واضح آرشیو وب فارسی:حيات: در آستانه سالروز پرواز آسماني شهيد حاج ابراهيم همت؛ شهادتش نيز بوي حسين مي داد
تهران - حيات
در سه راهي شهادت، همان سه راهي معروف شهيد شد. همان دشتي كه روزي براي آبرو گرفتن خود، خاطره آن موتور كوفته واژگون، آن شهيدي كه وارد شدن به محشر مثل مولايش حسين تمام آرزويش بود را به وديعه گرفت و انصافا چه آبرويي گرفت به واسطه آن بزرگ مرد وآن خون پاك كه به آن آذين شد.
همان شهيدي كه در دشتي كه روزي تمامش پر بود از پيكر شهدا، همان هايي كه مانند بالهاي ملائكه به زمين آرام گرفته بودند، در سرزمين شوره زارهاي سوزان، همان طلاييه خودمان بي سر شهيد شد.
همت را مي گويم. همان حاج همت خودمان، فرمانده لشكر 27 حضرت رسول الله ، بزرگ مرد تاريخ انقلاب و اسطوره ايثار وآينه تمام قد مردانگي...
هماني كه شهادتش نيز بوي حسين مي داد.انگار از ابتدا، از وقتي هنوز متولد نشده بود همراه مادر به كربلا رفته بود تا آخرين ثانيه هاي حياتش عهدي محكم با مولايش حسين بسته باشد .
در مكه از خدا چند چيز خواسته بود، يكي اينكه در كشوري كه نفس امام نيست، نباشد؛ حتي براي لحظه اي، بعد همسر و دو فرزندش را طلب كرد. آخر هم دعا كرد نه اسير شود، نه جانباز. مي گفت:«اسارت و جانبازشدن ايمان زيادي مي خواهد كه من آن را در خود نمي بينم، من از خدا خواستم فقط وقتي جزو اولياء الله قرار گرفتم درجا شهيد شوم...
هميشه مي گفت:من زندگي را دوست دارم ولي نه آنقدر كه آلوده اش شوم و خويشتن را فراموش كنم .علي وار زيستن و علي وار شهيد شدن, حسين وار زيستن و حسين وار شهيد شدن را دوست دارم، شهادت در قاموس اسلام كاري ترين ضربات را بر پيكر ظلم، جور،شرك و الحاد ميزند و خواهد زد.
همان كه در وصيت نامه خود به مادر گفت : من متنفر بودم و هستم از انسانهاي سازش كار و بي تفاوت و متاسفانه جواناني كه شناخت كافي از اسلام ندارند و نمي دانند براي چه زندگي مي كنند و چه هدفي دارند و اصلا چه مي گويند بسيارند . اي كاش به خود مي آمدند. از طرف من به جوانان بگوييد چشم شهيدان و تبلور خونشان به شما دوخته است بپاخيزيد و اسلام و خود را دريابيد، نظير انقلاب اسلامي ما در هيچ كجا پيدا نمي شود نه شرقي - نه غربي؛
نيك كه بنگري مي بيني تمام آنچه اتفاق افتاد همان بود كه هميشه از خداوند طلب مي كرد.
نمي دانم همت را مي شناسي يا نه؟نيم نگاهي به زندگي اش انداختي يا نه؟ اما يادش خيلي جا ها همراه خيلي هاست، خاطره اش زمزمه خيلي از رزمندگان ديروز و جوانان امروز است .
امروز در آستانه سالروز شهادت اين بزرگ مرد هستيم ، همين چند روز پيش بود كه به ياد اين شهيد مراسم ستارگان دو كوه برگزار شده است،همان يادوراره فرماندهان شهيد لشكر 27 محمد رسول الله ،مراسم بزرگداشت سه تن از بزرگ مردان تاريخ دفاع مقدس..شهيد همت،شهيد كريمي و شهيد چراغي ...
زياد جاي دوري نمي رود اگر بداني در مراسم چه گذشت،شايد تصورش را هم نكني اما براي مراسم شايد 4 هزار نفري آمده بودند.حتي براي ايستادن هم جا نبود.تمام مدت مراسم چراغها خاموش بود و در ميان سكوت سالن طنين زيباي گريستن مردان و زناني از خانواده شهدا ،خانواده سپاهيان وعاشقان اين شهدا به گوش مي رسيد.
در تمام مراسم صداي شليك گلوله، انفجار خمپاره، شيون شهيد تشنه آب در كنار تصوير پلاك هاي شكسته شده ،سنگر هاي ويران شده و اشك و لبخند رزمندگان در حال پخش بود، حتي اگر خوب حواست را جمع مي كردي بوي خاك ،بوي خون و عطر شهادت هم به مشام مي رسيد.
لازم نبود همت را بشناسي تا بهانه اي براي گريستن داشته باشي.فقط كافي بود گوشه اي از دلت هنوز آسماني باشد ، فقط كافي بود تاب بياوري و چشم در چشم مادري كه پيكر پاره پاره فرزند خويش را در آغوش كشيده بود بدوزي تا باراني شوي...
همه آنجا مي دانستند فرزند از دست دادن يعني چه ،همه مفهوم سنگين همسر شهيد بودن را مي فهميدند و ته قلب همه آن جماعت حس عشق به شهدا مشترك بود.
تمام مراسم خلاصه مي شد در روايت داستان شهادت شهيد همت،شباهت داستان اين اسوه به سالار شهيدان،سيره آن بزرگوار،رواياتي از دوران جنگ و رونمايي از تمبر اين 3 شهيد اما بهانه خوبي بود براي تجديد خاطره ،براي ِيادآوري عهد و پيمان و براي آنهايي كه سالهاست براي خوب بودن دنبال بهانه اي مي گشتند...
هر گوشه سالن كه چشم مي چرخاندي پر بود از تصويرهاي شهدا.
مهماني خوبي بود. دلمان حسابي از حضور جاري شهدا سيراب شد.
پدر شهيد همت هم حضور داشت،مي گفت :ابراهيم براي پاسداري از انقلاب و اطاعت از فرامين امام از دنيا گذشت و امروز از تك تك مردم اين مرزو بوم انتظار استقامت و حمايت دارد.استقامتي در خور مسلمان ايراني...
آن مراسم هم تمام شد مثل همه مراسم هاي ديگر و آنچه پر رنگ تر از هميشه به جاي ماند بلنداي عظمت شهدا بود.فرقي نمي كند.همت،چمران،باكري،كلهر،قادري،محمدي، زماني و...همه شهدا...
با اينكه امروز دروازه هاي عظيم شهادت به راهي تنگ و باريك مبدل شده و ما را به آن راه نمي دهند،اما مي شود با دلي شكسته برسر اين راه نشست و كاروان سالار را صدا زد.
شايد از اين كوچه كسي عبور كند ؛
شايد اين مراسم ها بتواند رفاقت با شهدا ،نگاهي كوچك به زندگي آنها و اندكي تامل را براي ما به ارمغان بياورد. شايد .
گزارش : مريم باقرنيا
دوشنبه|ا|19|ا|اسفند|ا|1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: حيات]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 264]