تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 15 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):با علما معاشرت كن تا علمت زياد، ادبت نيكو و جانت پاك شود.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1804600791




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

در نعت رسول اكرم (ص)


واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: در نعت رسول اكرم (ص)
خواجه‌ دنيا و دين گنج وفا

آفتاب شرع و درياي يقين

جان پاكان، خاك جان پاك او

خواجه كونين و سلطان همه

صاحب معراج و صدر كاينات

پيشواي اين جهان و آن جهان

مهترين و بهترين انبيا

مهدي اسلام و هادي سُبُل

خواجه‌اي كز هرچه گويم، بيش بود

هر دو گيتي از وجودش نام يافت

نور او مقصود مخلوقات بود

حق چو ديد آن نور مطلق در حضور

آفرينش را جز او مقصود نيست

آنچه اول شد پديد از غيب غيب

بعد از آن آن نور عالي ‌زد عَلم

چون شد آن نور معظم آشكار

قرنها اندر سجود افتاده بود

از نماز نور آن درياي راز

چون طفيل نور او آمد امم

گشت او مبعوث تا روز شمار

ز انبيا اين زينت و اين عز كه يافت؟

جزو و كل چون امت او آمدند

روزحشر از بهر مشتي بي عمل

در همه كاري چو او بود اوستاد

در پناه اوست موجودي كه هست

پيرعالم اوست در هر رسته‌اي

ختم كرده حق نبوت را بر او

دعوتش فرمود بهر خاص و عام

كافران را داده مهلت در عقاب

كرده در شب سوي معراجش روان

انبيا پس رو بدند، او پيشوا

حق تعالاش از كمال احترام

قبله گشته خاك او از حرمتش

بعثت او سرنگوني بتان

كرده چاهي خشك را در خشك سال

ماه از انگشت او بشكافته

بر ميان دو كتف او خورشيدوار

كعبه زو تشريف بيت الله يافت

جبرئيل از دست او شد خرقه‌دار

سرّ يك يك ذره چون بودش عيان

چون زفان حق زفان اوست پس‌

چون دلش بي‌خود شدي در بحر راز

عقل را در خلوت او راه نيست

چون به خلوت جشن سازد با خليل

چون شود سيمرغ جانش آشكار

رفت موسي بر بساط آن جناب

چو به نزد او شد از نعلين دور

موسي عمران چو آن رتبت بديد

گفت: يا رب، ز امت او كن مرا

گرچه موسي خواست اين حاجت مدام

لاجرم چون ترك آن خلوت كند

با زمين آيد ز چارم آسمان

هندو او شد مسيح نامدار

باز نامد كس ز پيدا و نهان

اوست سلطان و طفيل او همه

چون جهان از موي او پر مشك شد

كيست كو نه تشنه‌ ديدار اوست؟

چون به منبر برشد آن درياي نور

وصف او در گفت چون آيد مرا؟

او فصيح عالم و من لال او

اي جهان با رتبت خود خاك تو

انبيا در وصف تو حيران شده

اي طفيل خنده‌ تو آفتاب

هر دو گيتي گرد خاك پاي توست

سر برآور از گليمت اي كريم

محو شد شرع همه در شرع تو

تا ابد شرع تو و احكام توست

هرك بود از انبيا و از رسل

نه كسي در گرد تو هرگز رسد

خواجگي هر دو عالم تاابد

يا رسول الله، بس درمانده‌ام

بي كسان را كس تويي در هر نفس

يك نظر سوي من غمخواره كن

گرچه ضايع كرده‌ام عمر از گناه

روز و شب بنشسته در صد ماتمم

اي شفاعت خواه مشتي تيره روز

تا چو پروانه ميان جمع تو

هرك شمع تو ببيند آشكار

ديده‌ جان را لقاي تو بس است

داروي درد دل من، مهر توست

بر درت جان بر ميان دارم كمر

هر گهر كان از زفان افشانده‌ام

تا نشاني يافت جان من ز تو

حاجتم آن است اي عالي گهر

زان نظر در بي‌نشاني داري‌ام

زين همه پندار و شرك و ترهات

طفل راه تو منم غرقه شده

صدر و بدر هر دو عالم مصطفي

نور عالم، رحمه` للعالمين

جان رها كن، آفرينش خاك او

آفتاب جان و ايمان همه

سايه حق، خواجه‌ خورشيد ذات

مقتداي آشكارا و نهان

رهنماي اصفيا و اوليا

مفتي غيب و امام جزء و كل‌

در همه چيز از همه در پيش بود

عرش نيز از نام او آرام يافت

اصل معدومات و موجودات بود

آفريد از نور او صد بحر نور

پاكدامن‌تر از او موجود نيست

بود نور پاك او بي‌هيچ ريب

گشت عرش و كرسي و لوح و قلم

در سجود افتاد پيش كردگار

عمرها اندر ركوع استاده بود

فرض شد بر جمله‌ امت نماز

سوي كل مبعوث از آن شد لاجرم

از براي كل خلق روزگار

دعوت كل امم هرگز كه يافت؟

خوشه چين همت او آمدند

او گويد و بس زين قبل

كار اوست آن را كه اين كار اوفتاد

وز رضاي اوست مقصودي كه هست‌

هرچ از او بگذشت، خادم دسته‌اي‌

معجز و خلق و فتوت را بر او

نعمت خود را بر او كرده تمام

نافرستاده به عهد او عذاب

سرّ كل با او نهاده در نهان

عالمان امتش چون انبيا

برده در تورات و در انجيل نام

مسخ منسوخ آمده در امتش

امت او بهترين امتان

قطره‌ آب دهانش پر زلال

مهر در فرمانش از پس تافته

داشته مهر نبوت آشكار

گشت ايمن هركه در وي راه يافت در لباس دحيه زان گشت آشكار

اُمّي آمد كو ز دفتر بر مخوان

بهترين عهدي زمان اوست پس

جوش او ميلي برفتي در نماز

علم نيز از وقت او آگاه نيست‌

گر بسوزد، درنگنجد جبرئيل‌

موسي از دهشت شود موسيجه‌وار

خلع نعلين آمدش از حق خطاب

گشت در وادي المقدس غرق نور

چاكر او را چنان قربت بديد،

در طفيل همت او كن مرا

ليك عيسي يافت اين عالي مقام

خلق را بر دين او دعوت كند

روي بر خاكش نهد جان بر ميان

زان مبشر نام كردش كردگار

در دو عالم جز محمد زان جهان

اوست دايم شاه و خيل او همه

بحر را زان تشنگي لب خشك شد

تا به چوب و سنگ غرق كار اوست

ناله‌ حنانه مي‌شد دور دور

چون عرق از شرم خون آيد مرا

كي توانم داد شرح حال او؟

صد جهان جان، خاك جان پاك تو

سرشناسان نيز سرگردان شده

گريه‌ تو كارفرماي سحاب

در گليمي خفته‌اي، چه جاي توست؟!

پس فروكن پاي بر قدر گليم

اصل جمله كم ببود از فرع تو

هم بر نام الهي نام توست

جمله با دين تو آيند از سبل

نه كسي را نيز چندين عز رسد

كرد وقف احمد مرسل، احد

باد در كف ، خاك بر سر مانده‌ام

من ندارم در دو عالم جز تو كس

چاره‌ كار من بيچاره كن

توبه كردم، عذر من از حق بخواه

تا شفاعت خواه باشي يك دمم

لطف كن، شمع شفاعت برفروز

پرزنان آييم پيش شمع تو

جان به طبع دل دهد پروانه‌وار

هر دو عالم را رضاي تو بس است

نور جانم، آفتاب چهر توست

گوهر تيغ زفان من نگر

در رهت از قعر جان افشانده‌ام

بي‌نشاني شد نشان من ز تو

كز سر فضلي كني در من نظر

بي‌نشاني جاوداني داري‌ام

پاك گرداني مرا اي پاك ذات

گرد من آب سيه حلقه شده





پنجشنبه|ا|8|ا|اسفند|ا|1387





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: اطلاعات]
[مشاهده در: www.ettelaat.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 267]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن