واضح آرشیو وب فارسی:ابتکار: جمعه ها در منطقه ممنوعه بازار تهران چه خبر است؟ تجارت مرگ در كوچه پس كوچه هاي پشت بازار
نرگس رضايي-سه شنبه گذشته رئيس شوراي شهر در جلسه شورا از آنچه كه در روزهاي جمعه در مناطق اطراف بازار سنتي تهران ديده بود ابراز شرمساري كرد. به دنبال اين اظهارات مهدي چمران بر آن شديم تا از وقايعي كه در اين منطقه اتفاق مي افتد گزارشي تهيه كنيم. نزديك ظهر بود كه به بازار سنتي تهران رسيديم. بازار تهران تعطيلي نمي شناسد.جمعه و شنبه ندارد. مثل هميشه خدا شلوغ است و پر رفت و آمد. تا به انتهاي بازار برسي كلي حرف جور واجور مي شنوي. اين حرفها حكم آماده باش را برايت دارند. خرواري از اتفاقات بدي كه رئيس شوراي شهرهم جرات بيانش را ندارد. نبايد هم داشته باشد. مگر من دارم؟ همين اول كار مي فهمي كه توصيه هاي چمران پر بيراه نبوده است. اينجا از هر كسي كه سراغ خرابه هاي بازار را مي گيري خيره نگاهت مي كند و دلسوازنه مي گويد: " شما آنجا نروي بهتر است. "
-چرا؟
-خطرناك است.
اين را يكي از محلي ها مي گويد. ديگري هم با او هم عقيده است. مي گويد: " ما كه بچه همين محليم جرات نداريم به آنجا نزديك شويم. " يكي از مردان محل كه 45 ساله مي زند و به گفته خودش از قديمي هاي محل است مي گويد: " يكي از محله هاي شرقي بازار كه چسبيده به آن قرار دارد و به محله... معروف است. "رفيقش حرفهايش را تائيد مي كند و به من هشدار مي دهد كه " يكي از خطرناك ترين محله هاي بازار همين منطقه ايست كه شما مي خواهي بروي. وقت ميشه كه عابران رو به زور داخل مخروبه ها مي كشند و مورد آزار و اذيت قرار مي دهند، طوري كه ديگر كسي از محلي هاي منطقه جرات رفت و آمد به آنجا را نمي كند. "همين حرفها كافي است تا بيشتر كنجكاو شوي كه در آنجا چه مي گذرد. به رغم توصيه اين فرد محلي به منطقه ممنوعه مي رويم. در طول مسير و ميان كوچه پس كوچه هاي تنگ و باريك مرداني را مي بيني كه بيشتر غير بومي و افغاني اند. مرداني خميده و خسته كه بي هدف در كوچه ها پرسه مي زدند و انگار كه منتظر چيزي يا كسي هستند و هر چه به غروب نزديك تر مي شود اين انتظار نمود بيشتري پيدا مي كند.مردهاي دژم و خاموش. مردهاي مرموز و پر سئوال. مردهايي كه برايت هر كدامشان علامت سئوالي هستند متحرك كه مدام از سر كوچه سرك مي كشيدند و با اشاره هاي چشمي كه خاص خودشان است و تو چيزي از آن سر در نمي آوري به سمت ديگر كوچه مي روند. مي ترسي و هر قدمت ترسي است فرو خورده. گاه گاه خلوت خاموش كوچه را غرش چند موتورسوار كه با سرعت بالا مي رانند و صورت خود را با شال گردنهاي تيره پوشانده اند، فرو مي ريزد. موتور سوارها به آنها كه كنار كوچه ايستاده اند به سرعت مطالبي را مي گويند و مي گذرند.هر كوچه مملو از خانه هاي ويران شده ايست كه در خرابي خاموش و تاريكش خميده مردي مي بيني داغان و پريشان كه در ميانه اي از دود و مصيبت و فلاكت گرفتار آمده است. مردان و زنان آفتاب سوخته اي كه سالها آوارگي و دربهدري از ظاهر در هم فرو ريخته شان پيداست. يكي از آنها كه شهرستاني است و اين را مي تواني از لهجه اش بفهمي مي گويد: اينجا هرچي دلت بخواهد هست. ازهمه جور بنگ بگير تا آدم مشنگ. يكيش خود من... آويزون آويزون...!مي خندد و خنده اش طعم گس فلاكت زده انساني را دارد كه تمام پولي را كه از راه باربري بدست آورده خرج هناق مي كند.در كوچه پس كوچه هاي خرابه هاي پشت بازار تهران، مرگ جان آدمها را تجارت مي كند. شيشه، كراك، حشيش، هروئين و صد جور ديگر مواد كوفتي و لعنتي متاع بازار مرگ است. تجارت خانه مرگ را اينجا خرابه هاي تاريك و مرموزي رقم مي زند كه در ميان آنها مي تواني جان آدمي را به ارزانترين ارقام خريداري كني.با نزديك شدن خورشيد به خط خاكستري افق به تعدادعابرها افزوده مي شود و آنها را مي بيني كه در گروههاي 2 نفره و 3 نفره در حالي كه با چشمهايشان تمامي كوچه را مي پاييدند و در صورتشان قطرات ريز عرق خودنمايي مي كند مي آيند و مي روند و هر آمدن و رفتني ترس تو را شديدتر مي كند. قيافه ها ترسناك است. بهم ريخته و دژم. گاهي عبوس و اخم آلود گاهي خوشحال و شاد كه برق قرمزي از چشمانشان بيرون مي زند و ترس عجيبي توام با وحشت تو را مچاله مي كند. ميان آنها ديدن زن و دختري محلي با چهره هاي آفتاب سوخته كه قيافه شان به كوليها مي زند، تو را به پرسش وا مي دارد. در دستانشان بسته اي مي بيني مرموز. مي خواهي از آنها سئوالي بپرسي كه به چشم بر هم زدني غيبشان مي زند.فروشنده اي دوره گرد كه دركوچه مشرف به اين محله، تنقلات مي فروشد. فروشنده كاپشن مشكي چرك تاب خود را كه از كثيفي به قهوه اي مي زد تا صورت بالا كشيده است و زير لب چيزي را زمزمه مي كند. نزديكتر كه مي شوي مي شنوي كه انگار مي گويد: " از اينجا برويد! اينجا خطرناك است و جاي خانمي مثل شما نيست. اينهايي كه مي بيني بيشترشان معتادند و در روزهاي خلوت به اينجا مي آيند و دسته جمعي مواد مخدر مصرف مي كنند. "دوره گرد ادامه مي دهد كه اين جماعت خلافهاي ديگري هم مرتكب مي شوند كه نمونه اش همين رفت و آمدهاي مشكوك زنان كولي است.درست نظيراتفاقي كه دريكي ازخيابانهاي اطراف بازارمي افتد و درآن هر روز صبح مردان معتاد و زنان كولي توسط گروههاي پاكسازي بهزيستي و شهرداري جمع آوري و پراكنده مي شوند و دوباره شب هنگام در مخروبه هاي تاريك و سرد كه موشهاي فاضلاب از ديوار هاي آن بالا و پايين مي روند گرد هم مي آيند و براي لحظه اي نشئه شدن وانجام شنيع ترين اعمال ممكن را به ارازنترين قيمتها تجربه مي كنند. اين حرفها تو را بي اختيار به ياد حرفهاي رئيس شوراي شهر تهران مي اندازد. همان حرفهايي كه مهدي چمران درباره ناهنجاري هاي اجتماعي در اطراف بازار تهران گفته بود روزهاي جمعه در اطراف بازار اتفاقاتي مي افتد كه من رويم نمي شود بگويم و اين شايسته بازاري كه محل تصميم هاي بزرگ بوده، نيست.حالا مي فهمم كه منظور مهندس از ناهنجاريهاي اجتماعي اطراف بازار چيست. حالا مي فهمم كه چرا او تاكيد داشت بر اينكه اين نقاط عملا به مكانهايي براي پرسه معتادان و برخي ناهنجاريهاي اجتماعي شده است.تمام منازل مسكوني اينجا ويرانه است. طوريكه 10 خانه كنار هم طوري خراب شده كه همه خانه ها به هم راه دارند و جز معتادان در اين خانه ها ساكن نيستنداگرچه تو اين جماعت معتاد را به خاطر پيچ درپيچ بودن كوچه ها و طولاني بودن حياط خانه هاي مخروبه كمتر مي بيني و بيشتر عابران مردان معتادي هستند كه در كوچه پرسه مي زنند.اينجا خرابه هاي بازار تهران است. جايي كه هر چه در آن پيشتر مي رويم هراسنان تر مي شويم و براي احتياط مجبوربوديم مدام به عقب برگرديم و صبر كنيم تا عابران از ما جلو بيفتند چون به گفته يكي از محلي ها ممكن بود ناگهان چند نفر بر سرت بريزند و خفتت كنند و راه فراري هم البته در ميان اين كوچه فرسوده نيست.حالا ديگر به كوچه لرها رسيده ايم. تمام كوچه پر است از مردان و پسران جواني كه از خانه هاي مخروبه كه درهايشان از زنگ زدگي به زحمت باز و بسته مي شود بيرون مي روند و يا داخل مي شوند. چند تايي از آنها كه كاپشن هاي بادي با اشكال عقرب و جمجمه پوشيده اند كنار در خانه اي مخروبه ايستاده و گپ مي زدنند و ديگر نمي تواني پيشتر بروي. جماعت نشئه اي كه روبرويت ايستاده با نگاه هاي دلهره آورشان بي هيچ كلامي مي خواهند كه تو هر چه زودتر محل را ترك كني.براي خبرنگاري چون من وعكاس همراهم چاره اي جز اين نيست. گرچه مي خواهيم قدمي ديگر به پيش برداريم كه يكي از همان سورنگ به دستها به سويمان حمله ور مي شد و چاره اي جز فرار نيست. تمام راهي را كه آمده ايم به سرعتي باور نكردني باز مي گرديم و خوشحاليم از اينكه مهاجمان خمار و يا نشئه ياراي دويدن ندارند وگرنه معلوم نبود كه پايان اين گزارش چگونه بايد نوشته مي شد. راستش من هم مثل مهندس چمران رويم نمي شود خيلي چيزها را كه ديده ام بنويسم. من هم رويم نمي شود.
جمعه 20 دي 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ابتکار]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 255]