واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاين: همه با هم فرو ميرويم

فرهنگ > تئاتر - محمد عاقبتي «آسمان روزهاي برفي» را در جشنواره بينالمللي تئاتر فجر به روي صحنه برد
مسعود كرمي: 1930. امريكا بحران اقتصادي وحشتناكي را پشت سر ميگذارد. نااميدي، سرخوردگي و فقر از جنوب تا شمال امريكا را زير پا ميگذارد و آدمهاي بختبرگشته زيادي را در به پرتگاه گانگستريزم ميكشاند. «باني» و «كلايد» در اين سالهاي بحراني از خيل آدمهايي هستند كه به زندگي بخور و نمير پشت كرده و هفتتير به دست ميگيرند تا حقشان را از اين دنياي نكبتي بگيرند. «بانيِ» پيشخدمت و «كلايدِ» روستازاده راهشان از قانون جدا ميكنند و تگزاس، ميسوري، ايوا، اكلاهاما و كانزاس را قلمرو دستبردهاي مسلحانهشان قرار ميدهند و دست آخر همانجا با رگبار مسلسلهاي پليس آبكش ميشوند. به اين ترتيب آمريكاييهاي افسانهپرداز بعد از «بيلي دِ كيد» و «ساندنس كيد» صاحب يك زوج گنگستر جذاب ميشوند كه جان ميدهند براي اسطوره شدن. سناريوي اين زوج از پروندههاي پليس و خبرهاي روزنامهها فراتر ميرود و به دست تهيهكنندگان هاليوود ميافتد و در 1967 تبديل به يكي از جريانسازترين آثار سينماي امريكا ميشود؛ «باني و كلايد» به كارگرداني آرتور پن و با بازي وارن بيتي و في داناوي كه با سبك داستانگويي هاليوودي و پرداختي متأثر از سينماي موج نو فرانسه سينما را تكان ميدهد.
42 سال بعد محمد عاقبتي و محمد چرمشير بر اساس فيلمنامه «باني و كلايد» و يك حادثه واقعي مندرج در روزنامه همشهري نمايش «آسمان روزهاي برفي» را روي صحنه ميبرند. حالا به جاي وارن بيتي و في داناوي، حسن معجوني و نگار عابدي نقش «باني» و «كلايد» را بازي ميكنند. صحنه نمايش بر خلاف معمول در طول تالار مولوي چيده شده و تماشاگران در دو طرف صحنه نشستهاند. يك طرف صحنه تخت خوابي زير ديواري سياه جا خشك كرده و حدود ده متر آنطرفتر روي ديوار مقابل مانيتوري نصب شده. سالن تاريك ميشود و تصاويري از اعترافات باني پخش ميشود و بعد بگو مگوي كنايهآميز باني و كلايد شروع ميشود؛ بگو مگويي كه درش باني به كلايد بد و بيراه ميگويد و كلايد فحش ميكشد به زمين و زمان. نمايش بيش از هر چيزي بر دو عنصر تكيه دارد؛ ديالوگها و بازي بازيگران. ديالوگهاي پرنيش و كنايه محمد چرمشير همراه با لحن پخته حسن معجوني و نگار عابدي طغيان كودكانه دو ضد قهرمان را بهخوبي نمايان ميكند. ديالوگها به ظاهر بيمعنا و بيسرانجام است اما حاكي از ذهنيتي از همگسيخته و پريشان است، مثل نيش و كنايههاي كلايد دربارهي مزخرف بودن اسم باني يا مشاجرهي دنبالهدارشان دربارهي گفتگوي كشيك و ماهيگير در رمان اسكار وايلد. بازي هر دو بازيگر بينقص است؛ معجوني با تأكيد و مكث در حين اداي ديالوگها، طنز زهردار چرمشير را چند برابر ميكند و عابدي با لحن داشمشتيِ زنانه و حركات رها، بيقيدي و ولنگاري شخصيتش را خوب از آب درميآورد. طراحي صحنهي نمايش ساده اما كارساز است. در دو طرف صحنه دو ديوار وجود دارد كه با عوض شدن پرده نمايش يكي از دكورها روشن ميشود، و در اين فاصله تغييرات در دكور دوم اتفاق ميافتد. كارگردان براي تكميل فضاسازي و البته عمق دادن به مفاهيم مورد نظرش سكانسهايي از سه فيلم را از طريق مانيتور نمايش ميدهد: اول، سكانس پاياني يكي از فيلمهاي «برادران ماركس» كه بلاهت و كودكصفتي دوقهرمان را به كمديها فيلم نسبت ميدهد و در مجموع باني و كلايد محمد عاقبتي تبديل به هجويه بر گنگسترهاي اسطورهاي ميكند، دوم سكانسي از «شبهاي ذغالاختهاي منِ» وونگكارواي كه رابطهي ناكام و عشق شكستخورده دو قهرمان نمايش را پيشگويي ميكند، و سوم لحضاتي از يك فيلم (به احتمال زياد ساخته كارگردان نمايش) كه صحنه خودكشي كلايد را جايگزين خودكشي در نمايش ميكند. عاقبتي بيش از آنكه بخواهد به نمايش سرقتهاي مسلحاني باني و كلايد بپردازد، به حال و هواي دروني و انگيزه شخصيتهايش سرك ميكشد. به همين دليل در طول نمايش فقط يكي از سرقتها را به مخاطب نشان ميدهد، آن هم در تاريكي سالن و فقط با استفاده از ديالوگ. يكي از صحنههاي خلاقانه نمايش آنجاست كه باني و كلايد در وسط سالن رودرروي هم قرار ميگيرند، انگار قرار است با هم دوئل كنند، اما به جاي هفتتيركشي، شروع به عروسكبازي ميكنند و با يك چرخش صحنه جدي را به هجو دوئلهاي گنگستري بدل ميكنند. باني و كلايد محمد عاقبتي دو تا جوان پلاسيدهاند كه ممكن است سر و كلهشان در هر زمان و مكاني پيدا شود و نسبت به دنياي بيرحم و پيزوري كه كاري جز نفله كردن آدمهاي باانگيزه و بيانگيزه ندارد، طغيان كنند. طغياني كودكانه كه قبل از هركس و هرچيز مغز خودشان را روي ديوار ميپاشاند.
Print چاپ مطلب
دوشنبه |ا| 7 |ا| بهمن |ا| 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاين]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 62]