واضح آرشیو وب فارسی:واحد مرکزي خبر: نامه اي به پدر
به همه اعلام مي كنم مبادا ارزش هاي هشت سال دفاع مقدس را فراموش كنيد
شايد صحبت هاي هيچ كس به اندازه اسما دختر دو ماهه اي كه هيچ گاه پدر را نديد و در طول سال هاي بالندگي به يادگارهاي اندك برجاي مانده از پدر بسنده كرد دل نشين تر نباشد. آن جا كه وقتي به همراه ديگر فرزندان شهدا از مناطق عملياتي جنوب بازديد مي كند و در عالم تخيل ناگاه در مقابل خود پيكر رعناي پدر را مي بيند آنجا كه با بستن چشم در حين روايت صحنه هاي جنگ حق عليه باطل توسط رزمنده اي كه نقش راهنما را براي كاروان شان داشت مي تواند تمامي صحنه ها را تجسم نموده و پدر شهيدش سردار هوشنگ منصوري را در كنار هم رزمانش رويت نمايد. و در پايان اين سفر پربار برايش نامه اي نوشته و به جانب بهشت ارسال نمايد و در آن اينگونه زمزمه مي كند :
سلام بابا!
اميدوارم حالت خوب باشد. اين چندمين نامه اي است كه برايت مي نويسم . چند وقت پيش وقتي به خوابم آمدي زماني بود كه با هم در مراسم بزرگداشت شهداي شهرستان شركت كرديم و كلي با هم درد دل نموديم خدا مي داند كه من چقدر خوشحال شدم . مطمئنم الان هم به حرف هاي دختر كوچكت گوش خواهي داد.
پدر جان ! نمي داني چقدر دلم برايت تنگ شده است . نمي داني اين مدت چقدر به من سخت گذشته است . عمويم خيلي سعي مي كند جاي خالي ترا برايم پر كند امالله بگذريم ; وقتي از او مي پرسم : پدرم كجاست ! ... اشك در چشمانش جمع مي شود و مي گويد : يك روز جمعه نزديك ظهر خواهد آمد و من براي آن كه او را نرنجانم خود را راضي و خشنود نشان مي دهم . مي دانم كه او هم چون من ترا گم كرده است .
يك روز ديدم مادرم به همراه عمو در كنار صندوقچه اي كه وسايل و لباس هاي رزمي ات را در ميان آن نگهداري مي كرد نشسته و گريه مي كنند. دلم سوخت آن قدر كه پيراهن سبز حسيني و چفيه ات را برداشتم و بوييدم . از عطر بوي لباس هاي به يادگار مانده ات من هم به گريه افتادم .
چقدر دلم مي خواست مثل برادر و خواهر بزرگم لااقل چره تو را ديده بودم و مثل آن ها حداقل چند بار تو را در آغوش گرفته و از ته دل صدا مي كردم ... « بابا » ... و حال تنها اين عكس ها و چهره مظلوم و مهربان توست كه جاي خالي ات را برايم پر مي كند.
راستش بابا وقتي هم سن و سالان خود را مي بينم كه دست پدرهايشان را گرفته اند كمي حسودي ام مي شود; آخر من هم دلم مي خواهد در كنار تو و دست در دست تو آن قدر راه بروم كه از نفس بيفتم . چقدر شيرين است تنها با تو همه جا رفتن و همه جا را ديدن .
پدر جان وقتي شنيدم قرار است مراسم بزرگداشت شهداي منطقه و شهرستان به مناسبت گرامي داشت روز پاسدار (سوم شعبان ) تشكيل شود تا در آن از شما تجليل به عمل آيد با خودم گفتم اگر خودت اينجا بودي حتما ناراحت مي شدي و مي گفتي چرا من بسيجيان سلحشور و قهرمان از من سزاوارترند.
راستي شنيدم بسيجي ها مجروحين و جانبازان را خيلي دوست داشتي و هميشه و در هر موقعيتي آنان را بر خود ترجيح مي دادي . وقتي خاطرات تو را از زبان همرزمان و همين بسيجيان مي شنوم در ذهنم تو را مي بينم كه گاهي به ياري محرومان مي شتابي گاهي رزمندگان گردان و دانش آموزان بسيجي را هدايت مي كني و گاهي به ديدار فرزندان شهدا و خانواده هاي آنان مي روي . كاش روزي نوبت به ملاقات من هم برسد.
راستي بابا چند وقت پيش براي بازديد از مناطق جنگي به جنوب رفته بودم . آن جا همان طوري بود كه در خواب بارها و بارها ديده بودم . هنوز نخل هاي سوخته و بي سر به آسمان اشاره مي كردند و محل مجاهدت ايثارگران و جانبازان و پرواز و معراج شهيدان را نشان مي دادند. مشتي از خاك جبهه آن منطقه را برداشتم و بو كردم ; عجيب بوي تو را مي داد. از شوق وضو گرفتم و دو ركعت نماز خواندم و صواب آن را به روح حضرت امام خميني (ره ) تو و ساير شهيدان دفاع مقدس تقديم كردم .
مي دانم اگر امروز اينجا بودي مي گفتي كه : « پايان جنگ پايان مبارزه و ايثارگري نيست ; كه دشمن هنوز در كمين است ; و با شبيخون فرهنگي مي خواهد به اهداف شوم خود برسد » .
پدرجان ! من امروز به همه اعلام مي كنم كه : « مبادا اجازه دهيد كه بيرق اسلام بر زمين بيفتد » مبادا ارزش هاي هشت سال دفاع مقدس را فراموش كنيد. مبادا رهبر فرزانه انقلاب و چشم و چراغ فرزندان شهدا را تنها بگذاريد و مبادا مديون خون شهيدان باشيد. مبادا حقيقت را فداي مصلحت كنيد و با سستي و كاهلي در پاسداشت آرمان هاي انقلاب و حضرت امام (ره ) گرد يتيمي را دوباره بر چهره فرزندان شهدا بنشانيد.
بدانيد كه امروز فرزندان شهيدان سربازان كوچك انقلاب و ولايت اند و براي تحقق اهداف متعالي پدران شهيدشان حاضرند تا پاي جان مقاومت و ايستادگي نمايند. »
پدرجان ! اينك من و تمام فرزندان شهدا به خون مطهر و عظمت راه درخشان تان سوگند مي خوريم كه :
« در ترويج آرمان بلند شما از هيچ مجاهدت و تلاشي دريغ نورزيم »
والسلام
دختر كوچكت ـ اسما منصوري
پدرم اگر امروز اينجا بودي مي گفتي كه : پايان جنگ پايان مبارزه و ايثارگري نيست كه دشمن هنوز در كمين است و با شبيخون فرهنگي مي خواهد به اهداف شوم خود برسد
پدرجان من امروز اعلام مي كنم كه : مبادا اجازه دهيد بيرق اسلام به زمين بيفتد. مبادا حقيقت را فداي مصلحت كنيد و با سستي و كاهلي در پاسداشت آرمان هاي انقلاب و حضرت امام گرد يتيمي را دوباره بر چهره فرزندان شهدا بنشانيد
دوشنبه 30 دي 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: واحد مرکزي خبر]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 161]