واضح آرشیو وب فارسی:حيات نو: گفتوگو با «دنى بويل»، كارگردان فيلم «ميليونر زاغهنشين»نمىخواستم اين فيلم را بسازم!
فرشيد عطايى - آيا شما از همان اول به عنوان كارگردان اين فيلم انتخاب شده بوديد؟
فيلمنامه را برايم فرستادند و گفتند كه داستان آن درباره مسابقه تلويزيونى «چه كسى مىخواهد ميليونر باشد» است. صادقانه بگويم، واقعا دلم نمىخواست درباره چنين موضوعى فيلم بسازم. ولى بعد كه اسم نويسنده فيلمنامه، يعنى «سايمون بيوفوي» را ديدم قبول كردم كه پروژه را در دست بگيرم. آنها اسم فيلمنامهنويس را از اول به من نگفته بودند. او فيلمنامه «فول مونتي» را نوشته بود و تا آن موقع هرگز او را نديده بودم، ولى احساس مىكردم كه بايد به احترام او هم كه شده اين فيلمنامه را بخوانم. ده، پانزده صفحه بيشتر نخوانده بودم كه غرق فيلمنامه شدم. اين بهترين راه براى تصميمگيرى است؛ مطمئن مىشوى كه مىخواهى آن را انجام بدهى و واقعيتهاى مربوط به فيلمسازى را فراموش مىكني. فيلمسازى يك كم مثل چيزى است كه درباره زنان و به دنيا آوردن بچه مىگويند، اينكه بدن در اين زمان يك جور ماده شيميايى ترشح مىكند كه باعث مىشود درد زايمان را فراموش شود وآنها تصميم مىگيرند يك بچه ديگر به دنيا بياورند. البته من نمىدانم اين حرف تا چه حد صحت دارد، ولى فيلمسازى هم اينگونه است. در لحظهاى كه تصميم مىگيرى فيلم بسازى واقعيتهاى مربوط به فيلمسازى را فراموش مىكني، فقط مىگويي: «دست به كار شويم؛ فيلم عالىاى مىشود!» و اصلا به اين موضوع فكر نمىكنى كه چه چيزهايى ممكن است در انتظارت باشد. من هم همين كار را كردم. به تهيهكنندگان فيلم – كريسچن كولسون و سايمون – زنگ زدم و بعد هم راهى هندوستان شدم تا اين كشور را از نزديك ببينم. اين سفر در واقع مثل يك جور سفر آزمايشى است، آزمايش مىكنى تا مطمئن شوى كه سناريويى مثل «خاطرات هيتلر» كه همه چيزش جعلى و دروغى بود، در كار نيست. آدم از همان اول مىتواند تشخيص بدهد كه آيا چيزى واقعى هست يا نه و من بايد بگويم كه هندوستان كشور شگفتانگيزى بود. من عاشق هندوستان شدم، خيلى از جاهاى هندوستان را نديدم و بيشتر از همه بمبئى را ديدم ولى مطلقا عاشق اين شهر و مردمش شدم. ساخت اين فيلم براى ما تجربه بسيار مفرحى بود و اميدوارم اين موضوع در فيلم هم معلوم باشد.
شما در هندوستان يك غريبه بوديد؛ چگونه از شما استقبال كردند؟
هيچ مشكلى در اين زمينه وجود نداشت. هندىها در طول يك سال هزار تا فيلم مىسازند. كمى هم متعجب شدم، چون فكر مىكردم بقاياى استعمار در فيلمهايشان بيشتر ديده شود، ولى در واقع اوضاع در بيست سال گذشته تغيير كرده. آنها به معنى واقعى كلمه، در حال حاضر سرشان خيلى شلوغ است و «اقتصاد ببر»ى (اقتصاد جهشي) خود را پيش مىبرند. در هندوستان در فرودگاه كسانى را مىبينيد كه به روى ميز مىكوبند، اينها بازرگانهاى بريتانيايى و آلمانى و آمريكايى هستند كه به روى ميز مىكوبند و مىگويند: «اين چه طرز اداره كردن فرودگاه است؟ من اين فرودگاه را خيلى بهتر از شما احمقها مىتوانم اداره كنم!» و بعد هندىها را مىبينيد كه مىگويند: «همين هست كه هست.» و اين حقيقت دارد در آن دنياى كوچك آدم با خودش مىگويد، «اين طورى رفتار نكن؛ بايد با شرايط كنار بيايي.» و واقعا هم اگر با شرايط كنار بياييد مىبينيد كه كشور هندوستان مملو از رفتار سخاوتمندانه است و اين موضوع به شما در ساخت فيلمتان كمك مىكند. شما نمىتوانيد شرايط آنجا را تغيير بدهيد. در آنجا الگويى وجود دارد كه مثل دريا ست، معلوم است كه شرايط آنجا مثل اقيانوس است ولى هميشه دستخوش تغيير مىشود. نمىتوانيد چيزى را در مورد آن پيشبينى كنيد، ولى يك چيزى در آنجا وجود دارد و شما با آن همراه مىشويد و همين نهايتا به ساخته شدن فيلم شما ختم مىشود. من خيلىها را داشتم كه در ساخت فيلم كمكم مىكردند، فقط ده نفر از عوامل فيلم انگليسى زبان بودند و بقيه اعضاى گروه از فيلمهاى باليوودى انتخاب شده بودند. من آنها را خيلى خوب شناختم و آنها هم كمكم مىكردند، من را در هر زمينهاى راهنمايى مىكردند.
«لاولين تاندن» هم دستيار شما در كارگردانى بود؟
او بازيگردان است و قبلا در دو تا از فيلمهاى «ميرا ناير» همكارى كرده. او در ابتدا فقط بازيگردانى مىكرد، ولى به مرور هر چه بيشتر با او كار كردم متوجه شدم كه در واقع هر روز به او نياز دارم. هر روز بايد همه چيز را چك كنى تا مطمئن شوى كه همه چيز سر جايش است و مرتكب اشتباهات بزرگ فرهنگى در فيلمت نشدهاي. در حين ساخت فيلم، آدمها معمولا كارهايى را كه كارگردان مىگويد انجام مىدهند، حتى اگر گفتههاى آن كارگردان اشتباه باشد؛ مىدانيد كه؟ البته اين موضوع در بعضى موارد خوب است ولى در بعضى موارد هم نتايج فاجعهآميز به بار مىآورد. بنابراين در چنين شرايطي، لاولين تاندن را هر روز در حين فيلمبردارى در كنارمان داشتيم، او بيشتر از همه چيز با بازيگران خردسال فيلم در ارتباط بود، چون بچههاى كوچولو زياد انگليسى بلد نيستند. بنابراين ما تصميم گرفتيم به او عنوان دستيار كارگردان را بدهيم چون اين عنوان مناسبش بود. ولى يك همكار هندى ديگر هم بود كه به عنوان دستيار اول با من كار مىكرد؛ كارش حرف نداشت. واقعا تاثير همكارى او استثنايى بود و طبيعى است كه از چنين كسانى تقدير و تشكر شود.
حرفه كارگردانى شما چه الگويى دارد؟
من اهل مكانى به اسم «گردكليف» هستم؛ يك جاى كوچك در نزديكى «بري»، بنابراين اينكه توانستم از پس چنين كارى بر بيايم واقعا حيرتانگيز است. من خيلى خوشحالم كه تاكنون توانستهام چند فيلم بسازم كه مردم از آنها خوششان آمده. با اين حساب، نمىدانم در مورد اين جور چيزها چه بگويم. آدم واقعا اين طورى فكر نمىكند. من قرار است به شهر «استن» در ايالت تگزاس بروم، آنجا يك جشنواره فيلم قرار است برگزار شود و باز قرار است به من جايزه يك عمر دستاورد هنرى را بدهند. اين توفيق يك جورهايى مبهم است چون وقتى يكى از اين جوايز يك عمر دستاورد را به آدم مىدهند احساس مىكند كه ديگر همه چيز تمام شده است. مسلما اين جايزه خيلى هم دلچسب است. ولى كسى كه اين جايزه را مىگيرد نمىپرسد كه چطور شد اين جايزه را به او دادند. فكرش را هم كه مىكنى مىبينى چند سالى هست كه در حرفه سينما فعاليت مىكني. واقعا چيزى بيش از اينها نمىشود در باره اين جايزه گفت.
آيا خريد حق اقتباس مسابقه تلويزيونى «چه كسى مىخواهد ميليونر باشد؟» و كتابى كه فيلم براساس آن ساخته شد، كار راحتى بود؟
فيلمنامه بر اساس كتابى است به نام «پرسش و پاسخ» كه آن را ديپلماتى به نام «ويكاس اسواروپ» نوشته است. فكر كنم كتاب او، يك سال پيش، از آن كتابهايى بود كه به هنگام خواب مىخواندند. مردم معمولا به من زنگ مىزدند و مىگفتند «ديشب به فيلمت گوش دادم» و من متعجب مىشدم. منظور آنها اين بود كه از راديو شبكه چهار، آن را مىشنيدند. اگر اين كتاب را خوانده باشيد متوجه مىشويد كه فيلم با كتاب خيلى تفاوت دارد و فيلمنامهاى كه سايمون با اقتباس از اين رمان انجام داد، متحيرتان مىكند. مسابقه تلويزيونىاى كه كتاب و فيلم بر اساس آن توليد شدهاند، ماجراى جالبى براى خودش دارد. اين فيلم توسط شركتى به نام «سلادور فيلمز» تهيه شده و آن شخصى كه اين شركت را اداره مىكند اسمش «پل اسميث» است. مسابقه تلويزيونى «چه كسى مىخواهد ميليونر باشد» را او راهاندازى كرد و از طريق موفقيت اين برنامه به يك ميليونر تبديل شد. او سپس حق توليد اين برنامه را خدا مىداند چند صد ميليون دلار فروخت و با پول آن اين شركت فيلمسازى را به راه انداخت. بنابراين در ظاهر قضيه، همه چيز كاملا جدا است، هرچند البته او به طور خيلى واضح يك سرى از عناصر برنامه خود را مثل موسيقى آرم مسابقه، طراحى صحنه و قالب مسابقه را حفظ كرد. در هندوستان به اين مسابقه مىگويند: «كائون بانيجا كروريپاتي؟» و البته ما اجازه نداشتيم در فيلممان از اين نام استفاده كنيم، چون فكر مىكردند كه مسابقه با نورپردازى خيلى بد نشان داده خواهد شد. ولى ما توانستيم اسم فيلم را به «چه كسى مىخواهد ميليونر باشد؟» تغيير بدهيم طورى كه هم شبيه نسخه هندى اين مسابقه نباشد و هم اينكه تفاوت مشخصى با نسخه انگليسى آن داشته باشد چون محل برگزارى آن در هندوستان است و مجرى آن هم هندى است. كل ماجرا اينگونه بود. پسرك داستان هم به دلايلى به جز به دست آوردن پول در اين مسابقه حضور پيدا كرده است. من به عنوان كارگردان چنين احساسى داشتم و صادقانه بگويم علاقهاى به اين مسابقه نداشتم. من از آن صحنه مربوط به توالت عمومى كه پسرك جواب غلط مىدهد، خوشم مىآيد. من بيشتر از مسابقه به اين جور چيزها علاقه داشتم.
آيا اين صحنهاى كه به آن اشاره كرديد موازى همان ميليونها پول بود؟ آيا برايتان راحت بود بازيگر فيلمتان را متقاعد كنيد كه به درون چاه مستراح (هرچند ساختگي) شيرجه بزند؟
آن چاه واقعى است، ولى آن را توى يك مخزن مدور قرار داديم و تويش را با مخلوطى از كره بادام زمينى و شكلات پر كرديم. تماشاگران هم با ديدن اين صحنه فكر مىكردند او واقعا سر تا پايش را كثافت گرفته و حالشان به هم مىخورد. دو پاتل خيلى راحت بازى در اين صحنه را پذيرفت و از آن خوشش هم آمده بود. من از ساخت اين جور فيلمها خيلى خوشم مىآيد چون بچهها در آنها حضور دارند. من دوست دارم سر صحنه فيلمبردارى مثل بچهها رفتار كنم، چون انرژىاى را كه از اين طريق به دست مىآورم دوست دارم. بازيگران كم سن و سال كه دور و برت باشند بهانه خوبى دستت مىافتد؛ مردم از خودشان مىپرسند «فلانى چرا اين طورى رفتار مىكند؟ او يك مرد بالغ است، قرار است سرپرستى گروه را بر عهده داشته باشد، بايد تصميمگيرى كند. ولى رفته با بچهها بازى مىكند.» ولى وقتى بازيگران كودك و نوجوان نقشهاى اصلى فيلمت را بر عهده داشته باشند، ديگر بهانه خوبى داري.
آن دو تا پسر جوانتر ابتداى فيلم را از كجا پيدا كرديد و هدايت آنها چگونه بود؟
در ابتدا سه تا جوان داريم؛ دخترك و دو تا پسر. يكى از اين دو پسر به نام «آزا» كه نقش «سالم» جوان را بازى مىكند، يك زاغهنشين واقعى است. كلمه زاغه كلمه جالبى است؛ اين كلمه در زبان انگليسى داراى معانى ضمنى تحقيرآميز است، ولى در هندوستان اين گونه نيست. اينها آدمهاى خيلى فقيرى هستند؛ مقامات مسئول هر از گاهى آنها را از آن زاغهها فرارى مىدهند، ولى آنها آدمهايى بسيار مغرور و بسيار مبتكر هستند. اين زاغهها پر از كارخانههاى صنعتى هستند، مثل «داراوي» كه ما بخش زيادى از فيلم را در آنجا ساختيم، در آنجا تعداد بسيار زيادى كارخانه صنعتى وجود دارد. خيلى از هندىها در اين كارخانههاى شاغل هستند و البته نظم و ترتيب خاصى هم دارند. همين احساس داشتن يك «اجتماع» براى كارگران اين كارخانهها ارزشمندتر از آجر و ملاط است. بنابراين از يك نظر، كلمه زاغه مفهوم تحقيرآميز دارد، ولى آن بچهها هم زاغهنشين بودند. ولى آن پسر بچهاى كه نقش «جمال» جوانتر را بازى مىكند از طبقه متوسط هند است و به همين دليل كمى انگليسى بلد بود. بقيه بچهها هم تا هشت يا ده سالگى به زبان انگليسى صحبت نمىكنند. ما با اين فكر به آنجا رفته بوديم كه فكر مىكرديم مىتوانيم با بچههاى كوچك هم به زبان انگليسى كار كنيم ولى عملا فهميديم كه چنين چيزى ممكن نيست و بازيشان غيرواقعى و كاذب مىشود چون آن بچهها انگليسى بلد نبودند. ولى همين كه به زبان هندى كارشان را انجام دادند، از لاولين كمك خواستيم تا به عنوان مترجم ايفاى نقش كند. آن بچهها همين كه به زبان هندى بازى كردند بازيشان زنده و طبيعى شد، بنابراين ما اجازه داديم كه به زبان هندى حرف بزنند و نقششان را ايفا كنند. ولى كارگردانى فيلمى كه زبان بازيگرانشان را نمىفهمى تجربه عجيب و غريبى است. حس خيلى عجيبى دارد.
سه|ا|شنبه|ا|13|ا|اسفند|ا|1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: حيات نو]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 251]