واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین: حالا ديگر وقتش رسيده...
جام جم آنلاين: زنها كل ميكشند و عروس، با گونههاي سرخ شده و چشمهاي محجوب سر پايين مياندازد و داماد، مردي چشمبادامي كه پوستي زرد دارد و فارسي را دست و پا شكسته حرف ميزند، لبخند ميزند و عروس را به خانهاش ميبرد.
خانهاي كه كاهگلي است و يكشبه قد كشيده و پنجرههايش را مرد، گل ماليده است تا اگر ماموران اداره امور اتباع بيگانه آمدند، ندانند كسي در خانه زندگي ميكند و حدس نزنند كه صاحب آن آلونك تاريك و سرد، مهاجر افغاني غيرقانوني در ايران است كه براي دور ماندن از چشم قانون به حاشيه سياه شهر پناه برده است تا كنار بقيه همولايتيهايش كه با مجوز يا بيمجوز اقامت، حاشيهنشين شدهاند، زندگي مشترك را آغاز كند.
ازدواجش در جايي ثبت نميشود، قرار نيست كه ثبت شود، مهمان غيرقانوني، چطور ميتواند ازدواجي قانوني و ثبت شده داشته باشد.
به همين خاطر است كه پدر دختر را با يكي دو دسته اسكناس راضي كرده است و پدر ثابت كرده است كه گاهي راه آرام كردن وجدان از شكم ميگذرد و دخترك را فروخته است به قيمت سه - چهار هفته سير كردن خانواده پرجمعيتشان.
پدر هم مثل دخترش بي سواد است، سردرنميآورد اگر كسي بگويد آخرين مهلت مجلس به آنها كه ازدواج ثبت نشدهاي با اتباع بيگانه داشتهاند، فقط تا سال 85 بوده است و ازدواج كساني كه پس از آن سال با بيگانگان وصلت كرده باشند غيرقانوني به حساب ميآيد، بنابر اين قانون بر آنها و فرزندانشان سخت خواهد گرفت.
براي پدر مهم اين است كه يك نانخور از جمع خانواده كم شود و چه بهتر كه آن نانخور، دخترش باشد كه نرسيده به 18 سالگي، عروس شود و آن وقت ديگر كسي ترس در خانه ماندگار شدن و سپيد شدن گيسهايش را در سالهاي آينده نداشته باشد.
عروس اين داستان احتمالا به يك سال نرسيده از آن عقد ثبت نشده در شناسنامهاش، باردار ميشود و آن طور كه عيسي موسوينسب، مديركل اتباع و امور خارجه استانداري تهران ميگويد، او و بچههاي حاشيهنشينش، تاوان ثبت نشدن اين ازدواج را پس ميدهند تا آنجا كه از حقوق انسانياش محروم خواهند شد.
دخترك 15ـ14 سالهاي كه امروز با تور پرده يكي از همسايهها برايش روبند عروس درست كردهاند و لباس عروس پوسيده مادرش را بر تن دارد، نميداند كه قرار است طفلكانش بيهويت و بيشناسنامه بزرگ شوند و قانون حتي براي اثبات اين كه آنها مشروع پابه دنيا گذاشتهاند، از او گواهي ميخواهد و او گواه كم ميآورد و بعد بچهها حتي از رفتن به مدرسه ـ سادهترين حقي كه هر كودكي بايد از آن بهرهمند شود ـ محروم ميشوند و بلاتكليف و رها شده، قد ميكشند و چه كاري از آدمهايي كه محروم از هويت و سواد بزرگ شدهاند برميآيد جز بزه؟
عروس اين داستان نميداند كه سرنوشت او و طفلكانش در دهههاي بعد، از پيش رقم خورده است؛ سرنوشتي كه ناخوش و غمانگيز است درست مثل هزاران زن همميهنش كه دور از چشم قانون، ازدواج كردهاند و حالا تاوانش را پس ميدهند.
براي مردمان روستاهاي دورافتاده از استانهاي لب مرز، هزار دغدغه براي نيازهاي اوليه زيستن فراهم است، در اين صورت، چطور به ذهنشان خطور كند كه ميشود پي قانون را بگيرند و سر در بياورند كه عقد بدون محضر رفتن، زندگيشان را تا چند نسل زير و رو ميكند.
حالا وقتش رسيده است كه قانون، بخصوص قانوني كه درباره ازدواج زنان ايراني با اتباع بيگانه هشدار ميدهد، قاب كهنهاش را بشكند و از كتابهاي قانون بيرون بيايد بعد به زباني همهفهم، مثل داستانهاي قومي و قبيلهاي مادربزرگها، نسل به نسل روايت شود و مردم، آن را با زبان خودشان براي هم تعريف كنند و ادامه روال سياهبخت شدن دختركان را همه ايرانيان دست در دست هم متوقف كنند و به هم هشدار بدهند و يكديگر را به قانون آشنا كنند... حالا ديگر وقتش رسيده است...
مريم يوشيزاده - گروه جامعه
چهارشنبه|ا|14|ا|دي|ا|1390
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 147]