واضح آرشیو وب فارسی:هموطن سلام: بيطرفي رسانهاي، افسانه يا واقعيت؟
اينكه روزنامهنگاري مطلبي بنويسد در حمايت از يك كانديدا، به معناي نقض بيطرفي رسانهاي است، بيشتر به يك شوخي شباهت دارد.
در يك ماه گذشته همزمان با اوج گرفتن اخبار متناقض دربارهي حضور يا عدم حضور سيدمحمد خاتمي در انتخابات آينده، همسو با رسانههاي وابسته و يا نزديك به دولت كنوني؛ در وبلاگستان نيز گروهي از روزنامهنگاران و وبلاگنويسان، شمشير را هم براي خاتمي و هم براي روزنامهنگاراني كه تلويحاً از حضور خاتمي استقبال كردهاند، بستهاند.
نه ضرورت يا عدم ضرورتِ حضور خاتمي، مسأله مود بحث اين نوشتار نيست، نه من سياستپيشهام كه قهرمانسازي از خاتمي در سال ۷۶ و ضدقهرمانسازي از او در ماههاي اخير را از لحاظ سياسي تحليل كنم و مثلاً از يك جنس بدانم. در اين متن صرفاً ميخواهم اتهاماتي را كه متوجه روزنامهنگاران حامي خاتمي شده، با معيارهاي حرفهاي روزنامهنگاري مرور كنم.
جسارتاً بد نيست حرفِ آخر را اول بزنم. اينكه روزنامهنگاري مطلبي بنويسد در حمايت از يك كانديدا، به معناي نقض بيطرفي رسانهاي است، بيشتر به يك شوخي شباهت دارد. تعريف كلاسيك از بيطرفي رسانهاي، مدتهاست كاركردش را از دست داده است. دوران سياه جنگ سرد، چنان معناي يوتوپيايي رسانه را جعل كرد كه پس از فروپاشي آن نظام و حتا در يك دهه قبل از آن، رسانهها با خيزي بلند از جايگاهي كه در افسانهي محقق نشدهي مدرنيسم و عقلباوري به آن تعلق گرفته بود و قرار بود رسانندهي «پيام»، «معنا»، «انديشه» و «ماوقع» به مخاطبِ ايدهال و «آگاه» جهان مدرن باشد؛ در سايهي شكستِ پروژهي عقلاني كردن جهان، هويتي انديشهساز، معناساز، و حتا واقعيتساز پيدا كردند.
شكلگيري كارتلهاي قدرتمندِ رسانهاي و علني شدن تأثيرگذاري ملموسشان بر واقعيتها در دههي نود، نشان داد كه مفهوم مرسوم رسانه، بكارتش را از دست داده است. خلاصه كلام اينكه متفكراني همچون فردريك جيمسون و ليوتار، در ترسيم دياگرام هستي مدرن، دولتها را در ذيلِ رسانهها قرار دادهاند. يعني در جهان امروز، رسانهها دولتها را به قدرت ميرسانند يا از قدرت ساقط ميكنند.
تئوريزه كردن اين حقيقت تلخ توسط متفكران پست مدرن، «رسانه» را در مركز سيبلي قرار داد كه همه به رويش آتش گشودند. دولتها و مخاطباني كه گمان ميكردند، رسانهها، اعضاي «شريف» جهان مدرن بودهاند، با واقعيتي آشنا شدند كه خود در شكلگيرياش نقش داشتند. اما اين وضعيت خيلي طول نكشيد و مخاطبان، درمانده در مقابل قدرتِ غولهاي رسانهاي، كم كم خود را راضي كردند كه ارتباط ذهن خود را با بستههايي رسانهاي مديريت كنند. آنها حالا ديگر آموختهاند كه هيچ رسانهاي پيدا نميشود كه همهي حقيقت را نزد خود داشته باشد. آنها ياد گرفتند كه چگونه به عنوان مخاطب با رسانهها وارد معامله شوند. در اين معامله كه از فرطِ ناعادلانه بودن، شايد شبيه عهدنامه تركمنچاي باشد، رسانه موظف شده خوراكي را براي مخاطبش فراهم كند كه با ماكتهايي از واقعيتي افسانهاي كه ديگر وجود خارجي ندارد، هر چه بيشتر و بهتر مخاطب را اغفال كند.
روزنامهنگار هم به عنوان عضوي از پيكره رسانه از يك سو و مخاطبي فعال از سويي ديگر، به اين معاملهي نابرابر تن ميدهد. علني بودن معاملهي رسانهها با مخاطب و اعضاي سازندهاش، عيانتر از آن است كه نياز به افشاگري داشته باشد. بنابراين روزنامهنگار، قرار نيست مخاطبش را نادان فرض كند و همچنان با تمهيد دستمالي شدهي «تعهد به بازتابِ بيواسطهي واقعيات» سراغش برود. روزنامهنگار و رسانهها سعي ميكنند نقششان را در اين بازي به بهترين شكل ممكن بازي كنند، نقشي كه ادامهي حياتشان را تضمين ميكند. ارتقاي اهميت ستوننويسي، يكي از تمهيداتِ مرسوم براي پايبندي رسانه به آگاهي مخاطب از ماهيت رسانه است. با گستردهتر شدنِ فضاهاي رسانهاي و بهوجود آمدنِ رسانههاي اينترنتي، ستوننويسي، جاي خود را به وبلاگنويسي داد. حالا اگر به سايت نشريات معتبر سري بزنيم، چندين و چند صفحه با نويسندگاني ثابت را ميبينيم كه فضايي متكثر را بهوجود آوردهاند. در اين صفحات يا ستونها، نويسنده بدون در نظر گرفتن روياي بيطرفي رسانه، جهان را از دريچهي خودش ميبيند. در اين رهگذر، هم رسانه و هم روزنامهنگار و هم مخاطب پذيرفتهاند كه آنچه عرضه ميشود، نه همهي واقعيت، بلكه بستهاي پيشنهادي است. مهم نيست كه اين بسته چقدر به آن واقعيت كلاسيك و تزئيني ايدهآليسم مدرنيستي، وفادار و يا نزديك است؛ مهم اين است كه روزنامهنگار، بتواند مخاطب را متقاعد كند كه نميخواهد جعليات خود را با برچسب واقعيات به خوردش دهد. روزنامهنگار، واقعيت را منتقل نميكند. او سعي ميكند واقعيتهايي بسازد كه نظر مخاطبش را جذب كند و يا بر تعداد مخاطبانش بيفزايد.
برگرديم به بحث اتهام اخير به روزنامهنگاراني كه علناً اعلام كردهاند كه از حضور خاتمي در انتخابات استقبال ميكنند. تصور كنيد به فريد ذكريا، سردبير نيوزويك بگوييم كه تو حق نداشتي با دل و جان، در مصاحبههايت جوري حرف بزني كه مخاطب فكر كند از نظر تو، فلان حزب بايد به قدرت برسد. همين ماجرا را براي نويسندگان واشنگتن پست، نيويورك تايمز، گاردين و... در نظر بگيريد. منطقي است اگر فكر كنيم آنها آنطور كه اتهامزنندگان به روزنامهنگاران حامي خاتمي ميگويند، در مقابلِ حوادث، «موضع» نداشته باشند؟
واضح است كه تخريب (از باب استفاده مكرر ميگويم تخريب، وگرنه اعتقادي به اين كلمه به اين شكل ندارم) يك چهره انتخاباتي هم به نوعي موضعگيري است كه اصلِ مورد ادعاي اتهامزنندگان را نقض ميكند. مگر آنكه آنان مدعي شوند، خودشان «راست» ميگويند و بقيه «دروغ»! كه اگر اينگونه باشد، حتماً مخاطبِ آگاه در تيررسشان نيست و فقط به مخاطباني فكر ميكنند كه روزنامهنگار، رسالتش «افشاي تمام ابعادِ حقيقتي يكه» را برعهده دارد.
روزنامهنگاري بيطرفانه، افسانه است. بنابراين اگر بقيه همكاران روزنامهنگار ما (همهي ما) آنطوري كه ما فكر ميكنيم، فكر نميكنند؛ با ادعاي نقضِ اصلِ بيطرفي رسانه، هويت و شأنِ روزنامهنگاريشان را زير سوال نبريم.
ميشود ايدهشان را به پرسش كشيد، حتا با عصبانيت درباره افكار سياسيشان نوشت، اما روا نيست از افسانهاي نخنما شده براي انهدام هويتِ روزنامهنگارانِ ديگر استفاده كرد.
يکشنبه|ا|11|ا|اسفند|ا|1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: هموطن سلام]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 52]