تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 30 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):هركه خوش دارد دعايش هنگام سختى مستجاب شود، هنگام آسايش، بسيار دعا كند.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1831409216




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

تعيين كارآمدي يا ناكارآمدي علوم انساني!


واضح آرشیو وب فارسی:همشهری: تعيين كارآمدي يا ناكارآمدي علوم انساني!
انديشه > انديشه‌اجتماعي - مهدي امام بخش:
بحث تحول در علوم‌انساني، بحثي است دشوار و دامنه‌دار به ويژه آنكه بخواهيم نسخه‌اي بومي از آن ارائه شود. براين‌اساس لازم است تا كل تاريخ پيدايي و گسترش علوم‌انساني در جهان مدرن به بررسي گذاشته شود و از بنيان‌ها و فلسفه آن پرسش دقيق به عمل آيد.

شكي نيست كه انجام اين كار سترگ نيازمند پژوهشگران زبده و باتجربه‌اي است كه هم از زمينه‌هاي علم‌انساني غربي و هم از بسترهاي فرهنگ بومي آگاه باشند. يكي از پرسش‌هاي مهمي كه بايد در اين زمينه به دنبال پاسخگويي به آن برآمد، پرسش از روش‌شناسي و فلسفه علوم‌انساني است، از اين‌رو مي‌توان پرسيد كه چرا علوم‌انساني نياز مبرم ماست و آيا علوم‌انساني واحدي در سطح جهان وجود دارد كه بتوان از روش‌شناسي مستقلي در آن نام برد؟ چگونه مي‌توان علوم‌انساني را به سمتي هدايت كرد كه از سيطره علوم‌تجربي بركنار ماند؟ آيا مي‌توان در علوم‌انساني به روشي مستقل از ديگر علوم دست يافت؟ آيا نظام معرفتي‌اي وجود دارد كه بتوان براي كارآمدي علوم‌انساني از آن بهره برد؟ و در نهايت آيا براي ايجاد علوم‌انساني بومي، مي‌توان از فلسفه و روش‌شناسي علوم انساني غربي بهره گرفت؟ اين پرسش‌ها و پرسش‌هايي ديگر، انگيزه‌اي شد تا ميزگردي را با حضور دكتر مهدي معين‌زاده و عليرضا منجمي از اعضاي پژوهشكده علم و دين پژوهشگاه علوم‌انساني و مطالعات فرهنگي تشكيل دهيم كه ماحصل آن در پي مي‌آيد.

* آيا مي‌توان در كل تعريفي منقح از «علوم انساني» به دست داد؟ درصورت اخير جنس اين دست از علوم با ساير علوم از چه جهت متفاوت است؟

دكتر معين‌زاده: با نگاه به مناقشه دويست ساله علوم انساني در غرب مي‌توان گفت روش و خود علوم انساني امر مسلمي نبوده و 2قرن است كه راجع به روش، چيستي و ماهيت اين علوم بحث مي‌شود. بنابراين نمي‌توان انتظار داشت كه بتوان آن را به‌عنوان چيزي متعين درنظر گرفت. در آلمان اين علوم، خود را به شكل «علوم روحي، اخلاقي، تاريخي» مطرح ساخته و در انگليس از آن به «هيومن ساينس» ياد مي‌شود و در فرانسه به آن «علوم اجتماعي» گفته مي‌شود. پس «يك علوم انساني» وجود ندارد و اين سخن درستي است كه «پارادايم» را در مورد علوم انساني نمي‌توان به كاربرد زيرا هنوز «علوم‌انساني برافتاده» وجود ندارد. در فيزيك مي‌توان گفت فيزيك «نيوتوني» و پيش از آن تبيين ارسطويي« حركت» برافتاده است و اگر هنوز علم نيوتوني خوانده مي‌شود به اين دليل است كه در عالم «ماكرو فيزيك» هنوز به كار مي‌آيد. اما باز تأكيد مي‌كنم كه در علوم انساني هيچ‌چيز برنيفتاده است پس بر علوم انساني «پارادايم» قابل اطلاق نيست.

* براي نجات علوم انساني از اسارت روش‌هاي علوم تجربي چه روش‌هايي پيشنهاد شده است؟ به تعبير ديگر اين روش‌ها چگونه در علوم انساني‌زاده مي‌شوند يا علوم انساني چگونه از دل فهم آنها بيرون مي‌آيد؟

دكتر معين‌زاده: «گادامر» برآن است كه به جاي روش علوم طبيعي، علوم انساني بايد «هنر و تاريخ» را الگوي خود قرار داد. او روي 4مفهوم دست مي‌نهد كه علوم انساني قرن نوزدهم تحت‌تأثير آنها مي‌توانست به اين روش مستقل دست يابد. اما يك مفهوم توسط «هگل» و 3مفهوم ديگر توسط «كانت» بد معنا شد و اين امر محقق نشد. پس به گفته او، «هنر و تاريخ» مي‌تواند «حقيقتي از نوع ديگر» را توليد كند كه مي‌تواند سرمشق علوم انساني براي رسيدن به روش مستقل و مختص خود قرار گيرد. آن مفهومي را كه «هگل» بد تعبير كرد «بيلدونگ» بود كه به معناي «شكل‌گيري و تكوين» است؛ هر چيزي كه با نوعي «تشكيل» و «شدن» همراه است. به بيان «گادامر» اين لغت در قرون وسطي به «تشبه انسان به خدا» گفته مي‌شد و اين همان «شكل گرفتن» انسان چون خداوند بود. «هردر» اين لغت را به معناي «تعليم و تربيت انساني و انسان شدن» به كاربرد كه هنوز حاوي معناي شدن بود. «كانت» خود كلمه را به كار نبرد اما در نقد عقل عملي گفت كه انسان وظيفه دارد كه استعدادهايش را در جهت «انسان شدن» به پيش ببرد.

«هگل» كه كل فلسفه‌اش «شدن» بود به آنجا رسيد كه گفت فلسفه كاري جز تبيين «شدن» ندارد اما كار او يك اشكال داشت و آن اين بود كه «شدن» در فلسفه او «نقطه ختم» پيدا مي‌كرد كه همان «رسيدن روح به‌خودآگاهي» در طول تاريخ بود. در مفهوم «بيلدونگ» بايد دقت كرد كه شناخت امري كه در حال شدن است ذاتاً با شناخت امر ايستا متفاوت است. بنابراين اگر گفته شود انسان طبيعتي دارد كه از گذشته دور تا امروز تغيير نكرده است و مي‌توان اين طبيعت را شناخت با اين فرق مي‌كند كه انسان را موجودي در حال «شدن» و تحول بدانيم كه آن را در منزلي از منازل شدن مي‌توان بررسي كرد. 3مفهوم ديگر يكي «ذوق» و ديگري «حكم» و بعدي «كامنسنس» به معناي حس مشترك يا عرف عام بود. «كانت» اين حس مشترك را حسي در كنار ساير «حس‌ها» قرار مي‌داد مثل اينكه اگر آدمي اين ظرافت و دقت را داشته باشد مي‌تواند اثر هنري را بفهمد و از آن لذت ببرد. اينگونه است كه اين مفهوم توسط «كانت» در حال «سوبژكتيو» شدن بود و قوه‌اي از قواي آدمي مي‌شد.

اما «كامنسنس» از ديد «گادامر» حاصل زيستن آدمي در جهان اجتماعي- تاريخي است كه انباشته مي‌شود و در آن حقيقت وجود دارد. از نظر «گادامر»، آدمي محصول يك «كامنسنس» است كه امري تاريخي اجتماعي و ناخودآگاه است و بخشي از نظر و عمل ما به‌علت آن صورت مي‌گيرد و حالت انباشتگي و ذخيره شدن دارد. گويي در طول تاريخ امور ناحقيقي از آن جدا مي‌شود و تنها حقيقت در آن باقي مي‌ماند. اين به معناي آن است كه تاريخ حاوي حقيقت است. راي «كانت» با هرمنوتيك نيز همين كار را كرد و باعث شد «شلاير ماخر» كه هرمنوتيك را از «علم روش تأويل و تفسير متون مشخص» به «تئوري عام فهم» تبديل كرد، هرمنوتيك را نيز «سوبژكتيو» كند و آن را عكس عمل «تصنيف» بداند. اينكه نويسنده مقصد و نيتي دارد كه به متن منتقل مي‌شود و بايد از متن به قصد و نيت نويسنده پي برد، هرمنوتيك را «سوبژكتيو» مي‌كند. اينجاست كه هرمنوتيك هم به سرنوشت «هنر و تاريخ» دچار مي‌شود.

* اين حقيقت چگونه حقيقتي است و چگونه مي‌تواند سرمشق علوم انساني قرار گيرد؟

دكتر معين‌زاده: نحوه بودن اثر هنري به ما نشان مي‌دهد كه علوم‌انساني بايد چگونه باشد. آنچه ما از اثر هنري مي‌فهميم نيز «بازي» سوبژكتيو است زيرا ما اثر را تماشا مي‌كنيم و از آن لذتي مي‌بريم و تأويل و تفسيرهايي «شلاير ماخر» گونه مي‌كنيم و به‌دنبال آنيم كه هنرمند چه مي‌خواسته بگويد و قصد و نيتش چه بوده است؟ چيزي كه در اثر هنري مهم است را «گادامر» در مثال «بازي» نشان مي‌دهد. در بازي اولاً جديتي مقدس وجود دارد. شما تا وارد بازي نشده‌ايد آن را جدي نمي‌پنداريد اما وقتي وارد شديد گويي همه چيز در آن خلاصه شده است. دوم اينكه فعاليت و عامليتي به شكل «سوژه- ابژه‌اي» در آن وجود ندارد و اين بازي است كه شما را فرا مي‌گيرد و اين احساس كه «من خودم نيستم و ابزاري براي پيشبرد هدفي هستم» به‌ويژه در بازي‌هاي گروهي غالب است. اين ما نيستيم كه بازي را در سيطره داريم. حالت «فاعل شناسا و عامل شناسايي» كه هم‌اكنون نيز الگوي غالب «علم» است در بازي فرو مي‌ريزد. اين حالت در نمايشنامه نيز از بين مي‌رود و بازيگر در حال ايفاي نقشي است كه جدي گرفته مي‌شود و در خدمت منوياتي است و تماشاگر نيز در «تقرر معناي اين بازي» شركت مي‌كند. اين يك «نحوه وجود» است. بنابراين در علم انساني بايد رابطه «سوژه- ابژه» آنچنان‌كه در بازي محو مي‌شود، محو شود.

اما درباره تاريخ نيز مكتب تاريخي آلمان كه با درويزن، رانكه و ديلتاي مشخص مي‌شود فهم كژي ارائه دادند و در آن همان «سوبژكتيو» كردن اتفاق افتاد و «قصد عامل تاريخي» مهم جلوه داده شد. در اين فهم كژ، تبيين واقعه تاريخي عبارت شد از «كشف قصد عامل واقعه» كه امري روانشناختي و سوبژكتيو بود. تفسير درست تاريخ آن است كه يك واقعه تاريخي از روي اثراتش تبيين شود. يعني «اثر» واقعه تاريخي فقط اثرش نيست بلكه شناخت آن است زيرا اثرات بر هم انباشته مي‌شوند و آنچه اثر نبوده كنار مي‌رود و آنچه حقيقت داشته باقي مي‌ماند. پس فاصله زماني نه تنها «بارخاطر» نيست بلكه «يار شاطر» است و از هر چه بسيار گذشته است اثرات بيشتري بر هم انباشته شده و بهتر قابل شناسايي است.

واقعه ناب اوليه به هيچ وجه قابل دستيابي نيست و نمي‌توان روابط و نسبت‌هايي را بدون حضور در آن شناخت و بازسازي مورخ با «مسائل امروز خودش» انجام مي‌شود. «گادامر» اصطلاحي ترجمه ناپذير دارد كه يعني «ايستادن در برابر تاريخ هنوز اثر گذار» است. اگر در پي بازسازي تاريخ و حتي عبرت گرفتن از آن باشي اثر‌گذاري آن را از بين برده‌اي و آن را از حقيقتش تهي ساخته‌اي. تاريخ، همان شدن مداوم است. بنابراين وقتي تاريخ هنوز در حال «شدن» است نمي‌توان آن را «ابژه» پنداشت. پس به گفته «گادامر» وقتي در اثر هنري و واقعه تاريخي به‌دنبال قصد هنرمند و عامل تاريخي نبوديم مي‌توان ربط اثر يا واقعه با خود را شناخت و اين همان «حقيقت» براي «من» است. اين به غلط نسبي‌نگري معنا مي‌شود. قصد هنرمند يا عامل تاريخي به هر دردي مي‌خورد جز به درد «حقيقتي» كه فرد به‌دنبالش است. وقتي «قصد» حذف شد حقيقت در رابطه با آدمي شكل مي‌گيرد كه حقيقتي «تراژيك» خواهد بود. تراژدي مستقل از موضوع خود، به «تناهي و تقصير» انسان مي‌پردازد و «مهيب بودن تقدير در برابر وجود متناهي انسان» است. اين اول و آخر چيزي است كه در هر علمي بايد فهميده شود چه علم انساني و چه ساير علومي كه در پي شناخت هستند. پايان سخن «گادامر» انگار به معرفتي مي‌انجامد كه گويي خود دين است و معرفتي غيراز آن وجود ندارد و آن پي بردن به موقعيت «تراژيك» انسان است.

* از كجاي اين تعريف فلسفي و ديني از «علم»، علمي كارآمد خارج مي‌شود؟ آغازگاه اين علم انساني جديد از كدام نقطه است؟

دكتر معين‌زاده:«گادامر» علم را به سمت معرفتي ديني فلسفي مي‌برد درحالي‌كه به «knowing-how» نيز توجه دارد. اين مفهوم با «فرونزيس» ارسطويي همپوشاني دارد.حكمت عملي، حكمتي نيست كه داشته باشي و سپس در عمل به كار ببندي بلكه حكمتي است كه عمل و نظر به‌طور غيرقابل تفكيكي در آن حضور دارند. پس گويي هميشه بدنه‌اي از معرفت اصيل در مواجهه با جهان مادي خود را به سؤال «چه بايد كرد» معطوف مي‌كند و اينجاست كه علم شروع به‌زاده شدن از آن مي‌كند؛ علمي كه ديگر «سوژه-ابژه‌اي» نيست و حاوي حقيقتي از نوع هنر و تاريخ است.پس از اين بدنة ديني فلسفي، «علمي» در جواب به «چه بايد كرد» به‌وجود مي‌آيد كه علمي انساني و داراي روش مستقل است كه حاوي حقيقتي از جنس ديگر است. اين علم از بدنه معرفت جدا مي‌شود، زيرا ناظر بر عملي مي‌شود كه بايد در دنيا انجام داده شود.

* آيا نظام معرفتي جايگزيني كه به شكل مصداقي وجود داشته و حائز اين شرايط باشد سراغ داريد؟

دكتر منجمي: همين جاست كه طب وارد عمل مي‌شود. معرفتي كه در طب هست با چيزي كه الان «علم» دانسته مي‌شود كاملاً متفاوت است و به اشتباه طب را علم مي‌دانند.
اينكه پزشكان در برهه‌اي از زمان كنوني به‌دليل «پرستيژ» به‌دنبال آن بودند كه «دانشمند» دانسته شوند حقيقتي تاريخي است كه نمي‌توان منكر آن بود.

ولي اساساً طب، علم نيست. تلاشي كه الان در علم انساني صورت مي‌گيرد اين است كه با «علم» تمايزي داشته باشد يا نداشته باشد كه هر دو يكي است. چه بخواهيم روش علوم انساني را علمي و چه كاملاً آن را جدا كنيم، اين دو روي يك سكه است زيرا در هر دو صورت در پي آنيم كه علوم انساني را از «علم» متمايز‌سازيم. بحث اين است كه اگر طب را به‌عنوان مدلي معرفتي درنظر بگيريم با مدل امروزين علم كاملاً متفاوت است. شايد بتوان براساس آن، تصوير درستي از علم انساني آنگونه كه بايد باشد ارائه داد. بحث نخست كه در جامعه ما مطرح است، بحث «كارآمدي» علوم‌انساني است كه مي‌پرسد اين علم به چه درد مي‌خورد؟

2 راه براي جواب دادن آن به‌كار مي‌رود؛ يا گفته مي‌شود مگر بايد به درد بخورد؟ و علم انساني در پي تبيين موضوعات است. از ديگر سو، از نگاه علوم تجربي، علوم انساني «علم» نيستند و نمي‌توانند پيش‌بيني كنند و حتي مثلاً مدلي براي انقلاب ارائه دهند. اين يك روية ديگري نيز دارد و آن اين است كه علوم انساني و به‌ويژه اجتماعي، موضوعات خود را به‌عنوان مسئله و تعريف مي‌كند و آن را مسائل اجتماعي مي‌داند. اين ادبياتي طبي است كه از طب آمده و براساس آن وقتي طب چيزي را به‌عنوان مسئله مي‌پذيرد كه امكاني براي مداوا و درمان وجود داشته باشد. وقتي مسئله فقر، بيكاري و اعتياد به شكل طبي صورت‌بندي مي‌شود قطعاً اين علم به ناكارآمدي متهم مي‌شود چرا كه اگر چيزي معضل و مسئله دانسته شد يعني مداوايي وجود خواهد داشت اما وقتي مسئله درمان نشد پس سؤال از كارآمدي طبيعي است. اگر علم انساني فقط در پي تبيين بود نبايد صورت‌بندي «مسئله» را برمي‌گزيد زيرا به آن احتياج نبود. پس وقتي اين علم از راه حل عاجز مي‌ماند خود را به تبيين كردن مي‌زند.

* ويژگي‌هاي ديگري كه اين معرفت را تبديل به «بازي» مي‌كند و از حالت سوبژكتيو خارج مي‌سازد كدام است؟

دكتر منجمي: آنچه را كه امروزه در طب علمي نشان مي‌دهند «تشخيص» است. از آن‌رو قند خون و حتي ساير بيماري‌ها را مي‌توان با عدد و رقم نشان داد اما كار طب اصلا اين نيست كه فقط مشكلات مراجعين را طبقه‌بندي كند. اين «عدد» فقط براي آن است كه امكاني براي «عملي» را به‌وجود ‌آورد كه در مورد آن انتخاب صورت مي‌گيرد. هيچ بيماري نمي‌پذيرد كه تنها تشخيص به او ارائه شود بدون آنكه كاري برايش انجام شود. تا طب به بيمار نگويد كه «چه كار بايد كند» نه پزشك، پزشك و نه بيمار، بيمار است. پس طب معرفتي است كه با «مسئله»اي شروع مي‌شود كه مردم به آن ارائه كرده‌اند و معرفت پزشكي دردي را در خود مي‌پذيرد كه مداوايي داشته باشد.

* پس اين الگو به‌خودي خود، بومي عمل مي‌كند و پيشاپيش بومي است. مشكل كارآمدي چگونه حل مي‌شود؟

دكتر منجمـي: تمـايزي ساختگي بين نظر و عمل هنوز نيز در علوم‌انساني وجود دارد كه از يونان آمده است. وقتي از كارآمدي سؤال مي‌شود اين علوم فقط خود را تبيين‌گر مي‌دانند. اين تمايز در پزشكي بي‌معني است. نمي‌توان «پزشك نظري» داشت. پس مي‌توان معرفتي داشت كه نظري است، مشكلات مردم را حل مي‌كند و براساس «مسئله» جامعه هم هست. اقبال عمومي هم به آن مي‌شود و صاحب وجاهت نيز هست و در آن تمايزي هم بين نظر و عمل وجود ندارد. ديگر آنكه «مسئله‌اي» كه در طب به‌عنوان يك نظام معرفتي هست «برساخته» طب نيست. ويژگي پارادايم علمي، ساختن مسئله و حل كردن آن است ولي چون طب بر مبناي عرضه كردن مشكلات مردم بنا شده است بنابراين خود «طب» حتي مفهوم سلامتي را نمي‌سازد. اين مفهوم بيرون از آن ساخته شده و فقط پزشكي اعاده سلامت را امكان‌پذير مي‌سازد.

علم اجتماعي «فقر» را معضل مي‌داند و نه كاري با «كامنسنس» دارد و نه با مردم كه فقر را مشكل مي‌دانند يا نمي‌دانند و سپس تبيين‌هايي نيز صورت مي‌دهد و وقتي «راه‌حل» پرسيده مي‌شود مي‌گويد وظيفه‌اش فقط تبيين بوده است. اما هيچ‌گاه اطبا نمي‌توانند خودشان چيزي را مشكل بدانند و بگويند براي آن به ما مراجعه كنيد. اين خارج از طب به‌عنوان درد، شكل مي‌گيرد و سپس به طب عرضه مي‌شود. قدم بعدي علوم‌انساني براي كارآمد نشان دادن خود آن است كه پس از تعريف «مسئله» مي‌خواهد «دستكاري» را آغاز كند و به «مهندسي اجتماعي» بپردازد تا ثابت شود كارآمد است و به «درد» مي‌خورد. پس وقتي مسئله درست فهميده نشود به اينجا ختم مي‌شود.

دكتر منجمي: نكته ديگر در طب كه مي‌تواند به‌عنوان الگوي علوم‌انساني مطرح باشد آن است كه در آن متخصص‌ترين فرد بايد كارش را به داوري عامي‌ترين افراد بگذارد و اين كاملاً امري پذيرفته شده است. پس كارآمدي طب وابسته به آن است كه بيمار عامي از درد خلاصي يابد وگرنه هيچ فايده‌اي ندارد. اين اتفاقي است كه در هيچ علمي نمي‌افتد. اينجاست كه «كامنسنس» داوري مي‌كند كه كارآمدي وجود داشته يا وجود نداشته است، بنابراين، پزشك نمي‌تواند كار خود را كارآمد بداند و اين مردمند كه تعيين‌كننده كارآمدي يا ناكارآمدي هستند و اين بسيار مهم است.

يکشنبه|ا|11|ا|دي|ا|1390





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: همشهری]
[مشاهده در: www.hamshahrionline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 199]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن