تبلیغات
تبلیغات متنی
آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت
دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک
بهترین دکتر پروتز سینه در تهران
محبوبترینها
چگونه اینورتر های صنعتی را عیب یابی و تعمیر کنیم؟
جاهای دیدنی قشم در شب که نباید از دست بدهید
سیگنال سهام چیست؟ مزایا و معایب استفاده از سیگنال خرید و فروش سهم
کاغذ دیواری از کجا بخرم؟ راهنمای جامع خرید کاغذ دیواری با کیفیت و قیمت مناسب
بهترین ماساژورهای برقی برای دیسک کمر در بازار ایران
بهترین ماساژورهای برقی برای دیسک کمر در بازار ایران
آفریقای جنوبی چگونه کشوری است؟
بهترین فروشگاه اینترنتی خرید کتاب زبان آلمانی: پیک زبان
با این روش ساده، فروش خود را چند برابر کنید (تستشده و 100٪ عملی)
سفر به بالی؛ جزیرهای که هرگز فراموش نخواهید کرد!
خصوصیات نگین و سنگ های قیمتی از نگاه اسلام
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1865849340


نويسنده:سعيد رجحانعدالت؛ماهيت، شاخصها و موانع اجرايي آن
واضح آرشیو وب فارسی:فارس: نويسنده:سعيد رجحانعدالت؛ماهيت، شاخصها و موانع اجرايي آن
خبرگزاري فارس: نويسنده دراين مقاله بر آن است تا به مدد هدايت الهي و بهرهگيري از تجربه علمي و عملي خود، هندسه معرفتي موجود درارتباط با موضوع بحث را متحول ساخته و هندسه جديدي به مقتضاي روزگاري كه در آن به سر مي بريم، ارائه كند.

"من از كفر امتم هراسان نيستم؛ از بيتدبيري امتم بيمناكم"!
پيامبرگرامي اسلام(ص) "سه وظيفه، يكي ساده، يكي دشوار و ديگري پيچيده را در نظر بگيريد. ساخت يك قايق تفريحي ميتواند به نسبت ساده باشد: اين كار درباره چيزهايي مثل نسبت حجم آب جابهجا شده به طول قايق است. ساخت يك هواپيما بسيار دشوارتر و شامل هماهنگسازي همه زيرسيستمها و شبكهها است. اما حتي درآنهم، قطعات را ميتوان بهسادگي درك نمود و رفتارهاي لازم را پيشبيني كرد. اما تصميم درباره استفاده موثر از اين هواپيما (يا آن قايق) بسيار پيچيده است. چه كسي ميتواند با قاطعيت بگويد كار درست چيست يا حتي مهمترين چيز در اين وضعيت كدام است؟ اتخاذ چنين تصميم پيچيدهاي بهمعناي فرارفتن از تحليل سطحي و استفاده از تكنيكهاي ساده و صرف بالا و پايينكردن ارقام بوده و مستلزم "غواصي" در ذهن تحليلگر است."
اقتباس از مقاله "پنج ذهنيت يك مدير"، نوشته جاناتان گاسلينگ (رئيس مركز مطالعات رهبري در دانشگاه اكسرتر انگليس) و هنري مينتز برگ (استاد مطالعات مديريتي دانشگاه مك گيل كانادا)
بيگمان در لزوم رعايت "عدالت" چه در امور شخصي و چه در امور اجتماعي، بين مخاطبان اين مقاله اختلافنظر نخواهد بود؛ ولي بهنظر ميرسد اولا بحث پيرامون مفهوم كاربردي عدالت و ثانيا شاخصهاي اجرايي و سپس اشارهاي كوتاه به موانع اجرايي آن، گامي به جلو باشد؛ بنابراين براي ورود به اين بحث، پرسشهاي اساسي اين تحقيق را ارائه ميدهم:
پرسش اول
اگر عدالت را به "وضع كل شيء في موضعه" (قراردادن هرچيز در جاي خودش) تعريف كنيم، دراينصورت تفاوت آن با نظم چه خواهد بود؟ زيرا ظاهرا تعريف نظم نيزهمين است! اما درتطبيق اين دو با مصاديق خارجي با مشكلاتي مواجهيم؛ بهعنوان مثال پاسخ شما به اين پرسشها چيست. اگر محل كتابي را در گنجه مشخصي تعيين كرده و آن را درهمان محل قرار دهيد، بهعدالت دست يافتهايد؟ يا اگر موقعيت فردي در كارخانه براساس قرارداد مثلا استخدامي توسط مدير خط توليد تعيين شود و در همان جايگاه و براساس تمامي مواد استخدامي با او رفتار كنيد، عدالت را محقق كردهايد؟ حال اگر وارد اتاق خود شويد و كتاب مورد بحث را خارج از محل تعيين شده و مثلا كف اتاق يافتيد و هنگامي كه وارد كارخانه شديد، مدير مذكور را در پست مديريت بازرگاني مشغول به كار ديديد، حكم به بيعدالتي و ظلم ميكنيد؟
اينك اگر وارد اتاق شويد و كتاب مذكور را پاره پاره شده در همان محل تعيين شده يافتيد و هنگامي كه وارد كارخانه شديد و مدير خط توليدتان را درحال توهين به كارگر خط ملاقات كرديد، چه حكمي ميكنيد؟ حكم به بينظمي؟
بنابراين پرسش اول اين است كه معناي "قراردادن هرچيز درجاي خودش" در مصداق نظم و عدالت چگونه قابل تبيين است تا گامي اساسي در حركتي رو به جلو برداشته و از كلي گوييهايي كه سالها بدان پرداختهايم، خارج شويم.
پرسش دوم
شاخصهاي اجرايي براي تحقق عدالت درزندگي فردي واجتماعي چيست؟
اين پرسش يكي از مهمترين ضعفهاي تحقيقاتي ما در ساليان گذشته بوده و عامل مهمي است تا از نتايج تحقيقات، استفاده عملي شاياني نداشته باشيم؛ زيرا بدون وجود شاخص، امكان ارزيابي، كه مهمترين عامل پيشرفت است، وجود نخواهد داشت.
پرسش سوم
موانع اجرايي تحقق عدالت چيست؟
نويسنده دراين مقاله بر آن است تا به مدد هدايت الاهي و بهرهگيري از تجربه علمي و عملي خود، هندسه معرفتي موجود درارتباط با موضوع بحث را متحول ساخته و هندسه جديدي به مقتضاي روزگاري كه در آن به سر مي بريم، ارائه كند؛ اگرچه معترف است كه در اين راه تلاش بسيار بايد كرد؛ بويژه در بُعد اجرا سالها تجربه لازم است تا اقدامي رضايت بخش صورت پذيرد.
اينك براي ورود به بحث پيرامون پرسش اول، طرح مطلبي ضروري بهنظر ميرسد:
گزارههاي كشفي و اعتباري ـ امور عيني و ذهني
اگر تمامي گزارههايي را كه درعلوم مختلف مورد استفاده قرار ميدهيم، در نگاهي كلي ارزيابي كنيم، درمييابيم كه به دو دسته اساسي قابل تقسيماند:
الف. گزارههاي كشفي (DescriptiveJudgment)
اين دسته از گزارهها، از واقعيتي درعالم خارج براي ما گزارش ميدهد كه براساس انطباق يا عدمانطباق با متن واقع، به صدق يا كذب منطقي توصيف ميشود. تقريبا تمامي گزارههاي علوم مختلف از اين دستهاند: آب در 100 درجه مي جوشد؛ عامل بيماري ايدز، ويروس HIV است؛ امروز حزب ... ميتينگ تبليغاتي دارد و ...
اما بايد توجه داشت واقعيتي كه اين گزارهها از آنها خبر ميدهد، به دو دسته اساسي تقسيم ميشود:
الف. امورعيني (Objective): درشرايط مختلف، وجود حقيقي دارند؛ همچون ميز، صندلي، انسان و هزاران موجود ديگر.
ب.امور ذهني (Subjective): اين امور تنها در شرايط خاص ايجاد ميشود؛ بنابراين خارج از آن شرايط خاص، وجود خارجي ندارد؛ بهعنوان مثال رنگ اجسام در تاريكي و روشنايي را در نظر بگيريد. در نگاه نخست فكر ميكنيم كه رنگ اجسام، همچون ذات اجسام در تاريكي، وجود حقيقي دارد و با روشنشدن چراغ، آنها را كشف ميكنيم. درحاليكه در تاريكي محض، جسم بيرنگ است و با تابش نور به جسم، شش طيف از نور توسط جسم جذب و مثلا رنگ قرمز منعكس ميشود؛ درنتيجه مي گوييم رنگ اين پارچه قرمز است. بهنظر ميرسد بو و مزه نيز بر اثر تركيب مواد با غدد بويايي و چشايي انسان ايجاد ميشود، بنابراين چيزي بهنام بو يا مزه درعالم خارج وجود حقيقي ندارد. به اين اموراصطلاحا امورذهني ميگوييم.
اينك بررسي كنيد كه آيا زيبايي يك تابلوي نقاشي، يك امرعيني است يا ذهني؟
ب. گزارههاي اعتباري (Prescriptive Judgment)
اين دسته از گزارهها حاكي از تصميمي است كه فرد در ارتباط با واقعيات خارجي ميگيرد و بهدليل اينكه آن تصميم، واقعيتي درعالم خارج ندارد تا با شاخص صدقوكذب قابل ارزيابي باشد، بايد براساس شاخصهاي ديگري ازقبيل "كارآمدي" بهمعناي ميزان تحقق اهداف تصميمگيرنده از طريق اجراييشدن آن تصميم، مورد ارزيابي قرار گيرد.
بهعبارتديگر، همواره عامل تعيينكننده در توليد گزارههاي اعتباري توسط معتِبِر، هدف و غايتي است كه مد نظر او است بههمين دليل ارتباط محكمي با مساله "تدبير" بهمعناي "غايت انديشي" خواهد داشت.
بهترين نمونه چنين گزارههايي، قوانين هستند كه از تصميمات يك مقام قانونگذار حكايت ميكنند. اين قانونگذار ممكن است فرد باشد يا پارلمان، انسان باشد يا پروردگار.
البته توجه داريد كه گزارههاي روزنامهها ازقوانين و يا گزارههاي حقوقدانان از مفاد اين قوانين مثل فتواهاي فقها، از نوع گزاره كشفي است كه از يك گزاره اعتباري خبر ميدهد؛ براي نمونه، روز گذشته مجلس قانون وظيفه عمومي را تصويب كرد. حكم پروردگار، وجوب روزه در ماه مبارك رمضان است.
مساله بسيار مهمي كه در ارتباط با گزارههاي كشفي و اعتباري در مباحث فلسفه علم مطرح است، پيرامون ربط اين دو دسته از گزارهها است. عدهاي نفيكننده هرگونه ربطي دربين آنها ميباشند و عدهاي قايل بهربط منطقي بين آنها هستند. بهنظر ميرسد تاسيس قول سومي امكانپذير باشد كه همان مساله غايت و هدف از اعتبار است. دراينصورت براساس اينكه معتبرِ پس از كشف واقعيت بيروني، خواستار تحقق چه وضعيتي است، اعتبار لازم را صورت ميدهد؛ يعني
اينك به بررسي پرسش اول ميپردازيم و گزاره 1 يعني "عدالت واجب است" با گزاره 2 يعني "نظم واجب است." با يكديگر مقايسه ميشود. آيا اين دو، گزارهاي اعتباري است يا كشفي؟
بهنظرميرسد پاسخ صحيح نيازمند تاملي عميق در مباحث پيشگفتار است. اگر بگوييم كه اين دو گزاره اعتباري هستند، به اين معنا خواهد بود كه اعتباركنندهاي آن را اعتبار كرده است؛ درنتيجه اين گزارهها، نتيجه تصميم يك تصميم گيرنده براي تحقق وضعيتي خاص است. اينك سوال ميكنيم كه اگر چنين است، آيا در وراي اين تصميم، واقعيتي به نام ضروريبودن عدل و نظم وجود خارجي ندارد تا اين گزارهها حاكي از آن باشد؟ به نظر ميرسد كه پاسخ مثبت است؛ بنابراين در جايگاه وضع قانون، قانونگذاران درصدد آنند تا برخلاف عدالت تصميمي نگيرند و قانوني وضع نكنند تا موجب بينظمي گردد؛ زيرا قانون، اساسا براي ايجاد عدالت و نظم وضع مي گردد؛ پس بايد ماوراي وضع قانون (ماوراي قانون وضعي)، ضروريبودن و "بايستي بودن" عدالت و نظم قابل شناسايي باشد.
بهنظرميرسد آراي حسن و قبح ذاتي عدل و ظلم و ارشاديبودن آيه، "اعدلوا، هو اقرب للتقوي ..." از نظر قاطبه فقهاي اماميه نيز ناظر به همين مساله باشد.
اينك مايلم توضيح دهم كه "بايستيبودن عدل" با "بايستيبودن نظم" از يك تفاوت اساسي برخوردار است. براي توضيح اين مطلب، فرض كنيم كه در عالم خارج، موجودي به نام انسان وجود نداشته باشد، دراينصورت آيا ميتوان واقعيتي به نام عدالت را در عالم خارج جستوجو كرد؟ بهنظر ميرسد پاسخ منفي است؛ درحاليكه درمورد نظم اينگونه نيست؛ بهعبارتديگر براي اينكه گياهان رشد كنند، حيوانات توليد مثل نمايند و كرات عالم بچرخند، بايد روابط خاصي بين آنها حاكم باشد كه ما از آن تعبير به نظم ميكنيم و مقصودمان از ضروريبودن آن، كشف همين رابطه لزومي است كه مثلا بايد بين اين چرخدندهها وجود عيني داشته باشد تا چرخش حاصل و محصولي توليد گردد. درنتيجه عقل نظري اين ضرورت را درمورد نظم كشف ميكند.
اما مساله عدالت از مقوله ديگري است؛ زيرا پاي انسان و احساسات او به ميان ميآيد. در اينصورت اگرچه ممكن است بين امور نظم حاكم باشد، ولي (به عنوان يك فرض ذهني) ميتوان تصور كرد كه بدون وجود انسان، عدالتي نيز موجود نباشد. دراينصورت پس از چنين كشفي از ناحيه عقل نظري، نوبت به عقل عملي ميرسد تا حكمي صادر كند كه براي تحقق رشد و كمال موجودي به نام انسان، كه داراي احساسات است، تحقق عدالت يك امر بايستي است. اين گزاره صادره از عقل عملي، از نوع يك گزاره اعتباري است. دراين صورت معناي اعتباريبودن آن به معناي توافق بيروني انسانها در مثلا يك مجلس قانونگذاري نيست؛ بلكه بهعنوان يك عامل دروني در نهاد تمامي انسانها، گزارهاي توليد ميشود كه اصطلاحا آن را محصول عقل عملي دربرابر گزاره عقل نظري ميناميم. برايناساس تا به اينجا به يك تفاوتاساسي بين ضروريبودن عدالت و ضروريبودن نظم دست يافتيم؛ اگرچه پذيرفتيم هيچكدام محصول قانون وضعي توسط قانونگذاران و نظامهاي حقوقي و حتي نظام حقوقي اسلام نيستند.
اينك نوبت به بحث از نفس "عدالت" و "نظم" ميرسد. آيا ايندو از امورعيني هستند يا از امورذهني؟ به تعبير ديگر آيا قرارگرفتن امور در جاي خودش، به معناي اين است كه ما با يك واقعيت عيني در ارتباط با عدالت و نظم مواجهيم؟
براي پاسخ به اين پرسش، ابتدا به پرسش ديگريكه قبلا درارتباط با "زيبايي" مطرح كرده بوديم، برميگرديم:
آيا زيبايي مثلا تابلوي نقاشي، يك امر واقعي عيني است يا واقعي ذهني؟ آيا مثل گلوكز موجود در قند است يا مثل مزه شيريني در دهان انسان؟ آيا مثل جسميت كاغذ رنگي است يا مثل رنگ آن؟
بهعبارتديگر، مسلما دريك تابلوي نقاشي، خطوط، نقاط و شكلي كه بهوجود ميآيد، يك واقعيت عيني دارد؛ ولي آيا در ميان اين خطوط و نقاط، چيزي هم بهنام زيبايي ميتوان يافت؟
بهنظرميرسد زيبايي يك تابلوينقاشي، ناظر بهتركيب تصوير آن با احساسات دروني موجودي بهنام انسان باشد كه پس از اين تركيب، "زيبايي خلق ميشود." همچون مزه شيريني كه پس از تركيب گلوكز با حس چشايي انسان، پديد آمده و ايجاد ميگردد (و همچون صورت در آينه).
برهمين منوال و برطبق توضيحاتي كه درارتباط با تفاوت گزارههاي ضروريبودن عدالت و نظم ارائه كردم، ميتوان دريافت كهعدالت نيز همچون زيبايي از واقعيتي همچون سنگ و چوب برخوردار نيست؛ بنابراين ازتركيب عواملبيروني (يعني خصوص رفتارها و روابط بين موضوعات مربوط به انسان و جامعه انساني) با احساسات دروني انسان يعني احساس زيباييشناختي انسان بهعنوان يك ناظر (Observer)، احساسي در درون او "خلق" ميشود كه از آن به "عدالت و ظلم" تعبير ميكنيم.
بنابراين از آنجاكه انسان موجودي برخوردار از احساسات گوناگون از قبيل شادي و غم، عشق و نفرت، خشم و عطوفت و... است- كه دستگاه آفرينش آنها را بهعنوان ابزار موثري براي پيمودن مراحل رشد و كمال او قرار داده - درپي مشاهده ارتباطات رفتاري با او و ديگر همنوعان و نيز موضوعات مرتبط با او و براساس تحليل و قضاوتي كه دراين موارد مينمايد، بهطورمستقيم احساساتش تحريك گرديده و بهطوركلي دو احساس بنيادين و متفاوت كسب ميكند:
1. احساس عدالت كه در نتيجه قضاوت او به وجود روابط محبتآميز و عاشقانه صورت ميپذيرد كه متعاقبا موجب ميشود كه در يك رفتار عكسالعملي، او نيز رفتاري محبتآميز و عاشقانه از خود بروز دهد كه واضح است نتيجه چنين تعاملي، استواري هويتجمعي مجموعه موردنظر خواهد بود. اين مطلب در رويكرد سيستمي به "تعهد سيستمي" يعني تعهد جزء نسبتبه سيستم تعبير ميشود. بنابراين اگرجزء موردنظر در سيستم، انسان بهعنوان يك عامل هوشمند باشد، درصورت وجود عدالت در سيستم و در پي افزايش تعهد سيستمياش، نسبتبه سيستم و تمامي اجزاي آن رابطه مسالمتآميز و با دشمنان آن رابطه ستيزهجويانه برقرار ميكند و تا حد فداكردن جان خويش براي پايداري آن ميكوشد: اني سلم لمن سالمكم و حرب لمن حاربكم.
اينك ميتوان تصور كرد كه محصول چنين جامعهاي قابليت برخورداري از چه ويژگيهاي منحصر بفردي را خواهد داشت.
2. احساس ظلم كه درنتيجه قضاوت او بهوجود روابط نفرتانگيز صورت ميگيرد كه متعاقبا موجب عكسالعمل او در بروز رفتاري خشمآلود و از روي نفرت ميگردد كه در اينصورت نتيجهاي جز از همپاشيدگي آن مجموعه بهدست نخواهد آمد. البته ممكن است اين انسان متنفر از وضعيت موجود، درچگونگي بروز اين عكسالعمل، مديريتي عاقلانه بهكار بندد و مثلا مترصد فرصتي گردد كه سازمان با بحراني مواجه شود. تا ضربه كاري خويش را وارد كند.
برهميناساس ميتوان نتيجه گرفت كه عدالت و ظلم يك امر واقعي ذهني است. درصورتي كه اين مساله درمورد "نظم"، كاملا متفاوت است؛ زيرا چنانكه قبلا توضيح داديم ، نظم به معناي وجود يك رابطه واقعي عيني خاصي بين مثلا چرخدندههاي يك مجموعه است كه سبب گردش آنها ميشود؛ بنابراين همچون رابطه موجود بين علت و معلول واقعيت عيني دارد و مقصود از ضروريبودن آن نيز شناسايي همين رابطه علي و معلولي بين موضوعات و نتايج عيني (مثل ميوه يك درخت) آنها ميباشد كه در نتيجه آن ابزاري كارآمد خواهد بود و هدف از ساخت خود را به نحو صحيح در خارج محقق ميكند (تعريف كارآمدي).
براساس آنچه بيان گرديد، نتيجه ميگيرم كه نه تنها بينگزارههاي ضروريبودن عدل و نظم، تفاوتي اساسي محقق است، بلكه اين تفاوت خود ناشي از تفاوت ماهوي بين نفس عدالت و نظم ميباشد.
اينك بهنظر ميرسد پاسخ پرسشهايي كه در ذيل پرسش اول مطرح شد، روشن ميگردد:
نظم، واقعيتيعيني است؛ بنابراين اگر جاي كتاب من به لحاظ "امكان استفاده بهتر" در گنجه تعيين شود، وقتي در جايش نباشد، بينظمي رخ داده است، ولي لزوما احساسات مالك آن را جريحهدار نميكند، مگر اينكه جابجايي بر اثر تعدي دست غاصبي صورت گرفته باشد؛ همچنين اگر اين كتاب بر اثر استعمال زياد، پاره پاره شده باشد، نميگوييم كه بيعدالتي رخ داده است؛ اما هنگاميكه بر اثر دشمني فردي، پاره پاره شده باشد، حكم به بيعدالتي مي كنيم.
اينك بايد توجه داشته باشيم كه كارآمدي محصولات اگرچه بهخودي خود واقعيت عيني دارد، اما اگر اين كارآمدي به نوعي به انسان مرتبط شود، با احساسي كه او از اين محصولات بهدست ميآورد، ارتباطي محكم خواهد داشت. اينك اين بحث در قالب مثالي پيگيري ميشود:
درنظر بگيريد كه در رستوراني نشستهايد و غذايي براي شما ميآورند كه مثلا حاوي كلسيم مورد نياز بدن شما است؛ پس اين غذا زماني براي شما كارآمد است كه بتواند اين نياز بدن شما را مرتفع كند. اينك اگر هنگام تقديم غذاي فوق، به شما و شخصيت شما بياحترامي گردد و موجبات نارضايتي شما را فراهم آورد، علاوه بر آثار سوئي كه در تبليغ منفي شما براي رستوران خواهد داشت، بر ناكارآمدي اين غذا نيز تاثيرگذار خواهد بود؛ يعني اگر اين غذا با اين تصوير نازيبايي كه شما از آن دريافت كردهايد، خورده شود، علاوه بر آثاري مثل سوءهاضمه كه ميتواند سبب اخلال در سيستم گوارش بدن شما گردد، ممكن است كلسيم موجود در غذا نيز پس از ورود در خون، تحت تاثير پديدهاي كه در علم پزشكي به نام "كلاسيون" (Chelation) شناخته شده است، در فرآيند متابوليكي بدن شما شركت نكند و جذب سلولهاي نيازمند بدن شما نگردد و اين يعني همان ناكارآمدي غذا و جالب آنكه اين نوع ارتباط حتي دررابطه مشتري با محصولي مانند خودرو نيز صادق است و در كارآمدي آن تاثير مستقيم ميگذارد. شايد دربين عوام شنيده باشيد كه ميگويند اين ماشين خوشركاب است، اين پديده را در روانشناسي باعنوان "اثر پيگماليون" (Pygmalion Effect) معرفي ميكنند.
اينك لازم ميبينم با تغيير عنوان بحث، مخاطب را به حوزه ديگري از بحث وارد كنم تا ضمن تبيين بيشتر مطالب بالا، آمادگي لازم براي ورود به پرسش دوم اين مقاله فراهم شود. اين مطلب را نيز با يك پرسش آغاز ميكنم:
ما چهوقت وارد حيطه اعتباريات حقوقي شده و از "قدرت ناشي از اعتبار" استفاده ميكنيم؟ بهتعبيرديگر جايگاه مطلوب براي ورود بهحوزه اعتباريات حقوقي چيست؟
پاسخ: در دنياي خارج با دو مساله كاملا متفاوت مواجهيم:
الف: ماهيت متفاوت اشيا كه علوم مختلف براي تبيين آنها و تبيين روابط موجود بين آنها در شرايط طبيعي و غيرطبيعي، گزارههاي كشفي خود را ارائه ميدهند و عالمان به آنها، به حل مشكلات موجود و پاسخ به پرسش اقدام ميكنند.
ب: اداره امور كه مهمترين محصول آن " تغيير وضعيت موجود براي نيل بهوضعيت مطلوب" است و باعنوان "مديريت و رهبري" تعبير ميگردد؛ يعني بهعنوان مثال:
يك پزشك درهنگام تحقيق يا طبابت، نتايج گزارههاي كشفي در علم پزشكي را بهكار ميگيرد، به مداواي بيماران ميپردازد يا براي يافتن پاسخ پرسشي به تحقيق مشغول ميگردد.
اما در ماوراي اين فعاليتها، مسائلي وجود دارد كه انسان خواهان تغيير وضعيت موجود آنها است؛ بهعنوان مثال، علم پزشكي عامل بيماري مالاريا را شناسايي ميكند، تعداد مبتلايان به آن در شرايط كنوني را شناسايي و تعداد احتمالي آنها را در پنج سال آينده پيشبيني ميكند. اما خواست جامعه اين است كه اين جريان طبيعي را بر هم زند و بيماري فوق را در جامعه ريشه كن سازد. در اينجا است كه علم پزشكي و گزارههاي كشفي آن، قادر به تحقق چنين خواستي نيست. بلكه اين خواست در پي اولا يك اعتبار يعني لزوم و بايستهبودن تحقق وضعيت مطلوب و ثانيا براي اجراي اين اعتبار، نيازمند استفاده بهينه از امكانات موجود - برنامهريزي و سازماندهي نيروها - و در يك جمله "مديريت برنامهها" بهدست ميآيد. مديريت برنامهها نيز تعامل نيروهاي انساني را ميطلبد و اين تعامل درصورتي موثر خواهد بود كه افراد از احساسات مثبتي در مجموعه كاري خود برخوردار باشند. پس مساله "رهبري كارآمد نيروها" مطرح ميشود كه نيازمند تحقق "عدالت" در محيط كار است.
اجازه دهيد اين بحث را با مثالي ديگر درمجموعه يك سازمان، توضيح دهم:
در يك شركت توليد خودرو، تركيب اجزاي مجموعه آن كمپاني، در نهايت به خروج محصولي به نام خودروx ميانجامد. جايگاه انسان در اين مجموعه چيست؟ در نخستين نگاه، انسان را چرخدندههاي آن مجموعه ميبينيم. واضح است كه درنتيجه اين نگاه، تمامي توجه مديران، سهامداران، مشتريان و... بهكارآمدي، كيفيت، قيمت و... آن خودرو معطوف است.
اما اگر توجه كنيم كه اين سكه، روي ديگري هم دارد و محصولي به نام خودرو، يك روي سكه خروجي تركيب اجزاي اين مجموعه است و روي ديگر اين سكه، انسانيت انساني است كه گام به گام با اين خودرو، درحال ساختهشدن است و درست بههنگام خروج خودرو بهعنوان محصول شركت، او هم بهعنوان محصول تركيب اجزاي اين مجموعه خارج ميشود، دراينصورت توجه ما به كارآمدي، كيفيت و قيمت اين محصول و در يك عنوان كليدي به "توانمندي واقعي او" نيز معطوف ميگردد.
بهتعبيرديگر، با نگاه اول توجه ما متوجه نتيجه نظمي است كه در آن سازمان حكمفرما مي باشد و در نگاه دوم، توجه ما بهنتيجه عدالتي كه در آن سازمان حاكم ميباشد، معطوف شده است. توجه داشته باشيد كه در اين نگاه انسان ديگر بهعنوان چرخدنده آن سازمان شناسايي نميشود؛ بنابراين با او همچون سختافزار كمپاني تعامل نميگردد؛ اما زمانيكه اين درك بر يك مجموعه انساني حاكم نباشد، متاسفانه نخستين گام براي توليد آن احساس زشت و نامطلوب يعني احساس تنفر و ظلم، احساس ترس و اضطراب و ناامني برداشته شده است؛ اگرچه ممكن است براساس ايجاد نظمي خاص در سازمان، خودرو با كيفيتي نيز توليد گردد.
اينك بهتبيين مكانيزم پيدايش اين دو محصول ميپردازم:
عوامل پيشرفت انسان را در يك نگاه كلي ميتوان به دو بخش اساسي تقسيم كرد:
الف. عواملي كه به ذهن و انديشه انسان مربوط ميشود (Mind). اين عوامل موجبات تحقق "نظم" در جامعه را فراهم ميآورد و من آنها را تحت عنوان كلي "كارهاي صحيح" طبقهبندي ميكنم كه گزارههاي كشفي علوم، آنها را بهانسان معرفي ميكند. IQ (IntelligentQuotient) يا هوش منطقي براي تحليل اين دسته از عوامل مورد استفاده قرار ميگيرد كه در مثال بالا موجبات توليد خودرو با سطح كيفي معين را فراهم ميآورد.
ب. عواملي كه بهاحساساتدروني وعواطف انسان مربوط ميشود (Mood). اين عوامل موجبات تحقق "عدالت" را درمجموعه رفتار فرد و جامعه فراهم ميكند و من آنها را باعنوان "روشهاي صحيح انجام كار" طبقهبندي ميكنم كه گزارههاي اعتباري حقوقي و اخلاقي آنها را تعيين ميكند. EQ (Emotional Quotient) يا هوش عاطفي در ارتباط با اين دسته از عوامل بهكار گرفته ميشود كه در مثال بالا موجبات پيشرفت كيفي انسان را فراهم مي كند.
تركيب ايندودسته از عوامل، موجبات تحقق "كار صحيح بهروش صحيح" را فراهم ميآورد كه من عنوان "عمل صالح" را بر اين مجموع گذاردهام:
قاعده شماره 1: [انجام كار صحيح بهروش صحيح = عمل صالح]
اثرعيني تحقق عمل صالح دريك جامعهانساني مثل شركت توليدكننده خودرو عبارت است از سكهاي كه يك وجه آن كيفيت خودرو و وجه ديگر آن كيفيت انسان ميباشد و ما تاكنون در متون علوم اسلامي از آن به "كمال انسان" تعبير نمودهايم و من در اين بحث از آن باعنوان "توانمندي" تعبير كردهام تا بهعنوان شاخص اجرايي اول از آن استفاده كنم.
مقصودم از كار صحيح، بهكارگيري نتيجه پيشرفتهاي علوم مختلف است كه درنهايت بهعنوان گزارههاي كشفي به جامعه بشري ارائه ميگردد و مرادم از روش صحيح انجام كارها، توجه به گزارههاي اعتباري است كه باعنوان قانون براي تحقق عدالت در جامعه بشري ارائه ميشود و تعريفم از "توانمندي" يك فرد، محققساختن هر آن چيزي است كه بهدليلي خواستار آن ميباشد. در ادبيات مديريت كارآفرين ايران از آن به "حذف" "نميشود، نميتوانم و نميدانم" تعبير ميكنند.
نهايت اين توانمندي، حذف "غيرممكن" از فكر و ذهن انسان ميباشد:
عبدي، اطعني حتي اجعلك مثلي؛ انا اقول: كن فيكون، انت تقول كن فيكون!
اينك بايد توجه داشت كه هر آنچه ميتواند مانع حصول توانمندي واقعي او گشته (و درتغيير وضعيت موجود بهسمت وضعيت مطلوب خللي وارد آيد) و جلوهگر حصول "توانمندي كاذب" او باشد، لازم است در حوزه اعتبار، ممنوع گشته ولي درحوزه تكوين معدوم نگردد كه اگر در حوزه تكوين معدوم گردد، جبرتكويني حاصل ميشود؛ بنابراين حصول توانمندي موردنظر بيمعنا است! اما اگر ممنوع شود - فرد ميتواند با وجود امكان فيزيكي عمل و به لحاظ تصور تحصيل نتايجي مطلوبتر درآينده - خود را از ارتكاب عمل مذكور بازدارد تا به سطح جديدي از توانمندي دست يابد كه اين نتيجه را ميتوانيم با شاخص دوم بهنام "قناعت" (بهمعناي سطح خاصي از احساس مثبت انسان كه درمقابل عدم رضايت ميباشد، ولي مترادف با رضايت نيست) ارزيابي كنيم. (اين شاخص را بعدا توضيح ميدهم.)
در اين بحث به مبنايي بودن عدالت نسبت به قوانين موضوعه كه پيشتر بدان اشاره كرديم، توجه كنيد. برايناساس با رعايت قوانين موضوعه بايد به تركيبي دست يابيم كه براي انسان مشاهدهگر، تصويري "زيبا" و "عادلانه" خلق كند. نبود چنين تصويري مانع بزرگي براي رشد "خلاقيتهاي فردي" خواهد بود و مقصودم از خلاقيت انسان توانايي ويژهاي است براي "تحقق غيرممكنها در شرايط عادي" كه از آن در ادبيات ديني به اعجاز تعبير ميشود و نهايت آن از اوصاف حضرت حق مي باشد: "هو الخلاق العليم." (يس، آيه81) و بر اثر نهايت ارتباط عاشقانه با الله قابل تحقق است و سطح اين ارتباط نيز با شاخص "ايمان" مورد سنجش قرار ميگيرد:
رابطه شماره 2: [ايمان (به خدا) + عملصالح = اعجاز (تحقق غيرممكن در شرايط عادي)]
و قرآن در ضمن دهها آيه بر آثار اين تركيب، آگاهي داده بود:
ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات، طوبي لهم و حسن مآب. (رعد، آيه 29)
والعصر. ان الانسان لفي خسر. الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا باالصبر.
و ...
و شاخص ايمان به خدا، "صبر" درمواردي است كه اقدامات مثبت ما (در مسيري كه مورد تاييد خداوند است= تقوا) با تاخير پاسخ ميدهد (همچون كشاورزي) بنابراين پيامبران تا حصول نتيجه دست از استقامت خويش برنميدارند اما متاسفانه بسيارند مسلماناني كه در شب موفقيت بزرگ زندگي خويش مايوس شده و از ادامه راه بازميمانند! (لطفا دقت كنيد.)
برايناساس ميتوان دريافت كه نتيجه ارتباط عاشقانه باالله، صرفا سرودن اشعار عاشقانه و تحسين برانگيز نيست كه اگر واقعا محقق باشد، به عنوان شاخص اجرايي سوم "اثرعيني اعجاز" (با تعريف محققساختن غيرممكنها در شرايط عادي: آنچه يافت مينشود، آنم آرزوست!) خواهد داشت:
صورتي در زير دارد، هر چه در بالاستي
نكته بسيار مهم در اين رابطه آن است كه در نقطه مقابل، فقدان چنين عدالتي ميتواند سبب ظهور توانمندي كاذب گردد كه بسيار فريبكار است. به اين معنا كه شما با ديدن خودرو با كيفيت، نتيجه ميگيريد، همهچيز بر وفق مراد است؛ درحاليكه لزوما همه چيز - يعني وضعيت نيروهاي انساني - بر وفق مراد نيست و شما درصورت بروز بحران در درون سازمان يا بيرون آن متوجه اشتباه خود خواهيد شد. از لحاظ آسيبشناسي ممكن است عوامل متعددي در سازمان موجبات چنين حالتي را فراهم آورد كه در اينجا به دو عامل شايع آن اشاره ميكنيم:
شاگردي كه در كلاس تقلب ميكند (روش دروني: تخلف فرد از قانون) و معلمي كه از روي دلسوزي ناآگاهانه پاسخ پرسش را به او ميرساند - ماهيدادن درمقابل ماهيگيري ياددادن (روش بيروني: تخلف مديريت از عدالت) هر دو به يك ميزان ما را از پيمودن مسير "توانمندي" بازميدارد. شاگردان ديگري نيز كه در چنين وضعيتي از تقلب رقيب (همكار) يا دلسوزي (رابطه) معلم آگاه ميگردند، وضعيت بهتري نخواهند داشت؛ زيرا بهرغم اجراي قوانين، از مزيتي برخوردار نبودهاند و احساس ظلم ناشي از تبعيض، جوانه شكوفايي را در نهاد آنان ميخشكاند. از اينجا است كه كمكم فضاي حاكم بر مجموعه انساني ما تغيير ميكند و همگان را در مسير خلاف قانون تشويق ميسازد و نتيجه نامطلوب بيش از پيش نمايان ميگردد. واضح است كه درچنين شرايطي بر كيفيت محصول اول نيز تاثير مستقيم خواهد گذارد و بههمين منوال ... سياستهاي اجرايي ماهيدادن بهجاي ماهيگيريآموختن نيز برهميناساس مخالف عدالت خواهد بود (اگرچه ممكن است با "نظم" منافاتي نداشته باشد)؛ بهعنوان مثال مديريت صحيح برنامهها و رهبري كارآمد جامعه انساني درمسالهاي بهنام فقر نميتواند بر سياست اخذ از طبقه اغنيا با عناويني مثل ماليات و نزول سطح آنان به سطح فقر صورت بگيرد؛ بلكه به جاي آن، سياست مبتني بر ارتقاي سطح طبقه فقير براي رسيدن بهسطح اغنيا، موجبات افزايش توانمندي آنان را فراهم خواهد ساخت. نتيجه عملي اين دو سياست را در رويكرد اغنيا به مساله ماليات خواهيم ديد: ماليات براساس سياست اول، هزينهاي است كه اغنيا بايد براي حصول پيشرفت خود بپردازند (و معلوم است كه هر فرد عاقلي در پي كاهش هزينهها خواهد بود.) و براساس سياست دوم، ماليات بخشي از سرمايهگذاري آنان براي ارتقاي سطح درآمد افراد جامعه (همچون ارتقاي سطح نيروهاي انساني سازمانهاي آنان) ميباشد كه برايناساس،درمرحله اول برنامهريزي اقتصادي كشور، اين ماليات مثلا بر توليد محصولات و ارائه خدمات تعلق ميگيرد و درمرحله دوم برنامهريزي اقتصادي، اين ماليات برمصرف تعلق ميگيرد. دراينصورت رابطه طبقه فقير و غني از جنگ موش و گربه رهايي يافته و از رويكرد "تنازع براي بقا" به "همكاري براي پيشرفت" با شاخص "توانمندي" تبديل ميگردد و سياست "توزيع عادلانه ثروت" "جايگزين سياست" "توليد عادلانه ثروت" خواهد شد.
اينك همين شاخص پيشرفت را متوجه عوامل حكومت نيز ميكنيم و براساس آن، تحقق يا عدم تحقق عدالت را در رفتار عاملان حكومت ارزيابي ميكنيم؛ يعني توانمندي عاملان حكومت در تحقق اهداف برنامههاي از پيش تعريف شده سنجيده ميشود و واضح است كه درصورت منفيبودن شاخصها بايد جابجايي نيروها صورت پذيرد؛ البته چنين گردشي نيز در ارتباط با مصاديق فقير و غني نيز صورت خواهد گرفت (بنابراين فقير امروز، لزوما فردا فقير نخواهد بود)؛ چنانكه درسطح توانمندي آنان نيز جريان خواهد داشت (و لذا ممكن است فقير جامعهاي در مقايسه با جوامع ديگر غني باشد.)
اينك بهعنوان شاخص تكميلي ديگر در مساله عدالت، شاخص چهارم را با عنوان "پايداري جوامع انساني" مطرح ميكنيم و معلوم است كه چنين شاخصي بويژه درصورت بروز بحرانهاي اجتماعي، اقتصادي، سياسي و حتي طبيعي از قدرت كشف بالايي برخوردار است.
برخي از شركتهايي كه در دهه چهل جزء شركتهاي برتر دنيا بودهاند، امروز يا وجود خارجي ندارند يا در رديف آخرين شركتها قرار گرفتهاند! "طول عمر بسياري ازموسسات حتي به اندازه نصف عمر طبيعي يك انسان نميرسد. بررسياي كه در سال 1983 ميلادي توسط موسسه رويال داچ شل صورت گرفت، حاكي از اين بود كه يك سوم شركتهايي كه در سال 1970 جزء 500 شركت برتر دنيا بودهاند، محو شده و از بين رفتهاند. درهمين مطالعه تخمين زده شده است كه طول عمر متوسط عظيمترين بنگاههاي اقتصادي كمتر از چهل سال بوده است."
و پيامبر اسلام در همين رابطه فرموده بودند:
"الملك يبقي مع الكفر و لا يبقي مع الظلم."
اينك براساس آنچه بيان داشتم، مجموع شاخصهاي چهارگانه تحقق عدالت را درعبارت ذيل تقديم ميدارم:
"عدالت، ايجادكننده احساس "قناعتي" است كه براي فرد و جامعه انساني درانتهاي فرآيند توليد محصولي همچون خودرو، بهواسطه "حصول توانمندي"اش براي فعليتبخشيدن به آنچه ميخواسته (و نهايت آن توانمندي: "اعجاز") و "حصول پايداري" هويت جمعي مثل سازمان يا ملت يا... حاصل ميگردد."
اينك نكته بسيار مهمي را بايد متذكر شوم و آن اين است كه مسير كمالي در نظام آفرينش الاهي، به همينجا ختم نميگردد و احساس خشنودي حاصل از قناعت را ميتوان به يك درجه بالاتر (بدون هيچ محدوديتي) نيز افزايش داد كه نام آن "رضايت" ميباشد و درمسير ديگري فراتر از عدالت، بهنام "احسان" قابل دستيابي است.
اجازه دهيد اين بحث را در قالب مثالي تقديم كنم:
فرض كنيم فردي خودرويي را از شركت توليدكننده آن خريداري ميكند. دراينصورت او انتظار دارد كه اين خودرو خواستههاي طبيعي او (جابجايي و حركت) را برآورده و بهعلاوه وعدههاي شركت خودرو را تحصيل كند؛ يعني در يك كلام "انتظارات" او محقق شود. اگر چنين نشود، او "ناراضي" ميگردد و هر مشتري ناراضي براساس آمار، بهطور متوسط به يازده نفر اطلاعرساني (تبليغ منفي) ميكند. اما اگر انتظارات او محقق شود، او بهسطح قناعت ميرسد و اظهار نارضايتي نميكند (شاخص دوم)، ولي به سطح رضايت دست نمييابد.
اما اگر مشتري، پس ازدريافت محصول، علاوه بر تحقق انتظاراتش، بهنتايج اضافي درراستاي خواستهاش از خريد خودرو دست يابد، بهسطح رضايت خواهد رسيد. شاخص تحقق چنين رضايتي، تبليغ رايگان چنين كالايي است و هر مشتري راضي، براساس آمار بهطور متوسط به سه نفر تبليغ ميكند.
البته دراينجا بايد به نقش "رضايت پايدار" توجه كنيم كه در عمل راه برگشت فرد را مسدود ميكند (افاِن مات او قتل، انقلبتم علي اعقابكم) و در مرحله بعد، عامل "پايداري غيرقابل برگشت يك فكر، مكتب، جامعه، سازمان و..." را فراهم ميآورد. در اينصورت نبايد فريب انتظارات كاذب و رضايتهاي مقطعي و ناپايدار را بخوريم. انديشهجهاني با رويكرد زماني (و نه مكاني: سياره من) به جهان، تابع چنين شاخصي است تا با معناي كشفي (و نه اعتباري) از خاتميت رسالت پيامبر (ص) خبر دهد: "و حلال محمد (ص) حلال الي يوم القيامه" تا در نهايت فرزند برومندش، حضرت وليعصر (عج)، بشر تشنه در همه ادوار تاريخ را از مزه احسان خويش سيراب سازد.
اينك فرمول شماره 3 را تقديم ميدارم كه نشاندهنده ميزان رضايت فرد است:
و قرآن نيز بهشاخص رضايت بهعنوان آخرين پله معراج اشاره فرموده است:
"رضي الله عنهم و رضوا عنه..."
"... يا ايتها النفس المطمئنه، ارجعي الي ربك راضيه مرضيه ... " (والفجر، 27 و 28)
همچنين قرآنكريم مكانيزم دستيابي بهچنين سطحي را در پيمايش مسير "احسان" معرفي مينمايد:
"للذين احسنوا، الحسني و زياده!" (يونس، آيه 26)
"و من يقترف حسنه، نزد له فيها حسني" (شوري، آيه 23)
و اينك قانون دستيابي به آن را تقديم ميدارم:
رابطه شماره 4: [بهترين كار به بهترين روش = احسان]
"تبارك الذي بيده الملك و هو علي كل شيء قدير. الذي خلق الموت و الحياه، ليبلوكم "ايكم احسن عملا" و هو العزيز الغفور" (آيات 1و 2 از سوره ملك)
و
"احسان، جرياني است كه خط پايان ندارد؛ چراكه حدي براي "بهترين كار و بهترين روش" قابل تصور نيست"
فاستبقوا الخيرات... (بقره، آيه 148)
بنابراين وضعيت ايده آل جامعه اسلامي، فراتر از عدل، يعني تحقق جريان احسان در جامعه است.
اينك درزمينه پرسش سوم بهبحث ميپردازم:
موانع اجرايي تحقق عدالت در جامعه چيست؟
بهنظر ميرسد براي دستيابي عملي (بهدور از شعار) بهعدالت، مهمترين اقدام، پس از گذران مراحل فوق، شناسايي موانعي است كه درتحقق عدالت در مجتمع انساني وجود دارد؛ بنابراين اينك بهطرح يكي از مهمترين موانع اجرايي آن ميپردازم:
"عدالت سيستمي و ظلم سيستمي"
بسيارند كساني كه درهنگام بروز مشكلات و بحرانهاي اجتماعي، بهدنبال "راهحل سريعي" از جمله مدير مقتدري ميگردند كه با ورود او بهسطح مديريت يك مجتمع انساني، همه مشكلات و بحرانهاي موجود را حل كند و متاسفانه خود اين افراد هم باورشان اين است كه با تحقق چنين امري قادر به حل مشكلات خواهند بود؛ بنابراين ناخواسته وعدههايي ميدهند كه بر طبق فرمول شماره 3، سبب افزايش سطح انتظارات مخاطبان شده و درنتيجه اولا امكان دستيابي بهسطح قناعت و ثانيا امكان دستيابي بهسطح رضايت را دشوارتر ميسازند و بههميندليل به علت بروز "پديده شتابدهنده" (Accelerator)، بحران موجود بهمنوار، افزونتر ميگردد در اينجا است كه سيكل تباهكار (Vicious - cycle) در درون سيستم به راه ميافتد و بهعلت ناتواني فردقبلي، مديري ديگر وارد ميدان ميشود و براي اثبات توانمندياش، وعدههاي بيشتر(كمي) و درمواردي هم وعدههايي در سطح بالاتر(كيفي) ميدهد! اين وعدهها به نوبه خود سطح انتظارات را بالا و بالاتر ميبرد تا زمان براي نزول و حركت "بهمن" فرا رسد. در اينجا است كه كوچكترين حركتي به فاجعهاي عظيم ميانجامد.
در نقطه مقابل، متخصصان علم "تحليل سيستمها" اشكال اصلي در اين موارد را درساختار(structure) سيستمي ميدانند كه در آن شرايط بر افراد و جامعه مورد بحث حاكم است؛ درنتيجه براساس اين نظر، با تغييردادن افراد در درون سيستم، اگر مشكل پيچيدهتر نگردد، هرگز مرتفع نميشود! بنابراين براساس اين نظر، آنچه در گام اول ما بدان نيازمنديم، شناسايي ساختار موجود سيستم و ثانيا شناسايي و استفاده از نقطه اهرمي و اهرمها براي تغيير اساسي، سريع و كارآمد در سيستم است.
بهعنوانمثال رفتار رانندگان ايراني را مورد تحليل سيستمي قرار ميدهيم: محصول چنين رفتاري در شرايط كنوني و براساس آمار و ارقام، باورنكردني است: جايگاه اول جهاني در تخلفات رانندگي!
همه ما زمانيكه از بيرون بهرفتار اين رانندگان مينگريم، آنها را تقبيح ميكنيم؛ اما تقريبا تمامي ما هنگامي كه در جايگاه رانندگي قرار ميگيريم، همان كارها را انجام ميدهيم و اگر هم انجام ندهيم، تاثير خاصي در آن نتيجه نامطلوب نداريم.
بسياري از افراد، راه حل مشكل را در سركارآمدن يك مدير قوي و قاطع ميدانند كه بدون هيچ چشمپوشي، براي هرگونه تخلفي مجازات سنگين تعيين كند يا درصورت تخلف، اتومبيل را توقيف كند يا ميزان جريمهها را افزايش دهد و...
ولي آيا واقعا چنبن است؟ يا همه اين راه حلها، اگرچه ممكن است تا زمان محدودي وضع را بهتر كند (مثل مسكن)، اما بهخاطر بقاي علت اصلي، بهزودي مشكل، ويرانگرتر از قبل به سراغمان برميگردد كه ازنظر علم تحليل سيستمها، اين نتيجه غيرمنتظره، بهواسطه بروز پديده "فيدبك جبراني" (CompensatingFeed back) ميباشد. (بهترين مثال براي درك اين مطلب، بالارفتن در جهت عكس پلههاي برقي است)
دراينموارد مشكل اصلي در عدم شناخت دقيق مردم و مسئولان از ساختار حاكم بر سيستم كنوني است و دراينصورت واضح است كه تلاش براي شناسايي نقطه اهرمي و اهرمهاي اصلاح سيستم، تا چهميزان غيرممكن خواهد بود.
اما آنچه در اين رابطه بسيار با اهميتتر بهنظر ميرسد و عدم توجه به آن، مشكل ما را چند برابر ميكند، فرآيند ارزيابيها از وضعيت موجود ميباشد كه بهدنبال مقصرشناختن فرد يا گروهي، آنهم با عناويني مثل خيانت و خيانتكار، چرخه تباهكار ديگري را شارژ كرده و سطح اعتماد جامعه را نيز نسبت به يكديگر و مسئولان، روزبهروز كاهش ميدهد تا نقطه نزول "بهمن" ديگري را نيز فراهم آورد؛ يعني قوز بالاي قوز.
توجه داشته باشيد كه مقصود از لفظ ساختار در اين بحث، ارتباطات دروني و كليدي عوامل يك سيستم با يكديگر است (و نه ارتباطات افراد با يكديگر) كه برروي رفتار مجموعه در طول زمان موثر است. اين عوامل را درمثال ترافيك ميتوان ارتباطات موثر ميان سطح توليد خودرو، ميزان ورود بهبازار داخلي، ميزان خروج ازرده مصرف، ميزان قابل دسترسبودن و ميزان هزينه حمل و نقل، توانمندي ناوگان حمل و نقل عمومي و ابزارهاي جايگزين (فضاي مجازي براي اشتغال و ... )، زمان اوج ترافيك، فرهنگ استفاده از خودرو و انگيزههاي استفاده از خودرو، جادهها و معبرها، تكنولوژي بهكارگيري كنترل و هدايت، ميزان قابليت انعطاف ابزارهاي مورد استفاده، كارآمدي نيروهاي پليس و مسئولان اجرايي، كارآمدي قوانين راهنمايي و رانندگي با توجه به تحولات، ضريب اطمينان مردم نسبتبه مسئولان و يكديگر، ميزان پراكندگي مراكزعمومي مثل دانشگاهها، بيمارستانها، مراكز خريد و ... دانست. البته درمواردي هم بايد بهشناسايي روابط سيستمهاي مادر با زير سيستمها نيز پرداخت كه در اينصورت ساختار سيستم را بايد وسيعتر درنظر بگيريم.
پس براي اصلاح ريشهاي مشكل، راهحل كوتاهمدت و موقتي را براي ايجاد فرصت زماني لازم براي بهكارگيري راه حل اساسي مربوط بهساختار موجود سيستم بهكار ميگيريم.
بنابراين بايد پذيرفت كه هر سيستمي براساس نيازها و اهداف خاصي طراحي ميشود؛ بههمينسبب داراي ساختار خاصي است كه با تغيير شرايط بيروني و تاثير آن بر محيط دروني سيستم، نيازمند اصلاح ساختار سيستم براي كار در محيط جديد و شرايط جديد ميباشيم. اگر چنين اصلاحي صورت نگيرد، صرف جابجايي نيروها، نميتواند سطح نارضايي موجود را كه ناشي از قضاوت نيروهاي انساني از روابط موجود در درون سيستم است، تغيير اساسي دهد. برايناساس، بايد ظلم موجود را بهجاي اينكه مستقيما بهافراد منتسب كنيم، به سيستم و ساختار آن منتسب كنيم (اگرچه ساختار سيستمها درمرحله قبل، محصول تصميمات انسانها است.)
بههميندليل مناسب ميبينم عنوان "عدالت سيستمي و ظلم سيستمي" را در اين بحث مورد توجه قرار دهم. چارهانديشي اساسي و ريشهاي دراين رابطه، طراحي سيستمهاي دايناميك (SystemDynamics) ميباشد كه همچون سيستمهاي زنده و ارگانيك، بهطور خودكار قابليت تطبيق با شرايط و موقعيتهاي جديد را داشته و "عدالت پويا" (DynamicJustice) را محقق ميسازند. بهنظر ميرسد كه عنوان كلي "مدخليت زمان و مكان در اجتهاد"، كه حضرت امامخميني (ره) طلايهدار طرح آن در مباحث فقهي بودند، اينك در مبحث طراحي سيستم دايناميك حقوقي اسلام، كاربرد ويژهاي خواهد يافت و ما را برآن ميدارد تا مباحث موجود را بهسمت "عدالت پويا" و"نظم پويا" بهعنوان دو وجه سكه محصول نظامهاي دايناميك هدايت كنيم. تحقق چنين عدالت و نظمي دروضعيت و شرايط كنوني بويژه در دوره جامعه جهاني، نيازمند مهندسي دوباره (ReEngineering) اصول و قواعد حقوقي، كلامي و فلسفي موجود ما است كه مباني آن را در بخش اول كتاب "مباني استنباط در حقوق اسلامي و حقوق اسلامي" مطرح كردهام و ورود به آن نيازمند مقاله مستقلي است.
1. اگر بخواهم بحث تقسيم گزارهها را براساس حاصل فهم خود از قرآن و روايات معصومين عليهم السلام در ارتباط با عالم هستي تبيين كنم، احتمال ميدهم (و الله العالم) كه پس از تحقق "عالم خلق" و "عالم امر" (الا له الخلق و الامر)، مشيتالاهي براساس ايجاد نظام "قضا و قدر"، ابتدا بر "قضاء امور" تعلق گرفت (گندم ز گندم برويد، جو زجو) و سپس بر"تقدير عالم"(چهمقدار گندم معين، در چهشرايطي- تقدير شرايط -، چهمقدار گندم معين بدهد؟) و درنتيجه ايجاد چنين نظامي، گردش عالم و جريان امور صورت پذيرفت. اينك بشر در پي تحقيق و ارشاد (تكويني و تشريعي ) الاهي، با ارائه گزارههاي كشفي از"تقدير الاهي عالم"، "نظم" را كشف ميكند و با ايجاد گزارههاي اعتباري ناشي از "قضاي الاهي امور"، "تدبير" (تدبيري عادلانه يا ظالمانه) خويش را بر تغيير وضعيت موجود حاكم ميسازد. اقتضاي اين تدبير در زندگي فردي و اجتماعي و نيز دردورههاي مختلف حركت جامعهبشري: جامعه طبيعي، جامعه مدني، جامعه جهاني، جامعه مجازي و ديجيتالي و... و همچنين با نگرشهاي متفاوت: توحيدي و الحادي (بهلحاظ پردازشي كه از ناحيه معتبر صورت ميگيرد)، متفاوت خواهد بود و موجبات تنوع و تكثر اجتماعات انساني را فراهم ميآورد.
2. در به كارگيري لفظ خلق، تعمدي در كار است تا حضور عنصر وجود حضرت حق در امر تربيت انسان گوشزد گردد و از اين طريق بهكشف مكانيزم فرآيند هدايت و ضلالت، انسان را كه طي مفاد آيات متعددي بهخداوند منتسب شده و در يك تبيين بسيار ويژ
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 123]
-
گوناگون
پربازدیدترینها