واضح آرشیو وب فارسی:فارس: سازمان سيا به روايت بازجوي سيا-14
خبرگزاري فارس: به ياد حرفهاي معاون دفتر ضدتروريسم افتادم كه به من گفته بود بين شغل و همسرم يكي را انتخاب كنم، اما آن چه كه من انتخاب كرده بودم اين بود كه كارم را انجام دهم و به همسر و خودم كمك كنم و به رئيس و سازمانم بخاطر اين كه به چنين آدمهايي بهاء ميدهند، لعنت بفرستم.
به گزارش خبرگزاري فارس، كتاب "بازجو" نوشته "گلن ال. كارل" كه خود از بازجويان سازمان سيا بوده روايتي از سازمان سيا و عملكرد آن در قبال مضنونين به عمليات هاي به اصطلاح تروريستي است.
اين كتاب داستاني از مهمترين مأموريت نويسنده در طي دوران بيست و سه ساله خدمتش به عنوان عضوي از سرويس مخفي سازمان سيا به شمار ميرود.
كتاب بازجو كه داستان ناراحتي و ترس و سردرگمي است، ارايه كننده نگاهي تكان دهنده و ترسناك از دنياي جاسوسي مركز حقوق بشر جهان! است.
كارل به مدت بيست و سه سال به عنوان يكي از اعضاي سرويس مخفي سازمان سيا مشغول بود كه در سال 2007 و هنگامي كه پست معاونت افسر اطلاعات ملي در امور تهديدات فراملي را برعهده داشت، بازنشسته شد و اكنون در واشنگتن زندگي ميكند.
خبرگزاري فارس به جهت تازگي، سنديت و اهميت موضوع اقدام به ترجمه كامل اين كتاب نموده كه بصورت سلسلهوار منتشر ميشود.
* بعد از ماهها سختي و بدبختي حال همسرم رو به بهبود رفت
به مدت شش هفتهاي كه سالي در بيمارستان بود من به صورت نيمه وقت كار ميكردم و سوار بر خودروي هچ بك قرمزرنگ اسپورتم به سرعت ميراندم تا خود را به اسپنسر و مارگوت برسانم كه در ايستگاه اتوبوس مدرسه ميماندند. براي بچهها توضيح دادم كه "مادر درد بدي در شكمش دارد" و مي گفتم كه حال مادرشان در حال بهبود است و به زودي به خانه باز ميگردد. سالي به خانه برگشت و شديدترين دوران درد گوارشي خود را پشت سر گذرانده بود. اما هنوز وضعيت روحي و روانياش بهتر نشده بود.
اتفاقات بد و بحرانها مانند برق و باد برايم پيش آمدند. اما خبرهاي خوش اگر گهگاهي برايمان پيش ميآمدند همانند برگهاي روينده يك درخت آرام و آهسته پيش ميآمدند. اما با كمكي كه سالي در آن مركز درماني دريافت كرد به همراه تلاشي كه خود او براي رهايي از آن وضعيت به خرج داد، به تدريج بارقههايي از اميد درباره بازگشت همسرم نزد من ايجاد كرد و سالي را بار ديگر به خود بازگرداند. مبارزه او با بيماري همه انرژياش را گرفته بود. در نهايت بعد از ماهها سختي و بدبختي، يك شب كه داشتيم با خودرو به سمت جايي ميرفتيم او بخاطر جملات نامربوط و چرندي كه گفتم ناخودآگاه خنديد. خودش متوجه نشد اما من متوجه شدم. هر چند اندك اما قابل توجه بود. گهگاهي نيز علائم كوچك و اميدبخشي از خود نشان داد: مانند اين كه هنگام خريد دست مرا گرفت. نوسان رفتاري در او از بين رفت و او بار ديگر توانست توصيههاي موثري به من ارايه كند. اعتماد به نفسش كم كم به او بازگشت. با اين حال هنوز رفتارهاي متناقضي در كار بود كه به سختي مي شد باور كرد كه تغييرات در زندگي ما ايجاد شده است.
* ماجراي تكتيرانداز قاتل در واشنگتن رعب و وحشت ايجاد كرد
بعد از آن بود كه بار ديگر واشنگتن شاهد حوادث ترسناكي بود. در آغاز ماه اكتبر بود كه يك تكتيرانداز در واشنگتن اقدام به كشتن مردمي ميكرد كه بعد از خريد به سمت خودروي خود ميرفتند يا در جايگاههاي سوخت مشغول بنزين زدن بودند. اين تكتيرانداز جان چند نفر را گرفت و اين حوادث در حدود يك يا دو مايلي خانه ما اتفاق افتادند. بعد از اين اتفاقات بود كه ما هميشه پشت ترافيكها ميمانديم چرا كه پليس بعد از هر تيراندازي اقدام به برپايي ايست و بازرسي ميكرد تا قاتل را دستگير كند. من و همسرم با هم براي بنزين زدن ميرفتيم و او باك را پر ميكرد و سعي ميكرد براي حفظ مسايل امنيتي بين پمپ بنزين و خودرو قرار گيرد تا امنيت جانياش بيشتر شود و من هم سوار بر خودروي ديگرمان گوشهاي از جايگاه سوختگيري توقف ميكردم واوضاع را ميپاييدم. از اين رو پاييز سال 2002 با وجود همه آشفتگيها، زمان بازگشت نور و اميد به زندگي ما بود. بعد از يك دوره تاريكي همانطور كه سالي سلامت فيزيكي خود را باز مييافت، طبيعت و خلق و خوي واقعي وي يعني سخاوت، تمركز در كار، شوخ طبيعي و چالش برانگيز بودن در او بار ديگر نمايان شدند.
* به سيا بخاطر افرادي كه ميگفتند بين شغل و همسرم يكي را انتخاب كنم، لعنت ميفرستادم
بعد از آن بود كه راب [رئيس شعبه مديريت عمليات در ستاد سيا] به دفتر من آمد و آن پيشنهاد [رفتن به يك مأموريت مهم موقت] را به من ارايه كرد. مأموريت من براي سازمان بسيار مهم بود. شكي در اين امر نداشتم. اين مأموريت از نظر حرفهاي و شخصي نيز براي من بسيار مهم بود. اين كار ميتوانست بار ديگر مرا به پلههاي پيشرفت شغلي باز گرداند و به اعاده حيثيت از دست رفته من بينجامد. در آن لحظه بود كه به ياد حرفهاي معاون دفتر ضدتروريسم افتادم كه به من گفته بود بين شغل و همسرم يكي را انتخاب كنم. اما آن چه كه من انتخاب كرده بودم اين بود كه كارم را انجام دهم و تا آنجا كه در توانم است و با وجود همه مشكلات و كمبودها، به همسر و خودم كمك كنم و به رئيس و سازمانم بخاطر اين كه به چنين آدمهايي بهاء ميدهند، لعنت بفرستم.
* در حالي به مأموريت رفتم كه نگران خانواده و وضعيت همسرم بودم
همسرم سالي به من كمك كرد كه چمدانم را ببندم. او ميدانست كه نبايد درباره كارم از من چندان سوال كند، بخصوص اين بار كه مأموريت مهمي به من محول شده بود. درست قبل از اين كه براي فرودگاه تاكسي بگيرم، او با حالت ترديدي كه در چشمانش بود به من نگاه كرد و گفت: ميتواني به من بگويي چه مدت از خانه دور خواهي بود و كجا ميروي؟
اين سوالش مرا معذب كرد. نگران واكنشش بودم. لحظهاي مكث كردم و گفتم: فكر ميكنم حداقل دو ماهي خانه نخواهم بود. براي شروع مأموريت به پاريس خواهم رفت و بعد از آن بايد ببينم چه ميشود. الان نميتوانم بگويم چه ميشود.
من از پاريس عبور ميكردم. حداقل تا اين حد حرف من درست بود. دخترم مارگوت هر روز مطالبي را روي مجله مينوشت او يادگارياي به من داد كه روي آن نوشته بود: پدرها خوب هستند. آنها شما را دوست دارند.
اسپنسر هم يك كارت بازي به من داد و روي آن اينگونه نوشت: پدر اين كارت شما است. اين كارت نشان دهنده شخصيت شما است چرا كه كارتي قوي است و ما را در امان نگه ميدارد!
وقتي كه در شهر دالاس سوار هواپيما ميشدم، نگران اسپنسر و مارگوت بودم. چه سر بچهها ميآمد اگر سالي به حالت قبلي باز ميگشت؟ بچههايمان فقط شش و هشت سال سن داشتند. اميد من اين بود كه سالي به اندازه كافي بهبود يافته باشد كه بتواند سختيها را تحمل كند. اما متوجه شده بودم كه اين خود اوست كه بايد مبارزه كند. برخي اوقات كمك بيش از حد يك نفر ميتواند به سقوط يك فرد بينجامد.
* براي رو در رو شدن با آن عضو اسيرشده القاعده بيصبر بودم
هواپيما در مسير باند پرواز حركت كرد و با سرعت گرفتن آن بيشتر به سمت صندلي فشرده شديم. صداي لاستيكها قطع شد و ما از زمين بلند شديم و به سمت شمال و واشنگتن چرخيديم. كپتوس [عنواني كه در سازمان سيا به جاي عضو ارشد القاعده كه اسير شده باشد، استفاده ميشود] اكنون تنها دغدغه من بود. خود من به زودي به دغدغهاي براي كپتوس تبديل ميشدم. همه سالهاي فعاليت من روي پروندههاي تروريستي و همه سالهايي كه به عنوان يك افسر موردي [بازجو] فعاليت ميكردم، اكنون به مرحله اجرا رسيده بود. معلوم بود كه اين موضوع يكي از مهمترين لحظات زندگي حرفهاي من است. نميتوانستم صبر كنم تا در چشمان او نگاه كنم و او را وادار كنم كه عملكرد دروني سازمان القاعده را آشكار سازد.
يك يا دو ساعت بعد بود كه به بيرون از پنجره هواپيما نگاه كردم و نتوانستم چيزي ببينم. خبري از ستارهها در بالا و نور چراها در پايين نبود حتي نميتوانستم بال هواپيما را ببينم. چراغهاي كابين هواپيما نيز خاموش بودند و بيشتر مردم در خواب بودند. هوا سرد بود و من پتويي روي سرم انداختم.
فصل دوم
نخستين بازجويي
«آنها چه هستند؟ آدمهايي عاقلند يا احمق؟ اگر عاقلند چرا با آنها وارد جنگ ميشويد؟ و اگر نادان هستند چه اهمتي براي شما دارد كه آنها به چه ميانديشند؟
از كتاب مباحثات "اپيكتيت" فيلسوف يوناني. قطعه III.22.37»
* در ميان تدابير شديد امنيتي وارد محل مأموريتم شدم
خيابانهاي پرگرد و خاك، گرم و خشك، از آن نمونه از خيابانهايي كه من در دوران كاريام فهميده بودم در كشورهاي جهان سومي هستند، اطراف دفتر ما را احاطه كرده بودند. پاسپورتم را به يكي از نگهباناني كه در نخستين مانع بازرسي حضور داشت، نشان دادم. نگهبان يك بار سري به علامت تصديق تكان داد، لبخندي زد همانطور كه چشمانش مراقب خيابان بود، به سرعت مرا از قسمت ورودي مجهز به رديابهاي معمولي فلزياب و درهاي سنگين فلزي عبور داد. افسران خوش اندام و رسمي كه من معمولاً به سختي صدايشان را ميتوانستم بشنوم، در آن سوي شيشه ضدگلوله ايستاده بودند و گذرنامه مرا كنترل كرده مرا با جديت و دقت وارسي كرده تا شايد بتوانند در چهره من چيزي بخوانند. آنها يك نشان نظامي به من دادند و از دفتر ما درخواست كردند كه براي ملاقات و اسكورت من مراجعه كنند. مدت كوتاهي در اتاق پذيرشي كه تا حدود زيادي خلوت بود، به انتظار ماندم و به تصوير چهره خيلي بزرگ رئيس جمهور و معاون رئيس جمهور آن كشور كه مانند كشورهاي ديكتاتوري و استبدادي روي ديوار آن اتاق نصب بودند، نگريستم. بعد از آن از ميان موانع گذشتم و به داخل سالني آرام و خالي رسيدم. آرامش و سكوت آن سالن در تضاد با آشوب و سر و صدايي بود كه در بيرون در جريان بود. هميشه اينطور است و هيچ استثنايي در كار نيست و فرقي هم نميكند كجا دنيا باشيم. به فردي برخوردم كه او را به واسطه شغل يا عملياتي كه در گذشته داشتم، ميشناختم. اين بار او يكي از همكاراني بود كه يك دهه پيش ديده بودم. لحظهاي خوش و بش كرديم، شوخي كرديم و بعد از آن منشي رئيس مرا به اتاق رئيس برد. انتظار داشتم كه ملاقات ما مباحثهاي استاندارد و مثبت باشد.
* افسر مسئول در دفتر منطقهاي سيا بالاترين سابقه اطلاعاتي عليه اهداف القاعده را داشت
اين بار مسئله اندكي پيچيدهتر بود. اين مورد، پروندهاي با اولويت بالا و بسيار پرخطر بود. "پيتر" رئيس ايستگاه منطقهاي سيا از نظاميان سابق و فردي آراسته و شخصيت گيرايي داشت. او تقريباً بيش از همه افسران در سرويس اطلاعاتي داراي سابقه كار بر اهداف القاعده بود. اين بار ديگر خبري از مكالمه معمولي كه با يك افسري كه به مأموريت موقت آمده باشد، در ميان نبود. پيتر ميخواست كنترلش را بر اوضاع ديكته كند و بلافاصله تلاش كرد امتحان كند آيا من آماده آن شغل هستم يا خير و اطمينان حاصل كند كه من درست همان كاري را انجام ميدهم كه به من گفته شده بود. فشار شروع كار بر من بسيار بالا بود و او سختتر از هميشه به من چشم اميد بسنه بود. اين پرونده ميبايست درست هدايت ميشد چرا كه تا آن زمان به درستي پيش نرفته بود. پيش از من اين پرونده در دست يكي از تحليلگراني بود كه مهارت اجتماعي و روانشناختي كافي نداشت و من به آنجا رفته بودم تا نظارت حرفهاي و پختهتري بر روي اين پرونده حساس، پيچيده و پرزحمت داشته باشم. ضمن اين كه پيتر هنوز مرا نميشناخت.
* رئيس ايستگاه سيا تاكيد كرد كه رابطين خارجي هدايت كار را در دست دارند
هيچ مقدمه يا خوشآمدگويي در ميان نبود. پيتر نگاهي قاطعانه و چالشبرانگيز به من انداخت و گفت: شما يك بازجوي حرفهاي نيستيد. اينطور نيست؟
گفتم: بله
گفت: شما خط كارتان را از همتايان رابط ما دريافت خواهيد كرد. اينجا قلمرو آنها است. ما اواخر وقت امروز با هم بيرون ميرويم و من شما را معرفي ميكنم. اينجا حوزه قلمرو آنها است. متوجه هستيد كه؟
متوجه شدم و هيچ پرخاشي نكردم. رئيس ايستگاه عجله داشت. چند دقيقهاي كه در پشت در دفتر او در كنار منشياش نشسته بودم، متوجه اين مسئله شده بودم. مقامات ارشد سيا در ستاد مركزي سيا از نزديك پرونده را دنبال ميكردند و او نميتوانست اجازه دهد چنين پرونده مهم و حياتي به افتضاح كشيده شود. اگر من اعتبار كاريام را ثابت ميكردم اين سختگيري كمتر ميشد. آنها بعدها اين كار را كردند و من بعداً دريافتم كه پيتر يكي از بهترين روسايي بود كه من تا آن زمان با او كار كرده بودم.
ادامه دارد...
انتهاي پيام/ي
سه|ا|شنبه|ا|13|ا|دي|ا|1390
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 134]