واضح آرشیو وب فارسی:فارس: نور، صدا، حركت؛ به ياد ماندنى ها! روايت آدم وابليس
[ يزدان سلحشور ]
«سبب بيرون آمدن آدم عليه السلام، از بهشت آن بود كه چون ابليس از بهر آدم، عليه السلام، ملعون گشت و از رحمت نوميد شد و نام و صورتش بگردانيد، خداى عزوجل ملك زمين و خازنى بهشت از وى بستد و ملك زمين به آدم داد و دربانى و خازنى بهشت به رضوان داد. ابليس از هر سوى همى گشتى و به بهشت اندر نتوانستى شدن، كه فرمان به دست رضوان افتاده بود و او [را] منع كردى. پس اين مار يكى بود از دربانان بهشت و ميان او و ابليس پيشتر دوستى بود. چون ابليس به لعنت شد، همه فريشتگان و رضوانان روى از وى بگردانيدند و اين مار همچنان با وى دوستى داشت و ابليس هرگاه به در بهشت شدى و با وى حديث كردى و از خبر آدم پرسيدى و گفتى آدم از آن درخت كه او را منع كردند همى خورد، مار گفتى نه.
چنين آمدست به خبر اندر كه ابليس ما را بفريفت و خواهش كرد كه مرا راه ده تا اندر بهشت شوم نزد آدم و با وى حديثى كنم. مار گفت: «نيارم، كه فرشتگان تو را ببينند.» ابليس گفت: «دهن باز كن تا اندر دهن تو شوم تا ايشان نبينند.» و گويند مار بر صورتى بود كه از آن نيكوتر صورت نبود و چهار دست و پاى داشت. پس ابليس را اندر بهشت برد، به دهن اندر، ايدون كه كس او را نديد تا پيش آدم شد. آدم با حوا نشسته بودند بر تخت. ابليس پيش ايشان شد و از حال ايشان بپرسيد. آدم از خداى تعالى شكر كرد و آزادى كرد و تسبيح كرد خداى را. ابليس گفت: «مرا غم شماست كه شما را خداى تعالى از بهشت بيرون خواهد كرد» آدم گفت: «تو چه دانى » گفت: «اين درخت كه شما را گفت از اين درخت مخوريد، آن درخت جاودانه خوانند و هر كه از آن بخورد جاودانه ايدر بماند».// و آدم همى گفت: «من فرمان خداى را دست باز ندارم و فرمان تو نكنم.»
«تاريخ الرسل و الملوك» طبرى [كه زادمانش به ۲۲۴ يا ۲۲۵ هجرى قمرى بوده و رحلتش به ۳۱۰ هجرى قمرى] در ۳۵۲ ه.ق به پارسى درآمد به دستور ابوصالح منصور سامانى و به قلم وزيرى كه نامش بر «ترجمان» قرار گرفت به نيكويى. قلم بلعمى در «تاريخ بلعمى»، از آن بيش كه به كار «تاريخ» آيد در خدمت روايات است و چنان «شيرين» روايت كند كه گويى ترجمان نيست و پارسى است و تو پندار كه چنين باشد از آن كه، كس در اين قوم [مترجمان] نديدم كه هنر خويش به «اصل» نيفزايد و ديگر نشود كار [در اين ملك] و اينان، به پارسى چون بازگردانند متن را، به كلام خويش، زينت بخشند آن را يعنى در كار آراستن و پيراستن اند توأمان و اين سنت، از ازمنه قديم برايشان قرار گرفته و خوش آمده و خوش آمده مخاطبان را و چون «مخاطب» پسندد، از روزگار، كار برنيايد!
در روايت آدم و ابليس، آنچه درخشان در نظر آيد، به عينه ديدن صحنه هاست كه اگر هنر طبرى باشد در متن مبتدا، در متن مقصد است كه چنين با «زبان» آميختن گرفته و در تعامل است زبان و متن با يكديگر و وجهى از شعر نيز به اين آميختگى افزوده شده كه همان نيروبخشى «زبان» به روايت است يا به واقع، «پيش رانى روايت» توسط زبان.
«پس قابيل به نفرين شد و بخت بد بدو راه نمود و ابليس بدو چيره شد؛ و قابيل نزديك پدر نيارست بودن.// به زمين يمن شد؛ و به كافرى و گمراهى روزگار به سر مى برد تا بمرد و ديگر باز نتوانست ديدن ديدار مادر و پدر.»
اين وجه، گرچه در برخى متون كهن، جارى و سارى است به يك دوره تاريخى، نثر دوره اى تاريخى اما در تاريخ بلعمى، وجهى امروزين گرفته يعنى وجهى كه به عينه و به كثرت، در دو دهه اخير، در ادبيات پيش روى جهان شاهد آنيم و شگفتا كه آب در كوزه بوده و ما مى توانستيم از روزگار ظهور «قصه نو» در اين خاك، از آن بهره گيريم و از مرزها بگذريم و.// افسوس كه فرصت، سرآمده و از اين وجوه، بسيار باشد كه اكنون نيز توانيم، اگر خواهيم!
سه شنبه 1 بهمن 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 109]