تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 14 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام حسین (ع):هر كس فكرش به جايى نرسد و راه تدبير بر او بسته شود، كليدش مداراست.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1820651995




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

حكومت اسلامى و بازشناسى مسائل بنيادين زنان در دنياى امروز


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: حكومت اسلامى و بازشناسى مسائل بنيادين زنان در دنياى امروز
خبرگزاري فارس: همان‏گونه كه از عنوان اين گفتار بر مى‏آيد، سخن در باب تشخيص نسبتى است كه حكومت اسلامى با مسائل زنان در دنياى امروز برقرار كرده. اين‏كه چرا از چنين منظرى (حكومتى) به موضوع بازشناسى مسائل بنيادين زنان پرداخته‏ايم.


مقدمه‏

همان‏گونه كه از عنوان اين گفتار بر مى‏آيد، سخن در باب تشخيص نسبتى است كه حكومت اسلامى با مسائل زنان در دنياى امروز برقرار كرده. اين‏كه چرا از چنين منظرى (حكومتى) به موضوع بازشناسى مسائل بنيادين زنان پرداخته‏ايم، دلايل متعددى دارد و هر يك به نوبه خود روشنگر ضرورت آن است. حكومت - به مفهوم عام آن - در دنياى امروز با همه ابعاد زيستِ جامعه (سياسى، اجتماعى، فرهنگى و اقتصادى) درگير است. حتى در نظريه‏پردازى‏هاى «دولت كوچك» يا ايده «خصوصى سازى»، نوعى نظارت مستقيم يا غيرمستقيم دولت لحاظ شده است. بنابراين، حكومت چشم‏انداز فراخ‏ترى براى تشخيص مسائل ارائه مى‏كند. اين چشم‏انداز صرفاً عهده‏دار نشان دادن گسترده موضوعات نيست كه مى‏تواند ما را به سمت فهم مسائل بنيادين هدايت كند؛ زيرا سياست، عرصه ظهور و بروز مسائل بنيادين نيز هست. بنابراين، حكومت بعدى براى شناخت مسائل اساسى است. عرصه سياست به نوبه خود، خواسته يا ناخواسته، در توليد مسائل بنيادين نقش دارد. پس با قرار گرفتن در اين عرصه مى‏توان به مسائلى كه نتيجه ساخت حكومت است، دست يابيم. به علاوه، به طور مشخص، از آن جا كه حكومت اسلامى، داعيه پاسدارى از انديشه اسلامى را دارد و دفاع از آيين محمدى صلى الله عليه وآله وسلم وظيفه همه دين‏داران به ويژه حوزويان است، لذا آسيب‏شناسى دينى آن در تمام زمينه‏ها اهميت دارد. بنابراين، بررسى نسبت حكومت دينى با مسائل زنان، چشم‏انداز بسيار مناسبى است. هر نظام سياسى برابر مسائلى كه با آن روبه‏رو مى‏شود، ممكن است دو گونه نسبت داشته باشد: يكى نسبتى كه دارد و ديگرى نسبتى كه مى‏تواند برقرار كند. شكل اول ممكن است نسبتى ناخواسته باشد؛ يعنى ناخواسته در بسترى از تحولات سياسى و اجتماعى قرار مى‏گيرد و لاجرم مجموعه‏اى از مسائل ريز و درشت بر آن نظام‏تحميل مى‏شود. از اين رو بازشناسى اين مسائل گاه حياتى تلقى مى‏شود. طبيعى است كه فهم نسبت موجود نظام با مسائل، به معناى تبيين نظام سياسى موردنظر نيست. ورود به مباحث نظرى با ملاحظه شكل دوم نسبت‏هاى حكومتى است. بنابراين، ملاحظات شكل اول عمدتاً صبغه تاريخى - جامعه‏شناختى خواهد داشت تا فلسفى؛ اگرچه ملاحظات شكل اول، مقدمه‏اى است براى بررسى مناسبات نوع دوم. جان كلام در اين گفتار آن است كه نظام اسلامى مبتنى بر انديشه ولايت فقيه، ناخواسته حاصل نسبتى شده كه در آينده نه تنها نظام با چالش مشروعيت مواجه خواهد شد كه انديشه اسلامى مورد اتهام ناكارآمدى و فقر تئوريك قرار خواهد گرفت. و آن، نسبت ناخواسته نوسازى غربى مآبانه‏اى است كه خود را بر حكومت اسلامى تحميل كرده و نظام را در عمل حامل و ناقل خود ساخته است. بنابراين، فهم اين نسبت تحميل شده و تشخيص مسائل پيرامونى آن ضرورى است و نبايد گذاشت فرصت‏ها، چون ابر آسمان پراكنده و نابود گردد. البته، چون موضوع بحث مسائل زنان در جامعه امروز ايرانى است، لذا سعى شده مباحث حول همين موضوع باشد. تبيين مسأله‏ در چند سده اخير، شمال غربى كره خاكى شاهد تحولات عظيمى است كه امروزه در سراسر دنيا جنبه همگانى پيدا كرده است. تا اواخر قرن نوزدهم، غربيان تكاپوى‏گذار به دنيايى داشتند كه از آن به «نوسازى» يا «مدرنيزاسيون» تعبير مى‏شود و از قرن بيستم، به ويژه پس از جنگ جهانى دوم، آنان ساير ملل جهان را به پذيرش و التزام به فرهنگ و تمدن غربى فراخواندند. به گونه‏اى كه در بسيارى از اذهان ملل غيرغربى، «غربى شدن» به مثابه الگوى توسعه و ترقى تلقى گشت. دولت‏هاى شبه مدرنيستى، يكى پس از ديگرى، از طريق كودتا يا خواست مردم، براى تسهيل امر نوسازى يا غربى شدن تأسيس گشت. حتى انقلاب‏ها و جنبش‏هاى مردمى، تماماً در جهت الگوى توسعه به راه افتاد. امروز كشورى نيست كه خود را در درون دنياى مدرن احساس نكند. با اين تفاوت كه دنياى مدرن، جهان طبقه‏بندى شده‏اى است كه به درجه يك و دو و سه؛ يا جهان پيشرفته، در حال توسعه و توسعه نيافته تقسيم‏بندى شده است. كمتر كسى مى‏تواند ادعا كند كه در دنياى جديد، فراغ از هر گونه ابزار و پديده‏هاى مدرن به زيست خود ادامه مى‏دهد. در اين ميان، انقلاب اسلامى ايران، رويدادى بود كه با انقلاب‏هاى مدرن تفاوت بنيادين داشت و به گفته ميشل فوكو، اولين انقلاب پُست مدرنى در پايان قرن بيستم است. انقلاب اسلامى، خواهان طى شدن فرآيندى است كه نتيجه آن عينيت يافتن حيات معنوى خواهد بود. چنين آرمانى در تقابل جدى با خواست نهايى مدرنيزاسيون است؛ زيرا مدرنيزاسيون در نهايت، آن چيزى را كه فراروى بشر قرار مى‏دهد، زيست مادىِ عارى از معنويت است. بنابراين، انقلاب ايران مى‏توانست به دليل ماهيت بنيادگرايانه اسلامى‏اش، خلأ معنوى دنياى مدرن را پر كند. ليكن در عمل، ناخواسته حامل و تداوم‏بخش فرآيندى است كه نتيجه آن زيست مادى بدون معنويت خواهد بود. تا پيش از انقلاب، برنامه توسعه و نوسازى يا به تعبير دقيق‏تر برنامه غربى شدن، توسط دولتى مدرن به گونه‏اى آمرانه و عريان مورد اجرا بود. اما همين برنامه، به گونه‏اى آمرانه ولى نه عريان بلكه پنهان، خود را بر انقلاب اسلامى تحميل ساخته است؛ انقلابى كه داعيه «نوسازى معنوى» دارد، گرفتار «نوسازى پنهان» شده است. به نظر مى‏آيد كه جامعه ايرانى در وضعيت دو لايه‏اى قرار گرفته است؛ لايه‏اى در رو دارد و لايه‏اى در زير. لايه زيرين آن، غرب‏گرايى است و لايه رويين آن، اسلام‏گرايى. ما در مقام نظر، از آيين اسلام سخن مى‏گوييم و در مقام عمل، از مدرنيته استمداد مى‏جوييم. كافى است كه ملاحظه‏اى اجمالى به نحوه نهادسازى‏ها و مديريت بخش‏هاى مختلف جامعه انقلابى بشود تا درجه تمنّاى غربى شدنِ ما معلوم گردد. وضعيت دو لايه‏اى، پيش از انقلاب برقرار بود؛ ليكن به نحو معكوس. نيروهاى متعهد بايد به اين خودآگاهى دردمندانه برسند كه پروژه انقلاب اسلامى به دليل فعّال بودنِ «نوسازى پنهان»، ناتمام باقى مانده است. بايد پذيرفت كه همواره كشف مسائل بنيادى توأم با نقد بهداشت و تجربه نيروهاى متعهد است. ما تنها با عطف توجه و آگاهى از وجود «نوسازى پنهان» است كه مى‏توانيم موفق به كشف ريشه بسيارى از مسائل اساسى جامعه بشويم. نوسازى پنهان، جامعه انقلابى را به نوع خاصى از اليناسيون يا از خود بيگانگى دچار كرده است. به طورى كه در جامعه ايرانى چنين القا مى‏شود كه بسيارى از دستاوردهاى مادى و معنوى انقلاب كه در پيش از انقلاب، برنامه توسعه موفق به اجراى آن نبود، از ناحيه نوسازى است و بسيارى از نارسايى‏ها ناشى از همينوضعيت انقلابى است. بسيارى از روشنفكران - اعم از دينى و لائيك - القا كننده همين مطلب هستند. آنان بسيارى از اقداماتى كه پس از انقلاب، براى دستيابى زنان به حقوق مشروعه‏شان انجام شده به نام پروژه نوسازى خود گذاشته‏اند و موانع تحقق ساير حقوق زنان را نتيجه انديشه انقلابى بنيادگرايى اسلامى معرفى كرده‏اند.(1) بسيارى از معضلات اجتماعى و فرهنگى زنان معلول برنامه نوسازى است، اما به دليل وضعيت پنهان بودن آن، به ساختارها و نهادهاى سنتى نسبت داده مى‏شود؛ مثلاً گفته شده يكى از موانع عمده براى توسعه فعاليت‏هاى سياسى و اجتماعى بانوان، «وجود تفكرات سنتى و تاريخى حاكم بر جامعه ما در خصوص زنان است؛ تفكرى كه زن را در همه ابعاد با ديدى تقريباً منفى و ارزشى كمتر از مرد مى‏نگرد.»(2) حال آن‏كه مديريت اشتغال‏زايى و مشاركت‏دهىِ جامعه كه مبتنى بر انديشه و ساخت مدرن است، تاكنون نتوانسته براى همان عده از بانوانى كه به اصطلاح توانسته‏اند خود را از تفكرات سنتى برهانند و حق انتخاب پيدا كنند؛ موقعيت‏هاى خوب شغلى و زمينه بالايى از مشاركت اجتماعى فراهم سازد. يا به زعم برخى، انتظار آن است كه مردان در امور خانه به همسران شاغل به كارشان مشاركت نمايند و ملاحظه خستگى‏هاى روحى و جسمى و نيز فرسودگى‏هاى زودهنگام آن‏ها را بكنند.(3) حال آن‏كه رو آوردن بسيارى از زنان ايرانى، نه از روى تفنن يا مشاركت در فعاليت‏هاى اجتماعى بلكه از سر ضرورت تأمين هزينه‏هاى جارى خانواده است. بسيارى از مردان، در شهرهاى بزرگ و نوسازى شده‏اى مانند تهران مجبور به اشتغالِ دو نوبته يا بيشتر هستند. بنابراين چگونه ممكن است از مردان انتظار داشت كه به هنگام بازگشت از محل كار، به همسرانشان يارى رسانند. اگرچه چنين انتظارى درخواست به جايى است؛ ولى تحقق آن براى اين گونه مردان دشوار است و اين وضعيت معلول جامعه شهرىِ صنعتى شده ما است. مع‏الوصف چنين وضعيتى را به ساخت سنتىجامعه نسبت مى‏دهيم، نه به فرايند نوسازى (غربى شدن) در ايران. ما حتى در تصورات‏مان از چيزها، دچار از خودبيگانگى شده‏ايم و در نتيجه در تحليل‏ها و قضاوت‏هايمان با خطا و اشتباه مواجه مى‏شويم. براى مثال تصورى است كه خيلى از زنان متجدد از خانه و خانه‏دارى دارند، مبنى بر آن‏كه خانه، چهار ديوارى سوت و كور و كوچكى است كه در آن آمد و شدى، جنب و جوشى وجود ندارد و تنها آشپزخانه‏اى در آن است كه زن بايد وقت خود را در اين گوشه خانه به شب برساند. زن به دليل تفكر و ارزش‏هاى سنتى، مى‏بايست عمر عزيزش را در گوشه خانه و آشپزخانه هدر دهد. حال آن‏كه چنين تصورى مربوط به خانه مدرن است، نه سنتى. ليكن عوارض ناخوشايند خانه مدرن را بر خانه‏هاى سنتى نسبت مى‏دهيم (ماوقع لم يقصد و ما قصد لم يقح). خانه‏هاى سنتى، در گذشته، وسيع و پر جنب و جوش و چندمنظوره بود و زن خانه خود را محبوس در محيطى كوچك احساس نمى‏كرد. تصور او از خانه، هيچ گاه به مفهوم مدرن آن نبوده تا خود را موجودى افتاده در گوشه خانه احساس كند. چنان تصورى از خانه، معلول هسته‏اى شدن خانواده است و آن هم نتيجه فرآيند نوسازى در دنياى امروز است. در كشورهاى پيرامونى (غيرغربى) مانند ايران، چنين تصورى بسيار رايج است. بسيارى از نافرجامى‏هاى الگوى توسعه به تفكرات و ارزش‏هاى بومى آن‏ها نسبت داده مى‏شود، حال آن‏كه اغلب اين مسائل به برنامه‏ريزان و مجريان الگوى توسعه باز مى‏گردد. نبايد تصور كنيم كه با سپرى شدن فرايند نوسازى، جامعه در وضعيتى قرار مى‏گيرد كه اگر هم دچار مشكل شود، مشكل اساسى نخواهد بود، هرگز چنين نيست. بلكه مسائل بنيادين كشورهاى در حال توسعه به گونه‏اى مضاعف است. يعنى اين‏گونه كشورها، هم با مسائلى از نوع جوامع مدرن روبه‏رو هستند و هم با مسائلى كه اقتضاء پروژه‏هاى نوسازى است. روشنفكران كشورهاى پيرامونى از چالش‏هاى مضاعف كشورمان كاملاً آگاه هستند، ليكن چون دغدغه مدرنيزاسيون را دارند، هيچ التفاتى نسبت به آن ندارند. اولين و بيشترين افرادى كه از اين چالش‏ها و مسائل اساسى دنياى مدرن لطمه مى‏خورند، بانوان هستند. از اين رو مسائل زنان در گفتمان‏هاى روشنفكرى در ابهام بيشترى قرار گرفته است. روشنفكران دينى، مسائل زنان را به حيطه‏هاى مطالعاتى خويش راه نداده‏اند. بدين ترتيب، مسائل زنان هيچ‏گاه از جمله دغدغه‏هاى اصلى روشنفكران دينى نبوده است. در اين بحث، كارنامه روشنفكران دينى مدنظر بوده نه آن چه آن‏ها بالقوه در ذهن دارند يا به عنوان برنامه برايشان مطرح است.(4) در هر صورت، روشنفكران ايرانى، چه خواهان مشاركت فعّال در شناخت مسائل بنيادين زنان در دنياى امروز باشند و چه نباشند، فرهيختگان و دردمندان جامعه نبايد خود و ديگران را در حالت انتظار نگاه دارند. بلكه بايد تجربه انسان مدرن را يك به يك پيش روى قرار داد و آينده آحاد جامعه ايرانى را ملاحظه كرد تا اگر اراده‏اى بر تغيير آن داريم، از فرصتى كه انقلاب اسلامى براى ما به ارمغان آورده بهره بگيريم. در اين جا به گوشه‏اى از تجربه تلخ انسان مدرن از مسائل زنان اشاره مى‏كنيم تا معلوم گردد كه گذشته غربيان، چگونه آينده‏اى براى ما خواهد بود.(5) 1. بحران پوچى خانواده‏ آثار هرگونه دگرگونى در زيست بشر، نخست در خانواده ظهور و بروز مى‏كند؛ زيرا آغاز زندگى از درون خانواده شكل مى‏گيرد و سپس توسعه‏يافته، تنوع‏پذير مى‏شود. در حالت متعادل، خانواده داراى هويت و اصالت است. يعنى مى‏توان تعريفى از آن ارائه كرد و براى آن ارزش‏هاى انسانى و معنوى برشمرد. آن دسته از دگرگونى‏هاى بنيادى كه در جهت تحكيم و ثبات حالت تعادل باشد، بر معنادارىِ هويت و اصالت خانواده مى‏افزايد. اما برخى از دگرگونى‏ها خلاف اين جهت حركت مى‏كنند. شرايط زيستى به گونه‏اى تغيير مى‏كند كه خانواده از معنادارى مى‏افتد وبا بحران پوچى درگير مى‏شود. بارزترين نوع بحران خانواده، نتيجه توسعه و نوسازى در دنياى جديد است. جوامع بشرى در جهتى سوق داده مى‏شوند كه ديگر عينيتى از خانواده باقى نمى‏ماند و فقط خاطره‏اى از آن در ذهن خواهيم داشت. مهم‏ترين تحولى كه براى نظام خانواده بيان مى‏شود، عبارت از تبديل خانواده از «گسترده» و بزرگ بودن به «هسته‏اى» و كوچك شدن است. ليكن دامنه اين تحولات با هسته‏اى شدن خانواده خاتمه نيافته كه تا مرز پوچى تداوم دارد. مدرنيزاسيون، هيچ‏گاه تضمين نكرده است كه روند تحولات بنيادين خانواده را تا مرز هسته‏اى نشدن متوقف سازد. تفسير حداكثرى و حداقلى كردن خانواده، در نهايت چيزى براى آن باقى نمى‏گذارد. ممكن است طرفداران الگوى توسعه با اذعان به اين وضعيت در مقام توجيه برآمده و آن را به دوره گذار نسبت بدهند يا آن‏كه چنين وضعيتى را تابعى از شرايط اقتصادى تلقى كنند؛ يعنى بحران پوچى خانواده با رفاه اقتصادى، نسبت معكوس دارند. هر اندازه جامعه مدرن به رفاه اقتصادى بيشتر دست يابد، كمتر با اين بحران مواجه خواهد بود. حال آن‏كه واقعيات كشورهاى توسعه‏يافته و در حال توسعه خلاف اين مطلب را اثبات كرده است. در واقع جوامع توسعه‏نيافته‏اى كه در مسير نوسازى قرار گرفته‏اند در ابتداى مواجهه بحران خانواده هستند؛ زيرا يكى از شاخص‏هاى اصلى نوسازى، مهاجرت از روستا و شهرهاى كوچك به شهرهاى بزرگ و صنعتى است. گاه مهاجرت‏هاى درازمدت كارگران باعث فراموش شدن خانواده توسط آنان شده است. در نتيجه، زنان اولين كسانى هستند كه در معرض آسيب مهاجرت‏هاى طولانى قرار مى‏گيرند؛ زيرا با مهاجرت مرد خانواده، مادر مجبور به سرپرستى خانواده مى‏گردد. چنان كه جوامع افريقايى، به ويژه در كشورهايى كه سرمايه‏دارى غرب سلطه مستقيمى دارد، با اين واقعيت بيشتر درگير است. اما مسأله مهم زنان در اين دوران [ فاصله بين دو جنگ جهانى ] نه انقياد آنان در قبال شوهرانشان، بلكه غيبت طولانى مردان يوز كه به عنوان معدنچى مهاجر و كارگران املاك بزرگ، خانواده خود را ترك مى‏كردند. اين مردان غالباً طى مدت قراردادهاى سه ماهه خود از خانواده‏هايشان دور بودند و گاهى اوقات قراردادهاى خود را در پايان اين مدت براى يك دوره ديگر تمديد مى‏كردند و حتى در پاره‏اى مواقع در شهرك‏هاى مناطق معدنى براى هميشه اقامت مى‏كردند و همسر و خانواده بجامانده خود را در روستاهايشان به حال خود رها مى‏كردند. به اين ترتيب فشار كار بر روى اين زنان بيشتر مى‏شد زيرا با اين‏كه آن‏ها بعد از آن در مجموعه يك خانواده گسترده زندگى مى‏كردند مجبور مى‏شدند نقش مهم‏ترى در تأمين غذا و سرپناه به عهده گيرند.(6) هر اندازه جوامع فرايند صنعتى شدن را بيشتر سپرى كرده باشند با بحران خانواده بيشتر درگير خواهند شد؛ زيرا جهان صنعتى شدن وضعيتى را براى اين جوامع پيش مى‏آورد كه ابتدا خانواده موقعيت حداقلى پيدا كرده و به تدريج با بحران معنادارى مواجه مى‏شود عوامل متعددى در موقعيت حداقلى خانواده‏هاى مدرن نقش دارند: يكى آن‏كه برخلاف جوامع غيرصنعتى كه فرزند نشانه بركت و توليد و درآمد بيشتر است؛ در جامعه صنعتى فرزند بيشتر نشانه سربار اقتصادى و ازدياد اعضاى مصرف‏كننده است؛ زيرا در جوامع صنعتى شده، جدايى بين محل كار و خانواده وجود دارد. در گذشته، فرزندان خانواده در محل كار زندگى مى‏كردند، اما امروزه با وقوع اين جدايى، فرزندان به مثابه مصرف‏كننده تلقى مى‏شوند. عامل ديگر، نوع آموزش و پرورش جهان صنعتى شده است. «جامعه‏شناسان دريافته‏اند كه زوجى كه از سطح بالاى تحصيلات برخوردارند، گرايش به كاهش تعداد فرزنددارند». عامل سوم، توزيع وسيع وسايل جلوگيرى از باردارى زنان است.(7) اما نقطه عطفِ بحران خانواده در دنياى امروز، از دست رفتن ارزش‏هاى ذاتى خانواده است. خانواده در جوامع غيرصنعتى، مسؤوليت‏هاى چندگانه‏اى داشته است. مراقبت از نوزاد، تربيت و نگهدارى از فرزندان، تغذيه، كار در منزل، نگهدارى از سالمندان، از جمله مسؤوليت‏هاى خانواده بود و زن به عنوان مادر خانواده مسؤوليت تمام اين امور را به دوش مى‏كشيد. ليكن با صنعتى شدن و نهادينه شدن اصل تقسيم كار، بسيارى از اين وظايف به نهادهاى صنعتى، خدماتى ، بهداشتى و آموزشى كه مستقل از خانواده عمل مى‏كنند، محوّل شده است.(8) بدين ترتيب، خانواده با از دست دادن كار ويژه‏هاى ذاتى خود، دچار بحران معنادارى شده است. نمونه بارز آن را در جامعه مدرن امريكا مى‏توان ملاحظه كرد. چنان‏كه «اكثر صاحب‏نظران در بررسى‏هاى علمى جامعه‏شناسانه خود از خانواده امريكايى به عنوان پديده‏اى پايان‏يافته در خود و يا داراى بحران و در جهت از هم‏پاشيدگى ياد مى‏نمايند». آن‏ها مدعى هستند كه خانواده امريكايى با از دست دادن كاركردهاى پيشين خود - از قبيل مشاركت اقتصادى، فعاليت آموزشى و فرهنگى و روابط انسانى - به ابزار دست سرمايه‏داران بزرگ تبديل شده است. هر يك از اعضاى خانواده (پدر، مادر، فرزندان) در يك بخش از جامعه سرگرم بوده و نقش آموزشى خانواده به مراكز آموزشى سپرده شده است. فعاليت سياسى به واسطه احزاب مسلط تعيين شده و فعاليت مذهبى نيز حالت قانونى و عقلانى يافته است و توسط كليسا اداره مى‏شود. زن پس از جنگ جهانى دوم براى به‏دست آوردن حقوق جديدى، از محيط خانه جدا شده و بيشترين وقت خود را در محيط كار به سر مى‏برد. نقش‏هاى او (از قبيل مراقبت، تربيت، رشد بچه‏ها، تهيه غذا، حمايت روحى و روانى از ديگر اعضاى خانواده) به عهده ديگر نهادها و مؤسسات است. در قالب مؤسسات اجتماعى، كودكان را زنان و يا مردانى با مجوز قانونى مراقبت مى‏كنند. اعضاى خانواده غذاهاى آماده را از فروشگاه‏هاى بزرگ در بسته‏بندى‏هاى معين مى‏خرند و در مدت زمان كوتاه با وسايل برقى آماده خوردن مى‏كنند. تفريح افراد به جاى گذراندن در كنار اعضاى خانواده پس از ناهار يا شام و يا در روزهاى تعطيل، در مراكز عمومى با سرگرم شدن به انواع گوناگون فعاليت‏ها است. گفت‏وگوى پس از شام به سرگرمى در بازى‏ها، گوش دادن موزيك و ديدن برنامه‏هاى ارائه‏شده راديو و تلويزيون و بازى‏هاى ويديويى و فيلم‏هاى تلويزيونى يا سينما تبديل شده است. پيران خانواده نيز با سپرى نمودن بقيه عمر خويش در خانه‏هاى سالمندان از ديگر اعضاى خانواده جدا مى‏شوند و كمتر امكانى براى حمايت جمعى مى‏يابند. در اين صورت، حمايت روانى، روحى و انسانى ديگر اعضاى خانواده براى هر يك از اعضاى نيازمند وجود ندارد و به مؤسسات روانكاوى، روان‏درمانى و پيش‏گويى سپرده شده است. آن‏ها با دريافت پول موظف هستند تا به رفع مشكلات روانى و اخلاقى افراد مبتلا به آسيب‏هاى روانى و اجتماعى بپردازند.(9) بحرانى كه خانواده امريكايى با آن مواجه است، دليلى بر بطلان اين استدلال است كه فراسوى نوسازى و صنعتى شدن، ترقى و رفاه است. چنان‏كه برخى از انسان‏شناسان غربى اذعان كرده‏اند، زيان متفاوت جامعه صنعتى «بالا رفتن سطح فشار روحى و اضطراب است كه به نظر مى‏رسد هميشه با نظام‏هاى سياسى - اقتصادى صنعتى و مابعد صنعتى همراه مى‏باشد.»(10) حتى بررسى‏هاى علمى آنان نشان داده است كه خانواده‏هاى روستايى كه حاشيه‏نشين شهرهاى صنعتى شده‏اند، اگرچه به رفاه مادى نسبى دست يافته‏اند، ولى از آسيب‏هاى روحى و اجتماعى مصون نمانده‏اند. لوس پلوتروس، يكى از آلونك‏نشين‏هاى روستايى در حاشيه شهر صنعتى‏شده سان‏هوان (از شهرهاى عمده پوئر توريكو) است. گزارشى كه هلن صفا از دو سفر علمى خود (1959 تا 1960 و 1969) به اين آلونك‏نشين ارائه مى‏دهد، حاكى از همين موضوع است. زندگى تمام آلونك‏نشين‏ها زير خط فقر بود، با وجودى كه اين محله از خانواده‏هاى هسته‏اى تشكيل شده بود، توانسته بودند از يكديگر حمايت كنند. زمانى كه يك زن ناچار به قبول شغل نيمه‏وقتى مى‏شد، بچه‏هايش را دست خويشاوندان يا همسايگانش مى‏سپرد. زن در اين خانواده‏ها به عنوان مادر، نقش محورى ايفا مى‏كرد. اما دولت در اوايل دهه 1960، به منظور ساخت يك شهر نمونه، محله لوس پلوتروس را تخريب كرد و به جاى آن يك بزرگراه و مجتمع مسكونى ايجاد كرد. صفا، ده سال بعد از سفر اولش، وقتى از اين آلونك‏نشين ديدن مى‏كند، نتايج ديگرى به‏دست مى‏آورد: هرچند اقامتگاه‏هاى جديد از نظر مادى برلوس پلوتروس برترى‏هايى داشتند، از جمله فضاى بيشتر، گرد و خاك كمتر، اجاق‏هاى گازسوز و توالت‏هاى امروزى برخوردار بودند، اما از آن تسهيلات اجتماعى كه لوس پلوتروس به فراوانى فراهم مى‏كرد خبرى نبود. در مقايسه با محيط گرم و صميمانه محله پيشين، محيط اقامتگاه‏هاى نوين سرد و خطرناك بود. اعتياد به الكل، بزهكارى نوجوانان، جنايت، خرابكارى و ناپايدارى‏هاى زناشويى در اين اقامتگاه‏ها رواج داشتند و مسأله اعتياد به مواد مخدر به ويژه در ميان نوجوانان بسيار حاد شده بود.(11) با بحرانى شدن موقعيت خانواده در جهان نوسازى شده (صنعتى)، بيشترين زيان آن متوجه زنان است؛ زيرا حتى در خانواده‏هايى كه زن منزلتى نداشت، عملاً به عنوان مادر خانواده، نقش محورى داشت. اما با ويران شدن جايگاه خانواده در دنياى مدرن، طبيعتاً چنين نقشى از زنان گرفته شد. بنابراين بايد بررسى كرد كه بر اثر دگرگونى‏هاى نو، چه نقشى به زنان اعطا شده و آيا اين نقش هم‏سنگ با نقش مادرى هست يا خير؟ 2. گريز از خانه‏ يكى ديگر از پيامدهاى مدرنيزاسيون، اشتغال زنان در بيرون از خانه است. تصور رايج بر آن است كه صنعتى شدن جوامع، افزايش اقتدار و منزلت و آزادى انتخاب زنان را در پى داشته است. فراهم شدن فرصت‏هاى شغلى براى زنان، موجب برابرى اقتدار زن و مرد شده و امكان انتخاب را بيشتر كرده است. بنابراين بر اثر دگرگونى‏هاى جديد زنان كار ويژه‏هاى جديدى كه بتواند خلأ نقش مادرى را پُر كند، پيدا كرده‏اند. در پشت تمام تفاسيرى كه از نقش جديد زن در جوامع صنعتى مى‏شود، نوعى نگاه سوداگرانه و مادى از موقعيت زن، نهفته است. يكى از شاخص‏هاى جوامع صنعتى، اشتغال زنان در چرخه صنعت است. نام اين نوع اشتغال زنان را هم مشاركت اجتماعى مى‏گذارند. از اين رو، خروج زن از خانه به معناى گريز او از محيطى محدود و محصور به فضايى باز و متنوع تفسير مى‏شود. ولى اين نكته را نبايد فراموش كرد كه در جوامع در حال گذار و يا صنعتى، زن از خانواده هسته‏اى مى‏گريزد، نه از خانواده گسترده. درواقع، در دوره گذار، خانواده گسترده فرايند تبديل شدنش به خانواده هسته‏اى را تجربه مى‏كند، آن‏گاه است كه زن در محيط خانه احساس دلتنگى و بى‏ارزشى مى‏كند. در خانواده هسته‏اى، حتى نقش مادرى هم براى زنان جذابيّت چندانى ندارد. لذا اگر هم گريزى هست، از چنين خانواده‏اى است، زن در درون خانواده گسترده، موقعيت اشتغال را پيدا مى‏كند و در نتيجه، زمينه‏اى براى گريز از خانه فراهم نمى‏شود. پس زنان، در دنياى جديد، از ضلعى (خانواده هسته‏اى) به ضلع ديگرِ (بازار كار - چرخه صنعت) آن مى‏گريزد. چنان‏كه يكى از جامعه‏شناسان غربى (بلاد، آلتون) در شرح اين گريز گفته است: يكى از انگيزه‏هاى زنان شوهردار براى قبول شغل كه از همه شايع‏تر است، ميل شخصى زنان به گريختن از محيط به اصطلاح خسته‏كننده و كسالت‏آور خانه است. زن جوانى كه در طى روز از پسران و دختران خردسال نگهدارى مى‏كند، وقتى خستگى به او روى مى‏آورد، به وضع به اصطلاح مطلوب شوهر يا خواهرِ شوهر نكرده خود رشك مى‏برد و فكر مى‏كند آن‏ها چقدر خوشبختند كه حرفه‏اى در خارج از خانه دارند و لذت مى‏برند. براى مادرى كه از كثرت كار خسته شده مشكل نيست وضع كسان ديگر، مخصوصاً آن‏ها را كه به‏كار فكرى اشتغال دارند به صورت رمانتيك و افسانه در نظر خود مجسم سازد. نزد خود مى‏پندارد كه تنها راه رهايى از اين وضع قبول شغل در خارج از خانه است و فكر مى‏كند چون درآمد او تهيه وسايل مراقبت از كودكان را ميسر مى‏سازد، از اين حيث زيانى متوجه آنان نخواهد شد.(12) اصولاً، در نظام سرمايه‏دارى جديد، زنان به دو دليل اساسى بايد در بيرون از خانواده اشتغال يابند: نخست، حفظ ماهيت مصرف‏كنندگى خانواده هسته‏اى است. اگر جنبه خودكفايى خانواده‏ها بر جنبه مصرف‏كنندگى‏شان برترى داشته باشد - چنان‏كه در خانواده‏هاى گسترده اين‏گونه است - نظام سرمايه‏دارى با كاهش بازار مصرفى مواجه خواهد شد. پس اگر زنان خانه‏دار به جاى كار در بيرون خانه، اشتغال در درون منزل را برگزيند، باعث نگرانى نظام سرمايه‏دارى خواهد شد. دليل ديگر، آن است كه اشتغال زنان ارزان‏تر و بى‏دردسرتر است؛ زيرا بسيارى از آنان براى باقى ماندن در كار حاضر به قبول دستمزدهاى پايين‏تر مى‏شوند. اين موقعيت، حربه‏اى مناسب براى درهم شكستن اعتراض‏هاى كارگرى مردان، به‏دستسرمايه‏داران داده است. صنعتى شدن در اوايل باعث تعارض‏هاى شديد ميان كارگران، به خصوص كارگران مرد و زن شد. زنان براى باقى ماندن در كار حاضر به قبول دستمزدهاى پايين‏تر نيز بودند. زن بافنده ماهر روزى يك فرانك و مرد ماهر روزى چهار فرانك مزد مى‏گرفت. در سال 1870 متوسط دستمزد زن در پاريس 14/2 فرانك و متوسط دستمزد مردان 75/4 فرانك بود. با وجود دستمزدهاى پايين، بازار كار از زنانى كه به دنبال كار، حتى با دستمزدهاى پايين نيز بودند، اشباع شده بود. صاحبان صنايع از اين موضع به عنوان حربه‏اى در برابر افزايش دستمزد كارگران مرد استفاده مى‏كردند.(13) در جامعه صنعتى‏شده، چنين نيست كه زنان به صرف اشتغال در چرخه صنعت، منزلت و موقعيت اجتماعى يكسان و برابرى مى‏يابند؛ بلكه بالعكس، نظام طبقاتى سرمايه‏دارى نوين، بى‏رحمانه خود را بر زنان تحميل مى‏كنند. آنان به حسب موقعيت طبقاتى كه در جامعه صنعتى دارند مى‏توانند شغلى را انتخاب كنند. حتى اشتغال زنان در همه سطوح طبقاتى (محيطهاى كارگرى، متوسط و مرفه يا سرمايه‏داران و صاحبان صنايع بزرگ) يكسان نيست. نتايج يكى از تحقيقات انجام‏شده از شرايط طبقاتى اشتغال زنان در فرانسه، گوياى همين نكته است. «در بين كارگران، 3/43% زنان كار مى‏كنند و از جهت ديگر تعداد زنانى كه كار مى‏كنند و در عين حال مادر نيز هستند، فقط 22% است؛ در بين طبقات متوسط اين گرايش رو به كاستى مى‏گذارد و كار زن به كمتر از 25% مى‏رسد، در مقابل و به طور طبيعى سطح اشتغال بالا مى‏رود، در بين طبقات مرفه باز هم زنان كمترى كار مى‏كنند (فقط 10%).(14) اين نكته كاملاً آشكار مى‏كند كه اشتغال زنان در جوامع صنعتى، نشانه مشاركت اجتماعى آنان است؛ شعار انحرافى نظام سرمايه‏دارى براى جذب و بهره‏كشى از زنان در چرخه صنعت است. در واقع، نگاه سرمايه‏دارى جديد به زنان، از آن رو كه زن هستند، نيست؛ چنان‏كه به مردان هم نگاه مردانه نمى‏كند. در چنين نظامى جنبه‏هاى زنانگى و مردانگى كنار گذاشته مى‏شود، بلكه پيشرفت و تداوم، چرخه صنعت است و در اين ميان هر كدام، مرد يا زن، به نحو مطلوب‏تر و مطبوع‏تر ايفاى نقش كنند، محبوب‏ترند. در جامعه صنعتى، آن چه ديده مى‏شود مهندس، تكنسين، مدير، نقاش، هنرپيشه، فروشنده و دلال، كارگر و غيره است، نه مرد يا زن. در نتيجه، وقتى مسائل زنانه اهميت مى‏يابد كه چرخه صنعت با بحران مواجه شود. بنابراين نبايد تصور كرد كه موقعيت اجتماعى زنان در جامعه صنعتى شده بهتر از ديروز خواهد شد. چنان‏كه يكى از صاحب‏نظران غربى گفته است: «من منكر آن نيستم كه زنان قبلاً مورد رفتار ناشايست و حتى در معرض شكنجه قرار مى‏گرفتند، ولى به عقيده من وضع آن‏ها هيچ‏گاه به اندازه امروز كه فرمانرواى خانه و نيز رقيب ادارى مردانند رقت‏بار نبوده است».(15) بعضى از گرايش‏هاى فمينيستى، نتيجه اعتراضى است كه زنان جوامع غربى به نگرش سوداگرانه صاحبان سرمايه به زنان دارند. انكار گذشته‏ نوسازى، صرفاً رو آوردن به آينده صنعتى نيست كه انكار گذشته هم هست. جامعه در حال گذار با پديده زشت تحقير زن سنتى روبه‏رو است. زن سنتى نشانه عقب‏ماندگى و سرافكندگى تلقى مى‏شود. زنان نبايد سنتى بمانند؛ حتى اگر بقاى بر سنت را از سر اراده و خردورزى انتخاب كرده باشند. نوسازى، سرنوشت محتوم همه هست، چه بخواهيم و چه نخواهيم. جهان امروز صنعتى شده هيچ توجيه عقلانى را نمى‏پذيرد. به تعبير نويسنده كتاب راه افريقا آن روى سكه پذيرش فرهنگ و معيارهاى غربى، ردّ فرهنگ خودى است. مضمون شعر بلندى از يك شاعر اوگاندايى «اوكوت بانيك» با عنوان سرود لاوينو بيانگر همين مطلب است. لاوينو همسر سنتى اوكُل، يك جوان تحصيل‏كرده افريقايى است: شوهر! اكنون مرا تحقير مى‏كنى، اكنون با كينه و بغض با من رفتار مى‏كنى‏ و مى‏گويى من وارث حماقت خاله و عمه‏ام هستم. پسر رئيس قبيله! اكنون مرا با آشغال درون زباله‏دان مقايسه مى‏كنى، مى‏گويى ديگر مرا نمى‏خواهى؛ زيرا من شبيه اشياى به جا مانده در كلبه‏هاى متروك هستم، به من دشنام مى‏دهى. اوكُل مى‏گويد مردى امروزى است، مى‏گويد مردى متمدن و مترقى است، مى‏گويد كتبِ بسيار مطالعه كرده است، مى‏گويد بيش از اين نمى‏تواند با موجودى چون من كه قادر نيست خوب را از بد تشخيص دهد زندگى كند. به من گوش كن. پدرم اهل «پيريا» است، مادرم از قبيله «كوك»، من يك «آكولى» اصيل هستم، دورگه نيستم، دختر برده نيستم، پدرم را با نيزه به اسارت نبردند؛مادرم را به يك سبد ارزن نفروختند.(16) در علوم اجتماعى، دگرگونى فرهنگى كه نتيجه تأثير فرهنگ قوى‏تر بر فرهنگ ضعيف‏تر است، با عنوان «فرهنگ‏پذيرى» تفسير مى‏شود و نتيجه نهايى آن هم محو فرهنگ ضعيف و عقب‏مانده است.(17) اعضاى فرهنگ ضعيف‏تر بى‏آن‏كه راه و روش‏هاى فرهنگ قوى‏تر را پذيرفته باشند، راه و روش‏هاى سنتى خود را مردود مى‏دانند. چنين سير دگرگونى، سير «از خودبيگانگى» ناميده مى‏شود.(18) البته در جوامع صنعتى شده چنين نيست كه سنت را كاملاً به فراموشى سپرده باشند بلكه هرگاه با ناكامى و مانعى روبه‏رو شوند، آن را به سنت بر مى‏گردانند. بدين ترتيب عجز خود را از طريق انكار و نفرت از سنت پنهان مى‏كنيم. 4. زن و خشونت مدرن‏ بسيارى از افراد جوامعِ در حال توسعه چنين تصور مى‏كنند كه در مسير نوسازى، رفتارهاى فرد و جمعى به تدريج انسانى‏تر و مطبوع‏تر خواهد شد؛ زيرا يكى از اصول و مبانى نظرى دنياى مدرن، اصالت دادن به ارزش‏هاى انسانى و رعايت حقوق بشر است. اما واقعيات دنياى جديد خلاف اين انتظار را نشان مى‏دهد. خشونت، شاخص مهمى براى تميز كنش‏هاى انسانى از رفتارهاى شيطانى است. خشونت، تجربه تلخى است كه تقريباً همزاد تاريخ بشر است و عوامل و انگيزه‏هاى متعددى هم دارد. پس نمى‏توان از اين جهت (صرف ارتكاب به خشونت) قومى را بر قومى ديگر برتر بدانيم. اما وقتى خشونت پديده عامى شد و به عنوان معضل تمدنى تلقى شود، ديگر نمى‏توان به صرف تاريخى بودن آن بى‏تفاوت بود و آن را كم‏اهميت تلقى كرد؛ به ويژه كه خشونت خاستگاه فرهنگ و تمدنى باشد كه همگان را در جهت پذيرش آن فرا مى‏خوانيم. خشونت، جاهل و عاقل نمى‏شناسد، از هر ضمير شيطانى بر مى‏آيد، ديروز از «عرب جاهلى» و امروز از انسان مدرن. امروزه جوامع انسانى به موازات صنعتى‏تر شدن با ابعاد وسيع‏تر و پيچيده‏ترى از خشونت درگير است. اگر تا دو - سه دهه قبل در امريكا، خشونت را چندان جدّى نمى‏گرفتند، امروزه بدان توجه پيدا كرده‏اند. در سال 1976، تنها 10% امريكاييان اين پديده را جدى مى‏دانستند و در سال 1983، 90% آن‏ها خشونت را مهم تلقى كرده‏اند(19) و چون فساد، فسادآور است و تباهى، تباهى مى‏آورد، رشد خشونت باعث توليد و گسترده‏تر شدن فساد و انحراف‏هاى اخلاقى و اجتماعى مى‏شود. برخى از دختران و زنانى كه در دامِ ذلت‏بار فحشا گرفتار آمده‏اند، به دليل خشونت در خانواده بوده است. آنان با فرار از خانواده پس از مدت كوتاهى اسير شبكه‏ها و باندهاى تجارت فحشا مى‏شوند.(20) بيشترين قربانيان خشونت در دنياى جديد، كودكان و زنان هستند و اين نشان مى‏دهد كه در جوامع صنعتى، آن دسته از شهروندانى كه به امنيت بيشتر نيازمندند، كمتر مورد حمايت و حفاظت قرار مى‏گيرند. خانواده يكى از محيطهاى خشونت‏آميز است. مورى استراوس و همكارانش بعد از تحقيقى كه درباره خشونت در خانواده‏هاى امريكا انجام داده‏اند، اظهار داشته‏اند كه: «ما، در خانواده‏هاى منحرف زندگى مى‏كنيم»؛ چراكه در سال 1975 حدود دو ميليون نفر از زنان امريكايى توسط همسرانشان كتك خورده‏اند. در سال 1970 بيش از نوزده ميليون نفر از كودكان مورد اذيت و آزار قرار گرفته‏اند.(21) تازه‏ترين آمارها در كشور صنعتى‏شده ژاپن بيانگر افزايش شمار همسران قربانى خشونت است. در نيمه نخست سال جارى (2000) 443 فقره گزارش در زمينه اعمال خشونت از سوى شوهران ژاپنى نسبت به همسرانشان تحويل پليس شده كه نسبت به سال پيش همين دوره دو برابر افزايش يافته است.(22) اين مطلب در حالى است كه به زعم جامعه‏شناسان غربى آمار خشونت نسبت به زنان و كودكان بيش از آن چيزى است كه گزارش مى‏شود؛ زيرا بسيارى از قربانيان خشونت به دلايل مختلف، مانند ترس، حفظ آبرو و عشق به همسر، از گزارش خشونت‏هاى وارده به خود مى‏پرهيزند. خشونت در محل كار، شايع‏ترين اشكال خشونت در جوامع پيشرفته صنعتى است. در اين نوع خشونت، زنان بيشترين قربانيان خشونت در كار هستند. آنان با خشونت‏هايى مانند تجاوزجنسى، كتك خوردن و مجروح شدن، تهديد و ارعاب، آزار و اذيت‏هاى فيزيكى و روحى، اهانت‏هاى زبانى و غيرزبانى روبه‏رو هستند. زنى كه به انگيزه گريز از «خانه محصور» و قرار گرفتن در محيط باز، به بازار كار رو آورده، اكنون در محل كار با وحشتناك‏ترين رفتارها مواجه است. جديدترين منبع بين‏المللى اطلاعات درباره خشونت در كار مربوط به گزارش Ic)v(s (تحقيقات بين‏المللى مقايسه‏اى) در سال 1996 است. در اين گزارش آمده است كه بيشترين درصد قربانيان در محل كار در زمينه حوادث مربوط به تمايلات جنس (صرف نظر از نوع آن) بوده است. بيشترين رقم اين پديده در كشورهاى صنعتى و امريكاى لاتين است. در مناطقى كه مشاغل خارج از خانه براى زنان كمتر است (آسيا و افريقا) ميزان قربانى شدن كمتر است.(23) نكته مهم از اين اطلاعات آن است كه در دنياى جديد، مشكل زنان، تنها كمتر بودن فرصت‏هاى شغلى و تبعيض در دستمزدها نيست، بلكه سوءاستفاده جنسى در محل كار نيز مشكل ديگرى است.(24) در اين جا به جديدترين نوع خشونت نسبت به زنان كه اختصاص به دنياى جديد دارد؛ اشاره مى‏كنيم، و آن «تجارت فحشا» است. كثيف‏ترين و ستمگرانه‏ترين نوع خشونت آن است كه انسانى را، اين اشرف مخلوقات را، از كرامت، شرافت و حرمت خدادادى‏اش به زور و خشونت محروم سازند و او را بر ارضاى تمايلات نفسانىِ نامشروع ديگران مجبور كند. زيستن در فضايى دموكراتيك و آزادى كه «تجارت فحشا» توسط سوداگران مدرن را مشروع به شمار مى‏آورد، بسيار دردآورتر از زيستن در زير سايه حاكم مستبد است. تأسف‏آور آن‏كه با وجود اذعان به اين‏كه «تجارت سكس و تن‏فروشى امروزه تبديل به يك تجارت كلان و ميليارد دلارى در جهان شده است كه در رأس آن افراد قدرتمند، سازمان‏ها و باندهاى مافيايى و شبكه قدرتمندى از باج‏خورها و دلالان قرار دارند كه عناصر اصلى و كنترل‏كننده اين تجارت عظيم هستند»؛ به جاى اين‏كه به ريشه درد نظر كنيم، صرفاً به التيام و تسكين موقت درد و مشروع جلوه دادن «تجارت فحشا» رو آورده‏ايم.(25) بخش دوم: فرايند نوسازى در ايران معاصر در تاريخ معاصر، ايرانيان در شرايطى با دنياى مدرن يا صنعتى‏شده مواجه شدند كه در سراشيبى انحطاط و نابسامانى‏هاى فرهنگى، اجتماعى، اقتصادى و نظامى، به سر مى‏بردند. هر ايرانى كه به نحوى با مظاهر تمدن اروپايى آشنا مى‏شد، به ياد وضعيت اسفبار مملكت خود مى‏افتاد. فاصله آن پيشرفت و اين انحطاط، به اندازه‏اى بود كه آنان را حيرت‏زده و غمبار مى‏ساخت. يكى از دانشجويان فرنگ برگشته آن روزگار (على اكبر سياسى) در گزارش زندگى خود مى‏نويسد: پس از پنج سال اقامت در يكى از پيشرفته‏ترين كشورهاى جهان اينك ملاحظه فاصله عظيمى كه ايران با كشورهاى اروپايى داشت، مرا به كلى حيرت‏زده و متعجب و غمزده مى‏ساخت... و نمى‏توانستم از مقايسه وضع و حال ايران و هم‏ميهنان با وضع و حال اروپائيان خوددارى كنم و از اين اختلاف وحشت‏انگيز آزرده‏خاطر نباشم.(26) اين احساس، در درون خود، نوعى حسرت و تمنّاى ترقى و غربى شدن را در دل و جان گروهى از ايرانيان پرورش مى‏داد. احساسى كه بر مبناى دو قطبى ديدن جهان - دنياى مدرن و دنياى سنّتى، دنياى غربى و غيرغربى و بالاخره دنياى صنعتى‏شده و غيرصنعتى - دو رويه پيدا كرده بود: يكى رويه آن تمنّاى غرب بود و رويه ديگر آن گريز از سنت و تعلّقات مادى و معنوى آن. گروه ديگرى از ايرانيان نيز بودند كه از طريق مقايسه وضع حال، از نابسامانى و انحطاط مسلمين سخن مى‏گفتند. ليكن، نه از مقايسه با غرب كه از مقايسه با تمدن اسلامىِ روزگار گذشته به اين نتيجه رسيده بود. به تدريج، با همگانى شدن ضرورت بازسازى جامعه، جنبش مردمى به راه افتاد و از تكاپوى نوسازى و ترقى‏خواهى حمايت كرد و در اين راه، انقلاب مشروطيت (1906 / 1324ق.) را پديد آورد. اما مهم‏ترين مسأله فرداى انقلاب، تفسير مقصود انقلابيون از مفهوم «نوسازى» بود. گروهى از نخبگان نهضت مشروطه، نوسازى را به غربى شدن تفسير كردند و گروه ديگر، به «نوسازى معنوى». بيست سالِ بعد انقلاب مشروطه، كشاكشى بود كه بر سر رسميت بخشيدن به يكى از اين دو تفسير، ميان پيروان آن‏ها اتفاق افتاده است. سرانجام «مخاصمه تمدنى» به نفع جريان غربگرا تمام شد و آنان توانستند حكومتى را تأسيس كنند كه به زعمشان تحقق‏بخش تمنّاى غرب‏گرايى آنان بود. تمنّايى كه در تحقق آن، عوامل بيگانه نقش بسزايى داشته است؛ زيرا جامعه غربى شده، بسترى بسيار مناسب براى سلطه و نفوذ سرمايه‏دارى جديد است. چنين جامعه‏اى، هم اقتدار و برترى غربيان را به رسميت مى‏شناسد و بدان مشروعيت مى‏دهد و هم بازار مناسبى است براى فروش محصولات غربى. بنابراين طبيعى است كه در كودتاى 1299، نه تنها نظاميان و روشنفكران اقتدارگرا بلكه استعمار انگليس نيز نقش اساسى داشت و در اين ميان مردم و انقلابيون مذهبى صرفاً ناظر اين رويداد مهم بودند. نظام سياسى نوسازى آمرانه‏ غرب‏گرايان ايرانى با اين برداشت كه غربيان راه پيشرفت را با روى كار آمدن دولت‏هاى مطلقه هموارتر ساختند، زمينه فكرى و اجتماعى تأسيس استبداد مدرن را فراهم ساختند. آنان از هرج و مرج بعد انقلابِ مشروطه كاملاً بهره گرفتند و از برقرارى حكومت مركزى كه بتواند بر تمام نابسامانى‏ها خاتمه دهد و راه ترقى و نوسازى را پيش بگيرد، حمايت كردند. از اين رو وقتى رضاخان به قدرت رسيد، از ناحيه تجددطلبان غرب‏گرايى كه در انقلاب مشروطه نقش داشتند، مخالفت جدّى به عمل نيامد. به زعم آنان، دولت مطلقه مدرن پهلوى، مى‏توانست از طريق اقتدار قانونىِ به‏دست آمده هرگونه موانع نوسازى را در تمام عرصه‏هاى سياسى، اجتماعى و اقتصادى مرتفع سازد. وحدت ملى، حكومت قانون، آزادى‏هاى سياسى، سكولاريزه كردن جامعه و سياست؛ به طور كلى غربى شدن، آرمانى روشنفكران ايران بود و آنان مغايرتى ميان اين آرمان‏ها و تأسيس دولت مطلقه پهلوى نمى‏ديدند. اين آرمان‏هاى نسل جديد از روشنفكران و تجددطلبان ايرانى، در واقع اساس كار سياسى رضاشاه در دوران حكومتش مى‏گردد. اين انديشه‏ها در فضاى روشنفكرى و بين تجدّدطلبان و تحصيلكرده‏ها رايج بود و زمانى كه رضاشاه، به هر دليل و علّتى اقداماتى در جهت تحقق اين آرمان‏ها آغاز نمود، مورد تأييد اغلب اين محافل تجدّدطلب واقع شد.(27) امروزه، تجددطلبان ايرانى از فرايند نوسازى در عصر پهلوى با عنوان «نوسازى آمرانه» تعبير مى‏كنند.(28) برخى نيز براى تطهير كارنامه سياسى روشنفكرى ايران و راه تجدد، از آن به «شبه مدرنيسم» ياد مى‏كنند. يعنى برداشت سطحى روشنفكران از مدرنيسم اروپايى، باعث تحقق شبه‏مدرنيسم در ايران شده است.(29) به هر حال، دولت در عصر پهلوى عهده‏دار نوسازى و غربى شدن جامعه ايرانى بود. جدا كردن آموزش و دادگسترى و سياست از حوزه دين؛ يعنى غيردينى كردن نهادهاى آموزشى، قضايى و سياسى از مهم‏ترين اهداف نوسازى دولتى بود. اين برنامه، صرفاً به عرفى‏سازى نهادهاى اجتماعى توجه نداشت بلكه مشخصاً به رفتارها و سليقه‏ها و حتى ظواهر افراد نيز نظر داشت. آحاد جامعه مى‏بايست در سليقه‏ها و خودآرايى نيز به سبك غربى عمل كنند. اجبار كارمندان دولتى و به تدريج همه مردان در به سر گذاشتن «كلاه پهلوى» (شبيه كلاه نظامى فرانسويان)، كلاى شاپوى فرانسوى يا «كلاه لگنى»، پوشيدن كت و شلوارهاى اروپايى و بالاخره، مهم‏ترين گام در راه تجدد، واقعه «كشف حجاب» (1314) است كه به نام «آزادى زنان»، آنان را مجبور به كنار گذاشتن حجاب و پوشش اسلامى كردند. در واقع، دولت مطلقه پهلوى با اين اقدام اعلام كرد كه داعيه احقاقِ «حقوق زنان» را دارد و بدين ترتيب، نوسازى زنان نيز جزء برنامه‏هاى اساسى دولت قرار گرفت. داعيه و كارگزاران نوسازى آمرانه‏ در اينجا بايد به دو نكته اساسى در «نوسازى دولتى» توجه كرد و آن دو عبارت است از داعيه و كارگزاران نوسازى آمرانه. در فرايند غربى شدن همواره اين احتمال وجود دارد كه ممكن است عوامل مستقلى مسير نوسازى را تغيير دهند. اين مسأله، مهم‏ترين دل‏مشغولى، تجددطلبان غرب‏گرا بود و همين امر باعث تعلّق خاطر و نزديكى بيشتر آنان به دولت مطلقه شده بود. لذا دولت اقتدارگرا توانست با استفاده از اين فرصت، در تمام حوزه‏هاى عمومى و خصوصى به طور فعال اعمال نظر كند. چنان‏كه فرد هاليدى، همين برداشت را از دخالت دولت پهلوى در امور زنان داشته است: دولت ايران خود را به صورت قهرمان حقوق زنان جلوه داده است ولى مانند اصلاحات ارضى و اتحاديه‏هاى كارگرى فرمايشى، در اين مورد نيز هدف آن بوده است كه تغييراتى در جامعه ايران براى تسهيل كار دولت به وجود آورند و از ظهور جنبش‏هاى مستقل از دولت كه مى‏توانند درخواست‏هاى حاد و جدى داشته باشند، جلوگيرى كنند.(30) نكته دوم، كارگزاران نوسازى آمرانه در عصر پهلوى است. ترديدى نيست كه از يك نظامىِ مستبدِ بى‏سواد نمى‏توان به راه انداختن پروژه نوسازى را انتظار داشت. نقش او در اين فرايند چيزى بيش از آمرانه كردن پروژه نيست. ايجاد سيستم پليس اختناق‏آورى كه هرگونه مخالفت با پروژه غربى شدن را در نطفه خفه كند، مهم‏ترين كار ويژه حاكمان پهلوى بوده است. اما آن چه در اين فرايند نقش به سزايى داشته، كارگزاران دولت مطلقه مدرن است. آنان اعضاى بوروكراسى و سيستم ادارى بودند كه تا پايان عصر پهلوى، هويت مطلقه بودن خود را حفظ كردند. نخبگان حاكم در بوروكراسى سياسى و اقتصادى دولت مدرن، تحولات زيادى پيدا كرده بود. به طورى كه در اين مدت، تيپ‏هاى مختلفى از تجددطلبان، جايگزين يكديگر شدند. با اين حال، روند تحول نخبگان قدرت در عصر پهلوى، از سنت به تجدد بوده است. يعنى هر قدر به پايان كار نوسازى آمرانه نزديك مى‏شويم، تيپى از كارگزاران تجددطلب روى كار آمدند كه تعلّق خاطر چندانى به دين و ارزش‏هاى بومى خود نداشتند و چهره كاملاً فرنگى‏مآبانه گرفته و تمام رفتارها و سليقه‏هاى روحى و جسمانى خود را بر جنبه‏هاى صورى و سطحى غرب منطبق كرده بودند. اين گروه تكنوكرات‏هايى (فن‏سالاران) ب





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 241]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن