محبوبترینها
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1831501416
به مناسبت سي امين سالگرد پيروزي انقلاب اسلامي (18)انقلاب اسلامي،آرمان گرايي و واقع گرايي
واضح آرشیو وب فارسی:فارس: به مناسبت سي امين سالگرد پيروزي انقلاب اسلامي (18)انقلاب اسلامي،آرمان گرايي و واقع گرايي
خبرگزاري فارس: جمهوري اسلامي ايران هنوز در دوران گذار به سر مي برد و برخي معتقدند مدت سه دهه براي دستيابي به نهادينگي و ثبات، زمان زيادي نيست. لذا نوسان رويكردها ميان آرمان گرايي و واقع گرايي و به دنبال آن وقوع دوگانگي و بلكه چندگانگي در سياست ها امري طبيعي محسوب مي شود.
جمهوري اسلامي ايران هنوز در دوران گذار به سر مي برد و برخي معتقدند مدت سه دهه براي دستيابي به نهادينگي و ثبات، زمان زيادي نيست. لذا نوسان رويكردها ميان آرمان گرايي و واقع گرايي و به دنبال آن وقوع دوگانگي و بلكه چندگانگي در سياست ها امري طبيعي محسوب مي شود. با اين وصف با مرور زمان مي توان پروسه واقع گرايي را كامل تر كرد و به عبارتي راه تبديل «جنبش» به «نهاد» را هموار ساخته و آرمان ها را متناسب با آن و همگون با شرايط و بايسته هاي زمانه بازتعريف كرد.
زماني با يكي از تحصيل كرده هاي عرب بحث مي كردم. مي گفت وضعيت شما در ايران حالت «ثولة»(سردرگمي) است! پرسيدم منظورت چيست؟ گفت: شما انقلاب (ثورة) كرديد تا به حكومت (دولة) برسيد، اما هنوز ميان ثورة و دولة سرگردانيد و اين همان مفهوم «ثولة» است!
البته دوست انديشمندم قصد مزاح داشت، اما احساس كردم مزاح او پرده از واقعيت هايي در كشور و نظام ما برمي دارد. به همين دليل بر آن شدم در اين باب نكاتي به رشته تحرير درآورم تا ضمن تبيين اين موضوع، به برخي از شبهات و پرسش هاي موجود در عرصه سياسي پاسخ داده شود.
اين بحث به نحوي مرتبط با موضوع «آرمان گرايي و واقع گرايي» است كه مي توان آن را حد فاصل ميان انقلاب و حكومت دانست. در اين زمينه حداقل دو رويكرد وجود دارد كه در اين نوشتار به بررسي آن مي پردازيم:
1) گروهي آرمان گرا و معتقد به گرايش هاي انقلابي و راديكالي هستند و تاكيد دارند بايد به دوران اوايل انقلاب بازگرديم و شعارها و ارزش هاي انقلابي را احيا كنيم. اين گروه درمان دردهاي فعلي را در نسخه هاي دوران اوليه انقلاب جست و جو مي كنند و قائل به آنند كه بروز نابساماني ها و مشكلات كنوني معلول دور افتادن از آرمان ها و شعارهاي انقلاب است.
اگر مفهوم عودت به شعارها و آرمان هاي انقلاب، پاي بندي به مباني انقلاب به ويژه در ابعاد معنوي آن همچون اخلاص و ايثار و ايمان و توكل باشد، امري مطلوب و بلكه ضروري است، چرا كه اين ارزش ها منحصر به زمان و مكان خاصي نيست، هر چند در فضا و شرايط انقلابي به طور طبيعي اين ارزش ها نمود بيشتري مي يابد.
اما در كنار ارزش هاي معنوي، بر ويژگي هاي خاص انقلاب همچون طوفندگي و تحول و مبارزه و براندازي هم تاكيد مي شود، لذا پس از انقلاب واژه هايي همچون مبارزه و عدم سازش و جبهه گيري در برابر دشمن همچنان مطرح بوده است. به عبارتي انقلاب با توجه به اهداف بلندي كه براي خود قائل است نقطه توفقي براي خود نمي بيند، لذا در مقاطع بعد از انقلاب امتداد مي يابد. اين امتداد گاه در مقوله صدور انقلاب(يعني ارائه الگو به ساير ملت ها) ظهور مي كند و گاهي به شكل ادامه مبارزه انقلابيون در برابر قدرت ها و شياطين بزرگتر(موسوم به جبهه استكبار جهاني) تجلي مي يابد.
انقلابيون به نمونه هاي كوچك انقلاب اسلامي همچون مقاومت اسلامي لبنان و فلسطين مي بالند و آن را محصول تفكرات و آرمان هاي انقلاب و رهبر راحل آن مي شمرند. از طرفي چون مي بينند معادلات جهاني را برهم زده و قدرت هاي بزرگ به ويژه آمريكا را دچار ناكامي هايي كرده اند، احساس غرور مي كنند. اين تحركات ادامه انقلاب و ترويج شعارهاي آن محسوب مي شود و تا نهضت جهاني اسلام به رهبري امام عصر(ع) ادامه مي يابد.
2) گروه ديگري با رويكرد واقع گرايانه مي گويند دوران انقلاب و طوفندگي آن بسر آمده و اكنون كه در مرحله فرا انقلاب به سر مي بريم، بايد به مفاهيم جديد مربوط به«دوران گذار» همانند دولت سازي و جامعه مدني و ثبات و توسعه روي آوريم. شعار مبارزه و ادعاي رسالت جهاني(چه در قالب صدور انقلاب وچه مبارزه با قدرت هاي جهاني) ضمن آن كه شعاري سنگين و پرهزينه است، انقلابيون را از كار اصلي خود يعني حكومت و اداره امور كشور باز مي دارد.
به عبارتي گروه دوم بيش از هر چيز بر عنصر زمان و ضرورت شناخت شرايط موجود تكيه دارند. آنان قائل به آنند كه هر دوراني مقتضيات و مستلزمات خاص خود را دارد. مثلا دوران انقلاب و جنگ دوره شكوفايي مفاهيمي چون جهاد و شهادت طلبي و ايثار است. اما آيا بعد از جنگ مي توان اين مفاهيم را احيا و ترويج كرد؟ به باور آن ها اشكال ما اين است كه به شرايط زمانه توجه نداريم و چون مي بينيم فرهنگ دوران انقلاب و جنگ وجود ندارد و يا كمرنگ شده، خود را زير سوال مي بريم. خوب معلوم است كه يك رزمنده نمي تواند روحيه جهاد و شهادت را آن هم در شرايط غير جنگي تا آخر عمر حفظ كند و اين موضوع رزمنده و سوابق درخشان او را زير سوال نمي برد. بلكه بايد شرايط را طوري ايجاد كنيم كه متناسب با شرايط بعدي در راه ارزش هاي مورد نظر گام نهد و اين تنها با نهادينه كردن نظام(دولت سازي) و قانونمندي امكان پذير است.
ارزش دوران پس از جنگ و انقلاب، «شهادت طلبي» نيست بلكه ارزش اين دوره گام نهادن در عرصه سازندگي و در عين حال مبتلا نشدن به فساد و دنيا طلبي است و اين هم ساز و كار و قانون مي خواهد وگرنه و عظ و خطابه و دعوت رزمنده ديروز و دنيا طلب امروز به فرهنگ جنگ و جبهه كفايت نمي كند. به عقيده واقع گرايان خلط اين مفاهيم و عدم درك شرايط زماني ما را نه تنها درداخل بلكه در برابر جهانيان دچار چالش هاي زيادي كرده است.
از سويي قائلين به رويكرد دوم دايره انقلاب را محدود به جغرافياي خاص(مثلا ايران) مي دانند و بسط و صدور آن را به ديگر مرزهاي جغرافيايي نه منطقي و نه امكان پذير مي دانند. به اعتقاد اين گروه نظام بين الملل داراي هنجارها و ضوابط و قراردادهايي خاص و متفق عليه است و سردادن شعارهاي انقلابي به مفهوم درافتادن با اين نظام است.
البته انقلابيون و قائلين به رويكرد اول مي گويند اين هنجارها و قوانين عادلانه نيست و هر چند جهانيان آن را پذيرفته اند، ليك با هنجارهاي انقلاب اسلامي سازگاري ندارد، لذا آرمان نهايي ما براندازي اين نظام و جايگزين ساختن نظام اسلامي در پهنه گيتي است.
با اين وصف انقلابيون، آرماني و ايدئولوژيك مي انديشند و افق هاي دوردستي را مد نظر داشته و خود را مكلف به دستيابي به آن مي دانند. در گفتمان آرمان گرايان «هويت ملي» تبديل به «هويت ديني» مي شود و «مرزهاي ايدئولوژيك» جايگزين «مرزهاي جغرافيايي» مي گردد و مفاهيمي چون «امت» و «ام القري» و «اسلاميت» به جاي «ملت» و «ميهن» و «ايرانيت» مي نشيند. در سايه چنين رويكردي است كه مقوله «مهدويت» پررنگ مي شود و انقلابيون شيعه خود را ياران و زمينه سازان ظهور امام عصر(ع) مي شمرند.
البته چنين رويكرد آرماني در ميان ساير مسلمانان از جمله سلفي ها هم وجود دارد و با اهدافي چون ايجاد خلافت يا حكومت اسلامي وارد معركه مبارزه و جهاد با دشمنان خود شده اند. اين طيف از نگاه دروني، خود را اسلامگرا و مجاهد و احياگر شعائر ديني مي شمرند، اما از نگاه بروني، افراطي و متحجر و خشونت گرا و بلكه تروريست قلمداد مي شوند.
اما گروه دوم شعارهاي آرماني و ايدئولوژيك را كارساز نمي دانند و مي گويند اولويت ما اداره امور داخلي خودمان است و چنين آرمان هاي بلندي هر چند مطلوب غايي هر مسلماني است، اما گام نهادن در جهت تحقق آن در بضاعت ما نيست و يا حداقل اولويت فعلي ما را تشكيل نمي دهد.
واقع گرايان سياست پردازي را بر اساس پراگماتيسم و سكولاريسم واصل سود و زيان(مبتني بر منافع ملي و سرزميني) مي سنجند، در حالي كه آرمان گرايان سياست را با گزاره هاي اخلاقي و ايدئولوژي و فراجغرافيايي و فراتاريخي و حتي فراجهاني گره مي زنند و خود را مامور به اداي تكليف مي دانند نه نتيجه.
اگر رويكرد آرمان گرايانه به طور طبيعي با نظام بين الملل دچار تنش و حتي تقابل مي شود، رويكرد دوم به تنش زدايي و تعامل و حتي سازش فرامي خواند. رويكرد نخست پاي بند ايدئولوژي است و آن را حتي بر منافع ملي رجحان مي دهد و چون ايدئولوژي خود را برتر مي داند طبيعتا اولويت خود را در«اقتدار» به ويژه در بعد نظامي جست و جو مي كند، در حالي كه رويكرد دوم با پذيرش واقعيت هاي جهاني و با نوعي تساهل و تسامح و پلوراليسم، اولويت هاي خود را در مفاهيمي همچون منافع ملي و رشد و توسعه خصوصا در عرصه سياسي و اقتصادي تعريف مي كند. به عبارتي آرمان گرايي براي امنيت و بقاي خود اساليب «سخت افزاري» را برمي گزيند، اما واقع گرايي شيوه هاي«نرم افزاري» را توصيه مي كند.
براي مثال به كشورهايي چون ژاپن و آلمان اشاره مي شود كه پس از جنگ جهاني دوم ضربات سختي خوردند، اما به جاي انتقامجويي و درگيري با نظام نوين جهاني، به خود رجوع كردند و پس از چند دهه به پيشرفت هاي شگرف اقتصادي دست يافتند. به عبارتي آلمان و ژاپن شكست نظامي خود را در بعد اقتصادي و توسعه و شكوفايي داخلي جبران كردند و با فن آوري و كالاي خود، رقيب امروز و دشمن ديروز خود يعني آمريكا را به چالش كشيده اند.
چين نيز نمونه اي از حكومت هاي ايدئولوژيك است كه تا دهه نود ميلادي ملتزم به آموزه هاي سوسياليسم و كمونيسم بود، اما به دنبال فروپاشي شوروي سابق به واقع گرايي روي آورد و براي مثال در بعد اقتصادي ايده سرمايه داري و بازار آزاد را برگزيد و البته به پيشرفت هاي قابل توجهي در اين زمينه نايل گرديد.
انقلابيون هر چند از توسعه اقتصادي غافل نيستند و آن را در سايه مفاهيمي چون عدالت اجتماعي دنبال مي كنند، اما با توجه به افكار و مواضع و شعارهاي انقلابي و ستيزه با دشمنان، با موانعي مواجه هستند. يكي از اين موانع همان گونه كه اشاره شد موضوع اولويت هاست. وقتي اولويت معطوف به مبارزه و اهداف آرمانگرايانه باشد، توسعه به طور طبيعي دچار و قفه و يا تاخير مي شود(هر چند در بعد سخت افزاري ممكن است برعكس باشد و براي مثال جنگ تحميلي و رويكرد ضرورت بازدارندگي در برابر دشمن، به رشد نظامي و تسليحاتي ما كمك شاياني كرد).
مانع ديگر به تعارضات تئوريك و معرفتي بازمي گردد. آرمان گرايان قائل به فربهي و توسعه قلمروي دين هستند و در اداره امور كشور و حكومت و توسعه، الگوي حاكميت ديني را بر اساس ولايت فقيه مطرح مي سازند كه از نظر غرب با دمكراسي همخواني ندارد و در عين حال گاه با مدرنيته و مظاهر آن سر ستيز دارد. در قلمروي اقتصاد هم آرمان گرايان با رد الگوهاي رايج بشري به الگوي اسلامي فرامي خوانند، هر چند خود هم اذعان دارند كه اقتصاد اسلامي بيش از آن كه يك چهارچوب عملي و سيستماتيك باشد، حالتي شعاري و آرماني(مانند شعار عدالت) دارد و فقه اقتصادي اسلام كه محدود به دوره هاي خاص تاريخي است، پاسخ گوي مقتضيات بي شمار زمانه نيست.
مانع سوم آن است كه توسعه در جهان كنوني جز از طريق تعامل سازنده و كسب تجربه از صاحبان علم و فن آوري امكان پذير نيست. اگر قرار باشد كشوري با نظام جهاني درافتد، به طور طبيعي نمي تواند از كمك هاي آن ها بهره مند شود، خصوصا آن كه اين تجارب عمدتا در نزد قدرت هاي بزرگ جهاني انباشته شده است و اگر تنش ها شدت يابد كار به تحريم و انزوا مي انجامد كه در حال حاضر در پرونده هسته اي شاهد نمونه هايي از آن هستيم.
البته اين سخنان از نظر انقلابيون بوي ذلت و سازش مي دهد. آن ها معتقدند عزت ما در گرو عدم مماشات و درخواست از دشمنان است و جايي هم كه قرار بر توسعه است، اين توسعه بايد كاملا بومي و خودكفا باشد. البته گرايش و كمك گرفتن از ساير قدرت ها(مثلا روسيه و چين) اشكالي ندارد، و عملا هم اقتصاد و خصوصا صنايع نظامي ما متكي بر قدرت هاي شرقي(در برابر قدرت هاي غربي) است.
برخي به انقلابيون ايراد مي گيرند كه شما با اين كارشعار «نه شرقي نه غربي» و مقوله خودكفايي را زيرپا گذارده ايد. شايد گفته شود بلوك شرق به مفهوم سابق آن دچار فروپاشي شده است و جهان تك قطبي(يا چند قطبي) شده است، اما در هر حال اين گونه تحركات حاكي از آن است كه در جهان كنوني، استقلال مطلق غيرممكن است و همان گونه كه اشاره شد، كشورها صرف نظر از شعارهاي آرماني، نيازمند تعامل و همكاري با يكديگر هستند.(گفته مي شود «لنين» كه پرچمدار مبارزه با امپرياليسم انگليس و فرانسه بود در نهايت ناچار شد از اين دو كشور سيب زميني و سلاح وارد كند!)
انتقاد ديگري كه واقع گرايان يا اصلاح طلبان به رويكرد انقلابيون وارد مي سازند آن است كه شعارهاي انقلابي و مبارزه با دشمن تبديل به ابزار و حربه اي براي حكمراني شده است. اين انتقاد در دايره تئوري «توهم توطئه» قرار مي گيرد كه معمولا حكام براي پوشش دادن به ضعف ها و ناكارآمدي هاي خود به فرافكني پرداخته و مرتبا پاي دشمن را و سط مي كشند و مشكلات را به او نسبت مي دهند.
به عبارتي اگر در ابتداي انقلاب دشمنان حالتي «هويت سوز» دارند، پس از مدتي تبديل به عناصري «هويت ساز» مي شوند، به گونه اي كه قوام و بقاي حكومت انقلابيون منوط به بقاي اين دشمني خواهد بود!
ترسيم و بزرگنمايي دشمن به طور طبيعي بحران ها و مشكلات داخلي را به خارج از مرزها سرشكن مي كند و در عين حال القاي اين موضوع كه دشمن دائما در كمين نشسته و مشغول توطئه است، نوعي همگرايي داخلي ايجاد مي كند و مجالي براي تضارب آرا و تكثر سياسي و حتي تحزب و آزادي بيان باقي نمي نهد و اگر كسي هم ساز مخالفت بزند، بلافاصله متهم به همسويي و وابستگي به دشمن مي شود.
از اين منظر خاصيت«توهم توطئه» آن است كه به حاكميت استمرار مي بخشد، آن هم حاكميتي كه بيشتر صبغه تئوكراسي و توتاليتر دارد نه دمكراسي، چون حكومت هاي دمكراتيك كمتر وارد جنگ و تقابل حتي با دشمنان خود مي شوند و اين رژيم هاي استبدادي هستند كه جنگ افروزي مي كنند.(چنين حالتي در ميان برخي كشورهاي سوسياليستي كه از ديرباز شعار مبارزه با امپرياليسم را سرداده بودند قابل مشاهده است، عمده اين كشورها هم مبتلا به استبداد هستند و هم توسعه نايافته باقي مانده اند)
اما انتقاد و يا بهتر بگوييم اتهام انقلابيون به واقع گرايان آن است كه آن ها را سازشكار و منفعل و عوامل دشمن مي خوانند كه به خاطر دنياطلبي و يا تعلق خاطر به دشمنان، از ارزش هاي انقلابي و آرمان هاي معنوي عدول كرده اند.
ترديدي نيست كه دنيا طلبي آفتي است كه همگان را فرامي گيرد و نه تنها واقع گرايان، بل چه بسا انقلابيوني كه شعار زهد و معنويت سرمي دهند، اما در خفا آلوده به فساد و كامجويي از دنيا هستند. اين آفت به دنبال خود آفتي ديگر درپي دارد كه عبارت است از ريا و تزوير كه سابقه آن در تاريخ طولاني است و امثال حافظ از رياكاران و دين فروشان بسيار ناليده اند:
واعظان كاين جلوه در محراب و منبر مي كنند
چون به خلوت مي روند آن كار ديگر مي كنند
مشكلي دارم ز دانشمنــد مجلس باز پـــرس
توبه فرمايان چرا خـــود توبه كمتر مي كنند
گوييا باور نمي دارنـــــد روز بـــــــــاوري
كاين همه قلب و دغــل در كار داور مي كنند
بنابراين نمي توان مدعي شد هر كه انقلابي و آرمانگراست لزوما پاك و متعهد و داراي اخلاص است. البته همان گونه كه در ميان آرمانگرايان انسان هاي مخلص و باصداقت به چشم مي خورد، در ميان واقع گرايان هم قطعا شخصيت هاي با اخلاص و متعهد وجود دارد. اين امر بدان معناست كه نمي توان به صراحت و جسارت به مرزبندي و قطب بندي پرداخت و به نظر مي رسد طرح مفاهيمي چون خودي و غيرخودي، بيش از آن كه ناشي از دغدغه هاي انقلابي باشد، برخاسته از همان تئوري«توهم توطئه» است.
در باره سازش هم پاسخ واقع گرايان آن است كه استمرار دشمني ها در درازمدت به منافع ملي آسيب مي رساند و حاصلي جز انزوا و تحريم و چه بسا نبرد نظامي در برنخواهد داشت. با رويكرد ستيزه جويانه كشور قهرا به سوي الگوهاي سخت افزاري و ميليتاريستي حركت مي كند و اين تجربه تلخ را بلوك شرق در دوران فروپاشي پس از جنگ سرد آزموده است. اين در حالي است كه آرمان گرايان خود را قطب و قدرتي جديد در جهان مي شمارند كه جايگزين اردوگاه شرق شده است و با آن كه هنوز فاقد قدرت نهادينه و يا دولت با ثبات هستند، با قدرت هاي جهاني و دولت ها درافتاده اند.
واقع گرايان تاكيد دارند كه در شرايط نوين بين المللي راه توسعه و ثبات از مسير صلح و آشتي مي گذرد نه جنگ و خصومت و چه بسيار از كشورهايي كه خصومت ها و آسيب هايي بيشتر از ما ديده اند، اما در دوران فعلي با به فراموشي سپردن گذشته، به رويكرد سازش و همسويي به نظام جهاني روي آورده و از قضا به توسعه و شكوفايي دست يافته اند. با اين حال نمي توان گفت اين كشورها وابسته به قطب قدرتمند جهاني(ايالات متحده امريكا) هستند بلكه با آن در تعامل هستند و در واقع با توسعه اقتصادي و سياسي به استقلال رسيده و جهان را از حالت«تك قطبي» به«چند قطبي» تبديل كرده اند.
اما چه بايد كرد؟
به نظر راقم اين سطور ما در شرايط فعلي بيش از هر چيز نياز به همگرايي و همسويي داريم. من نه افراط انقلابيون و شعارهاي آسماني و دست نايافتني آنان را مي پسندم و نه تفريط و انفعال بيش از حد واقع گرايان را. آرمان گرايي محض امري غيرممكن است چون در شرايط و زمان هاي مختلف دچار انعطاف شده و تن به واقعيت ها مي دهد. براي مثال در دوران جنگ تحميلي شعار«جنگ جنگ تا پيروزي» و يا فتح كربلا و قدس سرداده مي شد، اما در عمل اين شعارها متوقف شد. اكنون نيز برخي شعارها غيرعملي است، لذا مانعي ندارد از آن ها عدول كرده و يا از حدّت آن بكاهيم و يا دست كم آن ها را از اولويت اول خارج سازيم.
از سويي انقلاب و نظام جمهوري اسلامي ايران با اعتقادات ديني مردم گره خورده است، لذا واقع گرايي محض كه تداعي گر مقولاتي چون سكولاريسم و ليبراليسم و اومانيسم و نهايتا آموزه هاي ماكياولي است، زير سوال مي رود و حتي زماني كه از نمونه هاي موفق توسعه(همچون كشورهاي شرق آسيا) به عنوان الگو سخن گفته مي شود، با هنجارهاي بومي و ديني تعارض مي يابد.(هر چند اين تعارضات بيشتر از سوي آرمانگرايان مورد تاكيد قرار مي گيرد و واقع گرايان منعي در الگوسازي نمي بينند. اصولا واقع گرايان پروسه جهاني شدن را مد نظر قرار مي دهند و معتقدند توسعه از جنس علم و تجربه بشري است و نبايد آن را با مفاهيم ايدئولوژيك و حتي آموزه هاي ديني درآميخت. شايد رجوع به اصل 44 قانون اساسي و گام نهادن در روند خصوصي سازي نمونه اي از اين واقع گرايي و الگوپذيري باشد.)
اگر بتوانيم يك راه ميانه از ميان آرمان گرايي و واقع گرايي برگزينيم، بسياري از مشكلات ما حل خواهد شد. دراين صورت نه كسي نگران برباد رفتن آرمان هاي انقلاب خواهد بود و نه از روند توسعه و تعامل سازنده با جهان بازخواهيم ماند. در اين حالت است كه به تعبير دوست عربم دچار سردرگمي نخواهيم شد و با تسريع در عبور از مرحله گذار، پايه هاي حكومت را بدون عدول از ارزش ها و آرمان هاي خود، تحكيم خواهيم نمود.
شايد سوال شود راه ميانه چيست و از كدامين رويكرد و انديشه نشات مي گيرد؟ و اساسا آيا مصالحه ميان آرمان گرايي و واقع گرايي ممكن است؟
اين مصالحه ممكن است دشوار باشد اما غيرممكن نيست و يك دليل آن اين است كه حتي آرمانگرايان عليرغم شعارهاي بلندي كه سرمي دهند، در عمل پراگماتيست هستند. اين جاست كه ميان سياست هاي اعلامي و سياست هاي اعمالي آرمانگرايان(يا همان حكام ايدئولوژيك) تفاوت هايي ديده مي شود.
اصولا سياست مداري و حكمراني بدون واقع گرايي مقدور نيست و در بسياري موارد حكام براي ادامه حاكميت خود هم كه شده، ناچار به مماشات پنهان و آشكار با دشمناني هستند كه در تريبون ها و رسانه هاي آشكار خود به آن ها مي تازند و دشنام مي دهند! پذيرش قطعنامه 598(كه امام راحل از آن به نوشيدن جام زهر تعبير كرد)، اعلام رسمي عدم تلاش براي نابودي اسراييل، استقبال ضمني از حمله آمريكا به افغانستان و عراق و بالاخره شكستن تابوي مذاكره با آمريكا نمونه هايي از اين واقعيت است كه هر چند به مفهوم عدول كامل از آرمانگرايي نيست، اما حاكي از آن است كه آرمانگرايي خود داراي مراتب و سطوح مختلف و در عين حال انعطاف پذير است و ما ناچاريم در مقاطع و شرايط خاص تن به واقع گرايي بدهيم.
از سويي جمهوري اسلامي ايران هنوز در دوران گذار به سر مي برد و برخي معتقدند مدت سه دهه براي دستيابي به نهادينگي و ثبات، زمان زيادي نيست. لذا نوسان رويكردها ميان آرمان گرايي و واقع گرايي و به دنبال آن وقوع آشفتگي ها و نابساماني ها و دوگانگي و بلكه چندگانگي در سياست به ويژه سياست خارجي، امري طبيعي محسوب مي شود.
با اين وصف با مرور زمان مي توان پروسه واقع گرايي را كامل تر كرد و به عبارتي راه تبديل «جنبش» به «نهاد» را هموار ساخت و آرمان ها را متناسب با آن و همگون با شرايط و بايسته هاي زمانه بازتعريف كرد.
فرهنگ و عقايد عمومي انقلابيون(اعم از دولتمردان و ملت) نيز در گذار زمان دچار تحول مي شود و با ظهور نسل جديد چه بسا تحولات ريشه اي در اين عقايد و هنجارها پديد آيد و اگر به نظريه تئوري پردازاني چون «ابن خلدون» تمسك كنيم انقلاب ها در طول تاريخ دچار صعود و افول مي شوند و پس از مدتي چيزي از آن ها باقي نمي ماند.
از اين روست كه در دوران پس از جنگ شاهد گفتمان «سازندگي و توسعه اقتصادي» هستيم و در دوره اصلاحات گفتمان «توسعه سياسي ـ فرهنگي و تنش زدايي» مطرح مي شود. حتي شعار صدور انقلاب از مفهوم اوليه خود تهي مي شود و در مفاهيم جديدي چون ارائه الگوي توسعه اقتصادي و سياسي و فرهنگي بازتعريف مي شود. اگر در دوران ابتدايي، نگاه انقلاب معطوف ملت ها و جنبش هاي آزاديبخش بود و با نظام جهاني تقابل يافته بود، در اين مرحله سياست خارجي منفتح و متوجه دولت ها مي گردد و تلاش مي شود در نظام بين الملل همگوني بيشتري بيابد.
يك نمونه بارز از اين تحولات آن است كه با گذشت زمان شعار «نابودي اسراييل» كمرنگ شده و راه حل هاي جايگزين همانند برگزاري همه پرسي در اراضي اشغالي مطرح مي شود. اين طرح شايد تفاوت ماهوي چنداني با شعار اوليه ندارد، اما لحني آرامتر و دمكراتيك دارد.
اين پروسه در دوران گذار عليرغم چالش هاي داخلي و خارجي، ظاهرا روندي منطقي و رو به جلو بود، اما با ظهور دولت نهم اين روند دچار تغييراتي شد و گفتمان انقلابي و آرمان گرايي بار ديگر احيا شد. در سياست داخلي مقولاتي چون عدالت و توجه به اقشار محروم و حركت هاي پوپوليستي آغاز شد و ادبيات سياست خارجي لحني تهاجمي و تهديدآميز يافت و شعار دفاع از ارزش هاي انقلاب و عدم سازش و مقاومت در برابر جبهه استكبار با شدت بيشتري تكرار شد.
براي مثال رييس جمهور نهم بار ديگر شعار اوليه «محو اسراييل از نقشه گيتي» و يا موضوع «هولوكاست» را زنده كرد و به تبع آن چالش هايي را هم برانگيخت، چرا كه به اعتقاد منتقدان، رييس جمهور محترم به عنصر زمان و مقتضيات جهاني توجه زيادي نداشت و به همين دليل، معادله به نفع اسراييل و حاميان آن تمام شد و هزينه هايي به جمهوري اسلامي ايران تحميل شد.
البته مدافعان آرمانگرايي كه در حال حاضر در اردوگاه اصولگرايي گرد آمده اند، بازگشت به شعارهاي انقلاب و به تعبير خود «ديپلماسي تهاجمي» را از شاخصه هاي اصولگرايي مي دانند و رويكرد دولت هاي گذشته را به مثابه فروغلتيدن در وادي ليبراليسم و سرمايه داري و همسويي و سازشكاري با دشمنان قلمداد مي كنند. لذا دوران فعلي عملا به گسست ميان آرمان گرايي و واقع گرايي دامن زده است.
سوال آن است كه آيا بازگشت به آرمان گرايي، بازگشت به عقب و نوعي قهقرا نيست؟ و آيا اين گفتمان ما را به نقطه صفر بازنمي گرداند؟ و آيا آرمانگرايي تا چه حد منافع ملي و حتي «آرمان ها» را حفظ و تامين خواهد كرد و آيا آن گونه كه واقع گرايان و اصلاح طلبان مي گويند، در سايه اصولگرايي، اين منافع و آرمان ها خدشه دار نشده است؟
اگر پاسخ مثبت باشد، بي ترديد بايد براي آشتي ميان دو رويكرد كمر همت ببنديم و گسست ميان آرمان گرايي و واقع گرايي را به پيوست تبديل كنيم تا پروسه دولت ـ ملت سازي(تبديل جنبش به نهاد) و به تبع آن، توسعه در ابعاد گوناگون دچار و قفه و آسيب نگردد.
نويسنده: فرزان شهيدي
.......................................................................................................
انتهاي پيام/
يکشنبه 6 بهمن 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 96]
-
گوناگون
پربازدیدترینها