واضح آرشیو وب فارسی:مردم سالاری: جمال ميرصادقي در گفت وگو با مردم سالا ري: آثار داستان نويسان معاصر تاريخ ساز نيست - پاياني
در بخش اول مصاحبه با جمال ميرصادقي نويسنده و پژوهشگر بيشتر به تحولات ادبي ايران پرداخته شد. او معتقد است كه نسل دوم نويسندگان ايراني آرمانگرا بودند كه با توجه به نيات و فضاي كشور توانستند آثار قوي تري به جا بگذارند. با هم قسمت پاياني اين گفت وگو را مي خوانيم:
شما به ويژگي هاي تاريخي كه منجر به شكل گيري نسل هاي اول و دوم داستان نويسي شد اشاره كرديد، اگر ممكن است اشاره اي نيز به ويژگي هاي دوران تاريخي نسل سوم داستان نويسي فارسي از سال 1357 تا به امروزبكنيد؟
هر نسلي واقعيات و اتفاقاتي را با خود به همراه دارد. مشروطيت باعث شكل گيري نسل اول نويسندگان ايران شد. در واقع دنيايي تازه، نسلي نو و ديدگاه هايي نو را به وجود آورد. در نسل دوم، كودتاي 28 مرداد 1332 باعث شد كه بخشي از آن مبارزات و فعاليت هاي موجود در جامعه دچار سرخوردگي شود و مدت زماني بدبيني هايي را در ميان طيف هاي مختلف ايجاد كند. ديدگاه سارتر مبني بر رسالت ادبيات در غرب بر نويسندگان آن دوره تاثير به سزايي مي گذارد و مي بينيم كه دوباره شكل مبارزاتي و آرمان خواهي وارد فاز جديدي مي شود و همه به دنبال از ميان برداشتن ديكتاتوري و خفقان موجود در جامعه حركت مي كنند. خفقاني كه حيطه روشنفكري را به كل محدود كرده و سانسور و بگير و ببندها فشارهاي روزافزوني را به اين طيف تحميل مي كند. در سال 1357 با وقوع انقلاب، دوباره تغييراتي اساسي در تمامي سطوح ايجاد مي شود و آرمان گرايي نسل قبل به اشكالي ديگر دوباره باز توليد مي شود. اتفاق بسيار عجيبي كه در اين دوران به وقوع مي پيوندد سرخوردگي شديد مردها از نوشتن و انفجار عظيم زنان در داستان نويسي است كه به شكلي فوق العاده رخ مي دهد. درواقع در اين نسل، زنان به سمت آرمان گرايي خاصي سوق پيدا مي كنند كه كاملا متفاوت و متمايز با آرمانگرايي موجود در دو نسل قبل است. در نسل اول تنها داستان نويس زن، سيمين دانشور است. در نسل دوم، اين تعداد به پنج تن يعني گلي ترقي، غزاله عليزاده، شهرنوش پارسي پور، مهشيد اميرشاهي و ميهن بهرامي افزايش مي يابد. اما از انقلاب سال 1357 تا به امروز كتاب هاي داستان بيش از 200 نويسنده زن به چاپ رسيده و موجود است. البته تعداد داستان نويسان زني كه داستان هايشان به چاپ نرسيده بسيار بيشتر است. من كتابي نوشته ام به نام "زنان داستان نويس نسل سوم" كه حدود يك سال است پشت درهاي بسته مجوز خاك مي خورد. در اين كتاب، 80 داستان را از ميان كتاب هاي به چاپ رسيده 66 نويسنده زن نسل سوم انتخاب كرده ام و درباره آنها نقد و تفسير نوشته ام.
در اين داستان ها مي بينيم كه دغدغه زنان نويسنده سوم بسيار متفاوت تر از دغدغه نويسندگاني همچون سيمين بهبهاني يا مهشيد اميرشاهي و غزاله عليزاده در نسل هاي قبل است. در واقع دغدغه و آرمان گرايي داستان نويسان زن نسل سوم عليه تابوهايي است كه در جامعه پيرامونشان برآنها اعمال شده و مي شود. سوال اين است كه چرا تا قبل از مشروطه در ايران يك داستان نويس زن را نمي توان يافت؟ عمده ترين علت آن، تابو بودن سوادآموزي به زنان در نسل هاي گذشته جامعه ايراني است. اگر در جاهايي و به ندرت هم چنين اتفاقي مي افتاد، تنها براي روخواني قرآن بود و بس. در ادبيات اين نسل مي بينيم كه تمامي موضوعات داستاني بر حول محور تبعيضات و تابوهاي تاريخي عليه زنان در جامعه ايراني است.
در طول اين چند دهه نوع ارتباط مخاطب با چنين موضوعات و مقولاتي در ادبيات داستاني چگونه بوده و اصولا آيا توانسته براي مخاطبين منشا اثر باشد؟
جواب دادن به چنين سوالي خيلي مشكل است. البته مي توان گفت گاهي چنين آثاري تاثيرات مستقيمي برحوزه هاي مختلف ادبيات گذاشته است. به عنوان مثال در طول تحولات نسل دوم، بزرگترين شاعران معاصر متولد شدند. شاعراني همچون مهدي اخوان ثالث، هوشنگ ابتهاج، رضا شفيعي كدكني، احمد شاملو، فروغ فرخزاد و بسياري ديگر. در داستان نويسي هم به همين نحو، نويسندگاني همچون محمود دولتآبادي، هوشنگ گلشيري، جمال ميرصادقي، احمدمحمود و بسياري كسان ديگر. در اين نسل به دليل آرمان گرايي شديد و متعالي آن دوران، تاثيرات مستقيمي را نيز بر جامعه گذاشت. اما واقعيت اين است كه تاثيرگذاري فرهنگ به طور كلي و يكي از زير مجموعه هاي آن، ادبيات بسيار آرام و زيرپوستي است. معروف است كه با سياست مي توان يك شبه تمامي عناصر يك جامعه را زير و رو كرد، اما صدها سال طول خواهد كشيد تا بتوان فرهنگ يك جامعه را تغيير داد. به همين دليل تاثيراتي كه فرهنگ و محصولات فرهنگي و به تبع آن ادبيات بر جامعه مي گذارد در طولاني مدت اتفاق مي افتد اما از طرف ديگر بسيار ديرپاتر از هر تحول ديگري خواهد بود.
موضوع ديگري كه به آن مي توان اشاره كرد تفاوت هاي آثار عامه پسند و غيرعامه پسندي (يا به تعبيري روشنفكري) است. اصولا چرا آن اندازه اي كه رماني مانند "بامداد خمار" "فتانه حاج سيدجوادي" خوانده مي شود رماني مانند "بوف كور" يا ديگر آثار برجسته ادبيات داستاني خوانده نمي شود؟ چنين موضوعي چه رابطه اي با ميزان ارتباط و تاثيرگذاري آثار برطيف هاي مختلف جامعه دارد؟
پاسخ به اين سوال مي تواند بسيار ساده باشد. در تمام دنيا، نوعي از ادبيات موسوم به ادبيات عامه پسند وجود دارد كه تنها وظيفه اش توليد آثاري مانند بامداد خمار است. آثار جدي تري همچون آثار هدايت يا ديگر نويسندگان خط اصلي ادبيات داستاني ايران يك وجه تمايز اساسي با اين نوع آثار دارند. هر نوع اثر ادبي كه توليد مي شود بايد دو عنصر اساسي را در خود داشته باشد يكي سرگرم كنند گي و ديگري لذت بخش بودن. در واقع اين سنگ اساس هر نوع اثر داستاني است چه آثار جدي و تكنيكي و چه آثار عامه پسند. اما در مراحل بعد از آن است كه وجوه ديگر يك اثر برجسته شده آنها را از هم متمايز مي كند و به همين دلايل ماندگاري يك اثر مانند بوف كور به قدمت نسل ها ادامه مي يابد و اثري مانند بامداد خمار در همان نسل خود دفن شده به فراموشي سپرده مي شود و مخاطب به يكبار خواندنش قناعت و بسنده مي كند. اثري مانند بوف كور را بارها و بارها مي توان خواند و باز هم راغب به خواندنش شد. در ادبيات غرب هم اين دوبستر وجود داشته و دارد. به تبع براساس اين دو نوع اثر دو نوع خواننده هم وجود دارد. يك دسته خواننده اي كه صرفا به دنبال سرگرم شدن است. اينها آثاري هستند كه تنها يكبار به مخاطب، لذت و سرگرمي آني مي دهند و به فراموشي سپرده مي شوند. تاريخ ادبيات نشان داده كه آثار ماندگار آنهايي هستند كه يك بار مصرف نبوده اند و مخاطباني از چندين نسل را به خود جذب كرده اند. همچنان كه آثار تولستوي، همينگوي و چخوف خوانده مي شود و ايجاد لذت مي كند. لانگيموس، فيلسوف مابعد ارسطو معتقد بود كه تنها خلاقيت نيست كه باعث ماندگاري يك اثر مي شود، بلكه در عين حال بايد شكوهمند نيز باشد.
اما در عين حال در ادبيات روس مي بينيم كه آثار كساني مانند تولستوي يا داستايوسكي عموميت پيدا مي كند به گونه اي كه كتاب هايشان در اكثر خانه هاي مردم روس وجود دارد و خوانده مي شود اما صرفا به دليل عموميت داشتن مي توان آن را اثري عامه پسند دانست؟
اين موضوع به يكي ديگر از مولفه هاي آثار ماندگار مربوط مي شود كه اطلاعات دادن و افزايش شناخت انسان نسبت به دنياي درون و بيرون است. لانگيموس دقيقا به اين مسائل اشاره دارد و نه تنها در ادبيات روس بلكه مي توان به بسياري از آثار ادبيات يونان باستان اشاره كرد كه هنوز هم زماني كه به روي صحنه مي رود انبوهي از تماشاگر و مخاطب را به خود جذب مي كند. در ادبيات فارسي هم نمونه هايي مانند حافظ، سعدي، فردوسي، نظامي، مولوي و بسياري ديگر را داريم كه هم ماندگاري خود را حفظ كرده اند و هم گستره وسيعي از مخاطبان را به خود جذب مي كنند. درواقع بخشي از مولفه ماندگاري همان عموميت يافتگي يك اثر است. به عنوان مثال رمان " صد سال تنهايي" ماركز در عين ماندگاري عموميت جهاني پيدا كرد و به چندين زبان مختلف ترجمه شد و در اصل با گستره وسيعي ازمخاطبان خود در گستره هاي مختلف جغرافيايي و تاريخي ارتباط برقرار كرد. در مورد آثار عامه پسند تنها يك وجه عموميت كوتاه مدت در يك جغرافيا و در يك دوره تاريخي محدود است و اين ها در طول دوران ها ماندگار نخواهند شد و تاريخ مصرف مشخصي دارند.
دراينجا اين سوال مطرح است كه آيا به اعتقاد شما ماندگاري اثري مانند بوف كور در ادبيات داستاني معاصر ايران با ماندگاري آثار ديگر نويسنده هايي كه آثارشان با تعريفي كه شما از ماندگاري به دست داديد هم سطح است و در يك رديف قرار مي گيرد؟
يكي ديگر از قاعده هايي كه بايد به آن اشاره كنم اين است كه اگر اثري در زمان خودش پرفروش باشد، اما بعد از چند دهه، ديگر خبري از آن نباشد ادبيات محسوب نمي شود; يعني اثر ماندگاري را در خود ندارد. اما اگر اثري در زمان خود، فروشي نداشته و بعدها با گذشت زمان، روزبه روز پرفروش تر شده و مخاطب بيشتري پيدا كرد، دقيقا خصوصيت ماندگاري را در خود داشته و به ادبيات مي پيوندد مانند بوف كور. اما در اين ميان آثاري هم هستند كه چه در زمان خودش و چه در آينده فروش داشته و خواهد داشت. اينها نيز از دسته هاي عمده ادبيات ماندگارند مانند يكي بود يكي نبود جمالزاده كه امروزه هم هنوز خوانده مي شود. بنابراين در زمان تولد اثر نمي توان به طور قطع و يقين گفت كه فلان اثر ماندگار خواهد بود و فلان اثر خير. اينها تنها مجموعه اي از قاعده هاي نسبي است كه بر ستون طمان استوارند. به همين دليل است كه مي بينيم آثار آل احمد در دوره زماني سه دهه حضورش، تب وتاب و هيجان فراواني ايجاد مي كند، اما كم كم ديگر اثري از آن ديده نمي شود يا بسيار كم رنگ تر از گذشته مي شود اما اين موضوع در مورد همسايه هاي احمد محمود اتفاق نمي افتد. مورد ديگري كه لانگيموس در باب ماندگاري يك اثر به آن اشاره مي كند مقبوليت آن نزد اكثريت منتقدان است كه بيش از نيمي از منتقدان زمانه اثر به شاهكار بودن اذعان داشته باشند. به عنوان مثال همان بامداد خمار در جريان نقد به شدت به زمين مي خورد و جريان نقد، عموما آن را فاقد عناصر ماندگاري مي داند. يا ديگر نمونه هاي اين نوع آثار مانند محمد حجازي با وجود انبوه فروشي كه زمانه خود داشت امروزه ديگر اثري از آن نيست. يا همان آثار اوايل مشروطه مانند تهران مخوف، مسالك المسلمين.
در مورد نسل امروز داستان نويسي تا چه حد معتقد هستيد كه دوران آفرينش شاهكارها به سرآمده و جنبه كمي توليد اثر ادبي بر كيفيت آثار غالب شده است؟
با اينكه اين موضوع نيازمند بحثي مفصل و گفت وگويي مجزاست چراكه عوامل متعدد و فراواني در آن دخيل هستند، اما بسيار كوتاه بايد بگويم كه عمده ترين دليل آن به بالارفتن سطح امكانات در جامعه نسبت به نسل هاي قبل باز مي گردد. تنوعي كه امروز در ادبيات شاهد آن هستيم در گذشته وجود نداشت. در واقع اگر به دوره كساني مانند هدايت نگاه كنيم ضوابط سخت تر و محدود كننده تري وجود داشت; در نتيجه آفرينش ادبي چندان سهل و در دسترس نبود، از طرف ديگر مدل هاي فرهنگي و ادبي به اندازه تنوع و تكثري كه امروزه هست، نبود. اين تنوع ها از عمق اثر مي كاهد و متعاقب آن طول عمر اثر را نيز به شدت كاهش مي دهد، چرا كه هنوز فرم و مدل نويي در ادبيات باب نشده كه مدل نوتري از آن باب مي شود و در نتيجه قبلي به زودي فراموش مي شود.
امروزه كمتر نويسنده اي به اين مساله توجه دارد كه صرفا نو بودن مهم و اصل نيست بلكه اين كمال كار است كه اهميت دارد و مي تواند ماندگاري اثر را تضمين كند. با اينكه امكان دارد اين كمال يافتگي از نظر مكتبي كهنه و قديمي باشد، اما حضور عناصر كمال گرايانه در اثري مي تواند به مراتب به اهميت اثر بيفزايد. متاسفانه آثار امروز كمتركمال يافته اند. با اين وجود نمي توان منكر آثاري شد كه عناصر ماندگاري را در خود دارند و خوانده مي شوند و از آنها فيلم تهيه مي شود.
تصورتان از آينده نسل داستان نويسي فارسي چيست؟
اگر بخواهم واقع بينانه بگويم به آينده اين نسل خوش بيني چنداني ندارم. به اعتقاد من رمز موفقيت نسل اول و دوم داستان نويسي در ايران، آرمان گرايي موجود در آثارشان است. به همين دليل است كه آثار هدايت همچنان خوانده مي شود. اين موضوع تنها منحصر به بوف كور نيست; بلكه مي بينيم كه داش آكل، شبهاي ورامين و حتي داستان هاي كوتاهش همچنان خوانده مي شود. همسايه ها، سووشون و ديگر آثار برجسته آن دوران همچنان خوانده مي شود. اما نسل امروز به دليل اينكه بازگشت به خود دارد و موضوعاتي كه به آنها مي پردازد بيشتر مربوط به خودش است با اينكه امكان دارد موضوعاتي كه اين نسل به آن مي پردازد متنوع تر از دونسل قبل باشد، اما به علت عدم جامعيت، تاريخ ساز نيستند. نويسنده هاي نسل اول و دوم تاريخ ساز بودند و سلطه ديكتاتوري را برانداختند اما عموما دغدغه نسل داستان نويس امروز تنها چرخشي پروانه وار است به دور خود. با اينكه مواردي بوده اند و هستند كه نمي توانم در اينجا از آنها اسم ببرم چون تمام آثار نسل سوم را نخوانده ام در نتيجه نمي توانم با جامعيت و جرات از كسي اسم ببرم. اما واقعيت اين است كه اتفاق خاصي در اين نسل نديده ام. اگرچه به آينده داستان نويسي زنان اميدوارم چراكه آرمان گرايي خاصي در آثارشان ديده مي شود و در واقع همين مسئله باعث ايجاد جايگاه ويژه اي در ادبيات داستاني اين نسل براي آنها شده است. به اعتقاد من داستان نويسي زنان به طور كلي از نوع داستان نويسي مردان فاصله گرفته است كه قبلا به بخشي از دلايل اين حضور گسترده اشاره كردم. اين حضور مي تواند حركتي عظيم در قالب آرمان گراي تابوشكن زنان عليه تاريخ مردسالار و زن ستيز باشد. قبل از انقلاب، نقش زن، بيشتر نقشي نمايشي و عروسكي بود. به عنوان مثال اگر نماينده زني در مجلس حضور پيدا مي كرد بيشتر به دليل جنبه نمادين و نمايشي آن بود نه جنبه حقيقي حضور زن. در انقلاب، زنان نيز به خيابان آمدند و ديگر به جايگاه نمادين و نمايشي قبل برنگشتند و از همان زمان تا به امروز در پي هويت و حيثيت خود در حال مبارزه اند. در اين ميان نهضت هاي جهاني زن نيز در اين روند بي تاثير نبوده و اين آرمان گرايي را تقويت كرده اند.
دوشنبه|ا|12|ا|دي|ا|1390
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: مردم سالاری]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 140]