تبلیغات
تبلیغات متنی
آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت
دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک
بهترین دکتر پروتز سینه در تهران
محبوبترینها
چگونه اینورتر های صنعتی را عیب یابی و تعمیر کنیم؟
جاهای دیدنی قشم در شب که نباید از دست بدهید
سیگنال سهام چیست؟ مزایا و معایب استفاده از سیگنال خرید و فروش سهم
کاغذ دیواری از کجا بخرم؟ راهنمای جامع خرید کاغذ دیواری با کیفیت و قیمت مناسب
بهترین ماساژورهای برقی برای دیسک کمر در بازار ایران
بهترین ماساژورهای برقی برای دیسک کمر در بازار ایران
آفریقای جنوبی چگونه کشوری است؟
بهترین فروشگاه اینترنتی خرید کتاب زبان آلمانی: پیک زبان
با این روش ساده، فروش خود را چند برابر کنید (تستشده و 100٪ عملی)
سفر به بالی؛ جزیرهای که هرگز فراموش نخواهید کرد!
خصوصیات نگین و سنگ های قیمتی از نگاه اسلام
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1865730879


حكومت اسلامى و بازشناسى مسائل بنيادين زنان در دنياى امروز
واضح آرشیو وب فارسی:فارس: حكومت اسلامى و بازشناسى مسائل بنيادين زنان در دنياى امروز
خبرگزاري فارس: همانگونه كه از عنوان اين گفتار بر مىآيد، سخن در باب تشخيص نسبتى است كه حكومت اسلامى با مسائل زنان در دنياى امروز برقرار كرده. اينكه چرا از چنين منظرى (حكومتى) به موضوع بازشناسى مسائل بنيادين زنان پرداختهايم.

مقدمه
همانگونه كه از عنوان اين گفتار بر مىآيد، سخن در باب تشخيص نسبتى است كه حكومت اسلامى با مسائل زنان در دنياى امروز برقرار كرده. اينكه چرا از چنين منظرى (حكومتى) به موضوع بازشناسى مسائل بنيادين زنان پرداختهايم، دلايل متعددى دارد و هر يك به نوبه خود روشنگر ضرورت آن است. حكومت - به مفهوم عام آن - در دنياى امروز با همه ابعاد زيستِ جامعه (سياسى، اجتماعى، فرهنگى و اقتصادى) درگير است. حتى در نظريهپردازىهاى «دولت كوچك» يا ايده «خصوصى سازى»، نوعى نظارت مستقيم يا غيرمستقيم دولت لحاظ شده است. بنابراين، حكومت چشمانداز فراخترى براى تشخيص مسائل ارائه مىكند. اين چشمانداز صرفاً عهدهدار نشان دادن گسترده موضوعات نيست كه مىتواند ما را به سمت فهم مسائل بنيادين هدايت كند؛ زيرا سياست، عرصه ظهور و بروز مسائل بنيادين نيز هست. بنابراين، حكومت بعدى براى شناخت مسائل اساسى است. عرصه سياست به نوبه خود، خواسته يا ناخواسته، در توليد مسائل بنيادين نقش دارد. پس با قرار گرفتن در اين عرصه مىتوان به مسائلى كه نتيجه ساخت حكومت است، دست يابيم. به علاوه، به طور مشخص، از آن جا كه حكومت اسلامى، داعيه پاسدارى از انديشه اسلامى را دارد و دفاع از آيين محمدى صلى الله عليه وآله وسلم وظيفه همه دينداران به ويژه حوزويان است، لذا آسيبشناسى دينى آن در تمام زمينهها اهميت دارد. بنابراين، بررسى نسبت حكومت دينى با مسائل زنان، چشمانداز بسيار مناسبى است. هر نظام سياسى برابر مسائلى كه با آن روبهرو مىشود، ممكن است دو گونه نسبت داشته باشد: يكى نسبتى كه دارد و ديگرى نسبتى كه مىتواند برقرار كند. شكل اول ممكن است نسبتى ناخواسته باشد؛ يعنى ناخواسته در بسترى از تحولات سياسى و اجتماعى قرار مىگيرد و لاجرم مجموعهاى از مسائل ريز و درشت بر آن نظامتحميل مىشود. از اين رو بازشناسى اين مسائل گاه حياتى تلقى مىشود. طبيعى است كه فهم نسبت موجود نظام با مسائل، به معناى تبيين نظام سياسى موردنظر نيست. ورود به مباحث نظرى با ملاحظه شكل دوم نسبتهاى حكومتى است. بنابراين، ملاحظات شكل اول عمدتاً صبغه تاريخى - جامعهشناختى خواهد داشت تا فلسفى؛ اگرچه ملاحظات شكل اول، مقدمهاى است براى بررسى مناسبات نوع دوم. جان كلام در اين گفتار آن است كه نظام اسلامى مبتنى بر انديشه ولايت فقيه، ناخواسته حاصل نسبتى شده كه در آينده نه تنها نظام با چالش مشروعيت مواجه خواهد شد كه انديشه اسلامى مورد اتهام ناكارآمدى و فقر تئوريك قرار خواهد گرفت. و آن، نسبت ناخواسته نوسازى غربى مآبانهاى است كه خود را بر حكومت اسلامى تحميل كرده و نظام را در عمل حامل و ناقل خود ساخته است. بنابراين، فهم اين نسبت تحميل شده و تشخيص مسائل پيرامونى آن ضرورى است و نبايد گذاشت فرصتها، چون ابر آسمان پراكنده و نابود گردد. البته، چون موضوع بحث مسائل زنان در جامعه امروز ايرانى است، لذا سعى شده مباحث حول همين موضوع باشد. تبيين مسأله در چند سده اخير، شمال غربى كره خاكى شاهد تحولات عظيمى است كه امروزه در سراسر دنيا جنبه همگانى پيدا كرده است. تا اواخر قرن نوزدهم، غربيان تكاپوىگذار به دنيايى داشتند كه از آن به «نوسازى» يا «مدرنيزاسيون» تعبير مىشود و از قرن بيستم، به ويژه پس از جنگ جهانى دوم، آنان ساير ملل جهان را به پذيرش و التزام به فرهنگ و تمدن غربى فراخواندند. به گونهاى كه در بسيارى از اذهان ملل غيرغربى، «غربى شدن» به مثابه الگوى توسعه و ترقى تلقى گشت. دولتهاى شبه مدرنيستى، يكى پس از ديگرى، از طريق كودتا يا خواست مردم، براى تسهيل امر نوسازى يا غربى شدن تأسيس گشت. حتى انقلابها و جنبشهاى مردمى، تماماً در جهت الگوى توسعه به راه افتاد. امروز كشورى نيست كه خود را در درون دنياى مدرن احساس نكند. با اين تفاوت كه دنياى مدرن، جهان طبقهبندى شدهاى است كه به درجه يك و دو و سه؛ يا جهان پيشرفته، در حال توسعه و توسعه نيافته تقسيمبندى شده است. كمتر كسى مىتواند ادعا كند كه در دنياى جديد، فراغ از هر گونه ابزار و پديدههاى مدرن به زيست خود ادامه مىدهد. در اين ميان، انقلاب اسلامى ايران، رويدادى بود كه با انقلابهاى مدرن تفاوت بنيادين داشت و به گفته ميشل فوكو، اولين انقلاب پُست مدرنى در پايان قرن بيستم است. انقلاب اسلامى، خواهان طى شدن فرآيندى است كه نتيجه آن عينيت يافتن حيات معنوى خواهد بود. چنين آرمانى در تقابل جدى با خواست نهايى مدرنيزاسيون است؛ زيرا مدرنيزاسيون در نهايت، آن چيزى را كه فراروى بشر قرار مىدهد، زيست مادىِ عارى از معنويت است. بنابراين، انقلاب ايران مىتوانست به دليل ماهيت بنيادگرايانه اسلامىاش، خلأ معنوى دنياى مدرن را پر كند. ليكن در عمل، ناخواسته حامل و تداومبخش فرآيندى است كه نتيجه آن زيست مادى بدون معنويت خواهد بود. تا پيش از انقلاب، برنامه توسعه و نوسازى يا به تعبير دقيقتر برنامه غربى شدن، توسط دولتى مدرن به گونهاى آمرانه و عريان مورد اجرا بود. اما همين برنامه، به گونهاى آمرانه ولى نه عريان بلكه پنهان، خود را بر انقلاب اسلامى تحميل ساخته است؛ انقلابى كه داعيه «نوسازى معنوى» دارد، گرفتار «نوسازى پنهان» شده است. به نظر مىآيد كه جامعه ايرانى در وضعيت دو لايهاى قرار گرفته است؛ لايهاى در رو دارد و لايهاى در زير. لايه زيرين آن، غربگرايى است و لايه رويين آن، اسلامگرايى. ما در مقام نظر، از آيين اسلام سخن مىگوييم و در مقام عمل، از مدرنيته استمداد مىجوييم. كافى است كه ملاحظهاى اجمالى به نحوه نهادسازىها و مديريت بخشهاى مختلف جامعه انقلابى بشود تا درجه تمنّاى غربى شدنِ ما معلوم گردد. وضعيت دو لايهاى، پيش از انقلاب برقرار بود؛ ليكن به نحو معكوس. نيروهاى متعهد بايد به اين خودآگاهى دردمندانه برسند كه پروژه انقلاب اسلامى به دليل فعّال بودنِ «نوسازى پنهان»، ناتمام باقى مانده است. بايد پذيرفت كه همواره كشف مسائل بنيادى توأم با نقد بهداشت و تجربه نيروهاى متعهد است. ما تنها با عطف توجه و آگاهى از وجود «نوسازى پنهان» است كه مىتوانيم موفق به كشف ريشه بسيارى از مسائل اساسى جامعه بشويم. نوسازى پنهان، جامعه انقلابى را به نوع خاصى از اليناسيون يا از خود بيگانگى دچار كرده است. به طورى كه در جامعه ايرانى چنين القا مىشود كه بسيارى از دستاوردهاى مادى و معنوى انقلاب كه در پيش از انقلاب، برنامه توسعه موفق به اجراى آن نبود، از ناحيه نوسازى است و بسيارى از نارسايىها ناشى از همينوضعيت انقلابى است. بسيارى از روشنفكران - اعم از دينى و لائيك - القا كننده همين مطلب هستند. آنان بسيارى از اقداماتى كه پس از انقلاب، براى دستيابى زنان به حقوق مشروعهشان انجام شده به نام پروژه نوسازى خود گذاشتهاند و موانع تحقق ساير حقوق زنان را نتيجه انديشه انقلابى بنيادگرايى اسلامى معرفى كردهاند.(1) بسيارى از معضلات اجتماعى و فرهنگى زنان معلول برنامه نوسازى است، اما به دليل وضعيت پنهان بودن آن، به ساختارها و نهادهاى سنتى نسبت داده مىشود؛ مثلاً گفته شده يكى از موانع عمده براى توسعه فعاليتهاى سياسى و اجتماعى بانوان، «وجود تفكرات سنتى و تاريخى حاكم بر جامعه ما در خصوص زنان است؛ تفكرى كه زن را در همه ابعاد با ديدى تقريباً منفى و ارزشى كمتر از مرد مىنگرد.»(2) حال آنكه مديريت اشتغالزايى و مشاركتدهىِ جامعه كه مبتنى بر انديشه و ساخت مدرن است، تاكنون نتوانسته براى همان عده از بانوانى كه به اصطلاح توانستهاند خود را از تفكرات سنتى برهانند و حق انتخاب پيدا كنند؛ موقعيتهاى خوب شغلى و زمينه بالايى از مشاركت اجتماعى فراهم سازد. يا به زعم برخى، انتظار آن است كه مردان در امور خانه به همسران شاغل به كارشان مشاركت نمايند و ملاحظه خستگىهاى روحى و جسمى و نيز فرسودگىهاى زودهنگام آنها را بكنند.(3) حال آنكه رو آوردن بسيارى از زنان ايرانى، نه از روى تفنن يا مشاركت در فعاليتهاى اجتماعى بلكه از سر ضرورت تأمين هزينههاى جارى خانواده است. بسيارى از مردان، در شهرهاى بزرگ و نوسازى شدهاى مانند تهران مجبور به اشتغالِ دو نوبته يا بيشتر هستند. بنابراين چگونه ممكن است از مردان انتظار داشت كه به هنگام بازگشت از محل كار، به همسرانشان يارى رسانند. اگرچه چنين انتظارى درخواست به جايى است؛ ولى تحقق آن براى اين گونه مردان دشوار است و اين وضعيت معلول جامعه شهرىِ صنعتى شده ما است. معالوصف چنين وضعيتى را به ساخت سنتىجامعه نسبت مىدهيم، نه به فرايند نوسازى (غربى شدن) در ايران. ما حتى در تصوراتمان از چيزها، دچار از خودبيگانگى شدهايم و در نتيجه در تحليلها و قضاوتهايمان با خطا و اشتباه مواجه مىشويم. براى مثال تصورى است كه خيلى از زنان متجدد از خانه و خانهدارى دارند، مبنى بر آنكه خانه، چهار ديوارى سوت و كور و كوچكى است كه در آن آمد و شدى، جنب و جوشى وجود ندارد و تنها آشپزخانهاى در آن است كه زن بايد وقت خود را در اين گوشه خانه به شب برساند. زن به دليل تفكر و ارزشهاى سنتى، مىبايست عمر عزيزش را در گوشه خانه و آشپزخانه هدر دهد. حال آنكه چنين تصورى مربوط به خانه مدرن است، نه سنتى. ليكن عوارض ناخوشايند خانه مدرن را بر خانههاى سنتى نسبت مىدهيم (ماوقع لم يقصد و ما قصد لم يقح). خانههاى سنتى، در گذشته، وسيع و پر جنب و جوش و چندمنظوره بود و زن خانه خود را محبوس در محيطى كوچك احساس نمىكرد. تصور او از خانه، هيچ گاه به مفهوم مدرن آن نبوده تا خود را موجودى افتاده در گوشه خانه احساس كند. چنان تصورى از خانه، معلول هستهاى شدن خانواده است و آن هم نتيجه فرآيند نوسازى در دنياى امروز است. در كشورهاى پيرامونى (غيرغربى) مانند ايران، چنين تصورى بسيار رايج است. بسيارى از نافرجامىهاى الگوى توسعه به تفكرات و ارزشهاى بومى آنها نسبت داده مىشود، حال آنكه اغلب اين مسائل به برنامهريزان و مجريان الگوى توسعه باز مىگردد. نبايد تصور كنيم كه با سپرى شدن فرايند نوسازى، جامعه در وضعيتى قرار مىگيرد كه اگر هم دچار مشكل شود، مشكل اساسى نخواهد بود، هرگز چنين نيست. بلكه مسائل بنيادين كشورهاى در حال توسعه به گونهاى مضاعف است. يعنى اينگونه كشورها، هم با مسائلى از نوع جوامع مدرن روبهرو هستند و هم با مسائلى كه اقتضاء پروژههاى نوسازى است. روشنفكران كشورهاى پيرامونى از چالشهاى مضاعف كشورمان كاملاً آگاه هستند، ليكن چون دغدغه مدرنيزاسيون را دارند، هيچ التفاتى نسبت به آن ندارند. اولين و بيشترين افرادى كه از اين چالشها و مسائل اساسى دنياى مدرن لطمه مىخورند، بانوان هستند. از اين رو مسائل زنان در گفتمانهاى روشنفكرى در ابهام بيشترى قرار گرفته است. روشنفكران دينى، مسائل زنان را به حيطههاى مطالعاتى خويش راه ندادهاند. بدين ترتيب، مسائل زنان هيچگاه از جمله دغدغههاى اصلى روشنفكران دينى نبوده است. در اين بحث، كارنامه روشنفكران دينى مدنظر بوده نه آن چه آنها بالقوه در ذهن دارند يا به عنوان برنامه برايشان مطرح است.(4) در هر صورت، روشنفكران ايرانى، چه خواهان مشاركت فعّال در شناخت مسائل بنيادين زنان در دنياى امروز باشند و چه نباشند، فرهيختگان و دردمندان جامعه نبايد خود و ديگران را در حالت انتظار نگاه دارند. بلكه بايد تجربه انسان مدرن را يك به يك پيش روى قرار داد و آينده آحاد جامعه ايرانى را ملاحظه كرد تا اگر ارادهاى بر تغيير آن داريم، از فرصتى كه انقلاب اسلامى براى ما به ارمغان آورده بهره بگيريم. در اين جا به گوشهاى از تجربه تلخ انسان مدرن از مسائل زنان اشاره مىكنيم تا معلوم گردد كه گذشته غربيان، چگونه آيندهاى براى ما خواهد بود.(5) 1. بحران پوچى خانواده آثار هرگونه دگرگونى در زيست بشر، نخست در خانواده ظهور و بروز مىكند؛ زيرا آغاز زندگى از درون خانواده شكل مىگيرد و سپس توسعهيافته، تنوعپذير مىشود. در حالت متعادل، خانواده داراى هويت و اصالت است. يعنى مىتوان تعريفى از آن ارائه كرد و براى آن ارزشهاى انسانى و معنوى برشمرد. آن دسته از دگرگونىهاى بنيادى كه در جهت تحكيم و ثبات حالت تعادل باشد، بر معنادارىِ هويت و اصالت خانواده مىافزايد. اما برخى از دگرگونىها خلاف اين جهت حركت مىكنند. شرايط زيستى به گونهاى تغيير مىكند كه خانواده از معنادارى مىافتد وبا بحران پوچى درگير مىشود. بارزترين نوع بحران خانواده، نتيجه توسعه و نوسازى در دنياى جديد است. جوامع بشرى در جهتى سوق داده مىشوند كه ديگر عينيتى از خانواده باقى نمىماند و فقط خاطرهاى از آن در ذهن خواهيم داشت. مهمترين تحولى كه براى نظام خانواده بيان مىشود، عبارت از تبديل خانواده از «گسترده» و بزرگ بودن به «هستهاى» و كوچك شدن است. ليكن دامنه اين تحولات با هستهاى شدن خانواده خاتمه نيافته كه تا مرز پوچى تداوم دارد. مدرنيزاسيون، هيچگاه تضمين نكرده است كه روند تحولات بنيادين خانواده را تا مرز هستهاى نشدن متوقف سازد. تفسير حداكثرى و حداقلى كردن خانواده، در نهايت چيزى براى آن باقى نمىگذارد. ممكن است طرفداران الگوى توسعه با اذعان به اين وضعيت در مقام توجيه برآمده و آن را به دوره گذار نسبت بدهند يا آنكه چنين وضعيتى را تابعى از شرايط اقتصادى تلقى كنند؛ يعنى بحران پوچى خانواده با رفاه اقتصادى، نسبت معكوس دارند. هر اندازه جامعه مدرن به رفاه اقتصادى بيشتر دست يابد، كمتر با اين بحران مواجه خواهد بود. حال آنكه واقعيات كشورهاى توسعهيافته و در حال توسعه خلاف اين مطلب را اثبات كرده است. در واقع جوامع توسعهنيافتهاى كه در مسير نوسازى قرار گرفتهاند در ابتداى مواجهه بحران خانواده هستند؛ زيرا يكى از شاخصهاى اصلى نوسازى، مهاجرت از روستا و شهرهاى كوچك به شهرهاى بزرگ و صنعتى است. گاه مهاجرتهاى درازمدت كارگران باعث فراموش شدن خانواده توسط آنان شده است. در نتيجه، زنان اولين كسانى هستند كه در معرض آسيب مهاجرتهاى طولانى قرار مىگيرند؛ زيرا با مهاجرت مرد خانواده، مادر مجبور به سرپرستى خانواده مىگردد. چنان كه جوامع افريقايى، به ويژه در كشورهايى كه سرمايهدارى غرب سلطه مستقيمى دارد، با اين واقعيت بيشتر درگير است. اما مسأله مهم زنان در اين دوران [ فاصله بين دو جنگ جهانى ] نه انقياد آنان در قبال شوهرانشان، بلكه غيبت طولانى مردان يوز كه به عنوان معدنچى مهاجر و كارگران املاك بزرگ، خانواده خود را ترك مىكردند. اين مردان غالباً طى مدت قراردادهاى سه ماهه خود از خانوادههايشان دور بودند و گاهى اوقات قراردادهاى خود را در پايان اين مدت براى يك دوره ديگر تمديد مىكردند و حتى در پارهاى مواقع در شهركهاى مناطق معدنى براى هميشه اقامت مىكردند و همسر و خانواده بجامانده خود را در روستاهايشان به حال خود رها مىكردند. به اين ترتيب فشار كار بر روى اين زنان بيشتر مىشد زيرا با اينكه آنها بعد از آن در مجموعه يك خانواده گسترده زندگى مىكردند مجبور مىشدند نقش مهمترى در تأمين غذا و سرپناه به عهده گيرند.(6) هر اندازه جوامع فرايند صنعتى شدن را بيشتر سپرى كرده باشند با بحران خانواده بيشتر درگير خواهند شد؛ زيرا جهان صنعتى شدن وضعيتى را براى اين جوامع پيش مىآورد كه ابتدا خانواده موقعيت حداقلى پيدا كرده و به تدريج با بحران معنادارى مواجه مىشود عوامل متعددى در موقعيت حداقلى خانوادههاى مدرن نقش دارند: يكى آنكه برخلاف جوامع غيرصنعتى كه فرزند نشانه بركت و توليد و درآمد بيشتر است؛ در جامعه صنعتى فرزند بيشتر نشانه سربار اقتصادى و ازدياد اعضاى مصرفكننده است؛ زيرا در جوامع صنعتى شده، جدايى بين محل كار و خانواده وجود دارد. در گذشته، فرزندان خانواده در محل كار زندگى مىكردند، اما امروزه با وقوع اين جدايى، فرزندان به مثابه مصرفكننده تلقى مىشوند. عامل ديگر، نوع آموزش و پرورش جهان صنعتى شده است. «جامعهشناسان دريافتهاند كه زوجى كه از سطح بالاى تحصيلات برخوردارند، گرايش به كاهش تعداد فرزنددارند». عامل سوم، توزيع وسيع وسايل جلوگيرى از باردارى زنان است.(7) اما نقطه عطفِ بحران خانواده در دنياى امروز، از دست رفتن ارزشهاى ذاتى خانواده است. خانواده در جوامع غيرصنعتى، مسؤوليتهاى چندگانهاى داشته است. مراقبت از نوزاد، تربيت و نگهدارى از فرزندان، تغذيه، كار در منزل، نگهدارى از سالمندان، از جمله مسؤوليتهاى خانواده بود و زن به عنوان مادر خانواده مسؤوليت تمام اين امور را به دوش مىكشيد. ليكن با صنعتى شدن و نهادينه شدن اصل تقسيم كار، بسيارى از اين وظايف به نهادهاى صنعتى، خدماتى ، بهداشتى و آموزشى كه مستقل از خانواده عمل مىكنند، محوّل شده است.(8) بدين ترتيب، خانواده با از دست دادن كار ويژههاى ذاتى خود، دچار بحران معنادارى شده است. نمونه بارز آن را در جامعه مدرن امريكا مىتوان ملاحظه كرد. چنانكه «اكثر صاحبنظران در بررسىهاى علمى جامعهشناسانه خود از خانواده امريكايى به عنوان پديدهاى پايانيافته در خود و يا داراى بحران و در جهت از همپاشيدگى ياد مىنمايند». آنها مدعى هستند كه خانواده امريكايى با از دست دادن كاركردهاى پيشين خود - از قبيل مشاركت اقتصادى، فعاليت آموزشى و فرهنگى و روابط انسانى - به ابزار دست سرمايهداران بزرگ تبديل شده است. هر يك از اعضاى خانواده (پدر، مادر، فرزندان) در يك بخش از جامعه سرگرم بوده و نقش آموزشى خانواده به مراكز آموزشى سپرده شده است. فعاليت سياسى به واسطه احزاب مسلط تعيين شده و فعاليت مذهبى نيز حالت قانونى و عقلانى يافته است و توسط كليسا اداره مىشود. زن پس از جنگ جهانى دوم براى بهدست آوردن حقوق جديدى، از محيط خانه جدا شده و بيشترين وقت خود را در محيط كار به سر مىبرد. نقشهاى او (از قبيل مراقبت، تربيت، رشد بچهها، تهيه غذا، حمايت روحى و روانى از ديگر اعضاى خانواده) به عهده ديگر نهادها و مؤسسات است. در قالب مؤسسات اجتماعى، كودكان را زنان و يا مردانى با مجوز قانونى مراقبت مىكنند. اعضاى خانواده غذاهاى آماده را از فروشگاههاى بزرگ در بستهبندىهاى معين مىخرند و در مدت زمان كوتاه با وسايل برقى آماده خوردن مىكنند. تفريح افراد به جاى گذراندن در كنار اعضاى خانواده پس از ناهار يا شام و يا در روزهاى تعطيل، در مراكز عمومى با سرگرم شدن به انواع گوناگون فعاليتها است. گفتوگوى پس از شام به سرگرمى در بازىها، گوش دادن موزيك و ديدن برنامههاى ارائهشده راديو و تلويزيون و بازىهاى ويديويى و فيلمهاى تلويزيونى يا سينما تبديل شده است. پيران خانواده نيز با سپرى نمودن بقيه عمر خويش در خانههاى سالمندان از ديگر اعضاى خانواده جدا مىشوند و كمتر امكانى براى حمايت جمعى مىيابند. در اين صورت، حمايت روانى، روحى و انسانى ديگر اعضاى خانواده براى هر يك از اعضاى نيازمند وجود ندارد و به مؤسسات روانكاوى، رواندرمانى و پيشگويى سپرده شده است. آنها با دريافت پول موظف هستند تا به رفع مشكلات روانى و اخلاقى افراد مبتلا به آسيبهاى روانى و اجتماعى بپردازند.(9) بحرانى كه خانواده امريكايى با آن مواجه است، دليلى بر بطلان اين استدلال است كه فراسوى نوسازى و صنعتى شدن، ترقى و رفاه است. چنانكه برخى از انسانشناسان غربى اذعان كردهاند، زيان متفاوت جامعه صنعتى «بالا رفتن سطح فشار روحى و اضطراب است كه به نظر مىرسد هميشه با نظامهاى سياسى - اقتصادى صنعتى و مابعد صنعتى همراه مىباشد.»(10) حتى بررسىهاى علمى آنان نشان داده است كه خانوادههاى روستايى كه حاشيهنشين شهرهاى صنعتى شدهاند، اگرچه به رفاه مادى نسبى دست يافتهاند، ولى از آسيبهاى روحى و اجتماعى مصون نماندهاند. لوس پلوتروس، يكى از آلونكنشينهاى روستايى در حاشيه شهر صنعتىشده سانهوان (از شهرهاى عمده پوئر توريكو) است. گزارشى كه هلن صفا از دو سفر علمى خود (1959 تا 1960 و 1969) به اين آلونكنشين ارائه مىدهد، حاكى از همين موضوع است. زندگى تمام آلونكنشينها زير خط فقر بود، با وجودى كه اين محله از خانوادههاى هستهاى تشكيل شده بود، توانسته بودند از يكديگر حمايت كنند. زمانى كه يك زن ناچار به قبول شغل نيمهوقتى مىشد، بچههايش را دست خويشاوندان يا همسايگانش مىسپرد. زن در اين خانوادهها به عنوان مادر، نقش محورى ايفا مىكرد. اما دولت در اوايل دهه 1960، به منظور ساخت يك شهر نمونه، محله لوس پلوتروس را تخريب كرد و به جاى آن يك بزرگراه و مجتمع مسكونى ايجاد كرد. صفا، ده سال بعد از سفر اولش، وقتى از اين آلونكنشين ديدن مىكند، نتايج ديگرى بهدست مىآورد: هرچند اقامتگاههاى جديد از نظر مادى برلوس پلوتروس برترىهايى داشتند، از جمله فضاى بيشتر، گرد و خاك كمتر، اجاقهاى گازسوز و توالتهاى امروزى برخوردار بودند، اما از آن تسهيلات اجتماعى كه لوس پلوتروس به فراوانى فراهم مىكرد خبرى نبود. در مقايسه با محيط گرم و صميمانه محله پيشين، محيط اقامتگاههاى نوين سرد و خطرناك بود. اعتياد به الكل، بزهكارى نوجوانان، جنايت، خرابكارى و ناپايدارىهاى زناشويى در اين اقامتگاهها رواج داشتند و مسأله اعتياد به مواد مخدر به ويژه در ميان نوجوانان بسيار حاد شده بود.(11) با بحرانى شدن موقعيت خانواده در جهان نوسازى شده (صنعتى)، بيشترين زيان آن متوجه زنان است؛ زيرا حتى در خانوادههايى كه زن منزلتى نداشت، عملاً به عنوان مادر خانواده، نقش محورى داشت. اما با ويران شدن جايگاه خانواده در دنياى مدرن، طبيعتاً چنين نقشى از زنان گرفته شد. بنابراين بايد بررسى كرد كه بر اثر دگرگونىهاى نو، چه نقشى به زنان اعطا شده و آيا اين نقش همسنگ با نقش مادرى هست يا خير؟ 2. گريز از خانه يكى ديگر از پيامدهاى مدرنيزاسيون، اشتغال زنان در بيرون از خانه است. تصور رايج بر آن است كه صنعتى شدن جوامع، افزايش اقتدار و منزلت و آزادى انتخاب زنان را در پى داشته است. فراهم شدن فرصتهاى شغلى براى زنان، موجب برابرى اقتدار زن و مرد شده و امكان انتخاب را بيشتر كرده است. بنابراين بر اثر دگرگونىهاى جديد زنان كار ويژههاى جديدى كه بتواند خلأ نقش مادرى را پُر كند، پيدا كردهاند. در پشت تمام تفاسيرى كه از نقش جديد زن در جوامع صنعتى مىشود، نوعى نگاه سوداگرانه و مادى از موقعيت زن، نهفته است. يكى از شاخصهاى جوامع صنعتى، اشتغال زنان در چرخه صنعت است. نام اين نوع اشتغال زنان را هم مشاركت اجتماعى مىگذارند. از اين رو، خروج زن از خانه به معناى گريز او از محيطى محدود و محصور به فضايى باز و متنوع تفسير مىشود. ولى اين نكته را نبايد فراموش كرد كه در جوامع در حال گذار و يا صنعتى، زن از خانواده هستهاى مىگريزد، نه از خانواده گسترده. درواقع، در دوره گذار، خانواده گسترده فرايند تبديل شدنش به خانواده هستهاى را تجربه مىكند، آنگاه است كه زن در محيط خانه احساس دلتنگى و بىارزشى مىكند. در خانواده هستهاى، حتى نقش مادرى هم براى زنان جذابيّت چندانى ندارد. لذا اگر هم گريزى هست، از چنين خانوادهاى است، زن در درون خانواده گسترده، موقعيت اشتغال را پيدا مىكند و در نتيجه، زمينهاى براى گريز از خانه فراهم نمىشود. پس زنان، در دنياى جديد، از ضلعى (خانواده هستهاى) به ضلع ديگرِ (بازار كار - چرخه صنعت) آن مىگريزد. چنانكه يكى از جامعهشناسان غربى (بلاد، آلتون) در شرح اين گريز گفته است: يكى از انگيزههاى زنان شوهردار براى قبول شغل كه از همه شايعتر است، ميل شخصى زنان به گريختن از محيط به اصطلاح خستهكننده و كسالتآور خانه است. زن جوانى كه در طى روز از پسران و دختران خردسال نگهدارى مىكند، وقتى خستگى به او روى مىآورد، به وضع به اصطلاح مطلوب شوهر يا خواهرِ شوهر نكرده خود رشك مىبرد و فكر مىكند آنها چقدر خوشبختند كه حرفهاى در خارج از خانه دارند و لذت مىبرند. براى مادرى كه از كثرت كار خسته شده مشكل نيست وضع كسان ديگر، مخصوصاً آنها را كه بهكار فكرى اشتغال دارند به صورت رمانتيك و افسانه در نظر خود مجسم سازد. نزد خود مىپندارد كه تنها راه رهايى از اين وضع قبول شغل در خارج از خانه است و فكر مىكند چون درآمد او تهيه وسايل مراقبت از كودكان را ميسر مىسازد، از اين حيث زيانى متوجه آنان نخواهد شد.(12) اصولاً، در نظام سرمايهدارى جديد، زنان به دو دليل اساسى بايد در بيرون از خانواده اشتغال يابند: نخست، حفظ ماهيت مصرفكنندگى خانواده هستهاى است. اگر جنبه خودكفايى خانوادهها بر جنبه مصرفكنندگىشان برترى داشته باشد - چنانكه در خانوادههاى گسترده اينگونه است - نظام سرمايهدارى با كاهش بازار مصرفى مواجه خواهد شد. پس اگر زنان خانهدار به جاى كار در بيرون خانه، اشتغال در درون منزل را برگزيند، باعث نگرانى نظام سرمايهدارى خواهد شد. دليل ديگر، آن است كه اشتغال زنان ارزانتر و بىدردسرتر است؛ زيرا بسيارى از آنان براى باقى ماندن در كار حاضر به قبول دستمزدهاى پايينتر مىشوند. اين موقعيت، حربهاى مناسب براى درهم شكستن اعتراضهاى كارگرى مردان، بهدستسرمايهداران داده است. صنعتى شدن در اوايل باعث تعارضهاى شديد ميان كارگران، به خصوص كارگران مرد و زن شد. زنان براى باقى ماندن در كار حاضر به قبول دستمزدهاى پايينتر نيز بودند. زن بافنده ماهر روزى يك فرانك و مرد ماهر روزى چهار فرانك مزد مىگرفت. در سال 1870 متوسط دستمزد زن در پاريس 14/2 فرانك و متوسط دستمزد مردان 75/4 فرانك بود. با وجود دستمزدهاى پايين، بازار كار از زنانى كه به دنبال كار، حتى با دستمزدهاى پايين نيز بودند، اشباع شده بود. صاحبان صنايع از اين موضع به عنوان حربهاى در برابر افزايش دستمزد كارگران مرد استفاده مىكردند.(13) در جامعه صنعتىشده، چنين نيست كه زنان به صرف اشتغال در چرخه صنعت، منزلت و موقعيت اجتماعى يكسان و برابرى مىيابند؛ بلكه بالعكس، نظام طبقاتى سرمايهدارى نوين، بىرحمانه خود را بر زنان تحميل مىكنند. آنان به حسب موقعيت طبقاتى كه در جامعه صنعتى دارند مىتوانند شغلى را انتخاب كنند. حتى اشتغال زنان در همه سطوح طبقاتى (محيطهاى كارگرى، متوسط و مرفه يا سرمايهداران و صاحبان صنايع بزرگ) يكسان نيست. نتايج يكى از تحقيقات انجامشده از شرايط طبقاتى اشتغال زنان در فرانسه، گوياى همين نكته است. «در بين كارگران، 3/43% زنان كار مىكنند و از جهت ديگر تعداد زنانى كه كار مىكنند و در عين حال مادر نيز هستند، فقط 22% است؛ در بين طبقات متوسط اين گرايش رو به كاستى مىگذارد و كار زن به كمتر از 25% مىرسد، در مقابل و به طور طبيعى سطح اشتغال بالا مىرود، در بين طبقات مرفه باز هم زنان كمترى كار مىكنند (فقط 10%).(14) اين نكته كاملاً آشكار مىكند كه اشتغال زنان در جوامع صنعتى، نشانه مشاركت اجتماعى آنان است؛ شعار انحرافى نظام سرمايهدارى براى جذب و بهرهكشى از زنان در چرخه صنعت است. در واقع، نگاه سرمايهدارى جديد به زنان، از آن رو كه زن هستند، نيست؛ چنانكه به مردان هم نگاه مردانه نمىكند. در چنين نظامى جنبههاى زنانگى و مردانگى كنار گذاشته مىشود، بلكه پيشرفت و تداوم، چرخه صنعت است و در اين ميان هر كدام، مرد يا زن، به نحو مطلوبتر و مطبوعتر ايفاى نقش كنند، محبوبترند. در جامعه صنعتى، آن چه ديده مىشود مهندس، تكنسين، مدير، نقاش، هنرپيشه، فروشنده و دلال، كارگر و غيره است، نه مرد يا زن. در نتيجه، وقتى مسائل زنانه اهميت مىيابد كه چرخه صنعت با بحران مواجه شود. بنابراين نبايد تصور كرد كه موقعيت اجتماعى زنان در جامعه صنعتى شده بهتر از ديروز خواهد شد. چنانكه يكى از صاحبنظران غربى گفته است: «من منكر آن نيستم كه زنان قبلاً مورد رفتار ناشايست و حتى در معرض شكنجه قرار مىگرفتند، ولى به عقيده من وضع آنها هيچگاه به اندازه امروز كه فرمانرواى خانه و نيز رقيب ادارى مردانند رقتبار نبوده است».(15) بعضى از گرايشهاى فمينيستى، نتيجه اعتراضى است كه زنان جوامع غربى به نگرش سوداگرانه صاحبان سرمايه به زنان دارند. انكار گذشته نوسازى، صرفاً رو آوردن به آينده صنعتى نيست كه انكار گذشته هم هست. جامعه در حال گذار با پديده زشت تحقير زن سنتى روبهرو است. زن سنتى نشانه عقبماندگى و سرافكندگى تلقى مىشود. زنان نبايد سنتى بمانند؛ حتى اگر بقاى بر سنت را از سر اراده و خردورزى انتخاب كرده باشند. نوسازى، سرنوشت محتوم همه هست، چه بخواهيم و چه نخواهيم. جهان امروز صنعتى شده هيچ توجيه عقلانى را نمىپذيرد. به تعبير نويسنده كتاب راه افريقا آن روى سكه پذيرش فرهنگ و معيارهاى غربى، ردّ فرهنگ خودى است. مضمون شعر بلندى از يك شاعر اوگاندايى «اوكوت بانيك» با عنوان سرود لاوينو بيانگر همين مطلب است. لاوينو همسر سنتى اوكُل، يك جوان تحصيلكرده افريقايى است: شوهر! اكنون مرا تحقير مىكنى، اكنون با كينه و بغض با من رفتار مىكنى و مىگويى من وارث حماقت خاله و عمهام هستم. پسر رئيس قبيله! اكنون مرا با آشغال درون زبالهدان مقايسه مىكنى، مىگويى ديگر مرا نمىخواهى؛ زيرا من شبيه اشياى به جا مانده در كلبههاى متروك هستم، به من دشنام مىدهى. اوكُل مىگويد مردى امروزى است، مىگويد مردى متمدن و مترقى است، مىگويد كتبِ بسيار مطالعه كرده است، مىگويد بيش از اين نمىتواند با موجودى چون من كه قادر نيست خوب را از بد تشخيص دهد زندگى كند. به من گوش كن. پدرم اهل «پيريا» است، مادرم از قبيله «كوك»، من يك «آكولى» اصيل هستم، دورگه نيستم، دختر برده نيستم، پدرم را با نيزه به اسارت نبردند؛مادرم را به يك سبد ارزن نفروختند.(16) در علوم اجتماعى، دگرگونى فرهنگى كه نتيجه تأثير فرهنگ قوىتر بر فرهنگ ضعيفتر است، با عنوان «فرهنگپذيرى» تفسير مىشود و نتيجه نهايى آن هم محو فرهنگ ضعيف و عقبمانده است.(17) اعضاى فرهنگ ضعيفتر بىآنكه راه و روشهاى فرهنگ قوىتر را پذيرفته باشند، راه و روشهاى سنتى خود را مردود مىدانند. چنين سير دگرگونى، سير «از خودبيگانگى» ناميده مىشود.(18) البته در جوامع صنعتى شده چنين نيست كه سنت را كاملاً به فراموشى سپرده باشند بلكه هرگاه با ناكامى و مانعى روبهرو شوند، آن را به سنت بر مىگردانند. بدين ترتيب عجز خود را از طريق انكار و نفرت از سنت پنهان مىكنيم. 4. زن و خشونت مدرن بسيارى از افراد جوامعِ در حال توسعه چنين تصور مىكنند كه در مسير نوسازى، رفتارهاى فرد و جمعى به تدريج انسانىتر و مطبوعتر خواهد شد؛ زيرا يكى از اصول و مبانى نظرى دنياى مدرن، اصالت دادن به ارزشهاى انسانى و رعايت حقوق بشر است. اما واقعيات دنياى جديد خلاف اين انتظار را نشان مىدهد. خشونت، شاخص مهمى براى تميز كنشهاى انسانى از رفتارهاى شيطانى است. خشونت، تجربه تلخى است كه تقريباً همزاد تاريخ بشر است و عوامل و انگيزههاى متعددى هم دارد. پس نمىتوان از اين جهت (صرف ارتكاب به خشونت) قومى را بر قومى ديگر برتر بدانيم. اما وقتى خشونت پديده عامى شد و به عنوان معضل تمدنى تلقى شود، ديگر نمىتوان به صرف تاريخى بودن آن بىتفاوت بود و آن را كماهميت تلقى كرد؛ به ويژه كه خشونت خاستگاه فرهنگ و تمدنى باشد كه همگان را در جهت پذيرش آن فرا مىخوانيم. خشونت، جاهل و عاقل نمىشناسد، از هر ضمير شيطانى بر مىآيد، ديروز از «عرب جاهلى» و امروز از انسان مدرن. امروزه جوامع انسانى به موازات صنعتىتر شدن با ابعاد وسيعتر و پيچيدهترى از خشونت درگير است. اگر تا دو - سه دهه قبل در امريكا، خشونت را چندان جدّى نمىگرفتند، امروزه بدان توجه پيدا كردهاند. در سال 1976، تنها 10% امريكاييان اين پديده را جدى مىدانستند و در سال 1983، 90% آنها خشونت را مهم تلقى كردهاند(19) و چون فساد، فسادآور است و تباهى، تباهى مىآورد، رشد خشونت باعث توليد و گستردهتر شدن فساد و انحرافهاى اخلاقى و اجتماعى مىشود. برخى از دختران و زنانى كه در دامِ ذلتبار فحشا گرفتار آمدهاند، به دليل خشونت در خانواده بوده است. آنان با فرار از خانواده پس از مدت كوتاهى اسير شبكهها و باندهاى تجارت فحشا مىشوند.(20) بيشترين قربانيان خشونت در دنياى جديد، كودكان و زنان هستند و اين نشان مىدهد كه در جوامع صنعتى، آن دسته از شهروندانى كه به امنيت بيشتر نيازمندند، كمتر مورد حمايت و حفاظت قرار مىگيرند. خانواده يكى از محيطهاى خشونتآميز است. مورى استراوس و همكارانش بعد از تحقيقى كه درباره خشونت در خانوادههاى امريكا انجام دادهاند، اظهار داشتهاند كه: «ما، در خانوادههاى منحرف زندگى مىكنيم»؛ چراكه در سال 1975 حدود دو ميليون نفر از زنان امريكايى توسط همسرانشان كتك خوردهاند. در سال 1970 بيش از نوزده ميليون نفر از كودكان مورد اذيت و آزار قرار گرفتهاند.(21) تازهترين آمارها در كشور صنعتىشده ژاپن بيانگر افزايش شمار همسران قربانى خشونت است. در نيمه نخست سال جارى (2000) 443 فقره گزارش در زمينه اعمال خشونت از سوى شوهران ژاپنى نسبت به همسرانشان تحويل پليس شده كه نسبت به سال پيش همين دوره دو برابر افزايش يافته است.(22) اين مطلب در حالى است كه به زعم جامعهشناسان غربى آمار خشونت نسبت به زنان و كودكان بيش از آن چيزى است كه گزارش مىشود؛ زيرا بسيارى از قربانيان خشونت به دلايل مختلف، مانند ترس، حفظ آبرو و عشق به همسر، از گزارش خشونتهاى وارده به خود مىپرهيزند. خشونت در محل كار، شايعترين اشكال خشونت در جوامع پيشرفته صنعتى است. در اين نوع خشونت، زنان بيشترين قربانيان خشونت در كار هستند. آنان با خشونتهايى مانند تجاوزجنسى، كتك خوردن و مجروح شدن، تهديد و ارعاب، آزار و اذيتهاى فيزيكى و روحى، اهانتهاى زبانى و غيرزبانى روبهرو هستند. زنى كه به انگيزه گريز از «خانه محصور» و قرار گرفتن در محيط باز، به بازار كار رو آورده، اكنون در محل كار با وحشتناكترين رفتارها مواجه است. جديدترين منبع بينالمللى اطلاعات درباره خشونت در كار مربوط به گزارش Ic)v(s (تحقيقات بينالمللى مقايسهاى) در سال 1996 است. در اين گزارش آمده است كه بيشترين درصد قربانيان در محل كار در زمينه حوادث مربوط به تمايلات جنس (صرف نظر از نوع آن) بوده است. بيشترين رقم اين پديده در كشورهاى صنعتى و امريكاى لاتين است. در مناطقى كه مشاغل خارج از خانه براى زنان كمتر است (آسيا و افريقا) ميزان قربانى شدن كمتر است.(23) نكته مهم از اين اطلاعات آن است كه در دنياى جديد، مشكل زنان، تنها كمتر بودن فرصتهاى شغلى و تبعيض در دستمزدها نيست، بلكه سوءاستفاده جنسى در محل كار نيز مشكل ديگرى است.(24) در اين جا به جديدترين نوع خشونت نسبت به زنان كه اختصاص به دنياى جديد دارد؛ اشاره مىكنيم، و آن «تجارت فحشا» است. كثيفترين و ستمگرانهترين نوع خشونت آن است كه انسانى را، اين اشرف مخلوقات را، از كرامت، شرافت و حرمت خدادادىاش به زور و خشونت محروم سازند و او را بر ارضاى تمايلات نفسانىِ نامشروع ديگران مجبور كند. زيستن در فضايى دموكراتيك و آزادى كه «تجارت فحشا» توسط سوداگران مدرن را مشروع به شمار مىآورد، بسيار دردآورتر از زيستن در زير سايه حاكم مستبد است. تأسفآور آنكه با وجود اذعان به اينكه «تجارت سكس و تنفروشى امروزه تبديل به يك تجارت كلان و ميليارد دلارى در جهان شده است كه در رأس آن افراد قدرتمند، سازمانها و باندهاى مافيايى و شبكه قدرتمندى از باجخورها و دلالان قرار دارند كه عناصر اصلى و كنترلكننده اين تجارت عظيم هستند»؛ به جاى اينكه به ريشه درد نظر كنيم، صرفاً به التيام و تسكين موقت درد و مشروع جلوه دادن «تجارت فحشا» رو آوردهايم.(25) بخش دوم: فرايند نوسازى در ايران معاصر در تاريخ معاصر، ايرانيان در شرايطى با دنياى مدرن يا صنعتىشده مواجه شدند كه در سراشيبى انحطاط و نابسامانىهاى فرهنگى، اجتماعى، اقتصادى و نظامى، به سر مىبردند. هر ايرانى كه به نحوى با مظاهر تمدن اروپايى آشنا مىشد، به ياد وضعيت اسفبار مملكت خود مىافتاد. فاصله آن پيشرفت و اين انحطاط، به اندازهاى بود كه آنان را حيرتزده و غمبار مىساخت. يكى از دانشجويان فرنگ برگشته آن روزگار (على اكبر سياسى) در گزارش زندگى خود مىنويسد: پس از پنج سال اقامت در يكى از پيشرفتهترين كشورهاى جهان اينك ملاحظه فاصله عظيمى كه ايران با كشورهاى اروپايى داشت، مرا به كلى حيرتزده و متعجب و غمزده مىساخت... و نمىتوانستم از مقايسه وضع و حال ايران و همميهنان با وضع و حال اروپائيان خوددارى كنم و از اين اختلاف وحشتانگيز آزردهخاطر نباشم.(26) اين احساس، در درون خود، نوعى حسرت و تمنّاى ترقى و غربى شدن را در دل و جان گروهى از ايرانيان پرورش مىداد. احساسى كه بر مبناى دو قطبى ديدن جهان - دنياى مدرن و دنياى سنّتى، دنياى غربى و غيرغربى و بالاخره دنياى صنعتىشده و غيرصنعتى - دو رويه پيدا كرده بود: يكى رويه آن تمنّاى غرب بود و رويه ديگر آن گريز از سنت و تعلّقات مادى و معنوى آن. گروه ديگرى از ايرانيان نيز بودند كه از طريق مقايسه وضع حال، از نابسامانى و انحطاط مسلمين سخن مىگفتند. ليكن، نه از مقايسه با غرب كه از مقايسه با تمدن اسلامىِ روزگار گذشته به اين نتيجه رسيده بود. به تدريج، با همگانى شدن ضرورت بازسازى جامعه، جنبش مردمى به راه افتاد و از تكاپوى نوسازى و ترقىخواهى حمايت كرد و در اين راه، انقلاب مشروطيت (1906 / 1324ق.) را پديد آورد. اما مهمترين مسأله فرداى انقلاب، تفسير مقصود انقلابيون از مفهوم «نوسازى» بود. گروهى از نخبگان نهضت مشروطه، نوسازى را به غربى شدن تفسير كردند و گروه ديگر، به «نوسازى معنوى». بيست سالِ بعد انقلاب مشروطه، كشاكشى بود كه بر سر رسميت بخشيدن به يكى از اين دو تفسير، ميان پيروان آنها اتفاق افتاده است. سرانجام «مخاصمه تمدنى» به نفع جريان غربگرا تمام شد و آنان توانستند حكومتى را تأسيس كنند كه به زعمشان تحققبخش تمنّاى غربگرايى آنان بود. تمنّايى كه در تحقق آن، عوامل بيگانه نقش بسزايى داشته است؛ زيرا جامعه غربى شده، بسترى بسيار مناسب براى سلطه و نفوذ سرمايهدارى جديد است. چنين جامعهاى، هم اقتدار و برترى غربيان را به رسميت مىشناسد و بدان مشروعيت مىدهد و هم بازار مناسبى است براى فروش محصولات غربى. بنابراين طبيعى است كه در كودتاى 1299، نه تنها نظاميان و روشنفكران اقتدارگرا بلكه استعمار انگليس نيز نقش اساسى داشت و در اين ميان مردم و انقلابيون مذهبى صرفاً ناظر اين رويداد مهم بودند. نظام سياسى نوسازى آمرانه غربگرايان ايرانى با اين برداشت كه غربيان راه پيشرفت را با روى كار آمدن دولتهاى مطلقه هموارتر ساختند، زمينه فكرى و اجتماعى تأسيس استبداد مدرن را فراهم ساختند. آنان از هرج و مرج بعد انقلابِ مشروطه كاملاً بهره گرفتند و از برقرارى حكومت مركزى كه بتواند بر تمام نابسامانىها خاتمه دهد و راه ترقى و نوسازى را پيش بگيرد، حمايت كردند. از اين رو وقتى رضاخان به قدرت رسيد، از ناحيه تجددطلبان غربگرايى كه در انقلاب مشروطه نقش داشتند، مخالفت جدّى به عمل نيامد. به زعم آنان، دولت مطلقه مدرن پهلوى، مىتوانست از طريق اقتدار قانونىِ بهدست آمده هرگونه موانع نوسازى را در تمام عرصههاى سياسى، اجتماعى و اقتصادى مرتفع سازد. وحدت ملى، حكومت قانون، آزادىهاى سياسى، سكولاريزه كردن جامعه و سياست؛ به طور كلى غربى شدن، آرمانى روشنفكران ايران بود و آنان مغايرتى ميان اين آرمانها و تأسيس دولت مطلقه پهلوى نمىديدند. اين آرمانهاى نسل جديد از روشنفكران و تجددطلبان ايرانى، در واقع اساس كار سياسى رضاشاه در دوران حكومتش مىگردد. اين انديشهها در فضاى روشنفكرى و بين تجدّدطلبان و تحصيلكردهها رايج بود و زمانى كه رضاشاه، به هر دليل و علّتى اقداماتى در جهت تحقق اين آرمانها آغاز نمود، مورد تأييد اغلب اين محافل تجدّدطلب واقع شد.(27) امروزه، تجددطلبان ايرانى از فرايند نوسازى در عصر پهلوى با عنوان «نوسازى آمرانه» تعبير مىكنند.(28) برخى نيز براى تطهير كارنامه سياسى روشنفكرى ايران و راه تجدد، از آن به «شبه مدرنيسم» ياد مىكنند. يعنى برداشت سطحى روشنفكران از مدرنيسم اروپايى، باعث تحقق شبهمدرنيسم در ايران شده است.(29) به هر حال، دولت در عصر پهلوى عهدهدار نوسازى و غربى شدن جامعه ايرانى بود. جدا كردن آموزش و دادگسترى و سياست از حوزه دين؛ يعنى غيردينى كردن نهادهاى آموزشى، قضايى و سياسى از مهمترين اهداف نوسازى دولتى بود. اين برنامه، صرفاً به عرفىسازى نهادهاى اجتماعى توجه نداشت بلكه مشخصاً به رفتارها و سليقهها و حتى ظواهر افراد نيز نظر داشت. آحاد جامعه مىبايست در سليقهها و خودآرايى نيز به سبك غربى عمل كنند. اجبار كارمندان دولتى و به تدريج همه مردان در به سر گذاشتن «كلاه پهلوى» (شبيه كلاه نظامى فرانسويان)، كلاى شاپوى فرانسوى يا «كلاه لگنى»، پوشيدن كت و شلوارهاى اروپايى و بالاخره، مهمترين گام در راه تجدد، واقعه «كشف حجاب» (1314) است كه به نام «آزادى زنان»، آنان را مجبور به كنار گذاشتن حجاب و پوشش اسلامى كردند. در واقع، دولت مطلقه پهلوى با اين اقدام اعلام كرد كه داعيه احقاقِ «حقوق زنان» را دارد و بدين ترتيب، نوسازى زنان نيز جزء برنامههاى اساسى دولت قرار گرفت. داعيه و كارگزاران نوسازى آمرانه در اينجا بايد به دو نكته اساسى در «نوسازى دولتى» توجه كرد و آن دو عبارت است از داعيه و كارگزاران نوسازى آمرانه. در فرايند غربى شدن همواره اين احتمال وجود دارد كه ممكن است عوامل مستقلى مسير نوسازى را تغيير دهند. اين مسأله، مهمترين دلمشغولى، تجددطلبان غربگرا بود و همين امر باعث تعلّق خاطر و نزديكى بيشتر آنان به دولت مطلقه شده بود. لذا دولت اقتدارگرا توانست با استفاده از اين فرصت، در تمام حوزههاى عمومى و خصوصى به طور فعال اعمال نظر كند. چنانكه فرد هاليدى، همين برداشت را از دخالت دولت پهلوى در امور زنان داشته است: دولت ايران خود را به صورت قهرمان حقوق زنان جلوه داده است ولى مانند اصلاحات ارضى و اتحاديههاى كارگرى فرمايشى، در اين مورد نيز هدف آن بوده است كه تغييراتى در جامعه ايران براى تسهيل كار دولت به وجود آورند و از ظهور جنبشهاى مستقل از دولت كه مىتوانند درخواستهاى حاد و جدى داشته باشند، جلوگيرى كنند.(30) نكته دوم، كارگزاران نوسازى آمرانه در عصر پهلوى است. ترديدى نيست كه از يك نظامىِ مستبدِ بىسواد نمىتوان به راه انداختن پروژه نوسازى را انتظار داشت. نقش او در اين فرايند چيزى بيش از آمرانه كردن پروژه نيست. ايجاد سيستم پليس اختناقآورى كه هرگونه مخالفت با پروژه غربى شدن را در نطفه خفه كند، مهمترين كار ويژه حاكمان پهلوى بوده است. اما آن چه در اين فرايند نقش به سزايى داشته، كارگزاران دولت مطلقه مدرن است. آنان اعضاى بوروكراسى و سيستم ادارى بودند كه تا پايان عصر پهلوى، هويت مطلقه بودن خود را حفظ كردند. نخبگان حاكم در بوروكراسى سياسى و اقتصادى دولت مدرن، تحولات زيادى پيدا كرده بود. به طورى كه در اين مدت، تيپهاى مختلفى از تجددطلبان، جايگزين يكديگر شدند. با اين حال، روند تحول نخبگان قدرت در عصر پهلوى، از سنت به تجدد بوده است. يعنى هر قدر به پايان كار نوسازى آمرانه نزديك مىشويم، تيپى از كارگزاران تجددطلب روى كار آمدند كه تعلّق خاطر چندانى به دين و ارزشهاى بومى خود نداشتند و چهره كاملاً فرنگىمآبانه گرفته و تمام رفتارها و سليقههاى روحى و جسمانى خود را بر جنبههاى صورى و سطحى غرب منطبق كرده بودند. اين گروه تكنوكراتهايى (فنسالاران) ب
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 243]
-
گوناگون
پربازدیدترینها