تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 9 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):در عمل مؤمن يقين ديده مى شود و در عمل منافق شك.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

سیسمونی نوزاد

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

خرید سی پی ارزان

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1798434629




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

پرونده سياسى بوش ؛جنگ و ديگر هيچ! فردا مستاجر كاخ سفيد جايش را به اوباما مى دهد


واضح آرشیو وب فارسی:کيهان: پرونده سياسى بوش ؛جنگ و ديگر هيچ! فردا مستاجر كاخ سفيد جايش را به اوباما مى دهد


محمد صرفي

فردا دوره رياست جمهوري «جرج بوش» به پايان مي رسد و چهل و سومين رئيس جمهور آمريكا جاي خود را در كاخ سفيد به «باراك اوباما» از حزب دموكرات خواهد داد.

هشت سال رياست جمهوري بوش، يكي از پرفراز و نشيب ترين دوره هاي تاريخ آمريكاست و كمتر كسي در سال 2000 مي توانست حوادث پرشتاب و پيچيده پيش رو را پيش بيني كند.

در اين مقاله نگاهي به سياست هاي كاخ سفيد در اين دوره و پيامدهاي آن خواهيم انداخت. بدون شك بررسي كارنامه هشت ساله بوش در هر شاخه اي مي تواند خود موضوع مقاله اي مطول و جداگانه باشد به همين لحاظ در اين مقاله به رئوس موضوعات و محورهاي اصلي پرداخته خواهد شد.

«جرج واكر» فرزند ارشد خانواده بوش در سال 1946 در ايالت كانتيكت به دنيا آمد. دوستان و آشنايان او، زندگي اش را تا 40 سالگي مخلوطي از بي نظمي، اعتياد به الكل و سرگشتگي و بي هدفي توصيف كرده اند.

خانواده بوش جزء خانواده هاي متنفذ و ثروتمند آمريكا محسوب مي شوند. پور جرج براي جلوگيري از اعزام وي به جنگ ويتنام، شرايطي پديد آورد تا او در گارد ملي خدمت سربازي اش را انجام دهد.

بوش بعدها در مورد دوره جواني خود گفت؛ در دوره جواني كارهايي كرده است كه علاقه ندارد دخترانش آن كارها را تكرار كنند. وي در 40 سالگي روند زندگي خود را تغيير داد. اعتياد به الكل را ترك كرد و وارد فعاليت هاي نفتي شد.

در سال 1988 انتخاب پدرش به عنوان رئيس جمهور آمريكا كمك شاياني به جرج كرد و ثروت او را به طور قابل ملاحظه اي افزايش داد. ثروتمندان آمريكايي براي نزديك شدن به رئيس جمهور آمريكا، سرمايه گذاري در شركت نفتي پسر او را بهترين راه مي دانستند. اولين حضور رسمي بوش در عرصه سياست به سال 1995 باز مي گردد كه فرمانداري ايالت تگزاس را در دست گرفت.

تحليل گران، «كارل روو» و «ديك چني» را مهم ترين افراد نزديك بوش مي دانند و معتقدند شخصيت سياسي و فكري وي متأثر از اين دو فرد است.

بوش در انتخابات سال 2000 ميلادي با راي دادگاه فدرال بر رقيب دموكرات خود «ال گور» به پيروزي رسيد.

11سپتامبر؛ آغاز ماجرا

از منظر سياسي 11سپتامبر 2001 را مي توان مبدا تاريخ جديد آمريكا تلقي كرد.

در اين روز چهار هواپيماي مسافربري ربوده شد ساعت 8 و 46 دقيقه اولين هواپيما به يكي از برج هاي دوقلو- در نيويورك ساختمان مركز تجارت جهاني- اصابت كرد و حدود يك ربع بعد برج دوم هم مورد هدف هواپيماي بعدي واقع شد.

هواپيماي سوم به ساختمان پنتاگون در واشنگتن اصابت و آخرين هواپيما هم در ايالت پنسيلوانيا سقوط كرد.

در اين حادثه حدود 3000 تن كشته شدند و بهت و حيرت جهان و وحشت آمريكا را فرا گرفت.

هنگام حمله هوايي به برج هاي دوقلو، بوش مشغول بازديد از مدرسه اي در ايالت فلوريدا بود و خبر حادثه را يكي از دستيارانش در گوش وي زمزمه كرد.

بوش همان روز در اولين واكنش نسبت به حادثه مذكور گفت: امروز صبح آزادي توسط يك دشمن بدون چهره و بزدل مورد حمله قرار گرفت!

سه روز بعد، بوش در «زمين صفر»- محل برج هاي دوقلو- حاضر شد. بر تلي از خرابه ها ايستاد و آغاز دوره جديد را اعلام كرد. سرلوحه اقدامات واشنگتن از اين پس براساس «دكترين بوش» بود. سياستي كه جنگ عليه تروريسم، جنگ پيش دستانه و جنگ پيش گيرانه مهم ترين شاخصه هاي آن است.

بوش براساس دكترين خود جهان را به دو قسمت تقسيم كرد. بخشي كه با آمريكا همراه و عليه تروريسم هستند و بخشي كه ضد آمريكا و البته تروريستند!

در حالي كه بيش از هفت سال از ماجراي 11 سپتامبر مي گذرد، هنوز ابعاد واقعي آن مشخص نشده و بسياري با دلايل مستند و قابل تامل، معتقدند وقوع چنين حادثه اي بدون هماهنگي دستگاه هاي امنيتي و جاسوسي آمريكا غيرممكن بوده است.

به هر حال جو عمومي به وجود آمده توسط رسانه هاي بزرگ پس از اين حادثه جايي براي تفكر و تامل باقي نگذاشته بود. واشنگتن انگشت اتهام را به سوي القاعده دراز كرد.

«اسامه بن لادن» به عنوان دشمن شماره يك آمريكا و جهان آزاد معرفي شد و اين در حالي بود كه بن لادن پيوندي عميق و تاريخي با خانواده بوش داشت.

مبارزه با تروريسم به مبارزه با القاعده و بن لادن تعبير شد و دولت ها و رسانه هاي غربي به عمد اين جريان انحرافي را به عنوان نماد اسلام به جهانيان معرفي كردند.

پس از 11 سپتامبر، كابينه بوش به تيمي جنگي مبدل شد و چهار روز بعد در «كمپ ديويد» استراتژي حمله به افغانستان براي اولين بار مورد بررسي قرار گرفت. مردم افغانستان اولين قرباني «دكترين بوش» بودند.

افغانستان؛ جنگ بي پايان

هنگام وقوع حادثه 11 سپتامبر، رژيم طالبان بر افغانستان حكومت مي كرد. اين رژيم متحجر و بي رحم پيش از اين ماجرا، از حمايت سياسي واشنگتن برخوردار بود و در حالي كه جنايت هاي بسياري عليه مردم افغان و حتي كشورهاي همسايه مرتكب شده بود، فرستادگان سياسي آن در مسير كابل- واشنگتن در رفت و آمد بودند.

كاخ سفيد براي تحويل بن لادن- به عنوان مسئول حادثه 11 سپتامبر- به طالبان اولتيماتم داد اما طالبان ازاين اقدام خودداري كرد.

بالاخره هفتم اكتبر 2001 (26 روز پس از حادثه 11 سپتامبر) به دستور بوش حمله به افغانستان آغاز شد. برخي كشورها از جمله اعضاي ناتو و به خصوص انگليس، آمريكا را در اين جنگ همراهي مي كردند. نيروهاي خارجي با كمك مجاهدين افغاني- معروف به «جبهه شمال» - رژيم طالبان را سرنگون كردند. اگرچه اغلب افغاني ها از سرنگوني طالبان خوشحال به نظر مي رسيدند اما معتقد بودند، آمريكايي ها طالبان را بر سر كار آوردند و خودشان هم آنها را ساقط كردند.

اما سقوط طالبان پايان ماجراي جنگ افغانستان نبود و در واقع اين جنگ به جنگي بي پايان تبديل شد.

هفت سال اشغال اين كشور، براي مردم افغان دستاوردي جز گرسنگي و ناامني دربرنداشته است. آمارهاي رسمي حاكي است طي اين مدت كشت و توليد مواد مخدر در اين كشور چندين برابر شده است اما كشتار غيرنظاميان به دست اشغالگران را مي توان بزرگ ترين علامت سؤال در افغانستان عنوان كرد.

در حالي كه ارتش آمريكا و متحدانش با ادعاي آزادسازي افغانستان به اين كشور حمله كرده بودند، اينك خود به قاتلان مردم تبديل شده اند.

آمارها نشان مي دهد طي اين مدت هزاران افغاني در حملات مستقيم نيروهاي خارجي جان خود را از دست داده و چندين برابر نيز مجروح شده اند.

اين مسئله خشمي فراگير و عميق را در مردم افغانستان عليه ارتش آمريكا و ساير نيروهاي خارجي پديد آورده است.

اوضاع امنيتي در افغانستان آنچنان وخيم است كه حتي كابل نيز به رغم حضور گسترده نيروهاي پليس و ارتش از حملات تروريستي و درگيري در امان نيست و در يكي از اين حملات حتي «حامد كرزاي»- رئيس جمهور افغانستان- نيز مورد سوء قصد قرار گرفت.

گرسنگي معضلي است كه در حاشيه ناامني قرار گرفته و كمتر خبري از آن منعكس مي شود. كابوس ناامني چنان هولناك است كه موضوع كمبود شديد مواد غذايي هشت ميليون افغاني، چندان جدي گرفته نمي شود.

كاخ سفيد به جاي ريشه يابي معضلات افغانستان و توجه به نيازها و دغدغه هاي مردم اين كشور، معتقد است افزايش نيروي نظامي مي تواند اوضاع را درست كند به همين دليل از سال 2007 فشار شديدي را به ساير اعضاي ناتو براي فرستادن نيروي بيشتر به اين جنگ آغاز كرده است.

در مقابل، اعضاي ناتو خود را در جنگي بي سرانجام مي بينند و در حالي كه از سوي مردم خود نيز تحت فشارند حاضر به همراهي بيشتر با آمريكا نيستند.

مجموعه اين مسائل باعث شده است سران آمريكا به نتيجه اي روشن برسند و آن هم اين كه پيروزي در افغانستان ممكن نيست. اين واقعيت بارها و به طرق مختلف در اظهارات مسئولان سياسي و فرماندهان نظامي آمريكا منعكس شده است.

با توجه به اين واقعيات، آمريكا در سال 2008 مذاكره و ارتباط با طالبان را در دستور كار خود قرارداد و مذاكراتي محرمانه هم با ميزباني عربستان و ابتكار لندن با طالبان انجام شد. برخي منابع سياسي و امنيتي معتقدند تيم بوش بالاخره به اين نتيجه رسيده اند كه بايد دوباره طالبان را در افغانستان بر سر كار بياورند. در مجموع مي توان گفت جنگ افغانستان به باتلاقي براي ارتش آمريكا و ناتو تبديل شده كه مردم افغانستان بزرگ ترين قربانيان آن هستند.

باتلاق عراق

در نوامبر سال 2001 ميلادي (دو ماه پس از حادثه 11سپتامبر) بوش به وزير دفاع خود «دونالدرامسفلد» مأموريت داد، طرح حمله به عراق را آماده كند.

سال 2002 را مي توان سال تبليغات گسترده كاخ سفيد عليه بغداد عنوان كرد. دراين سال در حالي كه بازرسان سازمان ملل در حال بازرسي تأسيسات نظامي بغداد بودند، رسانه هاي آمريكا و سياستمداران واشنگتن مشغول بسيج افكار عمومي عليه عراق بوده و اين گونه القاء مي كردند كه بغداد مشغول ساخت سلاح هاي كشتار جمعي است.

سازمان سيا در اين عمليات رواني نقش برجسته اي برعهده داشت و با تهيه و انتشار گزارش هاي متعدد و جعلي به گسترش چنين تصوري دامن مي زد. البته پيشينه صدام به عنوان ديكتاتوري جاه طلب كه دو جنگ را در كارنامه خود داشت نيز در گسترش اين تفكر در ذهن جهانيان نقش عمده اي داشت.

بالاخره در 17مارس سال 2003 بوش طي يك سخنراني به عراق اعلام جنگ كرد و دو روز بعد جنگ درحالي آغاز شد كه سازمان ملل مخالف آن بود و بوش بدون توجه به نظر اين سازمان اقدام به حمله كرد.

اتلاق جنگ به اين ماجرا كمي دور از واقعيت است چراكه ارتش عراق از مدت ها قبل از هم پاشيده بود و مردم عراق هم هيچ انگيزه اي براي حمايت از رژيم صدام نداشتند.

بغداد به زودي سقوط كرد و صدام هم كمتر از يك سال بعد در دخمه اي دستگير شد. اگرچه اعدام صدام بسياري از اسرار مهم ازجمله نحوه همكاري وي با واشنگتن را براي هميشه نابود كرد اما از موج ناآرامي ها در عراق نكاست و كمتر روزي بود كه چندين انفجار انتحاري در گوشه و كنار اين كشور رخ ندهد.

براي توصيف وضعيت عراق در اين شرايط هيچ صفتي جز «هرج و مرج تمام عيار» شايسته نيست. درحالي كه حاكم آمريكايي عراق نفت و ميراث تاريخي اين كشور را به يغما مي برد، اين كشور به جولانگاه انواع و اقسام گروه هاي داخلي وخارجي تبديل شده بود و برخي كشورهاي عربي كه از وضعيت جديد راضي نبودند، نقش مهمي در اين ناامني ايفا مي كردند.. نحوه برخورد ارتش آمريكا با مردم عراق مانند الگوي افغانستان بود و همين موضوع نفرت مردم از آمريكايي ها را روزبه روز افزايش مي داد كه اين مسئله به گسترش ناامني ها دامن مي زد. واشنگتن طي اين مدت با چشم بستن بر روي واقعيات عراق، تهران را عامل ناامني اين كشور عنوان مي كرد و اين درحالي بود كه هيچ وقت دليل مستندي براي اين ادعاي خود ارائه نكرد.

آنچه بيش از پيش باعث خشم آمريكايي ها شده بود روابط نزديك تهران و دولت جديد بغداد بود.

اوضاع عراق ازنظر امنيتي طي دو سال اخير تاحدودي بهبود يافته است و آمريكايي ها اين مسئله را به عنوان پيروزي و دستاورد خود معرفي مي كنند اما بسياري از كارشناسان منطقه معتقدند اين موفقيت مرهون تلاش هاي دولت عراق و توافقات صورت گرفته ميان گروه هاي داخلي اين كشور و نبايد آن را به حساب آمريكا گذاشت.

در طول شش سال اشغال عراق، چندميليون عراقي آواره و حدود يك ميليون و دويست هزار نفر كشته شده اند.

براساس قوانين بين المللي واشنگتن در پايان سال 2008 بايد خاك عراق را ترك مي كرد، به همين دليل از ماه ها قبل سعي كرد توافقنامه اي امنيتي- سياسي را به بغداد تحميل كند.

اين توافقنامه بامفادي نظير حضور بلندمدت، حق كاپيتولاسيون، ايجاد پايگاه هاي نظامي و... عراق را به مستعمره غيررسمي آمريكا تبديل مي كرد.

اين موضوع با مخالفت گسترده علما، مردم و سياستمداران عراقي مواجه شد و به رغم فشارهاي شديد واشنگتن، بغداد حاضر به امضاي آن نشد.

بالاخره پس از ماه ها جدل و كشمكش توافقنامه اي ميان دوطرف به امضا رسيد كه بسياري از خواسته هاي عراق را برآورده مي كند و مهم تر از همه اينكه ارتش اشغالگر آمريكا در سال 2011 بايد به طور كامل خاك عراق را ترك كند.

شايد حادثه اي كه در آخرين سفر بوش به بغداد رخ داد را بتوان به عنوان نشانه اي روشن از افكار عمومي عراق نسبت به رئيس جمهور آمريكا و سياست هاي وي در اين كشور دانست.

در اين سفر «منتظر الزيدي»- خبرنگار عراقي- كفش هاي خود را به سوي بوش پرتاب و آن را بوسه خداحافظي و ازطرف قربانيان بي گناه عراقي عنوان كرد.

اين حادثه به بمبي خبري در تمام جهان تبديل شد و اگرچه الزيدي راهي زندان شد اما شايد بتوان او را ازجمله معروف ترين خبرنگاران جهان دانست. خبرنگاري كه به قهرمان كشورهاي اسلامي و عربي تبديل شده است.

مفسران سياسي جنگ عراق را بزرگ ترين اشتباه سياسي بوش مي دانند چراكه صدها ميليارد صرف آن شد كه يكي از دشمنان ايران حذف و نفوذ تهران در منطقه گسترش يابد!

افزايش قدرت ايران

سياست خارجي دولت بوش در قبال ايران تا پيش از حوادث 11 سپتامبر در واقع ادامه سياست هاي خصمانه دولت هاي پيشين بود اما پس از اين دوره رويكرد واشنگتن در برابر تهران ابعاد جديدي به خود گرفت.

همانطور كه ذكر شد بر اساس دكترين بوش، كشورهايي كه تهديدي براي منافع آمريكا به حساب مي آمدند، بايد با ابزار گوناگون مهار از جمله تحريم و جنگ مهار مي شدند.

كشورهايي كه به عنوان هدف جنگي واشنگتن انتخاب مي شدند بر اساس تهديد ها اولويت بندي شده و به گمان تيم بوش ايران مانند افغانستان و عراق در اولويت قرار نداشت. در واقع كاخ سفيد معتقد بود با تحريم هاي شديد و انزواي سياسي مي توان تهران را مهار كرد. البته تهديد نظامي طي سال هاي اخير جز تاكتيك هاي ثابت بوش عليه تهران بوده است تا جايي كه حتي بارها تاريخ هاي دقيقي هم براي اين حمله ذكر شد اما هيچوقت عملي نشد.

اصلي ترين بهانه آمريكا براي رويارويي و اعمال فشار به ايران در دوره جديد، موضوع فعاليت صلح آميز هسته اي است.واشنگتن با فشار بر كشورها و سازمان هاي بين المللي از جمله شوراي حكام آژانس انرژي اتمي، پرونده ايران را در اوت 2002 به شوراي امنيت سازمان ملل فرستاد و سعي كرد با استفاده غير قانوني از ساز و كارهاي اين شورا تهران را مجبور به تغيير رفتار كند.

بوش بعدها اعتراف كرد طي سال هاي 2002 تا 2005 سياست اميدوارانه فشار را در برابر ايران در پيش گرفته بوده است. ايران طي اين مدت به اغلب خواسته هاي غرب از جمله تعليق غني سازي و اجراي پروتكل ان.پي.تي تن در داد اما در مقابل غرب به هيچ كدام از وعده هاي خود عمل نكرد و تنها به انتظارات فرا قانوني خود افزود.

با روي كار آمدن دولت نهم در ايران در سال 2005، تهران كه پيش از اين حسن نيت خود را در قبال جامعه جهاني نشان داده بود، درصدد استيفاي حقوق هسته اي خود برآمد و سياست مقاومت در برابر كاخ سفيد را در پيش گرفت.

در مقابل كاخ سفيد هم بر شدت عمل خود افزود و با استفاده حداكثري از شوراي امنيت پنج قطعنامه عليه تهران صادر كرد اما اين سياست نه تنها تهران را متوقف نكرد بلكه بر سرعت عمل و اقدام آن افزود. بوش با درك اين واقعيت از اواسط سال 1385 سه الگوي سياسي را در برابر ايران اتخاذ كرد. الگوي نخست آمادگي براي گفت و گو با تهران بود.

كاخ سفيد متوجه شده بود سياست هاي خصمانه اش نفوذ منطقه اي ايران را به شدت افزايش داده و تبليغات منفي رسانه هاي وابسته به واشنگتن به جاي شكاف دولت- ملت در ايران به همبستگي بيشتر اين دو ركن انجاميده است.

البته شايد بتوان بوش را آخرين فردي دانست كه در كاخ سفيد به اين نتيجه رسيد. اين رويكرد از مدت ها قبل شكل گرفته و در حال گسترش بود. محور رايس- گيتس نقش مهمي در رويكرد جديد واشنگتن داشت. آنها بوش را متقاعد كردند بايد به سوي رابطه اي ابزاري و حداقلي با ايران رفت چرا كه بدون در نظر گرفتن ايران نمي توان كاري در منطقه به خصوص عراق از پيش برد. البته كاخ سفيد هيچگاه به شكل رسمي به اين تغيير رفتار خود اعتراف نكرد. فهم علت اين موضوع چندان هم سخت نيست. واشنگتن كه سال ها به دنبال تغيير رفتار ايران بود، اينك خود مجبور به تغيير رفتار شده بود و اين شكستي فاحش براي سياست مهار و انزواي ايران محسوب مي شد.

الگوي دوم مهار از درون بود. بر اين اساس واشنگتن كوشيد با فعال كردن و حمايت از شبكه اي از نيروهاي داخلي كه به نوعي با روش ها و اهداف آمريكا هماهنگي داشتند، تهران را به تغيير رفتار دروني وادار كند. اين الگو را مي توان در قالب هاي گوناگون جنگ نرم از جمله ادعاي حمايت از اقليت ها، زنان، روشنفكران و... دنبال كرد.

الگوي سوم واشنگتن مهار منطقه اي ايران بود. آمريكا از حدود دو سال قبل متوجه شد به تنهايي قادر به مقابله با افزايش قدرت و نفوذ ايران نيست و بايد كشورهاي منطقه را نيز با خود همراه كند. بر همين اساس كاخ سفيد سناريوهاي متعددي از جمله تقابل شيعه-سني، هلال شيعي و ايران هراسي را در منطقه به اجرا درآورد. هدف آمريكا از اين سناريوها آن بود كه به جاي اسرائيل، ايران را به عنوان دشمن شماره يك كشورهاي منطقه معرفي كند.

سياست فعلي واشنگتن در برابر ايران نيز تلفيقي از اين سه رويكرد ذكر شده به همراه الگوي تعامل دو يا چند جانبه است و به نظر مي رسد بوش زماني به نتيجه اشتباهات خود در برابر ايران پي برد كه ديگر زماني براي جبران آنها نداشت و طي جلساتي سعي كرد تجربيات خود را در اين مورد به اوباما منتقل كند. به نظر مي رسد سياست آينده كاخ سفيد در برابر ايران، ناشي از تجربيات هشت ساله بوش خواهد بود. تجربياتي كه براي به دست آوردن آنها واشنگتن مجبور به بهاي سنگيني شد.

سايه جنگ سرد

هنگام روي كار آمدن بوش در آمريكا، مسكو به رهبري ولاديمير پوتين در حال بازسازي سياسي و اقتصادي خود بود و رابطه اي نزديك با كاخ سفيد داشت. پس از 11 سپتامبر اين همگرايي اگر چه در بعد نظامي نبود اما از لحاظ سياسي در صحنه بين المللي كاملاً مشهود بود.

اما اتفاقات بعدي و رويكرد واشنگتن نسبت به مسكو، سران روسيه را متقاعد كرد كه بايد در سياست هاي خود نسبت به آن سوي آتلانتيك، تجديد نظر كنند.

طي سال هاي 2003 تا 2005 در سه كشور گرجستان، اوكراين و قرقيزستان اتفاقاتي روي داد كه بعدها به انقلاب هاي رنگي يا مخملي معروف شدند.

تحولات گرجستان به انقلاب گل رز، اوكراين انقلاب نارنجي و قرقيزستان به انقلاب لاله اي شناخته شد. وجه شباهت هر سه انقلاب دخالت غير مستقيم بيگانگان به خصوص واشنگتن بود.

آمريكا با برنامه اي دقيق و هدفمند و به كمك ابزار رسانه اي و برخي گروه هاي همسو در اين كشورها موفق شد دولت هايي با گرايشات غربي را بر سر كار آورد. اگر چه در اصطلاح اين تحولات انقلاب خوانده مي شد اما در حقيقت نوعي كودتاي نرم و خاموش بود.

وقوع اين سه كودتاي نرم در آسياي مركزي به عنوان حياط خلوت روسيه، زنگ خطر را براي اين كشور به صدا درآورد.

اما اقدامات تهديد آميز كاخ سفيد به انقلاب هاي رنگي محدود نشد و حضور مستقيم نظامي در منطقه هم در دستور كار آمريكا قرار گرفت. به همين سبب پروژه عضويت كشورهاي منطقه در ناتو آغاز شد. اين در حالي بود كه درخواست عضويت در ناتو از سوي اوكراين و گرجستان خط قرمز كرملين محسوب مي شد.

در سال 2007 هم آمريكا به كمك متحدان اروپايي خود باعث جدايي و استقلال كوزوو از صربستان شد و ضربه ديگري به منافع روسيه وارد كرد. اصرار واشنگتن براي استقرار سپر موشكي در شرق اروپا اختلاف ميان كاخ سفيد و كرملين را به اوج خود رساند.

در حالي كه بوش هدف از اين طرح را مقابله با تهديدات تهران عنوان مي كرد، كرملين معتقد بود اين پروژه براي مهار نظامي روسيه طراحي شده است. از اين پس روسيه در مواضع خود نسبت به آمريكا سرسختي بيشتري در پيش گرفت و نقطه عطف اين تقابل را مي توان در جنگ تابستان با گرجستان مشاهده كرد.

گرجستان با تصور حمايت همه جانبه از سوي آمريكا، به منطقه خودمختار اوستياي جنوبي حمله كرد و بلافاصله با عكس العمل شديد روسيه مواجه شد. در اين جنگ حمايت آمريكا از گرجستان از حد اظهارات سياسي فراتر نرفت و روسيه نشان داد در حفظ منافع ملي خود بسيار جدي است و حتي حاضر است براي آن دست به جنگ نيز بزند. مجموعه تحولات ذكر شده ميان اين دو كشور باعث شد بسياري از كارشناسان سياسي از آغاز جنگ سردي ديگر ميان شرق و غرب خبر بدهند.

كرملين پس از جنگ با گرجستان، سياست رويارويي خود با كاخ سفيد را با حضور نظامي در آمريكاي لاتين گسترش داد. واشنگتن مي داند كه از منظر سياسي تنها روسيه است كه مي تواند به طور كلاسيك قدرت نظامي آمريكا به چالش بكشد و هنوز هم خطري بزرگ براي آمريكا محسوب مي شود، از همين رو سياست فشار و مهار را مي توان محور اصلي سياست بوش در قبال مسكو دانست. به نظر مي رسد اين سياست در آينده نيز از سوي كاخ سفيد دنبال شود.

خاورميانه بزرگ

سياست هاي بوش نسبت به موضوعات مهمي مانند فلسطين، لبنان، سوريه و ساير كشورهاي منطقه را مي توان در قالب طرح خاورميانه بزرگ بررسي كرد.

مطالعات نشان مي دهد اين طرح محدود به كشورهاي خاورميانه نشده و برخي كشورهاي پيراموني و مناطقي مانند آسياي مركزي و قفقاز را نيز در بر مي گيرد. شايد بتوان انقلاب هاي رنگي را نيز شاخه اي از اين طرح كلي دانست.

بر اساس اين طرح واشنگتن مدعي است ريشه مشكلات منطقه در نبود دموكراسي است و تنها از طريق ترويج و حتي تحميل دموكراسي مي توان مشكلات را حل كرد. البته بايد توجه داشت منظور تيم بوش از معضلات منطقه، مسائلي است كه مانع رسيدن آمريكا به اهدافش مي شود. تامين انرژي پايدار و ارزان و تضمين امنيت و اقتدار سياسي- نظامي رژيم اسرائيل به عنوان متحدي استراتژيك را مي توان از جمله اين اهداف دانست.

در مورد موضوع فلسطين و سياست بوش، مي توان به سال 2005 اشاره كرد. در اين سال جنبش حماس به رياست اسماعيل هنيه در انتخابات سراسري به پيروزي رسيد و اقدام به تشكيل دولت كرد. در حالي كه آمريكا دموكراسي را و انتخابات را به عنوان ارزشي گرانبها و غير قابل خدشه در منطقه تبليغ مي كرد اما در اين مورد از همان ابتدا بناي مخالفت گذاشت و نشان داد دموكراسي را در راستاي اهداف و منافع خود قبول دارد.

آمريكا در سال 2007 با راه اندازي نشست آناپوليس سعي كرد ضمن تضعيف جريان مقومت در فلسطين، تنها راه حل مشكل منطقه را تن دادن به خواسته هاي بي پايان تل آويو جلوه دهد. بوش در اين نشست قول داد به زودي كشور مستقل فلسطيني تاسيس خواهد شد!

در روزهاي پاياني حكومت بوش، رژيم اسرائيل حمله اي گسترده عليه مردم غزه و حماس را آغاز كرد كه همچنان ادامه دارد. كاخ سفيد در اين جنگ مانند هميشه نشان داد از هيچ كمكي نسبت به رژيم صهيونيستي دريغ نمي كند و تمام ظرفيت ديپلماتيك خود را براي حمايت از آن به كار مي گيرد.

سياست بوش در قبال مسئله فلسطين با روساي جمهور پيشين و به طور يقين آينده آمريكا تفاوتي نداشت و در يك جمله مي توان آن را در حمايت بي چون و چرا از اسرائيل خلاصه كرد.

موضوع مهم ديگر در منطقه، جنگ اسرائيل عليه حزب الله در تابستان 2006 است. برخي معتقدند اسرائيل با اشاره كاخ سفيد اين جنگ را آغاز كرد و در گرداب آن گرفتار شد. جنگ 33 روزه نتايج مرگباري براي تل آويو و واشنگتن در پي داشت و نه تنها باعث نابودي حزب الله و تضعيف ايران نشد بلكه نتيجه اي عكس داد.

افشاي جنايات آمريكا در زندان هاي مخفي منطقه و كشتار مردم در عراق و افغانستان و حمايت از قرباني كردن كودكان در لبنان و فلسطين پوچي طرح خاورميانه بزرگ را بيش از پيش براي مردم خاورميانه آشكار كرد و تنها به نفرت روز افزون آنان از كاخ سفيد منجر شد.

گرداب اقتصادي

اولين نشانه هاي بحران اقتصادي آمريكا در سال 2005 و از بخش مسكن آغاز شد. ركود بي سابقه در اين بخش و ناتواني وام گيرندگان آمريكايي در بازپرداخت وام هاي خود، اولين موج هاي اين طوفان سهمگين بود كه مدتي بعد به اروپا و ساير كشورهاي جهان نيز سرايت كرد.

«گري اسپين» رئيس سابق خزانه داري آمريكا بعدها گفت همان اوايل خطر بروز چنين بحراني را به دولتمردان كشورش بارها متذكر شده است اما آنها توجهي به اين اخطارها نكردند.

با گسترش ابعاد اين بحران بسياري از موسسات مالي و بانك هاي بزرگ آمريكايي اعلام ورشكستگي كردند و ساير بخش هاي اقتصادي نيز يكي پس از ديگري در خطر سقوط قرار گرفتند. براي مثال صنايع خودروسازي آمريكا در اثر اين بحران با كاهش شديد فروش مواجه شده و مجبور شدند ده ها هزار كارگز خود را اخراج و از دولت ميلياردها دلار وام تقاضا كنند.

اولين طرح جدي بوش براي مقابله با اين بحران فراگير، اختصاص كمكي 700 ميليارد دلاري به بخش خصوصي در قالب طرح نجات بود اما اعطاي اين مبلغ هم نتوانست نجاتبخش اقتصاد آمريكا باشد.

بوش طي يكي از سخنراني هاي خود در مورد اين بحران گفت: كل اقتصاد ما در خطر است. ما اكنون در ميانه يك بحران مالي جدي هستيم. بدون اقدام سريع كنگره، آمريكا مي تواند در دام هراسي بزرگ گرفتار شود.

كارشناسان اقتصادي بحران اخير را طي 80 سال گذشته بي سابقه دانسته و معتقدند ريشه اصلي اين بحران را بايد در صدها ميليارد دلاري جست كه بوش صرف دو جنگ بي فايده در افغانستان و عراق كرد.

بحران اقتصادي را مي توان شوم ترين ميراث بوش براي جانشينش اوباما دانست. شايد اوباما بتواند آمريكا را از مهلكه افغانستان و عراق خارج كند اما خروج از بحران اقتصادي به سادگي ترك اين دو جنگ نيست.

تغيير؟

باراك اوباما با شعار تغير موفق به پبروزي در انتخابات آمريكا شد. او در سطح كلان حداقل با چهار معضل اساسي- جنگ عراق و افغانستان، بحران اقتصادي و نفرت جهاني از آمريكا- روبرو است و حتي اگر اراده اي هم براي تغيير اين اوضاع داشته باشد، بايد با مشكلات گسترده و عميقي دست و پنجه نرم كندتحولات هفته هاي اخير به ويژه تهاجم به غزه و سكوت معني دار اوباما نشان مي دهد نبايد به شعار انتخاباتي دموكرات ها دل بست. اگر اوباما سياستمدار زيركي باشد از اشتباهات فراوان بوش درس مي گيرد. البته اين درس تغييري در اهداف نمي دهد و تنها تاكتيك ها را عوض خواهد كردجهانيان در انتظار فردا هستند تا شر شرورترين رئيس جمهور آمريكا از سر دنيا كم شود. بدون شك تاريخ قضاوت عادلانه اي درباره بوش خواهد داشت. رئيس جمهوري كه با جنگ و كشتار بي گناهان به دنبال صلح بود!
 دوشنبه 30 دي 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: کيهان]
[مشاهده در: www.kayhannews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 256]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن