تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1838130438
اران، پايگاه فرهنگ ايراني
واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: اران، پايگاه فرهنگ ايراني
اشاره: كتاب نفيس نزهه`المجالس گرد آورده جمال الدين خليل شرواني از سخنوران قرن هفتم ق ، مجموعه بيش از چهار هزار رباعي از سيصد شاعر پارسي گوي سده هاي پنجم تا هفتم هجري است كه نسخه منحصر به فرد آن در كتابخانه سليمانيه استانبول نگهداري مي شود.سخنوراني كه رباعياتشان در اين جُنگ آمده تا نيمه اول قرن هفتم هجري مي زيستند و اغلبشان منسوب به شهرهاي تبريز، ابهر، اردبيل، اهر، زنجان، سهرورد، مراغه، گنجه، تفليس، شروان و بيلقان بودند.اين كتاب در سال 1366 به همت آقاي دكتر رياحي خويي به زيور طبع آراسته گرديد. مصحح دانشمند در مقدمه مفصل ،بديع و خواندني خود از محيط ادبي و فرهنگي اران و شروان ، سبك اراني و فارسي اراني بحث دقيقي نموده كه نوشتار زير بخشي از آن است.گفتني است كه اران، نام تاريخي بخشي از قفقاز جنوبي است كه در زمان فتحعلي شاه قاجار با حمله روسها و پس از عقد دو پيمان ننگين گلستان و تركمان چاي ، از ايران گرفته شد و تحت سلطه تزارها قرار گرفت. با سرنگوني آنها،اين سرزمين با نام جمهوري آذربايجان شوروي سوسياليستي آوازه يافت و پس از فروپاشي شوروي، اين ديار با نام جمهوري آذربايجان در سال 1991 مستقل شد.
***
اران به سبب موقعيت جغرافيايي، و دوري از مراكز فرهنگي ايران و اسلام از رنگارنگي فرهنگي خاصي برخوردار بود. نزديك به كوهستانهاي قفقاز بود كه به قول ياقوت: اين چندفرهنگي، يا برخورداري از سرچشمههاي فرهنگهاي گونهگون، در شخصيت شاعران و نويسندگان آن سامان هم تأمل برانگيز است، و جاي آن است كه موضوع پژوهش خاصي قرار گيرد.
نه تصور شود كه وجود فرهنگهاي گونهگون در ديار اران جا برفرهنگ ايراني تنگ كرده بود. آن سرزمين، پايينتر از كوههاي قفقاز، از همان زمان ورود مادها به ايران، از كانونهاي اصلي فرهنگ ايراني بود. حتي نام ها (قوم چادرنشين آريايي كه از سده چهارم پيش از ميلاد تا سده سوم ميلادي در روسيه جنوبي و دامنههاي شمالي كوههاي قفقاز ميزيستند) يادآور سلم --- پسر فريدون -- در اساطير كهن ايراني است، و زبان آسها يا اوستها كهنترين نمونه زبانهاي ايراني و لهجه تاتي كه هنوز در گوشه و كنار اران بدان سخن گفته ميشود، از يادگارهاي زبان قديم اراني است.
آتش جاويدان بازپسين آتشكده معروف آن ديار در يا ، كه سند گويايي از قديمترين كاربرد گازهاي طبيعي به دست ايرانيان بود، با زيبايي و شكوه خاص خود تا آخرهاي قرن نوزدهم در كنار پالايشگاه نفت باكو برپا و فروزان بود، و پارسيان ايران و هند به زيارت آن ميرفتند و جهانگردان اروپايي در سفرنامههاي خود از آن معبد باسناني وصفهاي دقيقي برجا نهادهاند.
در نام آن محل از واژههاي زبان شمال غرب ايران، و به معني چشمه است و در نامهاي خوانسار (= خانيسار) و مرداب گاو خوني و نيز به كثرت در اشعار گويندگان اران آمده و در مازندران هنوز به همين معني رايج است و در زبان كردي به صورت باقي است.
تاريخ آن سرزمين هم حكايت از همبستگيهاي ديرين با ايران دارد. خسرو انوشيروان مرزبان شمال غربي ايران را در حدود آلان و خزر اجازه داد كه برتخت زر نشيند و فرمانروايي آنجا را موروثي كرد، و جغرافيانويسان دوره اسلامي بازماندگان آنها را و آن ناحيه را (كه بعضي خاورشناسان با سرزمين آوارها تطبيق ميكنند)، نام بردهاند. و شروانشاهان بعدي، كه همين لقب آنان يادگار عصر ساساني است، نژاد خود را به ساسانيان ميرسانيدند.
نخستين شروانشاهان در دوره اسلامي هم، كه از سده دوم در آن ديار به فرمانروايي رسيدند، با اينكه نژاد تازي داشتند، رفته رفته با تأثير فرهنگ بومي، خلق و خوي ايراني گرفتند. اوج استقلال شروانشاهان و اعتلاي فرهنگ ايراني در آن سرزمين در سدههاي ششم و هفتم بود. و پادشاهان آن خاندان در آن روزگار تنها فرمانروايان ايراني هستند كه مثل سلجوقيان روم نامهاي ايراني كياني داشتند: فريبرز، منوچهر، افريدون، فرخزاد، گرشاسب، كيقباد، كاوس، هوشنگ...
بنابراين ادعاي سياستپيشگان شوروي و جاهلاني كه طوطيوار حرفهاي آنها را تكرار ميكنند، درست نيست و وجود اينهمه شاعران فارسيگوي در قفقاز و اران تحت تأثير فرمانرواياني ايراني آن سرزمين نبوده، بلكه درست برعكس اين ادعاي غرضآلود، زبان و فرهنگ بوميان آن ديار بود كه فرمانروايان بيگانه را با فرهنگ ايراني خوگر ساخته بود. اجداد شروانشاهان عرب بودند، و اين فرهنگ ريشهدار ايراني در محل بود كه آنان را ايراني ساخته بود. پيش از آن هم محمدبن بعيث--- فرمانرواي مرند--- به نوشته طبري شعر فارسي ميگفت، در حالي كه دو نسل پيش از او پدر بزرگش حلبس از نجد و حجاز به آذربايجان مهاجرت كرده بود، همه ايران هم تحت استيلاي خلفاي عرب عباسي بود.
در گلگشت آثار شاعران آن روزگار، ايراني كمتر خود را غريب ميبيند. در ديوانهاي خاقاني و مجير و فلكي مضمونها و مثلها و نامهاي ايراني موج ميزند. احساس خاقاني را در قصيده در شاعران ديگر نواحي ايران در آن روزگار نميبينيم. نكته مهمتر اين كه در ديوان خاقاني همه جا از نامداران ايراني روزگاران كهن به عزت و احترام ياد شده؛ اما در سخن بسياري از گويندگان ساير نواحي در آن عصر نام آنها تنها براي مقايسه ممدوحان با آنها و نتيجهگيري برتري ممدوحان آمده است.ميرسيم به نظامي كه موضوع بيشتر داستانهاي خود را از ايران كهن گرفته است: خسرو و شيرين، هفت پيكر (داستانهاي بهرام گور)،و شرفنامه (داستان اسكندر ودارا).
سخن اين است كه در اران فرهنگ برتر فراگير فرهنگ ايراني بود؛ اما در كنار آن فرهنگهاي گونهگون ديگر هم بودند، و آنچه تاكنون مورد دقت قرار نگرفته، بررسي تأثيرات اين گونهگوني فرهنگ در آثار شاعران آن سامان است كه در آينده بايد انجام گيرد. در آن جامعه زنده پرتكاپو، انديشهها و آيينهاي هرگروه، و زيباييهاي دروني و بروني هر فرهنگ جلوه خاص خود را داشت. در كنار آتش سده، صليب مويان آتش روي، دست افشاني و پايكوپي ميكردند و خاقاني اين ترانه را ميسرود:
شبهاي سده، زلف مغان فش داري
در جام طرب باده دلكش داري
تو خود همه ساله سده خوش داري
تا زلف، چليپا و رخ، آتشداري
يا مثلا در سخن فارسي زيبايي چشم در سياهي اوست، و پيش از آنكه صائب تبريزي جادوي چشمان آسماني را هم دريابد و بازگويد، از همان روزگار رودكي كه ميگفت: تا عصر حافظ كه دلش در گرو چشمان سياه بود ، شاعر ايراني جز در چشم سياه جاذبهاي نمييافت؛ اما در اينجا ميبينيم در كنار سيهچشمان مشكموي ايراني، زرينهمويان فيروزهاي چشم نيز دل از شاعران ميربايند، و اين ترانه را در نزهه`المجالس ميخوانيم:
چشم تو ز فيروزه گرفتهست جمال
فيروزه به از شَبَه بود در همه حال
برخود چشمت خجسته دارم همه سال
فيروزه بلي خجسته دارند به فال!
سبك اراني
تأثير محيط در شعر شاعران اران، تازگي و غناي خاصي به سخن آنان داده، و سبب برآمدن شاعران بزرگي شده، كه هر يك در راه خود گروهي از شاعران بعدي را به دنبال خود كشانيدهاند. خاقاني در قصيده سرايي بنياد تازهاي نهاده، و با نازك خيالي و دشوارگويي جايگاه والايي يافته است كه از روزگار او تاكنون هميشه مورد آفرين و ستايش استادان سخن بوده است. دشتي او را ناميده، و پيشرو شاعران سبك هندي شمرده است.
نظامي پيشرو سرايندگان داستانهاي بزمي بود. اگرچه پيش از او فردوسي شاعر جان و خرد، با حماسه سراسر حكمت و انديشه خود سخن را به آسمان برين رسانيده بود، و فخرالدين گرگاني نمونهاي از مثنويهاي لطيف عاشقانه را به دست داده بود؛ اما سخن نظامي با آن ريزهكاريها و نازك انديشيها چنان در دلها نشسته كه داستانسرايان پس از او، مقلد و ريزهخور خوان او شدهاند. مهستي با سرودن ترانههاي دلاويز خود از زبان طبقات گونهگون جامعه يا خطاب به آنان راه تازهاي رفته، و بعدها مورد تقليد قرار گرفته است.
پژوهندگان در بررسي آثار گويندگان اران چون خاقاني و مجير بيلقاني و فلكي شرواني و ابوالعلاي شرواني شيوهاي جز شيوه سخن شاعران ساير نواحي يافتهاند، و به مختصاتي به ابهام اشاره كردهاند كه ميتوان مجموع آنها را در خلاصه كرد. استاد بهار در سبكشناسي (ج2، ص 66) آن را ناميده است. برخي پژوهندگان ديگر هم بدون توجه به شيوه سخن و نوع مضمون و خيال، تنها مناسبت زماني را در نظر گرفته، سخنسرايان آن ديار را جزو آورده و سخن آنان را در شمردهاند؛ اما نگفتهاند كه شيوه نظامي و خاقاني كجا به سبك كمال اسماعيل شباهت دارد؟ در اين باره باز هم نظر دقيقتر و به صحت نزديكتر را دشتي اظهار كرده كه بوي سبك هندي را از سخن اين شاعران شنيده است.
صحيحتر اين است كه شيوه سخن اين شاعران را در سبكي بعد از سبك خراساني، و پيش از سبك هندي، و همزمان با سبك عراقي به نام بناميم. اين پيشنهادي است كه رد يا قبول آن به انتشار همه آثار اين شاعران، و بررسيها و سنجشهاي دقيقتر محققان باز بسته است. بيان همه ويژگيهاي شعر اران، و حكم كلي قطعي در اين باره، پيش از چنان بررسيهاي دقيقي ممكن نيست، و اين مقاله هم گنجايش بحث درازتري را ندارد. اين قدر هست كه در شعر شاعران آن سامان مضمونهاي نادر و نامأنوس كم نيست. يكي اينكه در اينجا بيش از تناسب لفظي، به مضمون توجه هست، و مضمون هم يك تشبيه يا استعاره ساده نيست، بلكه خيال مركبي است كه در آن چندين حادثه پيدرپي درهم آميخته، و به صورت حكايتي پرحادثه درآمده است. شاعري بهار را به صورت مرد مستي ميبيند كه باد صبا او را به دوش گرفته ميآورد، و شكوفهها برفي است كه درخت در حال خمارآلودگي خورده و ناچار برميگرداند:
مست است بهار، آنك از ميخوردن
ميآوردش باد صبا برگردن!
هر برف كه در خمار خوردهست درخت
روزي دو دگر شكوفه خواهد كردن!
(شكوفه كردن علاوه بر معني معروف شكفتن، در معني هم به كار رفته، و اينجا صنعت ايهام هست).
تاج خلاطي زلف يار را ديوانهاي ميبيند كه به دارش آويختهاند، و در حال بهدار آويختگي هم دست از گناه كردن برنميدارد، و از جام لب يار مي مينوشد!
مشكين رسن زلف تو روزافزون است
بر آتش رخسار، قرارش چون است؟
آويخته، از جام لبت مينوشد
ديوانگي، اي نگار، گوناگون است!
(اين صنعت كه ترانه را به مثلي مشهور ختم كرده، بر زيبايي شعر افزوده است)
شرف صالح بيلقاني، كه پس از مجير لطيف طبعترين شاعر شهر خويش است، و جز در كتاب نزهه`المجالس در جايي نامي و شعري از او نيست، در اين شيوه مضمون انديشي ترانههاي بديعي دارد؛ مثلا خورشيد براي نظاره شمع روي يار برلب بام ميآيد، اما تا ديوار معشوق را ميبيند، مدهوش ميشود و از روزن به درون ميلغزد.
خورشيد كزوست چشم عالم روشن
از بهر نظاره تو، اي شمع ختن
آمد به لب بام، چو ديوار تو ديد
مدهوش شد و در اوفتاد از روزن!
همو رباعي بسيار عالي و لطيفي دارد كه در ديوانهاي مولانا و ظهير فاريابي هم وارد شده است:
اي روي تو از لطافت، آيينه روح
خواهم كه قدمهاي خيالت به صبوح
برديده نهم، ولي ز خار مژهام
ترسم كه شود پاي خيالت مجروح!
شعر خود جمال شرواني مولف كتاب نزهه`المجالس متوسط است؛ اما اين ترانه او خاصه سبك اراني را دارد:
اي لاله رخ، از بهر خدا يادت هست
كاندر چمن و باغ همي گشتي مست؟
قدت چو بديد سرو، بنشست ز پاي
رويت چو بديد گل، درآمد از دست
در ترانه زير كه از نخستين نمونههاي وقوعگويي در شعر فارسي است، لطف و زندگي موج ميزند، و اين اگرچه از عايشه سمرقندي است، اما در هر صورت وجود آن در كتاب مذكور دليل و نمونه پسند محيط شروان است:
بر حرف نهاد دوش يار انگشتم
برگشت و كشيد از سر مستي مشتم
دشنام همي خواست كه آغاز كند
دشنام، به بوسه در دهانش كشتم
مهمترين ويژگي شعر فارسي گويندگان اران، تركيب آفريني است. وقتي كتابهاي لغت را ورق ميزنيم، ميبينيم شاهدهاي بيشترين تركيبهاي نادر از شعر نظامي يا خاقاني است. اين ويژگي شايد از آنجا حاصل شده باشد كه فارسي گويان اران با انديشهها و تعبيرهاي فرهنگها و زبانهاي ديگري هم تماس و آشنايي داشتند، و از اين راه انديشهها و مضمونهاي تازهاي در ذهن آنها ميجوشيد كه براي بيان آنها نياز به تعبيرها و تركيبهاي جديدي احساس ميكردند. درست نظير اينكه در زبان جديد فارسي هم در صد و پنجاه سال اخير بعد از آشنايي ايرانيان با زبانهاي اروپايي، و براي بيان مفاهيم زندگي و تمدن جديد، نياز به واژههاي جديد احساس شد، و اين نياز هنوز به صورت روزافزوني احساس ميشود.
به سببي كه گفتيم، يا به هردليل ديگري كه باشد، شاعران اران از استعداد تركيبپذيري زبان فارسي بيشترين بهره را بردهاند و بيش از شاعران نواحي ديگر در توانگر ساختن زبان از اين راه كوشيدهاند. اگر كسي روزي تركيبهاي فارسي را از ديوان خاقاني يا پنج گنج نظامي درآورد و تدوين كند، بديعترين و ارزندهترين اثر را به وجود خواهد آورد. در اين باره سخن دراز است، و به همين يك اشاره بسنده ميكنم و ميگذرم.
فارسي اراني
گذشته از تركيبهاي خاص، مفردات واژههاي ناديده و ناآشنايي در سخن گويندگان اران ديده ميشود كه نشانه تأثير فهلوي اراني در زبان آنجاست. طبيعي است كه هر شاعر و نويسندهاي اگر زبان محلي داشته باشد، واژههاي مادري خواسته يا نخواسته در سخن او راه مييابد. مردم اران، مثل ساكنان ساير نواحي شمال غرب ايران (قلمرو ماد قديم) در محاوره به زبان پهلوي سخن ميگفتند؛ اما اين پهلوي در هر ناحيه گونه ويژهاي داشته، و گاهي به نام آن محل ناميده شده است: مثل رازي، آذري و تاتي و... از آن ميان درباره فهلوي ديرين اين سوي ارس (آذربايجان) پژوهشهاي بسياري انتشار يافته كه نخستين آنها رساله معروف كسروي، و جامعترين آنها گفتار دكتر منوچهر مرتضوي در ششمين كنگره ايرانشناسي (1354) است كه (جزو انتشارات بنياد موقوفات دكتر محمود افشار) چاپ شده، و در آن فهرست دقيقي از آنچه در فاصله آن دو تحقيق منتشر گرديده، آمده است. رساله زبان آذربايجان و وحدت ملي ايران نوشته ناصح ناطق (از انتشارات همان بنياد) نيز از نظر تجزيه و تحليل موضوع نكتههاي تازهاي دارد. من هم نظريات تازه خود را ضمن مقاله نوشتهام كه در جلد اول (گردآوري ايرج افشار ؛1370) نقل گرديده است.
در اينجا، يك نكته را درباره زبان ديرين مردم آذربايجان بايد اضافه كنم كه از 1304 خورشيدي ، اين تصور غلط به اذهان برخي محققان و خوانندگان آثار آنها راه يافت كه آذري كهن خاص آذربايجان و به كلي جدا از زبان محاوره مردم شهرها و استانهاي مجاور بوده است؛ اما به قرائني كه اينجا ذكر ميشود اين تصور درست نيست.
آنچه مسلم است، در كليه شهرها و نواحي شمال غرب ايران، در غرب خطي از ري و قم تا اصفهان و در شمال خطي از اصفهان و گلپايگان تا خرمآباد (در قلمرو ماد قديم) زبان محاوره مردم، پهلوي شمال غربي بوده، و اگر لهجه شهرهاي مختلف فرقي با هم داشته (و مسلماً اين فرق بوده) تا همين حد بوده كه امروز فارسي محاوره كرمان و شيراز و كاشان و تهران با هم فرق دارد. اين فكر، نخستينبار وقتي به ذهن من رسيد كه ديدم عبيد زاكاني قزويني در مثنوي عشاقنامه خود (كه آن را در 751 سروده)، غزل ملمعي از همام تبريزي را آورده كه بيت آخر آن به فهلوي (=آذري) است (ديوان عبيد، چاپ اقبال ص 141) و معلوم شد كه آن بيت آذري در قرن هشتم براي شاعر قزويني و مردمي در خارج از آذربايجان هم مفهوم بوده است.
از آن مهمتر اينكه يك دو بيتي فهلوي رازي كه در كتاب يكي از مردم ري، تاليف شده در 620 (مرصادالعباد، نجم رازي، ص 95 و 590) آمده، و طبعاً به زبان محاوره آن روز مردم ري است، در سفينهاي از قرن يازدهم به نام مهان كشفي (از مردم نمين اردبيل) ثبت شده است. (اين سفينه را دوست فقيدم اديب طوسي در نشريه دانشكده ادبيات تبريز: 8 :240 معرفي كرده است) و از اينجا معلوم ميشود كه لهجه رازي قرن هفتم را چهارصد سال بعد در آذربايجان ميفهميدند، و مشابه زبان محاوره مردم حوالي اردبيل احساس ميكردند.
سومين قرينه (كه در سطور بعدي با ذكر شواهد، مفصلتر مورد بحث قرار خواهد گرفت) كاربرد قديم مضارع دعايي در اول شخص مفرد است، كه پيش از اين فقط در رساله روحي انارجاني ديده شده بود، و اينك كاربردهاي آن را در رباعيهاي نزهه`المجالس و ديوان خاقاني، و از آثار برخي ديگر از شاعران مناطق مورد بحث: شرف شفروه اصفهاني، و سراج قمري آملي نشان خواهيم داد.
از اين قرائن كه با جستجوي بيشتر، موارد ديگري از آن به دست خواهد آمد، چنين برميآيد كه در آن قرنها زبان محاوره نواحي شمال غربي ايران فهلوي بوده، و مردم شهرهاي مختلف آن منطقه زبان يكديگر را ميفهميدند. و وقتي كه مردم خراسان يا كوچنشيناني كه از راه خراسان و ري به آذربايجان ميآمدند، چون زبان فهلوي را نخست در ري شنيده بودند، آن را ميناميدند، و بعدها كه اين كوچنشينان در نواحي روستايي خارج شهرها مستقر شدند، چون هنوز زبان محاوره مردم شهرها پهلوي بود، نام به آن دادند (در برابر گويش روستاييان و كوچنشينان). اينكه در رساله روحي انارجاني و روضاتالجنان حافظ حسين تبريزي تعبير و در مورد زبان محاوره مردم آذربايجان به كار رفته، از اينجاست.
از آنچه گفتيم، نتيجه ميگيريم كه زبان محاوره در نواحي شمال غربي ايران يكي بود كه بايد پهلوي ناميده شود، و تعبيرات آذري، رازي، شهري، تاتي نيز چيزي جز همان پهلوي نيست، و تحقيق در آثار بازمانده از لهجه آذري قديم ضمن تحقيق در فهلويات ساير نواحي مجاور و با سنجش با آنها بايد انجام گيرد. خوشبختانه علاوه بر آنچه در جنگهاي كهن خطي به نام فهلويات باقي مانده، در لابلاي سطور برخي از آثار منثور فارسي و عربي هم كه در نواحي شمال غرب ايران تأليف شده، نمونههاي فراوان دوبيتيهاي فهلوي آمده است؛ مثلا در شمس قيس رازي و آثار عينالقضات همداني، و مستوفي قزويني، و رافعي قزويني...
آنچه گفتيم درباره زبان محاوره مردم اين سوي ارس بود، مردم آن سوي ارس هم به زبان پهلوي سخن ميگفتند كه شايد اندكي با پهلوي اين سوي تفاوت داشته و جغرافينويسان قديم آن را اراني ناميدهاند. ابن حوقل ميگويد: مقدسي در احسن التقاسيم (ص 378) توضيح بيشتر درباره آن زبان دارد و ميگويد: ميتوان حدس زد كه در آن محيط چند فرهنگي اران بعدها به تدريج واژههايي هم از زبان ساير ساكنان آن سامان از گرجي و ارمني و... و در ابتداي استيلاي تازيان لغتهاي عربي خاصي وارد زبان اراني شده بوده است.
در اينجا، زبان محاوره مردم اران، كه قدما آن را زبان اراني ناميدهاند و ما آن را پهلوي ميشناسيم، مورد بحث نيست. آنچه به عنوان در سطور بعد مورد نظر است، زبان نوشتاري شاعران و نويسندگان آن ديار است. من اينك مجموعه لغات و تعبيراتي را كه بيشتر در نظم و نثر آن ديار به كار رفته، اعم از آنكه تركيب فارسي بوده ولي در آثار مكتوب عراق و خراسان و ساير نواحي ايران كمتر به كار ميرفته، يا از ريشه عربي يا پهلوي يا از زبانهاي گرجي و ارمني بوده، مينامم، در برابر فارسي دري؛ يعني زبان فارسي سراسر ايران.
اين را هم ميدانم كه در حال حاضر واژهاي را (به صرف بودن در سخن شاعري) خاص يك ناحيه ايران شمردن، يا لغات ناحيهاي را به تعدادي محدود منحصر كردن، درست نيست؛ زيرا در سرزمين ايران از آغاز تاريخ در اكثر روزگاران حكومت واحدي برقرار بوده، و طبعاً لهجهها و زبانهاي نواحي مختلف به هم درآميخته، و امروز هرگونه اظهار نظر قطعي در اين باره غيرممكن يا دشوار است. مخصوصاً در مورد فارسي اراني با رواج سخن نظامي و خاقاني به مدت هشتصد سال در سراسر ايران، بسياري از تعبيرهاي خاص آنان وارد فرهنگها يا زبان شاعران و نويسندگان ديگر شده، و جزو فارسي دري درآمده است.
اما در اينجا دو قرينه پايه حدس و گمان است: يكي واژهها و تعبيرهايي را به عنوان نمونه فارسي اراني ميآورم كه در متنهاي كهن كمتر رايج بوده، و در فرهنگها نيز نيامده و اگر آمده، شاهد آنها تنها از شعرهاي نظامي و خاقاني است. ديگر در مواردي كه يك تعبير يا ترجمه آن هنوز در لهجه كنوني آذربايجان زنده و برجاست. با اينهمه، اين نظر هنوز در مرحله پيشنهاد، و براي طرح مسئله و جلبنظر پژوهندگان است كه با جستجو و تأمل بيشتر به نتايج دقيقتر برسند.
نخستين نكته گفتني اين است كه در فارسي اراني (و احتمالا در همه شمال غرب ايران) كلمههايي را، بياينكه ضرورت شعري ايجاب كند، به صورت مخفف ميآوردند؛ مثلا به جاي اگر در اين بيت برهان گنجهاي:
ارتو به مثل به سنگ بربوسه دهي
سنگ از لب تو عقيق و بيجاده شود
و در اين بيت مجدالدين جاندار:
با يار حديث بوسه ار درگيرد
اي دل، سخنت عيش ز سر درگيرد
و از اين قبيل است آنچه به جاي الف ممدود الف مقصور ميآمده، و گاهي الف به فتحه تبديل ميشده است.
ديگر اينكه اگر در كلمهاي دو حرف ساكن به دنبال هم بودند، به شيوهاي كه امروز هم در لهجه مردم آذربايجان معمول است، حرف اول را حركت ميدادند؛ مثل پُتُك در بيتهاي زير:
هرگز تو كه را گرفتهاي دست به وصل
كو را چو پتك نه پشت پايي زدهاي
*
ور من شرف بوسه پايت يابم
هردم چو پتك سوي فلك بازم سر
به جاي حرف در بسياري از واژهها صورت اصلي پهلوي باقي مانده و اين گويا در همه لهجههاي شمال غربي معمول بوده؛ ولي در اينجا بيشتر است، و در فعلهاي مركب به جاي پيشوند آمده است. اين ترتيب در لهجه كنوني آذربايجان هم محسوس است؛ مثلا: سبلان/ ساوالان، و آبادان/ آوادان و (نوعي غذا كه برگه زردآلوي پخته در روغن است) قيساوا تلفظ ميشود. در اين مورد به كاربرد تعبيرهاي زير در فهرست لغات در آخر كتاب نزهه`المجالس مراجعه فرماييد: واپرسيدن، واپس افتادن، واپس افكندن سرمايه (= پسانداز كردن)، واپس گرديدن (= برگشتن) واجستن، واخواستن، واخوردن، وادادن(= بازدادن)، وادانستن، واديدن (= تامل كردن)، واطلبيدن، واگفتن، وانگريستن. از آن ميان، در اينجا تنها يك رباعي از حميد گنجهاي را (كه در آن واخوردن به معني خوردن آمده) ميآوريم:
آمد گل، اگر باده گساري واخور
بيباده، نفس چند شماري؟ واخور
دي اقچه نداشتي نخوردي، شايد
امروز كه گل به دست داري، واخور
چون در زبان پهلوي وجود نداشته، در لهجههاي شمال غرب، در برخي كلمهها به جاي ژ ميآيد؛ نظير به جاي لاژوردي و لاجوردي در رساله`الطيور( نجم رازي، ص98) در فارسي اراني هم در اين بيت شمس اسعد گنجهاي هست:
وان خرگه واشگونه لعلي را
خوش بر سر يك ستون مينازدهاي
يك نكته را كه با اطمينان بيشتر ميتوان خاص گويش اران و آذربايجان، يا دستكم منحصر به فهلوي شمال غرب ايران شمرد، كاربرد قديم فعل مضارع در معني دعا در اول شخص مفرد است، و اين بازمانده پهلوي پيش از اسلام است. حاجت به توضيح نيست كه اين فعل در فارسي دري تنها در سوم شخص مفرد، آن هم در فعلهاي معيني به كار ميرفته، و امروز همين هم تقريباً متروك شده، و فقط چند نمونه از آن مانده است. اين فعل در مورد دعاي توام با احساس شديد (به اصطلاح قربان صدقه رفتن) استعمال ميشده، و در نزهه`المجالس نمونههاي زير را از آن ميبينم.
ماها، شكر از غاليه دانت چينام!
هرلحظه گلي ز گلستانت چينام!
جانان مني، كه پيش رويت ميرام!
درمان مني، كه درد جانت چينام!
*
گفتي كه:
در پاي تو ميرام! سرم اين ارزد؟
*
بينام شبي مست و خراب از سر مهر
تا روز، تو در بركسي، و آن كس من؟
*
خاقاني هم اين فعل را به كار برده، و يك قصيده در سوگ همسر خود، و قطعهاي از يك تركيب بند را با رديف سروده است:
بيباغ رخت، جهان مبينام!
بي داغ رخت، روان مبينام
*
چتر ظفرت نهان مبينام!
جز سينه كركسان مبينام!
در تأييد آنچه پيش از اين گفتيم كه آذري آذربايجان و اران با فهلوي ساير نواحي مجاور يكي بوده، يا بسيار نزديك به هم بوده، اضافه ميكنيم كه اين فعل در رباعي زير از حكيم سراج قمري آملي (مقيم ري) نيز آمده است:
ماه نو روزه در دلم زد آتش
برد آب رخ لهو و نشاطم خوش خوش
ناگاه چو گوسفند اضحي بينام
شوال گرفته پاي اين روزه و كش!
در غزلي از شرف شفروه اصفهاني هم اين فعل رديف قرار گرفته، و از آن ميان بيت زير در فرهنگها آمده است:
گرد سر و پاي تو، چو پروانه دوانم
بوسي بده اي شمع، كه در پاي تو ميرام!
و نيز تصور نبايد كرد كه كاربرد اين فعل منحصر به بوده، زيرا چهارصد سال بعد، روحي انارجاني در رساله خود در فصل يعني آنها، اين فعلها را هم آورده است: و اين ميرساند كه كاربرد اين فعل دامنه گستردهاي داشته، و تا آخرهاي قرن دهم هنوز در محاوره مردم آذربايجان برجاي مانده بود. اما اينكه اين فعل بيشتر اختصاص به داشته، دو علت طبيعي دارد: يكي اينكه به سبب خانهنشيني و دوري زنها از اجتماع، طبعاً دگرگشتهاي زبان در محاوره آنها كمتر و ديرتر اثر ميگذاشته، ديگر اينكه با زبان زنان بيشتر ملازمه دارد.
الف پرسش. در بيتهاي زير الفي به آخر فعل چسبيده و معني پرسشي بدان داده است:
آيا بودا كه بينم اي جان با تو
در عمر، چنان شبي كه دوشم بودهست؟
*
گويي بودا شبي كه تو در بزني
من گويم: كيست آن؟ تو گويي كه: منم!
در بيتي در مونس الاحرار (ج2 ص 155) هم اين نوع الف ديده ميشود.
آيا بودا كه بيرقيب خنكت
برپاي تو بوسهاي زنم چون پتكت
و نيز در بيت معروف منسوب به ابوحفص سُغدي همين الف هست:
آهوي كوهي در دشت چگونه دَوذا؟
چو ندارد يار، بييار چگونه بُوذا؟
بيت اخير شاهدي است بر نزديكي فارسي اراني و فارسي خراساني، يا قرينهاي بر اينكه اين كاربرد اختصاصي به لهجه شمال غرب نداشته است.
كاربرد شرطي در دوم شخص مضارع در رباعي زير نيز قابل توجه است:
در حال دلم اگر نظاره كنيي
از درد دلم، لباس پاره كنيي
گر يافتيي خبر ز بيچارگيام
بودي كه ز روي رحم، چاره كنيي
كاربرد ضمير دوم شخص جمع در فعل مضارع به صورت كهن كه از تصرف كاتبان در برخي نسخههاي خطي ديده ميشود، ظاهراً خاص لهجه شمال غرب ايران است. در اين رباعي شمس سجاسي:
مركب به ره عشق مرانيت شما
كان راه دراز است، بمانيت شما
با عشق موافقت، ز جان بيزاري است
سرّي است در اين شيوه، چه دانيت شما؟
در لهجههاي شمال غرب، كلمههايي مثل را به واو مجهول (يعني به صورت ضمه كنوني) تلفظ ميكردند، و اين كاربرد در لهجه كنوني آذربايجان هنوز برجا مانده و يادگار فهلوي كهن است. و نيز وجود آن در سخن شاعران خراسان گفته مقدسي را كه: ،به ياد ميآورد. حاصل اين كاربرد، اين بود كه كلمههاي و و را با كلمه قافيه ميكردند؛ اما شمس قيس رازي در المعجم اين را جزو عيبهاي قافيه آورده است. در رباعيهاي كتاب نزهه`المجالس نيز ، ، با هم قافيه آمده است:
حال تو و معشوقه تو ميشنوم
و آوازه عشق تو و او ميشنوم
*
ديده ز تو اشكم به سبو ميريزد
در عشق كهن، سرشك نو ميريزد
*
دلدار چو رسم بيوفايي نو كرد
با دل گفتم: راست بگو، نيكو كرد؟
و نميدانم اين را بايد نمونهاي از كاربردهاي اراني، و دليل تلفظ آن سه گونه به يك صورت بشناسيم، يا از مسامحه شاعران در رعايت فن قافيه. نظر قطعي را وقتي ميتوان داد كه آثار خاقاني و نظامي دقيقاً بررسي شده باشد. اگر اين كاربرد در اشعار آن دو استاد مسلم هم پيدا بشود، آن وقت به جرات ميتوان گفت كه در فارسي اران اين ها يك نوع تلفظ ميشده است.
جاي ديگر گفتهام (مقدمه مفتاح المعاملات، ص30) كه پيش از فعلهاي پيشاونددار يا فعلهاي مركب، پيشاوند نميآمده است؛ اما در ترانههاي كتاب نزهه`المجالس تعبيرهاي: خواربكردن، خرم و شاد بشدن، آواره بكردن آمده كه اين را بايد مسامحه در كاربرد صحيح كلمه دانست:
گل پيش قبول لاله ديوار بكرد
در ديده خلق لاله را خوار بكرد
*
مادر كه تو را بزاد، اي حور نژاد
ابليس بخنديد و بشد خرم و شاد
*
بخت بدم از بر تو آواره بكرد
در اين بيت جمال شرواني زائد است:
گل گرچه كه خوبروي خواندند او را
با روي تو از باغ براندند او را
و نيز در اين بيت كمال ابنالعزيز پنهاني داشتن به جاي پنهان داشتن خلاف معمول است.
دوش آن كه ز من جمال پنهاني داشت
در ملك نكويي سر سلطاني داشت
جمعه 27 دي 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[مشاهده در: www.ettelaat.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 101]
-
گوناگون
پربازدیدترینها