تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 14 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):صله رحم، انسان را خوش اخلاق، با سخاوت و پاكيزه جان مى‏نمايد و روزى را زياد مى‏كند...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1837913282




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

دست نوشته ها


واضح آرشیو وب فارسی:همشهری: دست نوشته ها
اين دوستون بخشي از دست نوشته هاي كودكان افغان است كه در كتاب سيب هاي كابل شيرين است به چاپ رسيده.

وطنم را دوست دارم، ايران را هم خيلي

خيلي دوست داشتم كه درس مي خواندم ولي نشد. خيلي دلم مي خواهد درسم را ادامه بدهم. هر وقت مي آيم خانه كودك شوش كلاس معرق و كامپيوتر را خيلي دوست دارم ولي فكر مي كنم كه نمي توانم. قاليبافي را بلدم. مي خواهم در هرات ادامه بدهم. هيچ فرقي بين دوستان خود نمي گذارم. همه دوستان خود را مثل خواهر خود دوست دارم همچنين معلمان خانه كودك شوش را. وطنم را دوست دارم، ايران را هم خيلي. هر دو براي من يكي است.

زهرا جعفري

راه هاي كابل و قندهار

من خيابان هاي زيادي ديدم. خيلي از چيزها را هم در خيابان ديده ام. اما يك خيابان خيلي برايم ترسناك بود. تقريباً در اين خيابان 24 ساعت تمام راه رفتيم. وقتي راهي سفر به ايران بوديم، دقيقاً بين راه هاي كابل و قندهار بود. خيابان هاي خيلي بدي بود. به خاطر اينكه ماشين ما وقتي در اين خيابان راه مي رفت، يك بار بالا مي رفت و يك بار هم پايين مي آمد. شايد اين يك خيابان نبود بلكه يك دشت بود با كوهپايه هاي كوتاه و بلند كه مردم آن را راه رفت و آمد خود قرار داده بودند.

خيابان ها همه شان يك جور نيست.

خياباني است كه فقط خاك است كه وقتي ماشين ها از روي آن رد مي شود، گرد و خاك خيلي زيادي راه مي اندازد و تمام سرنشينان آن و ماشين و عابران آن خيابان به سرفه مي افتند.

خيابان هاي ديگري هم هستند كه قشنگ است. مثلاً شهرداري آن را آسفالت كرده است و ماشين ها خيلي راحت از آن خيابا ن ها رفت و آمد مي كنند.

خيابان هايي هم هست كه در هوا قرار دارد. خيابان هايي كه در هوا قرار دارند خيلي راه رفتن روي آن زيبا است. وقتي كه ماشين بالا مي رود و به روي آن كه مي رسد از آن بالا مي توان تمام منظره هاي زيبا را تماشا كرد.

از آن بالا ماشين هاي پايين را خيلي كوچك مي بينيم. آدم ها را كوچك مي بينيم. كوه هايي را كه قله هاي آن هنوز زير برف قرار دارد مي بينيم. ساختمان هاي بلند را بهتر نشان مان مي دهد.

جاهاي سرسبز مانند پارك ها، آبشارها، درختان، همه و همه را مي توانيم از آن بالا ببينيم.

در خيابان ها بچه هاي خيلي زيادي را مي بينم كه آدامس، شكلات، فال و... مي فروشند. در خيابان ها يكسري از اين آدم ها در گوشه يي از خيابان افتاده اند كه خمارند و جان مي كنند. در خيابان ستون هاي برق قرار دارد. بالاي خيابان ها پل هاي عابر پياده قرار دارد.

ماريا مهر

دو وطن داشتن سخت است

دو وطن داشتن سخت است

آنقدر سخت

كه تصورش را نمي كردم

من هر دو وطنم را دوست دارم

نمي دانم در كدام

خانه بسازم

تو چه فكر مي كني؟

سنيه مهر

مهاجرت

پنجره؛ پنجره يي كه هر چيزي پشتش وجود دارد. از هر دو طرف، هم داخل و هم بيرون. داخل جايي كه يك خرده دل گرفته است اما بيرون نه، برعكس خيلي هم خوب و دلباز است. وقتي كه از بيرون، از پنجره به داخل نگاه كنيم، همه چيزهاي شخصي را مي بينيم.

چه مي دانم، ظر ف ها، تلويزيون ، فرش، سقف، ديوار؛ ديوارهايي كه روي آنها هر چيزي ممكن است چسبانده باشند مثل پوسترهاي هنرپيشه ها، قاب هاي نقاشي شده يا اينكه عكس هاي خودشان را قاب كرده اند و روي ديوار زده اند يا اينكه لوح تقديرهاي خودشان را زده اند. كليد هاي برق روي ديوار. همه چيز. آره همان طور كه گفتم داخل پنجره چيزهاي شخصي وجود دارد كه فقط اعضاي آن خانواده مي توانند از آن همه وسايل استفاده كنند ولي بقيه نه. اما بيرون پنجره نه، برعكس. هر چيزي كه وجود دارد مال همه است. كوچه؛ كوچه يي كه همه جور آدم در آن رفت و آمد مي كنند، همه جور خانه در آن وجود دارد با شكل و شمايل مختلف و رنگارنگ. درخت هاي سرسبز. بعضي وقت ها از كوچه به خيابان راه پيدا مي كنيم؛ خياباني كه هر چه ماشين و موتور است در آن مي بينيم و چه اتفاق هايي كه در خيابان نمي افتد كه ما وقتي از پنجره نگاه مي كنيم به طبقه بالا مي رويم و از پنجره هاي بالا نگاه مي كنيم اين اتفاق ها را مي بينيم.

از پنجره مي شود آسمان آبي را با خورشيد سوزان و ابرهايي را كه به شكل هاي مختلف مثل پنبه و... است، تماشا كرد. پرنده ها كه بر فراز آسمان ها در حال پرواز هستند، مخصوصاً موقع هايي كه مهاجرت مي كنند چقدر زيبا هستند و شب ها از پشت پنجره آسمان را سياه مي بينيم، سياه اما روشن. مثل روز. با وجود آن ماه و ستارگاني كه در آن بالا برق مي زنند، آدم يك لحظه احساس مي كند ميان آن همه ستارگان پرنور و درخشان خودش هم مثل ستاره يي مي درخشد و بقيه آدم ها از پشت پنجره ها نگاهش مي كنند.

ماريا مهر

اين پنجره خالي نيست

پشت اين پنجره يي كه ما همه فكر مي كنيم يك چارچوب بيخود است، پشت اين چارچوب بيخود يك عالمه راز و زندگي هست كه ما آنها را نه مي بينيم، نه حس مي كنيم. پشت اين پنجره بچه هايي هستند كه دارند زير نور خورشيد كار مي كنند.

پشت اين پنجره يك عالم غم و شادي است. پنجره يعني زندگي ما آدم ها كه پر از پستي و بلندي است. پشت پنجره يي كه ما مي بينيم پر از حرف هايي است براي ما كه از آن بي خبريم. پشت اين پنجره آدم هايي را مي بينيم كه ماشين، موبايل و همه چيز دارند.

هيچ توجهي هم به آن بچه يي كه دارد كار مي كند و زحمت مي كشد، ندارند. پشت اين پنجره زناني را مي بينيم كه به خاطر اينكه شوهرشان معتاد است، دارند كار مي كنند كه بچه هايشان گرسنه نمانند. اين پنجره خالي نيست.

نسرين عباسي

خانه را دوست دارم

همه آدم ها يك خانه دارند و هر جاي دنيا كه باشند، در آرزوي برگشتن به خانه شان هستند. هر چند آن خانه عالي و خوب نباشد ولي در آن احساس آرامش مي كنند. خانه پناهگاه آدم ها است.

هر طور كه بخواهند حرف مي زنند، راه مي روند، مي خندند و گريه مي كنند.

ديوارهاي خانه رازهايي در خودشان نگه مي دارند كه هيچ كس از آنها باخبر نمي شود. اشك هايي كه نيمه شب پنهاني از روي گونه آدم ها روي بالش مي ريزد. فقط اين خانه است كه مي شنود و مي فهمد كه غصه هاي چه كسي است كه آب مي شود. در اصل خانه زنده است و شاهد همه غم ها و شادي هاي ماست. خانه را دوست مي دارم هر چند هر سال عوض مي شود. ولي همه خانه ها آشنا هستند. پايان.

آرزو احمدي

خواب هاي من

شب ها مرا به راحتي خواب نمي برد. وقتي كه شب مي شود، با خودم فكر مي كنم كه من امشب چه خوابي مي بينم و با خودم مي گويم كاش اين خواب را كه قشنگ است، ببينم. من هزارجور فكر مي كنم تا اينكه به خواب فرو مي روم. هميشه من شب ها راحت مي خوابم. بيشتر وقت ها زير پتو با گريه كردن خوابم مي برد و در مورد چيزي كه برايم رخ مي دهد، گريه ام مي گيرد. خب الان نوبت تعريف خوابم است.

زيباترين خوابي كه ديدم، اين بود در خواب ديدم زهره دارد با من حرف مي زند و من از اينكه با او حرف مي زنم، خيلي خوشحالم و همه اش با زهره صحبت مي كنم. يك شب ديگر خواب ديدم كه با زهره دعوا كرده ام و آنقدر ناراحت شدم كه يك دفعه از خواب پريدم. يك بار ديگر هم خواب ديدم كه با هواپيما به استراليا مي رويم.

اولين خوابي كه درباره اين موضوع ديدم، اين طور بود.

من، سنيه، صميم و بهشته داريم مي رويم سوار هواپيما شويم. من بهشته را بغل مي كنم كه با هم سوار هواپيما شويم ولي وقتي هواپيما بلند مي شود، يك دفعه مي ترسم و همراه بهشته پرت مي شوم پايين. بعد ما به يك كشوري مي رسيم كه نمي دانم آنجا كجاست. هواپيما مي خواهد سوخت بزند. همه مسافرها هم از هواپيما پايين مي روند، من، سنيه و صميم و بهشته مي رويم كوچه هاي آنجا را مي گرديم. با تعجب مي گوييم اينجا ديگر كجاست؟

همين طور كه راه مي رويم سنيه يك دفعه يي مي گويد هواپيما دارد حركت مي كند. ما آنقدر مي دويم تا به هواپيما برسيم ولي دير شده بود، هواپيما هم حركت كرده بود. من ترسيدم. ديگر نفهميدم چه شد و بيدار شدم.

شب ديگر كه خواب ديدم، اين بود كه من، سنيه و همه اعضاي خانواده ام با هم سوار هواپيما مي شويم و مي رويم آنجا ولي من وسايلم را در ايران جا گذاشته بودم.

همگي دوباره بازگشتيم، رفتيم وسايلي را كه فراموش كرده بوديم، بياوريم. پدرم عصباني شد و سر ما داد كشيد كه چرا همه چيز را آماده نكرده بوديد.

من كه از صداي پدرم ترسيده بودم، از خواب پريدم.

بيشتر خواب هاي من در اين مورد است كه يك بار دعوا مي كنم و يك بار هم آشتي.

مثلاً وقتي من با كسي دعوا مي كنم از ترس بيدار مي شوم ولي وقتي كه خواب مي بينم كه با او حرف مي زنم يك نفر كه او هم پدرم باشد، مي آيد و مرا بيدار مي كند كه به مدرسه بروم.

وقتي بيدار مي شوم از اين موضوع كه مرا بيدار كرده، آنقدر ناراحت مي شوم كه فكرش را هم نمي شود كرد. آنقدر غصه مي خورم كه نگو.

خب، از بعضي خواب ها هم خوشم مي آيد. هميشه دلم مي خواست سوار يك اسب سفيد باشم و با او از درياچه ها بگذرم، از كوه ها و از جنگل ها.

آرزو مهر

چهارشنبه|ا|9|ا|بهمن|ا|1387





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: همشهری]
[مشاهده در: www.hamshahrionline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 272]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن