تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 15 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):اى جوانان! آبرويتان را با ادب و دينتان را با دانش حفظ كنيد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1820920120




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

روايت مادر يك شهيد از ديدار با فرزندش


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: روايت مادر يك شهيد از ديدار با فرزندش
خبرگزاري فارس: اكبر به من گفت پيكر محمد حسين را برايت مي‌آورم اما شما هم بايد قول بدهي كه اگر در جبهه شهيد نشدم به محمد حسن سفارش كنيد مرا در آن دنيا شفاعت كند.


به گزارش گروه فضاي مجازي خبرگزاري فارس، به نقل از همشهري محله منطقه 3، محمد حسين ضيغمي بزرگ‌ترين فرزند خانواده بود. سال چهارم دبيرستان بود كه قرار شد تعدادي از دانش آموزان بسيج مدرسه به جبهه اعزام شوند كه محمد حسين هم جزء آنها بود. قرار بود كه آنها به منطقه كردستان بروند و فقط چهل و پنج روز در آنجا بمانند اما آنجا مورد حمله كموله ها قرار مي‌گيرند و مجبور مي‌شوند تا براي مبارزه با آنها چهار ماه در جبهه كردستان بمانند.

يكبار او به همراه چند تا از همرزمانش در بين نيزارها مخفي مي شوند.هوا سرد بوده و آنها هم مجبور مي شوند ساعت ها در آن منطقه بمانند. زماني كه او را پيدا مي‌كنند، بدنش تقريبا نيمه جان بوده. او را سريعا به بيمارستان مي رسانند و مي گويند بعد از 24 ساعت به هوش مي آيد.

بعد از آن حادثه و در سيزده مرداد سال1362 خبر شهادت محمد حسين مي آيد؛ اما نشاني از او براي خانواده اش نمي آيد و مادر كه بي صبر و بي قرار دنبال پيكر فرزند و يا حتي نشاني از اوست درخواستي مطرح مي كند كه بعدها به خاطرش پشيمان مي‌شود: «من كه بسيار از شهادت محمد حسين ناراحت بودم گفتم هر جور كه شده بايد او را برايم بياورند،حتي اگر نشانه اي هم يافتيد من قبول مي كنم.

يكي از همرزمانش كه جزو همان چهار نفر بود گفت مادر من هر طور كه شده پيكر او را برايت مي آورم.نامش اكبر محمدي و بچه خرمشهر بود. مادر و پدرش در جنگ به شهادت رسيده بودند و خواهرش ساكن محله درب دو بود. او رفت تا پيكر فرزندم را برايم بياورد. او را هم پيدا كرد ولي موقع آوردنش خودش هم به شهادت رسيد. شايد آن روزها اعتقادات من ضعيف بود و نمي دانستم از آن جوان چه خواسته ام،ولي هنوز كه هنوز است و بعد از گذشت اين همه سال از خواسته‎‌ام كه بابتش او به شهادت رسيد ناراحت مي‌شوم.

اكبر به من گفت پيكر محمد حسين را برايت مي‌آورم اما شما هم بايد قول بدهي كه اگر در جبهه شهيد نشدم به محمد حسن سفارش كنيد مرا در آن دنيا شفاعت كند.

هر گاه كه ياد خواسته ام مي افتم ناراحت مي شوم كه اي كاش از او نمي خواستم تا پيكر فرزندم را برايم پيدا كند. وقتي چشمم به پيكر محمد افتاد ديدم جنازه اش سر ندارد، از يك سو خوشحال شدم كه محمد حسين هم مانند آقايش امام حسين(ع) بي سر است. دوستانش برايم تعريف كردند كه در عمليات والفجر 2 موشكي به داخل سنگري كه محمد حسين و يكي از دوستانش در آن بوده اصابت مي كند. او سر نداشته و دوستش نيمي از بدنش از بين رفته بود.
انتهاي پيام/

يکشنبه|ا|11|ا|دي|ا|1390





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 245]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن