تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 16 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):تکمیل روزه به پرداخت زکاة یعنى فطره است، همچنان که صلوات بر پیامبر (ص) کمال نماز ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1826708968




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

پيچك تجانسي با امثال ابوشريف نداشت


واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین: پيچك تجانسي با امثال ابوشريف نداشت
جام جم آنلاين: غلامعلي پيچك كه از تهران به منطقه غرب آمده بود مي‌گفتند ابوشريف هم خيلي با او گرم مي‌گيرد لذا آن ذهنيت قبلي بچه‌ها به نوعي پيشداوري منفي نسبت به پيچك تسري پيدا كرد.


آنچه پيش رو داريد زندگي‌نامه سردار دلاور اسلام، فاتح جنگ‌هاي كردستان و علمدار نبردهاي حماسي جبهه غرب، از «بازي ‌دراز» تا گيلان غرب؛ شهيد غلامعلي پيچك است.

به دنبال شروع جنگ تحميلي رژيم بعثي صدام حسين عليه كشورمان، غلامعلي به جبهه غرب شتافت تا در راه زمين گير كردن دشمن متجاوز، به سهم خود گامي بردارد.

نخستين عرصه نبرد پيچك، جبهه چپ سرپل ذهاب - يعني مناطق «بازي دراز»، دشت ديره و كوه‌هاي سركش و سنبله- بود.

به لحاظ لياقت و شايستگي كه در دوران جنگ‌هاي كردستان از خود بروز داده بود، از سوي فرمانده مقتدر سپاه منطقه 7 كشوري، شهيد «محمد بروجردي» به سمت مسئول عمليات جبهه چپ سرپل ذهاب منصوب شد.

پيچك در آن روزها فرمانده‌اي بود كه بر قلوب نيروهاي حكومت مي‌كرد. او با اخلاق علمي به آنها درس زيستني سزاوار يك انسان را مي‌آموخت.

انساني كه فريب عناوين و القاب دهان پركن را نمي‌خورد و افسون پست و مقام بر جان مهذبش كارگر نبود. يكي از نيروهاي تحت امر او در آغازين روزهاي جنگ، در اين باره گفته است:«برادر پيچك علاوه بر اين كه استاد و فرمانده ما بود، در آن روزهاي سراسر غربت اوايل جنگ، در حكم پدري مهربان براي ما محسوب مي‌شد. وقت خوردن غذا، اول مي‌آمد و همه بچه‌ها را دور سفره مي‌نشاند و به آنها غذا مي‌داد. رسم رايج ما اين بود: نفر آخري كه غذاي خودش را تمام كند، بايد كل ظروف را هم بشويد. به واسطه اين كه برادر پيچك هميشه سعي مي‌كرد اول بچه‌ها سير شوند و بعد او غذايش را بخورد لذا هميشه شستن ظروف هم به عهده او مي‌ماند. هر چقدر هم بچه‌ها اصرار مي‌كردند تا به اين روال خاتمه بدهد، زير بار نمي‌رفت.»

غلامعلي در زندگي و سلوك فردي و جمعي، سيره حضرت امام علي (ع) را براي خودش سرمشق قرار داده بود، چه اين كه چند بار هم اين تاسي و تاثيرپذيري از سيره عملي زندگي مولاي متقيان را به دوستان خاص خودش متذكر شد.

يكي از محرمان راز غلامعلي مي‌گويد:«غلامعلي مي‌گفت: امام علي در وجود خودش دو جنبه را خيلي خوب و متوازن حفظ كرده بود. يكي اقتدار بي‌حد و حصر و ديگري عدالت بي‌حد و مرز.خيلي دلم مي‌خواهد از اين بابت به آقا اميرالمومنين (ع) اقتدا كنم. حالا اين كه چقدر خدا توفيق بدهد و چقدر عرضه‌اش را داشته باشم بحثي ديگر است. با اين حال من سعي خودم را مي‌كنم.»

پيچك به يمن برخورداري از موهبت روحيه‌اي شاداب و چهره‌اي بشاش و دوست داشتني هر جا كه مي‌رفت خيلي زود در دل اطرافيانش جا بازمي‌كرد و با آنان خودماني مي‌شد.

پس از به عهده گرفتن مسئوليت محور چپ جبهه سرپل ذهاب و استقرار در پادگان ابوذر كه عقبه اصلي نيروهاي رزمي سپاه و ارتش در جبهه غرب بود به واسطه همين خصائل بسياري از دليرمردان ارتش جمهوري اسلامي را هم به سلك دوستان صميمي‌اش درآورد.

از جمله بين او و عقاب سلحشور هوانيروز «علي اكبر قربان شيرودي» دوستي و الفت گرمي برقرار شد. به نحوي كه اين دو به قدري به يكديگر علاقه داشتند كه هر بار در پادگان ابوذر به هم مي‌رسيدند گل از گل‌شان مي‌شكفت. با هم مزاح مي‌كردند و بعد شروع مي‌كردند به كشتي گرفتن با هم.

محمد ابراهيم شفيعي از فرماندهان سپاهي جبهه چپ سرپل ذهاب در آن روزها با اشاره به اين يكدلي به وجود آمده بين خلبانان قهرماني همچون شيرودي با پيچك مي‌گويد:«در پادگان ابوذر بچه‌هاي سپاه در چند بلوك ساختماني مستقر بودند. الباقي بلوك‌ها هم بين بچه‌هاي لشكر 81 زرهي كرمانشاه و هوانيروز تقسيم شده بودند.با اين حال وقت و بي‌وقت ما مي‌ديديم كه شيرودي و كشوري مي‌آيند به مقر ما و با پيچك و ساير بچه‌هاي سپاه حشر و نشر دارند. يك روز از سر مزاح به شيرودي گفتم آقا جان معلوم هست شما اينجا چه كار مي‌كنيد؟ مگر خودتان استراحتگاه ومقر نداريد كه مدام اينجا مي‌آييد؟شيرودي گفت: خب حالا مگر اينجا باشيم چه مي‌شود؟ گفتم هيچي فقط آدم بايد جايي باشد كه در آنجا احساس راحتي داشته باشد. او با لبخند گفت: خب ما هم وقتي اينجا با شما بچه سپاهي‌ها هستيم راحتيم.»

با توجه به مسئوليت فرماندهي جبهه چپ سرپل ذهاب پيچك خودش را مقيد كرده بود تا اكثر مواقع براي سركشي به محورها و شناسايي آخرين تحولات منطقه، شخصا به خطوط مقدم برود.

يكي از نيروهاي تحت امرش در اين باره مي‌گويد:يك روز كه در پادگان ابوذر، پيچك مطابق معمول آماده مي‌شد تا براي سركشي به خط مقدم برود حين حركتش به او گفتم برادر پيچك اجازه دارم مطلبي را با شما در ميان بگذارم؟ با همان لبخند زيباي خوش گفت: در خدمتيم. بفرماييد. گفتم من يك مقدار نگران شما هستم. حالا كه داريد به خط مي‌رويد پيشنهاد مي‌كنم كمي مواظب خودتان باشيد كمي سگرمه‌هايش را در هم رفت و گفت: برادر ببين نه تير آدم را مي‌كشد و نه تركش؛ نه بعثي آدم را مي‌كشد نه ضد انقلاب. تنها خداست كه قبض روح اولاد آدم به دست اوست. با اين اوصاف دليلي براي نگراني باقي نمي‌ماند. پس شما به هم بي‌دليل، نگران نباشيد. اين را كه گفت، دوباره لبخند زد و سوار ماشين شد و رفت.

پيچك براي آغاز تعرضي متقابل به مواضع دشمن اشغالگر لحظه‌اي آرام و قرار نداشت.

او با شناسايي شبانه‌روزي خطوط پدافندي واحدهاي ارتش بعث در صدد طرح‌ريزي دقيق براي عملياتي بود كه با اجراي آن بتوان اسطوره‌ شكست ناپذيري دشمن را در غرب در هم كوبيد. ارتفاعات سركش و پيچيده بازي دراز، بستري بود كه پيچك مي‌خواست به همراه معدود يارانش روياي شيرين غلبه بر خصم را در آن تعبير شده ببيند.

در وهله نخست پيچك در صدد برآمد تا با اجراي يك رشته عمليات محدود در بازي دراز، به دشمن ضرباتي وارد آورد.

از اواخر مهر ماه سال 1359 و پس از انجام شناسايي‌هاي ضروري خطوط دشمن و فراهم آوردن نسبي مقدمات كار مقرر شد تا در ارتفاعات بازي دراز و افشار آباد عملياتي انجام شود. از جمله اهداف جانبي اين عمليات آزاد سازي ارتفاع دانه خشك و خارج كردن پادگان ابوذر از ديد سپاه دوم ارتش بعث بود.

عمليات در موعد تعيين شده از سه جناح آغاز شد و نيروها از سه محور دانه خشك، سرآب گرم و دشت ديره به سوي مواضع دشمن هجوم بردند. منتها به دليل نرسيدن نيروي كمكي آنان مجبور به عقب‌نشيني شدند.

در همين عمليات كه بعدها در تقويم جنگ به نبرد اول بازي دراز مشهور شد شماري از رزمندگان كارنامه قبولي خود را از خداوند دريافت كردند و با نمره قبولي شهادت به آسمان پر گشودند. در خاتمه حمله، شهيد بزرگوار آيت‌الله دكتر بهشتي وارد منطقه شد.

پيچك و ديگر نيروهاي رزمنده، بهشتي را چون نگيني درخشان در ميان گرفته و با او دردل مي‌كردند.

آنان از بي‌عدالتي‌ها و پيمان شكني‌هاي رئيس جمهور و فرمانده كل قواي وقت، ابوالحسن بني‌صدر نسبت به مسئوليت‌هاي قانوني‌اش در قبال رزمندگان جبهه غرب، دلشان به درد آمده بود و حال با آمدن دكتر بهشتي سنگ صبوري يافته بودند تا با او از رازهاي نهفته سخن بگويند.

آنها گفتند و گفتند و بهشتي مظلوم فقط شنيد و شنيد.سرانجام سيدالشهداء انقلاب اسلامي خطاب به رزمندگان گفت: براي كسب تجربه در جنگ ما بايد بهايي بپردازيم و آن بها چيزي نيست به جز خون عزيزانمان. در حال حاضر چاره‌اي جز مقاومت وجود ندارد يا بايد بگذاريم كه دشمن همه جا را بگيرد و يا با تمام وجود و با چنگ و دندان جلوي متجاوزين را بگيريم.

برادران عزيز ما براي دفاع از اسلام به اين جا آمده‌ايم و بروز چنين مشكلاتي در هر جنگي طبيعي است. ما ناچاريم مقاومت كنيم و اين تنها راهي است كه پيش روي ما قرار دارد. ما نبايد اين همه انتقاد كنيم. بايد بكوشيم از تجربه اين نبردها درس بگيريم و با استفاده از همين درس‌ها، در عمليات بعدي انتقام خون شهداي عزيزمان را از دشمن بگيريم.

فرمانده عمليات ستاد غرب سپاه

از روز يكم دي ماه سال 1359 به حكم سردار شهيد محمد بروجردي مسئوليت فرماندهي عمليات ستاد غرب سپاه منطقه 7 كشوري به نام غلامعلي پيچك محول شد.

در آن برهه او با وضعيت بغرنجي درگير بود يعني به عهده داشتن مسئوليت هدايت عملياتي نيروها در جبهه‌اي با وسعت زياد و بدون هيچ پشتوانه‌اي دولتي چرا كه سپاه در جبهه غرب از طرف بني‌صدر تحريم شده بود و كمتر امكانات و تجهيزات لجستيكي به رزمندگان حاضر در آن جا ارائه مي‌شود.

با اين حال پيچك دلسرد نشد و به يمن تدبير و جاذبه معنوي خود توانست به اوضاع آشفته خطوط دفاعي سر و سامان بدهد.

توجه دقيق به وضعيت محورهاي عملياتي، دغدغه تسكين احساسات و عواطف جريحه دار شده نيروهاي برآشفته از كارشكني‌هاي بني‌صدر و اطرافيان وي و تقدير از زحمات توان فرساي اين رزمندگان نيز از خصوصيات شاخص پيچك بود.

حسين همداني فرمانده وقت نيروهاي اعزامي سپاه همدان مستقر در جبهه مياني سرپل ذهاب طي ماه‌هاي آغازين جنگ در اين مورد مي‌گويد:از آنجا كه از بدو غائله تجزيه طلبي ضد انقلابيون در كردستان ما با نوع بينش خشن و عملكرد افراطي آقاي عباس آقازماني معروف به ابوشريف و اطرافيان ايشان مخالف بوديم و حتي در مناطق كردنشين غرب كشور با آنها درگيري داشتيم. طبيعي بود كه در آن ماه‌هاي اول شروع جنگ تحميلي بين بچه رزمنده‌هاي همداني حاضر در جبهه غرب، نسبت به طيف ابوشريف و حتي بچه‌هاي اعزامي از سپاه تهران به منطقه،‌ نوعي ذهنيت سلبي و مبتني بر دافعه وجود داشته باشد. به اصطلاح رايج در اين روزها گارد ذهني ما نسبت به آنها كاملا بسته بود.

خب غلامعلي پيچك هم كه از تهران به منطقه غرب آمده بود مي‌گفتند ابوشريف هم خيلي با او گرم مي‌گيرد. لذا آن ذهنيت قبلي بچه‌ها به نوعي پيشداوري منفي نسبت به پيچك تسري پيدا كرد. منتها پيچك خيلي بزرگوارانه با جو ذهني موجود در بين بچه‌ها برخورد كرد.

اولا از همان بدو گرفتن مسئوليت عمليات سپاه غرب، نسبت به بچه‌هاي ما تواضع مومنانه‌اي از خودش نشان داد. با آن كه فرمانده عمليات سپاه غرب كشور بود و طبعا ما بايستي به ديدار او مي‌رفتيم. ايشان در همان روزهاي اول تصدي اين مسئوليت بلند شد و آمد به شهرك المهدي (عج) به ديدار ما بچه‌هاي سپاه همدان. در جمع بچه‌ها حاضر شد و خيلي دقيق و حساب شده از خدمات و زحمات بچه‌هاي سپاه همدان ياد كرد.

مشخص بود از همان آغاز تصدي فرماندهي عمليات غرب، ‌آقاي بروجردي او را نسبت به موقعيت حساس جبهه مياني سرپل ذهاب و مرارت‌هايي كه بچه‌هاي سپاه همدان براي تثبيت خط دفاعي آنجا متحمل شده بودند، توجيه كرده بود.

آخر آقاي بروجردي بالشخصه علاقه عجيبي نسبت به بچه‌هاي سپاه همدان داشت. به خاطر دارم كه آن روز پيچك در جمع برادرهاي رزمنده ما با لحني پرشور و تواضعي چشمگير از زحمات بچه‌ها در جبهه سرپل ذهاب تقدير و تشكر كرد و در ادامه صحبت‌هايش گفت: برادرهاي عزيزم، بنده به زيارت‌تان آمدم تا ببينم شما چه كم و كسري‌هايي داريد؟ از مسئولين چه ميخواهيد؟ من از تمام مشقت‌هاي شما باخبرم. خوب مي‌دانم از روز اول جنگ تا به اين لحظه چقدر سختي‌ كشيديد تا اين خط دفاعي را حفظ كنيد. الان هم كه در حضورتان توفيق حضور پيدا كرده‌ام تقاضاي من از شما اين است كه با بنده در حكم يك برادر كوچك و حقيرتان برخورد كنيد. به خدا قسم من دنبال اين مسئوليت نبودم بلكه از رده‌هاي بالا آن را به عنوان وظيفه‌اي شرعي به بنده محول كردند.

همين حالا هم اگر شما به هر عذري مايل به همكاري با من نباشيد خدا گواه است هيچ مسئله‌اي نيست. صرفا بدانيد كه وظيفه عمده من خدمت‌رساني به شما عزيزان و پشتيباني هر چه بهتر جبهه شما براي زمينه‌سازي عمليات بزرگي است كه به حول و قوه الهي قرار است در غرب انجام بدهيم.

منظور پيچك از عمليات بزرگ در غرب، نبرد دوم بازي دراز بود كه چهار ماه بعد در ارديبهشت ماه سال 1360 اجرا شد. خلاصه پيچك از همان اولين برخوردش با نيروهاي ما در زمستان سال 1359 واقعا قلوب همه بچه‌ها را با آن تواضع و خلوص مثال زدني، به خودش جلب كرد. در آن روزهاي سخت و پر از مرارت‌ ماه‌هاي اول جنگ، اين تواضع و دلسوزي پيچك نسبت به بچه‌ رزمنده‌هاي سرپل ذهاب در ساير مسئولين بالادستي آن دوره كمتر مثل و مانند داشت.

مدام از محورها و مناطق عملياتي بازديد مي‌كرد. مي‌آمد سنگر به سنگر، پاي صحبت بچه‌ها مي‌نشست. با همان سعه صدري كه از پيشنهادهاي‌شان استقبال مي‌كرد پذيراي انتقادهاي‌شان هم بود.بعد هم مسائل مطرح شده توسط بچه‌ها را سريع جمع‌بندي مي‌كرد و بدون فوت وقت شخصا دنبال حل و فصل آنها مي‌رفت.

به عنوان مثال يادم هست كه در سه ماهه اول جنگ و قبل از آمدم پيچك يك پست دژباني توسط سپاه غرب در اسلام آباد احداث شده بود كه مسئولين اين دژباني بعضا در برخورد با كاروان‌هاي حامل كمك‌هاي مردمي استان همدان به جبهه سرپل ذهاب، سخت‌گيري‌هاي بي‌موردي اعمال مي‌كردند.

عناصر اين دژباني خودروهاي حامل كمك‌هاي اهدايي را به اسم كنترل مجبور مي‌كردند بروند به پادگان ابوذر و بارهاي شان را در آنجا تخليه كنند. به محض اين كه پيچك از اين قضيه مطلع شد، طي يك دستورالعمل اكيد كتبي به مسئولين آن دژباني نوشت:

بسمه تعالي
برادران دژباني سپاه غرب
بدين وسيله ابلاغ مي‌شود از لحظه صدور اين دستورالعمل تردد كليه اشخاص و خودروهايي كه داراي حكم ماموريت از سپاه استان همدان مي‌باشند در منطقه كاملا آزاد و بلامانع است و به هيچ عنوان نيازي به كنترل يا اعزام آنها به پادگان ابوذر نيست.
اجركم عندالله
عمليات غرب- پيچك

بعد از صدور دستور پيچك ديگر ما با عناصر آن پست دژباني مشكل پيدا نكرديم و روند كمك رساني مردم استان همدان به بچه‌هاي‌شان در جبهه مياني سرپل ذهاب به سهولت انجام مي‌شد.

نمونه ديگري از مساعدت‌هاي بسيار موثر برادر عزيزمان غلامعلي پيچك نسبت به بچه‌ رزمنده‌هاي همداني جبهه مياني سرپل ذهاب، در رابطه با رفع معضل اسكان آنها در پادگان ابوذر بود.

تا قبل از تصدي مسئوليت عمليات غرب توسط پيچك در آن پادگان يك محل بسيار كوچك و محقري را به عنوان عقبه در اختيار ما گذاشته بودند. طوري كه بيتوته نيروها در آنجا خيلي دشوار بود.

پيچك كه آمد دستور داد يك بلوك كامل از ساختمان‌هاي پادگان ابوذر را در اختيارمان بگذارند. در نتيجه كل نيروهاي فرسوده و خسته عملياتي ما، براي استراحت موقت و تجديد قوا، از سر پل ذهاب به عقبه ما در آن بلوك ساختماني پادگان ابوذر مي‌رفتند و مشكل بي‌جا و مكاني بچه‌ها، با عنايت و اقدام ضربتي پيچك رفع شد. از حسن خلق و انسانيت پيچك هر چه بگويم، كم است.

برخوردهايش با آدم‌ها عالي بود. از اواخر اسفند 59 تا اوايل تير 1360 كه به دستور «حاج محمود شهبازي» فرمانده سپاه استان همدان، مجبور شدم در همدان بمانم، ديگر پيچك را نديده بودم.

وقتي در آغاز تابستان سال 60 دوباره به جبهه سرپل ذهاب برگشتم، از بچه‌هاي خودمان در آن‌جا شنيدم پيچك اكثر شب‌ها به شهرك المهدي (عج) مي‌آمد، شب را پيش بچه رزمنده‌هاي همداني بيتوته مي‌كرد. خيلي با آن‌ها گرم مي‌گرفت و مي‌گفت و مي‌خنديد. عجيب آقا صفت و مرد بود.

به همين ترتيب، هم به آن ذهنيت قبلي ما غلبه كرد و هم با بچه‌ها صميمي شد. ديگر خوب مي‌دانستيم كه پيچك ما، از خودمان است و هيچ سنخيت و تجانسي با امثال ابوشريف ندارد.»

غلام علي كمتر به مرخصي مي‌آمد و بيشتر به كارها و مسئوليت‌هاي خودش در منطقه سرگرم بود، اما وقتي هم كه مي‌آمد طوري مي‌آمد كه همه واقعا احساس كنند براي ديدار آنها آمده.

برادرش مي‌گويد:وقتي مي‌آمد اولا حرفي از وضعيت جبهه نمي‌زد، سؤال هم اگر مي‌كردي مي‌گفت: «همه خوب هستند و انشاء‌الله تو دهني خوبي به دشمن مي‌زنند» و بعد مي‌نشست با اين كشتي بگير و با آن كشتي بگير و با داداش كوچيك‌ها و آبجي‌ام، بازي مي‌كرد و خلاصه تلافي چند ماه غيبت خودش را در مي‌آورد.

پيچك به راهي كه در پيش گرفته بود ايمان داشت و هميشه از خدا مي‌خواست تا اجر اين تلاش و مجاهدت‌هاي او را بپردازد.

خواهرش نقل مي‌كند:يك بار علي آمد منزل ما براي خداحافظي، من كه خيلي نگران او بودم گفتم: دادش! واقعا تو با اين جواني، با اين شادابي، فكر نمي‌كني توي اين راهي كه رفتي كشته يا معلول مي‌شودي؟خيلي آرام جوابم را داد و گفت: «آبجي من توي اين راهي كه انتخاب كردم خيلي سختي كشيدم، خيلي محروميت‌ها را لمس كردم و همه هدفم اين است كه زحماتم از بين نرود و از خدا مي‌خواهم كه حتما اين كارها را از من قبول كند و اجر مرا بدهد، اجر من تنها با شهادت ادا مي‌شود و اگر در اين راه شهيد نشوم همه زحماتم هدر رفته است.» از سؤالي كه كرده بودم خجالت كشديم و دوباره سير نگاهش كردم و همين طور كه داشت مي‌رفت، با نگاه تا انتهاي كوچه بدرقه‌اش كردم.

در همه وجود پيچك، عشق و علاقه به امام (ره) موج مي‌زد و ديدن ناراحتي ايشان، اصلا برايش قابل تحمل نبود.

خواهرش نقل مي‌كند:به يقين مي تو‌انم بگويم هيچ وقت نام امام را بدون وضو ادا نمي‌كرد. وقتي تلويزيون تصوير ايشان را نشان مي‌داد، با عشق خاصي به تلويزيون و امام خيره مي‌شد. پس از شهادت استاد مطهري، وقتي تلويزيون امام را در مدرسه فيضيه قم نشان داد كه با دستمال اشك‌هاي چشمانش را پاك مي‌كرد، علي با ضجه دو دستي كوبيد توي سر خودش و بعد با صداي بلند، يا حسين، يا حسين گفت.

پيچك علاوه بر اين كه با حضورش در جبهه، روح خود را صيقل مي‌داد، وقتي هم كه در تهران بود، سعي مي‌كرد با خودسازي و تزكيه نفس خودش را بسازد.

خواهرش مي‌گويد:«علي اطاق كوچكي داشت كه مخصوص خودش بود. زمستان بود و هوا به شدت سرد. ما براي اين كه كمي اطاق او را گرم كنيم، يك چراغ و الوار در آن جا روشن كرديم. وقتي آمد و آن را ديد، گفت: آبجي براي چه چراغ روشن كردي؟»

گفتم: خوب هوا سرد است. سرما مي‌خوري؟

گفت: نه! اين را ببر و از اين به بعد هم هيچ وقت بدون اجازه، توي اتاق من چراغ روشن نكن، بگذار وقتي از جبهه مي‌آيم، فكر مردمي باشم كه الان توي سرما زندگي مي‌كنند و هيچ سرپناهي هم ندارند.

بله علي با اين كارها سعي مي‌كرد روحش را تزكيه كند.(فارس)

پنجشنبه|ا|8|ا|دي|ا|1390





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[مشاهده در: www.jamejamonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 264]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن