اهل چکسلواکی، که در 1916 منتشر شد. مسخ نخستین اثر مهم کافکا است و، همانند بقیه آثار این نویسنده، رویدادها در محیطی خردهبورژوا و در میان افرادی جریان مییابد که همواره درگیر نگرانی فردایند و غرق مشغولیتهای پیشپا افتاده هر روزهی کارشان. جزئیات وقایع به شکلی واقعگرا روایت شده است، اما خود رویدادها از قوانین زمان و مکان خارج و به نشانههای واقعیتی متعالی تبدیل میشوند. گرگور سامسا، که بازاریاب است و از زمان ورشکستگی پدر تنها متکفل مخارج خانواده به شمار میآید، خوش وقت است از این که میتواند با کار خود برای خواهرش، که شیفته موسیقی است، وسایل ادامه تمرین ویولون را فراهم آورد. گرگور، در پایان شبی آشفته از کابوسهای هولناک، چون از خواب بیدار میشود، به صورت حشرهای غولآسا در آمده است، بیآنکه این دگرگونی بیرونی به کمترین شکلی روح تشنه نیکی و آکنده از مهربانیاش را تغییر داده باشد. چون به انزجاری که در اطرافیان برمیانگیزد پی میبرد، کارش به جایی میرسد که برای رهایی از نگاه پدر و مادر و خواهرش زیر تخت خود خانه میکند. او دیگر از زباله غذا میخورد و به کثافت علاقهمند میشود و از نور میگریزد. همه از او گریزاناند و از داشتن چنین حشره کریهی در خانه شرم دارند. تنها پیرزن خدمتکار، که در اصل روستایی است، همچنان به او میرسد، گویی هیچ روی نداده است، و هنگامی که برایش پوست سیب میآورد، کمی در آنجا میماند و به مهربانی با او گفتگو میکند. از آن پس، گرگور دیگر تقریباً از مخفیگاهش خارج نمیشود. اما یک شب، به صدای ویولون، آهسته از زیر تخت بیرون میآید و چون به سمت نوری که از در باز به درون میتابد پیش میرود، ناگهان خود را در میان جمع خانواده مییابد. همه با دیدن او وحشت و تنفرشان را ابراز میدارند؛ و پدرش، خشمگین، سیبی را به سویش پرتاب میکند، سیب به پشتش میخورد و لاکش را میشکند. گرگور، چون به مخفیگاه خویش بازمیگردد، آهسته رو به مرگ میرود: زخمش میگندد و، بر اثر آن، لاک تکه تکه از بدنش جدا میشود. کسی اعتنایی به مرگ او نمیکند. تنها خدمتکار پیر، زمانی که او را همراه خاکروبهها به دور میاندازد، آهی از روی دلسوزی می کشد و میگوید: «حیوانک، راحت شدی!» این رمان کوتاه، که به فرجامی دلخراش و فجیع دست مییابد و سرشار از مهر و نومیدی است، مبین مهارتی بینظیر در نویسندگی و بیان است. کافکا در ادغام «طبیعی» امر شگفت در زندگی روزمره موفق میشود، بیآنکه معلوم باشد که کدام یک از این دو عامل از دیگری نشئت میگیرد. گاهی هنگام خواندن این رمان احساس کابوس در انسان بیدار میشود، اما داستان چنان به هم پیوسته است که شباهتش به واقعیت آدمی را دچار اشتباه میکند. افزون بر این، لحن صادقانه داستان این حس را که نویسنده همه رویدادها را عمیقاً و از نزدیک آزموده است تشدید میکند. مسخ، با شیوه نمادین واقعگرایانهاش و سعیاش در اینکه، در فضایی از پدیدارشناسی عرفانی، حالت روحی ناب را به نوعی با واژهها ملموس سازد، یکی از شاخص ترین نمونههای جریانی است که میان سالهای 1915 تا 1925 بر ادبیات آلمان غالب بود. مسخ، در عین حال، یک موفقیت ادبی شگفتانگیز به شمار میآید.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 259]