تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1834940105
نويسنده: شهيد مرتضي مطهرينهضت حسينى , حماسه اى مقدس
واضح آرشیو وب فارسی:فارس: نويسنده: شهيد مرتضي مطهرينهضت حسينى , حماسه اى مقدس
خبرگزاري فارس: حماسه مقدس آن كسى است كه روحش براى خود موج نمى زند . براى نژاد خود موج نمى زند , براى ملت خود موج نمى زند , براى قاره يا مملكت خود موج نمى زند , او اساسا چيزى را كه نمى بيند شخص خود است , او فقط حق و حقيقت را مى بيند و اگر خيلى كوچكش بكنيم بايد بگوئيم بشريت را مى بيند .
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدالله رب العالمين بارى الخلائق اجمعين والصلوه والسلام على عبدالله و رسوله و حبيبه و صفيه , سيدنا و نبينا و مولانا ابى القاسم محمد صلى الله عليه و آله وسلم و على آله الطيبين الطاهرين المعصومين . اعوذ بالله من الشيطان الرجيم : يا قوم ان كان كبر عليكم مقامى و تذكيرى بايات الله فعلى الله توكلت فاجمعوا امركم و شركائكم ثم لا يكن امركم عليكم غمه ثم اقتضوا الى ولا تنظرون ( 1 ) گفتيم يك سخن يا منظومه , يا شعر يا نثر حماسى آن است كه در روح انسانى جولان و هيجانى در جهت سلحشورى و مقاومت و ايستادگى و دفاع از عقيده ايجاد كند . و يك شخصيت حماسى , آن كسى است كه در روحش اين موج وجود دارد , يك روحيه متموجى از عظمت , غيرت , حميت , شجاعت , حس دفاع از حقوق و حس عدالتخواهى دارد . و باز عرض كرديم كه تاريخچه عاشورا , تاريخچه اى است كه دو صفحه دارد , يك صفحه آن صفحه اى است سياه و تاريك , نمايشى است كه از جنايت بشريت , جنايت بسيار بسيار عظيمى , يك داستان جنايى و يك ظلم بى حد و حساب است . و بنابر اين , داستان جنائى ما قهرمانانى دارد كه قهرمانان جنايتند . پسر معاويه , پسر زياد , پسر سعد و يك عده افراد ديگر , قهرمان اين داستان جنايى هستند . اما تمام اين داستان جنايت نيست . يعنى داستان ما يك صفحه ندارد , دو صفحه دارد . تنها اين نيست كه يك عده جنايتكار بر يك عده مردم پاك و بيگناه جنايت وارد كردند . بله , داستانهائى هست كه فقط و فقط جنايى است , يك صفحه بيشتر ندارد و آن هم مملو از جنايت است .
مثلا داستان پسران مسلم بن عقيل فقط يك داستان جنايى است و بس كه دو تا طفل نابالغ بيگناه پدر كشته غريب در يك شهر , بدست يك آدم جانى مى افتند و او به طمع اينكه به پولى برسد به شكل فجيعى آنها را به قتل مى رساند . وقتى ما اين تاريخچه را مطالعه مى كنيم , از يك طرف جنايت مى بينيم و از طرف ديگر , دو تا طفل معصوم نابالغ غريب كه جنايت بر آنها وارد شده است كه اينها , حرفى هم نداشته اند و نمى توانسته اند حرفى داشته باشند , چرا كه بچه هايى در سنين ده ساله و دوازده ساله يا كمتر بوده اند . اين فقط يك داستان جنايى است و از نظر آن دو طفل , رثاء است , مصيبت است , مظلوميت است . اما داستان كربلا اين طور نيست , يك داستان دو صفحه اى است كه از نظر آن صفحه ديگر بيشتر قابل مطالعه است . از نظر آن صفحه , جنبه مثبت دارد , صورت فعالى دارد , نمايشگاهى است از عظمت و علو بشريت , از رفعت بشريت , نمايشگاه معالى و مكارم انسانيت است , سراسر حماسه است , عظمت و شجاعت و حق خواهى و حق پرستى در آن موج مى زند . از اين نظر , ديگر قهرمان داستان ما پسر معاويه و پسر زياد و پسر سعد و ديگران نيستند . از اين نظر قهرمان داستان , پسران على هستند , حسين بن على است , عباس بن على است , دختر على زينب است , يك عده از مردان فداكار درجه اولى هستند كه خود حسين كه حاضر نيست يك كلمه مبالغه و گزاف در سخنش باشد , آنها را ستايش مى كند .
امام حسين در شب عاشورا اصحاب خودش را ستايش كرد . نگفت يك عده مردم بيگناه و بيچاره فردا كشته مى شويد و به عمر شما خاتمه داده مى شود , بلكه آنها را ستايش كرد و فرمود : فانى لا اعلم اصحابا اوفى و لا خيرا من اصحابى ( 1 ) , من يارانى در جهان بهتر از ياران خودم سراغ ندارم , يعنى من شما را بر ياران بدر كه ياران پيغمبر بودند , ترجيح مى دهم , بر ياران پدرم على ترجيح مى دهم , بر يارانى كه قرآن كريم براى انبياء ذكر مى كند و كاين من نبى قاتل معه ربيون كثير فما و هنوا لما اصابهم فى سبيل الله و ما ضعفوا و ما استكانوا و الله يحب الصابرين ( 1 ) , ترجيح مى دهم . يعنى اعتراف مى كنم كه همه شما قهرمان هستيد . سخنش اين طور آغاز مى شود[ : ( مرحبا , مرحبا به گروه قهرمانان] ( . بنابر اين حالا كه فهميديم اين داستان دو صفحه دارد , مى خواهيم صفحه دوم آن را هم مورد مطالعه قرار دهيم و اعتراف بكنيم كه ما در گذشته اين اشتباه را مرتكب شده ايم كه اين داستان را فقط از يك طرف آن مطالعه كرده ايم و غالبا آن طرف ديگر داستان را مسكوت عنه گذاشته ايم . يعنى ما نمايشگر قهرمانيهاى جنايتكارانه پسر معاويه و پسر زياد و پسر سعد بوده و هستيم .
من براى اين دسته ها حقيقتا احترام قائل هستم , چون ابراز احساسات است , احساساتى صددرصد طبيعى , ناشى از عقيده و ايمان . آنهائى كه مى دانند اگر در يك ملت احساسات طبيعى ناشى از عقيده و ايمان درباره قهرمانان بزرگ آن ملت وجود داشته باشد , چقدر ارزش دارد , مى دانند كه من چه مى گويم . نبايد اينها را نسخ كرد , نبايد با اينها مبارزه كرد , بايد اينها را اصلاح كرد . بايد اين احساسات بسيار بسيار عظيم را كه فقط ناشى از قدرت عقيده و ايمان است , اصلاح كرد . آيا اگر شما ميلياردها دلار خرج كنيد مى توانيد يك چنين احساساتى در ملت بوجود بياوريد ؟ ! اينكه آن بابا از جيب خودش پول خرج مى كند , خودش را بيكار مى كند , زنجير برمى دارد پشت خودش را سياه مى كند و اشك او هم متصل جارى است , ارزش دارد و نبايد با آن مبارزه كرد و گفت اين كارها وحشيگرى است .
ابراز احساسات براى قهرمانان بزرگ تاريخ وحشيگرى نيست . فقط اشتباه او در اين است كه وقتى مى خواهد ابراز احساسات بكند , به شكلى ابراز احساسات مى كند كه نمايشگر قهرمانى جنايتكارانه جنايتكاران و نمايشگر مظلوميت آن كسى است كه به او عشق مى ورزد و علاقه دارد . او نمى داند حالا كه مى خواهد نمايشگرى بكند , بايد طورى نمايشگرى بكند كه نمايشگر حماسه حسينى باشد , نمايشگر آن جنبه نورانى و روشن تاريخ عاشورا باشد , نمايشگر روح حسين بن على باشد . خوشبختانه كم و بيش اين بيدارى پيدا شده است و گاهى انسان به چشم مى بيند كه بعضى از دستجات توجه كرده اند كه چه بايد بكنند و چه مى كنند .
مرد بزرگ , روحش صاحب حماسه است , خواه براى خودش كار كرده باشد , يا براى يك ملت و يا براى بشريت و انسانيت كار كرده باشد , و يا حتى بالاتر از انسانيت فكر كند و خودش را خدمتگزار هدفهاى كلى خلقت بداند , كه اسم آن را رضاى خدا مى گذارد , بدين معنى كه خداوند اين خلقت را آفريده و براى آن يك مسير و هدف كلى قرار داده است , اين راه , راه رضاى خدا است .
مرد بزرگ كسى است كه در روحش حماسه وجود داشته باشد , غير از اين نمى تواند باشد . نادر شاه افشار اگر يك حماسه در روحش وجود نمى داشت , نمى توانست افاغنه را از ايران بيرون كند و نمى توانست هندوستان را فتح بكند , اين خودش يك حماسه است . اما اينكه بعد كارش به يك ماليخوليا كشيد و خودش دشمن جان ملت خودش شد , مطلب ديگرى است .
اسكندر , خواه ناخواه در روحش يك حماسه , يك موج وجود داشته است , شاه اسماعيل همين طور , ناپلئون همين طور . اسكندر , نادر شاه و شاه اسماعيل , همه اينها يك اراده بزرگ هستند , يك همت بزرگ هستند , يك حماسه بزرگ هستند ولى حماسه مقدس نيستند . براى اينكه هر يك از اينها مى خواهد شخصيت خودش را توسعه بدهد , مى خواهد همه چيز را در خودش هضم كند , مى خواهد ملتها و مملكتهاى ديگر را در مملكت خويش هضم كند , و لذا از نظر يك ملت , يك قهرمان ملى است , ولى از نظر ملت ديگر جنايتكار است . اسكندر براى يونانيان يك قهرمان است و براى ايرانيان يك جنايتكار . براى يونانى يك قهرمان است چون به يونان عظمت داد , چون قدرتهاى ديگر , ثروتهاى ديگر , عظمتهاى ديگر را خرد كرد و پرچم يونان را در مملكتهاى ديگر به اهتزاز در آورد , اما از نظر قوم مغلوب , او نمى تواند يك قهرمان باشد . ناپلئون براى فرانسويها قهرمان است , اما آيا براى روسيه يا براى انگلستان هم قهرمان است ؟ البته نه . آنها حماسه هستند , ولى يك حماسه فردى از نوع خودخواهى . يك حماسه بزرگ است يعنى يك خودخواهى بزرگ است , يك خودپرستى بزرگ است , يك جاه طلبى بزرگ است ( در مقابل جاه طلبيهاى كوچك , جاه طلبيهاى بزرگ هم در دنيا پيدا مى شود ) . اما اين حماسه ها , حماسه هاى مقدس شمرده نمى شوند .
حماسه مقدس مشخصات ديگرى دارد كه عرض مى كنم , مشخصاتى كه به موجب آنها ديگر ناپلئون و اسكندر نمى توانند حماسه مقدس باشند . حماسه مقدس آن كسى است كه روحش براى خود موج نمى زند . براى نژاد خود موج نمى زند , براى ملت خود موج نمى زند , براى قاره يا مملكت خود موج نمى زند , او اساسا چيزى را كه نمى بيند شخص خود است , او فقط حق و حقيقت را مى بيند و اگر خيلى كوچكش بكنيم بايد بگوئيم بشريت را مى بيند . اين آيه قرآن يك آيه حماسى است : قل يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمه سواء بيننا و بينكم الا نعبد الا الله و لا نشرك به شيئا و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله ( 1 ) . اى اهل كتاب , اى كسانى كه ادعاى مذهب داريد ! بيائيد با همديگر يك سخن داشته باشيم , بيائيد خودمان را فراموش كنيم و فقط عقيده را ببينيم , بيائيد در راه يك عقيده خود را فراموش كنيم , بيائيد يك سخن را ايده خودمان قرار بدهيم , الا نعبد الاالله جز خدا هيچ موجودى را قابل پرستش ندانيم : و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله , بيائيد استثمار را ملغى كنيم , استعباد را ملغى كنيم , بشرپرستى را ملغى كنيم , عدل و مساوات را در ميان بشريت بياوريم . نگفت قوم من , قوم تو , با هم همدست شويم و پدر يك قوم ديگر را در بياوريم , اين حرفها نيست . پس يك جهت كه اين حماسه مقدس مى شود اين است كه هدفش مقدس و پاك و منزه است , مثل خورشيد عالمتاب است كه بر همه مردم و بر همه جهانيان مى تابد .
دومين جهت تقدس اينگونه قيامها و نهضتها اين است كه در شرايط خاصى كه هيچكس گمان[ وقوع آن را] نمى برد قرار گرفته اند , يعنى يك مرتبه در يك فضاى بسيار بسيار تاريك و ظلمانى يك شعله حركت مى كند , شعله اى در يك ظلمت مطلق . فرياد عدالتى است در يك استبداد و ستم مطلق , جنبشى است در يك سكون , در حالى كه همه ساكن و مرعوبند , كلام و سخنى است در يك خاموشى مرگبار .
به عنوان مثال نمرودى پيدا مى شود كه يك مرد باقى نمى گذارد . و در همين زمان نهضت مقدس ابراهيم صورت مى گيرد . ان ابراهيم كان امه قانتا ( 1 ) , و يا فرعونى پيدا مى شود و همان طورى كه قرآن مى فرمايد : ان فرعون علا فى الارض و جعل اهلها شيعا يستضعف طائفه منهم يذبح ابنائهم و يستحيى نسائهم ( 2 ) , و در همين عصر موسى اى پيدا مى شود . و يا در عصر بعثت خاتم الانبياء كه تمام دنيا در ظلمت و خاموشى و هرج و مرج و فساد فرو رفته است , ناگهان فرياد قولوا لااله الاالله تفلحوا بلند مى شود .
دولت اموى است , تمام نيروها را به نفع خودش تجهيز كرده است , حتى نيروى مذهب را . باين ترتيب كه محدثين از خدا بى خبر را استخدام كرده و به آنها پول مى دهد تا به نفع او حديث جعل كنند . مى گويند يك عالم اموى گفته است : ان الحسين قتل بسيف جده ( 1 ) , حسين با شمشير جدش كشته شد , و منظور او اين بوده است كه حسين به حكم دين جدش كشته شد . ولى من مى گويم اين حرفها به معنى ديگرى درست است و آن اينكه بنى اميه توانسته بودند اسلام را آنچنان استثمار و استخدام و منحرف بكنند كه يك عده مردم از خدا بى خبر به عنوان جهاد و خدمت به اسلام به جنگ حسين بيايند . و كل يتقربون الى الله بدمه ( 2 ) , بعد از شهادت اباعبدالله به شكرانه اين عمل چندين مسجد ساخته شد . ببينيد ظلمت و تاريكى چقدر بوده است ! آن وقت شعله اى مانند شعله حسينى در يك چنين شرايطى پيدا مى شود .
شرايطى كه نوشته اند اگر يك نفر مى خواست يك جمله درباره على عليه السلام روايت بكند , مثلا بگويد من از پيغمبر چنين چيزى را درباره على شنيدم , يا مى خواهم فلان قضيه يا فلان خطبه را از على نقل بكنم , مى رفتند در صندوقخانه ها , درها را از پشت مى بستند , بعد كسى كه مى خواست جمله را نقل كند , طرف را قسمهاى م…كد مى داد كه من به اين شرط براى تو نقل مى كنم كه آن را براى احدى نقل نكنى , مگر براى كسى كه به اندازه خودت قابل اعتماد باشد , و تو هم او را به همين اندازه قسم بدهى كه براى شخص غير قابل اعتماد نقل نكند .
سومين جهت تقدس نهضت حسينى اين است كه در آن يك رشد و بينش نيرومند وجود دارد . يعنى اين قيام و حماسه از آن جهت مقدس است كه قيام كننده چيزى را مى بيند كه ديگران نمى بينند , همان مثل معروف , آنچه را كه ديگران در آينه نمى بين ند او در خشت خام مى بيند . اثر كار خودش را مى بيند , منطقى دارد مافوق منطق افراد عادى , مافوق منطق عقلائى كه در اجتماع هستند . ابن عباس , ابن حنفيه , ابن عمر و عده زيادى در كمال خلوص نيت , حسين بن على را از رفتن به كربلا نهى مى كردند , آنها روى منطق خودشان حق داشتند , ولى حسين چيزى را مى ديد كه آنها نمى د يدند . نه آنها به اندازه حسين بن على خطر را احساس مى كردند و نه مى توانستند بفهمند كه چنين قيامى در آينده چه آثار بزرگى دارد . اما او بطور واضح مى ديد . چندين بار گفت : به خدا قسم اينها مرا خواهند كشت , و به خدا قسم كه با كشته شدن من , اوضاع اينها زير و رو خواهد شد . اين بينش قوى اوست .
حسين بن على عليه السلام يك روح بزرگ و يك روح مقدس است . اساسا روح كه بزرگ شد , تن به زحمت مى افتد , و روح كه كوچك شد , تن آسايش پيدا مى كند . اين خود يك حسابى است . اين عباسها بيايند نهى بكنند , مگر روح حسين اجازه مى دهد . متنبى شاعر معروف عرب شعر خوبى دارد , مى گويد : و اذا كانت النفوس كبارا { تعبت فى مرادها الاجسام ( 1 ) مى گويد وقتى كه روح بزرگ شد , جسم و تن چاره اى ندارد جز آنكه به دنبال روح بيايد , به زحمت بيفتد و ناراحت شود . اما روح كوچك به دنبال خواهشهاى تن مى رود , هر چه را كه تن فرمان بدهد اطاعت مى كند . روح كوچك بدنبال لقمه براى بدن مى رود , اگر چه از راه دريوزگى و تملق و چاپلوسى باشد . روح كوچك دنبال پست و مقام مى رود ولو با گرو گذاشتن ناموس باشد , روح كوچك تن به هر ذلت و بدبختى مى دهد براى اينكه مى خواهد در خانه اش فرش يا مبل داشته باشد , آسايش داشته باشد , خواب راحت داشته باشد .
اما روح بزرگ به تن نان جو مى خوراند , بعد هم بلندش مى كند و مى گويد شب زنده دارى كن . روح بزرگ وقتى كه كوچكترين كوتاهى در وظيفه خودش مى بيند , به تن مى گويد اين سر را توى اين تنور ببر تا حرارت آن را احساس كنى و ديگر در كار يتيمان و بيوه زنان كوتاهى نكنى ( 2 ) .
روح بزرگ آرزو مى كند كه در راه هدفهاى الهى و هدفهاى بزرگ خودش كشته شود . فرقش شكافته مى شود , خدا را شكر مى كند ( 3 ) .
روح وقتى كه بزرگ شد , خواه ناخواه بايد در روز عاشورا سيصد زخم به بدنش وارد شود . آن تنى كه در زير سم اسبها لگدمال مى شود , جريمه يك روحيه بزرگ را مى دهد , جريمه يك حماسه را مى دهد , جريمه حق پرستى را مى دهد , جريمه روح شهيد را مى دهد .
و اذا كانت النفوس كبارا { تعبت فى مرادها الاجسام وقتى كه روح بزرگ شد به تن مى گويد من مى خواهم به اين خون ارزش بدهم .
شهيد به چه كسى مى گويند ؟ روزى چقدر آدم كشته مى شوند , مثلا هواپيما سقوط مى كند و عده اى كشته مى شوند , چرا به آنها شهيد نمى گويند ؟ چرا دور كلمه شهيد را هاله اى از قدس گرفته است ؟ چون شهيد كسى است كه يك روح بزرگ دارد , روحى كه هدف مقدس دارد , كسى است كه در راه عقيده كشته شده است , كسى است كه براى خودش كار نكرده است , كسى است كه در راه حق و حقيقت و فضيلت قدم برداشته است . شهيد به خون خودش ارزش مى دهد , همان طور كه مثلا يك نفر به ثروت خودش ارزش مى دهد و به جاى آنكه ثروتش در بانكها ذخيره باشد , آن را در يك راه خير مصرف مى كند كه هر يك ريالش با مقياس معنا بيش از صدها هزار ريال ارزش داشته باشد , ثروت خود را به صورت يك م…سسه عام المنفعه مفيد فرهنگى , مذهبى و اخلاقى در مىآورد و با اين عمل به آن ارزش مى دهد . ديگرى به فكر خودش ارزش مى دهد , به خودش زحمت مى دهد و يك كتاب مفيد و اثر علمى به وجود مىآورد . ديگرى به ذوق فنى خودش ارزش مى دهد و صنعتى را در اختيار بشر قرار مى دهد .
ديگرى به خون خودش ارزش مى دهد , در راه رفاه بشريت , خون خودش را فدا مى كند . كداميك بيشتر خدمت كرده اند ؟ شايد خيال بكنيد علماء يا مخترعين و مكتشفين و ثروتمندان بيشتر به بشر خدمت كرده اند , خير , هيچكس به اندازه شهداء به بشريت خدمت نكرده است . چون آنها هستند كه راه را براى ديگران باز مى كنند و براى بشر آزادى را به هديه مىآورند , آنها هستند كه براى بشر محيط عدالت به وجود مىآورند كه دانشمندان به كار دانش خود مشغول باشد , مخترع با خيال راحت بكار اختراع خودش مشغول باشد , تاجر تجارت بكند , محصل درس بخواند و هر كسى كار خودش را انجام بدهد . اوست كه محيط را براى ديگران به وجود مىآورد . مثل آنها مثل چراغ و مثل برق است . اگر چراغ يا برق نباشد ما و شما چكار مى توانيم انجام دهيم ؟ قرآن كريم پيغمبر را تشبيه به يك چراغ مى كند , بايد چراغ باشد تا ظلمتها از ميان برود و هر كسى بتواند بكار خودش مشغول باشد . چقدر عالى گفته است اين شاعره زمان ما پروين اعتصامى , خدايش بيامرزد . از زبان شاهدى و شمعى مى گويد : يك شاهد , يك محبوب , يك زيباروى مورد توجه , يك شب تا صبح در كنار شمعى نشست , هنرنمائيها كرد , گلدوزيها كرد , صنعتى بخرج داد , همين كه از كارهايش فارغ شد , رو كرد به شمع و گفت , نمى دانى من ديشب چه كارها كردم .
شاهدى گفت به شمعى كامشب { در و ديوار مزين كردم ديشب از شوق نخفتم يكدم { دوختم جامه و بر تن كردم كسى ندانست چه سحر آميزى { به پرند از نخ و سوزن كردم تو بگرد هنر من نرسى { زانكه من بذل سر و تن كردم يعنى براى سر و تن خودم هنر بذل كردم . شمع هم به او جواب داد : شمع خنديد كه بس تيره شدم { تا زتاريكيت ايمن كردم پى پيوند گهرهاى تو بس { گهر اشك بدامن كردم تو مى گوئى كه من تا صبح گوهرها را بهم دوختم , ولى اين گوهر اشك من بود كه تا صبح ريخت تا تو توانستى آن گوهرها را در يك رشته بكشى و به گردن خود بيندازى .
خر من عمر من ارسوخته شد { حاصل شوق تو خرمن كردم من آن كسى هستم كه تا صبح سوختم و تابيدم تا تو به هدف و مقصدت رسيدى , بعد مى گويد : كارهايى كه شمردى بر من { تو نكردى , همه را من كردم ابن سينا قانون ننوشت , محمد بن زكريا الحاوى ننوشت , سعدى ذوق خودش را در بوستان و گلستان نشان نداد , مولوى همين طور , مگر از پرتو شهداء , از آنهائى كه تمدن عظيم اسلامى را پايه گذارى كردند , موانع را از سر راه بشريت برداشتند , از آنهائى كه مثل شعله هائى در يك ظلمتهائى درخشيدند و جان خودشان را فدا كردند , از آنهائى كه سراسر وجودشان حماسه الهى بود , سراسر وجودشان حق خواهى و حق پرستى بود , آنهائى كه پرچم توحيد را در دنيا به اهتزاز در آوردند و مستقر كردند , آنهائى كه منادى عدالت بودند , منادى حريت و آزادى بودند . ما و شما كه اينجا نشسته ايم مديون قطرات خون آنها هستيم , مديون حماسه هاى آنها هستيم . حسين بن على سراسر وجودش حماسه است .
روانشناسها خصوصا كسانى كه بيوگرافى مى نويسند , كوشش مى كنند براى روحيه ها يك كليد شخصيت پيدا كنند . مى گويند شخصيت هر كس يك كليد معين دارد , اگر آن را پيدا بكنيد سراسر زندگى او را مى توانيد توجيه بكنيد . البته بدست آوردن كليد شخصيت افراد خيلى مشكل است , خصوصا شخصيتهاى خيلى بزرگ . عباس محمود عقاد دانشمند متفكر مصرى , كتابى نوشته بنام عبقريه الامام و در اين كتاب اظهار نظر مى كند كه : من كليد شخصيت على را در فروسيت جستجو و پيدا كردم . على , مردى است كه در سراسر زندگيش چه در ميدان جنگ , چه در محيط خانواده , چه در محراب عبادت , چه در مسند حكومت و در هر جائى , روح مردانگى وجود دارد .
فروسيت يعنى مردانگى , و مردانگى مافوق شجاعت است . او مى گويد كليد شخصيت على , مردانگى است . ملاى رومى حدود هفتصد سال قبل از او به اين نكته پى برده بوده است كه در على , چيزى بالاتر از شجاعت وجود دارد .
در آن داستان معروف وقتى على عليه السلام دشمنش را به زمين زد و خواست او را بكشد , آن مرد آب دهان خود را به صورت على انداخت 148 و على در آن لحظه او را نكشت و برخاست و قدم زد و بعد كه آمد سر او را ببرد آن مرد س…ال كرد : چرا اول مرا نكشتى ؟ گفت چون من تحت تاثير غضب خودم قرار گرفتم و نمى خواستم دستم حركت بكند در حالى كه خشم خودم هم تاثير داشته باشد , بلكه مى خواستم تو را در راه رضاى خدا و هدفهاى كلى خلقت كشته باشم . مولوى اين داستان را خيلى عالى به نظم درآورده است .
اين نظم دو بيت دارد كه به نظر من بهتر از اين در مدح على گفته نشده است , مى گويد : تو ترازوى احد خو بوده اى { بل زبانه هر ترازو بوده اى در شجاعت شير ربا نيستى { در مروت خود كه داند كيستى در بيت دومش كه مورد نظر من است مى گويد : در شجاعت , تو اسدالله هستى اما در مروت و مردانگى كه ما فوق شجاعت است , هيچكس نمى تواند تو را توصيف بكند , تو مافوق توصيف هستى . اين مرد مصرى هم به اينجا رسيده است كه به عقيده او كليد شخصيت على مروت است , مروئت است , فروسيت است .
ادعاى اينكه كسى بگويد من كليد شخصيت كسى مانند على يا حسين بن على را بدست آورده ام , انصافا ادعاى گزافى است , و من جرئت نمى كنم چنين سخنى بگويم , اما اين قدر مى توانم ادعا بكنم كه در حدودى كه من حسين را شناخته و تاريخچه زندگى او را خوانده ام و سخنان او را كه متاسفانه بسيار كم به دست ما رسيده است ( 1 ) به دست آورده ام , و در حدودى كه تاريخ عاشورا را كه خوشبختانه اين تاريخ مضبوط است مطالعه كرده و خطابه ها و نصايح و شعارهاى حسين را بدست آورده ام , مى توانم اين طور بگويم كه از نظر من كليد شخصيت حسين حماسه است , شوراست , عظمت است , صلابت است , شدت است , ايستادگى است , حق پرستى است .
سخنانى كه از حسين بن على عليه السلام نقل شده نادر است , ولى همان مقدارى كه هست , از همين روح حكايت مى كند . از حسين بن على پرسيدند , شما سخنى را كه با گوش خودت از پيغمبر شنيده باشى براى ما نقل بكن .
ببينيد انتخاب حسين از سخنان پيغمبر چگونه است , از همين جا شما مى توانيد مقدار شخصيت او را بدست آوريد.
حسين عليه السلام گفت آنچه كه من از پيغمبر شنيده ام اين است : ان الله تعالى يحب معالى الامور و اشراقها و يكره سفسافها ( 1 ) , خدا كارهاى بزرگ و مرتفع را دوست مى دارد , از چيزهاى پست بدش مىآيد .
رفعت و عظمت را ببينيد كه وقتى مى خواهد سخنى از پيغمبر نقل كند , اين چنين سخنى را انتخاب مى كند . در واقع دارد خودش را نشان مى دهد . از حسين عليه السلام اشعارى هم بدست ما رسيده است كه باز همين روح در آن متجلى است : سبقت العالمين الى المعانى { بحسن خليقه و علو همه
ولاح بحكمتى نورالهدى فى { ليال فى الضلاله مدلهمه يريد الجاحدون ليطف…ن { و يابى الله الا ان يتمه ( 1 ) سخنان بسيار محدودى كه از حسين عليه السلام به ما رسيده همين طور است .
اينها مربوط به حادثه عاشورا هم نيست , مربوط به قبل از آن است و ربطى به آنجا ندارد . سخن ديگر از او اين است : موت فى عز خير من حياه فى ذل مردن با عزت و شرافت از زندگى با ذلت بهتر است . جمله ديگرى كه باز از او نقل كرده اند اين است : ان جميع ما طلعت عليه الشمس فى مشارق الارض و مغاربها , بحرها و برها و سهلها و جبلها عند ولى من اولياء الله و اهل المعرفه بحق الله كفيئى الظلال ( 2 ) , ضمنا شما از اينجا بفهميد يك مردى كه حماسه الهى است فرقش با ديگران چيست ؟ مى گويد جميع آنچه خورشيد بر آن طلوع مى كند , تمام دنيا و مافيها , درياى آن و خشكى آن , كوه و دشت آن در نزد كسى كه با خداى خودش آشنائى دارد و عظمت الهى را درك كرده است و در پيشگاه الهى سر سپرده است , مثل يك سايه است .
بعد اين طور ادامه مى دهد : الا حر يدع هذه اللماظه لاهلها , ( 3 ) آيا يك آزاد مرد پيدا نمى شود كه به دنيا و مافيهاى آن بى اعتناء باشد ؟ دنيا و مافيها براى انسانى كه بخواهد خود را برده و بنده آن بكند , به آن طمع داشته باشد و آن را هدف كار خودش قرار بدهد , مثل لماظه است مى دانيد لماظه چيست ؟ آدم وقتى غذا مى خورد , لاى دندانهايش يك چيزهايى , مثلا يك تكه گوشتى باقى مى ماند كه با خلال آن را در مىآورد , همان را لماظه مى گويند . يزيد و ملك يزيد و دنيا و مافيهايش در منطق حسين عليه السلام لماظه هستند . بعد مى گويد , ايهاالناس در دنيا بجز خدا چيزى پيدا نمى شود ك ه اين ارزش را داشته باشد كه شما جان و نفس خودتان را به آن بفروشيد , خودتان ر ا نفروشيد , آزاد مرد باشيد , خود فروش نباشيد .
جمله اى ديگر : الناس عبيد الدنيا مردم را به حالت بردگى و بندگيشان اين طور تحقير مى كند كه عيب مردم اين است كه بنده دنيا هستند , برده صفت هستند , بنده مطامع خودشان هستند . روى همين جهت , دين كه جوهر آزادى است و انسان را از غير خدا آزاد و بنده حقيقت مى كند , در عمق روحشان اثر نگذاشته است و الدين لعق على السنتهم يحوطونه مادرت معائشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الديانون ( 1 ) .
ابوذر غفارى را عثمان تبعيد مى كند و اعلام مى كند كه احدى حق ندارد اين مرد را كه از نظر حكومت مجرم است مشايعت كند . ولى على اعتنا به اين فرمان خليفه نمى كند و خودش و حسن و حسين او را مشايعت مى كنند . هر كدام از آنها جمله هائى دارند , حسين بن على هم جمله اى دارد كه مبين پرتو روحش است . ابوذر شيعه على است و در سنين عمرى مانند سنين على , و شايد هم از على بزرگتر باشد لذا حسين عليه السلام او را عمو خطاب مى كند و مى گويد عمو جان ! نصيحت من به تو اين است : اسال الله الصبر والنصر , و استعذ به من الجشع و الجزع ( 1 ) عموجان ! از خدا مقاومت و يارى بخواه و از اينكه حرص بر تو غالب بشود كه بدبخت مى شوى بر خدا پناه ببر , از جزع بترس . عمو جان ! توصيه من به تو اين است كه مبادا در مقابل فشارها و ظلمها اظهار جزع و ناتوانى بكنى . اين چه روحيه ا ى است كه در تمام سخنانش اين روح كه ما از آن غافل هستيم متجلى است . آن سخن اولش , كه گفت : خط الموت على ولد آدم مخط القلاده على جيد الفتاه و ما اولهنى الى اسلافى اشتياق يعقوب الى يوسف ( 2 ) . در بين راه كه به كربلا مى روند , بعضيها با او صحبت مى كنند كه نرو خطر دارد , و حسين عليه السلام در جواب , اين شعرها را مى خواند : سامضى وما بالموت عار على الفتى { اذا مانوى حقا و جاهد مسلما و واسى الرجال الصالحين بنفسه { و فارق مثبورا و خالف مجرما اقدم نفسى لا اريد بقائها { لتلقى خميسا فى الهياج عرمرما فان عشت لم اندم و ان مت لم الم { كفى بك ذلا ان تعيش و ترغما ( 1 ) به من مى گوئيد نرو , ولى خواهم رفت . مى گوئيد كشته مى شوم , مگر مردن براى يك جوانمرد ننگ است ؟ مردن آن وقت ننگ است كه هدف انسان پست باشد و بخواهد براى آقائى و رياست كشته بشود كه مى گويند به هدفش نرسيد . اما براى آن كسى كه براى اعلاى كلمه حق و در راه حق كشته مى شود كه ننگ نيست . چرا كه در راهى قدم برمى دارد كه صالحين و شايستگان بندگان خدا قدم برداشته اند .
پس چون در راهى قدم بر مى دارد كه با يك آدم هلاك شده بدبخت و گناهكار مثل يزيد مخالفت مى كند بگذار كشته بشود . شما مى گوئيد كشته مى شوم , يكى از اين دو بيشتر نيست : يا زنده مى مانم يا كشته مى شوم . فان عشت لم اندم اگر زنده ماندم , كسى نمى گويد تو چرا زنده ماندى . و ان مت لم الم و اگر در اين راه كشته بشوم , احدى در دنيا مرا ملامت نخواهد كرد اگر بداند كه من در چه راهى رفتم , كفى بك ذلا ان تعيش و ترغما , براى بدبختى و ذلت تو كافى است كه زندگى بكنى اما دماغت را به خاك بمالند . باز مى بينيد كه حماسه است . در بين راه نيز خطابه مى خواند و مى فرمايد : الا ترون ان الحق لا يعمل به و ان الباطل لا يتناهى عنه ( 1 ) , بعد در آخرش مى فرمايد : انى لا ارى الموت الا سعاده و لا الحيوه مع الظالمين الا برما ( 2 ) من مردن را براى خودم سعادت , و زندگى با ستمگران را موجب ملامت مى بينم .
اگر بخواهم همه سخنان او را بيان كنم طولانى مى شود . مى پردازم به شب عاشورا و به نكته اى اشاره مى كنم كه معمولا به اين نكات كمتر توجه مى كنيم .
هر كس ديگرى , هر شخصيت تاريخى , در شرايطى قرار بگيرد كه حسين بن على عليه السلام در شب عاشورا قرار گرفت , يعنى در شرايطى كه تمام راههاى قوت و غلبه ظاهرى بر دشمن بر او بسته باشد , و قطعا بداند كه خود و اصحابش بدست دشمن كشته مى شوند , در چنين شرايطى زبان به شكايت باز مى كند و اين را تاريخ گواهى مى دهد . جملاتى مى گويند نظير : تف بر اين روزگار , افسوس كه طبيعت با من مساعدت نكرد . مى گويند وقتى ناپلئون در مسكو دچار آن حادثه شد , گفت : افسوس كه طبيعت چند ساعت با من مخالفت كرد . ديگرى دستش را بهم مى زند و مى گويد : روى تو اى روزگار سياه باد كه ما را به اين شكل در آوردى .
امام حسين بن على اصحابش را جمع مى كند چنانكه گوئى روحش از هر شخص موفقى بيشتر موج مى زند , و مى فرمايد : اثنى على الله احسن الثناء و احمده على السراء و الضراء , اللهم انى احمدك على ان اكرمتنا بالنبوه , و علمتنا القرآن , و فقهتنا فى الدين ( 1 ) مثل اينكه تمام محيط برايش مساعد است و واقعا هم مساعد بود , آن شرايط براى كسى نامساعد است كه هدفش حكومت دنيوى باشد . براى كسى كه حتى حكومت و همه چيز را در راه حق و حقيقت مى خواهد , و مى بيند در راه خودش قدم برداشته , محيط مساعد است . او جز سپاس و شكر چيز ديگرى نمى بيند .
از شعارهاى روز عاشوراى حسين عليه السلام يكى اينست : الموت اولى من ركوب العار { و العار اولى من دخول النار ( 2 ) تا آخرين لحظه ها عملش , حركاتش , سكناتش , سخنانش , تمام حق خواهى , حق پرستى و موجى از حماسه است . شب تاسوعا كه براى آخرين بار به او عرضه مى دارند يا كشته شدن يا تسليم ! اظهار مى دارد , و الله لا اعطيكم بيدى اعطاء الذليل و لا افر فرار العبيد ( 3 ) .
به خدا قسم كه من هرگز نه دست ذلت به شما مى دهم و نه مثل بردگان فرار مى كنم . مردانه مقاومت مى كنم تا كشته بشوم . آن ساعتهاى آخر , اباعبدالله باز همان است . باور نكنيد كه اباعبدالله اين جمله را گفته باشد : اسقونى شربه من الماء فقد نشطت كبدى . من كه اين جمله را در جائى نديده ام , حسين اهل اين جور در خواستها نبود , بلكه او در مقابل لشكر دشمن مى ايستد و فرياد مى كند : الا و ان الدعى ابن الدعى قد ركز بين اثنتين بين السله و الذله وهيهات منا الذله يابى الله ذالك لنا و رسوله و الم…منون و حجور طابت و ظهرت ( 1 ) مردم كوفه ! آن ناكس پسر ناكس , آن زنا زاده پسر زنازاده , امير شما , فرمانده كل شما , آن كسى كه شما به فرمان او آمده ايد به من گفته است كه از اين دو كار يكى را انتخاب كن يا شمشير , يا تن به ذلت دادن , آيا من تن به ذلت بدهم ؟ هيهات كه ما زير بار ذلت برويم ! ما تن خودمان را در جلوى شمشيرها قرار مى دهيم ولى روح خودمان را در جلوى شمشير ذلت هرگز فرود نمىآوريم . خداى من كه در راه رضاى او قدم بر مى دارم راضى نيست و مى گويد نكن , پيغمبر كه وابسته به مكتب او هستم , مى گويد نكن , آن دامنهايى كه من در آنها بزرگ شده ام , دامن على كه روى زانوى او نشسته ام به من مى گويد تن به ذلت نده .
اين يك حماسه است اما نه يك حماسه شخصى يا قومى . در آن منيت نيست , در آن خود پرستى نيست , خدا پرستى است . در روز عاشورا حسين عليه السلام حد آخر مقاومت را هم مى كند , ديگر وقتى است كه به كلى توانايى از بدنش سلب شده است . يكى از تيراندازان ستمكار تير زهر آلودى را به كمان مى كند و بسوى اباعبدالله مى اندازد كه در سينه اباعبدالله مى نشيند و آقا ديگر بى اخ تيار روى زمين مى افتد . چه مى گويد ؟ آيا در اين لحظه تن به ذلت مى دهد ؟ آيا خواهش و تمنا مى كند ؟ نه , بلكه بعد از گذشت اين دوره جنگيدن رويش را بسوى همان قبله اى كه از آن هرگز منحرف نشده است مى كند و مى فرمايد : رضا بقضائك و تسليما لامرك و لا معبود سواك يا غياث المستغيثين ( 1 ) اين است حماسه الهى , اين است حماسه انسانى .
و لا حول و لا قوه الا بالله العلى العظيم و صلى الله على محمد و آله الطاهرين .
--------------------------------------------------------------------------------
1- اى قوم اگر شما بر مقام رسالت و اندرز من به آيات خدا تكبر و انكار داريد , من تنها به خدا توكل مى كنم , شما هم به اتفاق بتان و خدايان باطل خود هر مكر و تدبيرى داريد انجام دهيد , تا امر بر شما پوشيده نباشد و درباره من هر انديشه باطلى داريد بكار ببريد سوره يونس , آيه 71 .
1- بحار الانوارج 44 , ارشاد شيخ مفيد ص 231 , اعلام الورى ص 234 , مقتل الحسين مقرم ص 258 , تاريخ طبرى ج 6 ص 238 و 239 , كامل ابن اثيرج 4 ص 24 , مقتل الحسين خوارزمى ج 1 ص 247 .
1- سوره آل عمران آيه 146 , چه بسيار رخ داده كه پيغمبرى جمعيت زيادى از پيروانش در جنگ كشته شده اند و با اين حال اهل ايمان با سختيهائى كه در راه خدا به آنها رسيد مقاومت كردند و هرگز بيمناك و زبون نشدند و سر به زير بار دشمن فرود نياوردند و راه صبر و ثبات پيش گرفتند كه خداوند صابران را دوست مى دارد .
1- سوره آل عمران آيه 64 , اى اهل كتاب بيائيد از آن كلمه حق كه ميان ما و شما يكسان است پيروى كنيم كه بجز خدا هيچكس را نپرستيم و برخى , برخى ديگر را به ربوبيت تعظيم نكنيم .
1- سوره نحل آيه 120 .
2- سوره قصص آيه 4 , همانا فرعون در زمين تكبر و گردنكشى آغاز كرد و ميان اهل آن سرزمين تفرقه و اختلاف افكند و طايفه اى را سخت ضعيف و ذليل كرد . پسرانشان را مى كشت و زنانشان را زنده مى گذاشت .
1- مقتل الحسين مقرم ص 6 , عبارتى است از ابوبكربن ابن العربى اندلسى در عواصم ص 232 .
2- بحار الانوارج 44 ص 298 .
1- ديوان متنبى , جزء دوم ص 267 چاپ مكتب دارالبيان بغداد .
2- اشاره به على عليه السلام و آن داستان معروف دارد .
3- اشاره به على عليه السلام است كه پس از شكافته شدن فرق مباركش ندا در داد فزت برب الكعبه , قسم به خداى كعبه كه رستگار شدم .
1- ديوان پروين اعتصامى چاپ هفتم ص 163 .
1- جامع الصغيرج 1 ص 75 .
1- بحار الانوارج 44 ص 194 .
3 و 2- لمعه من بلاغه الحسين ص 95 به نقل از نفس المهوم حاج شيخ عباس قمى .
1- الغديرج 8 ص 302 .
2- بحار الانوارج 44 ص 366 , اللهوف ص 25 , مقتل الحسين خوارزمى ج 2 ص 5 , نفس المهموم ص 100 , ملحقات احقاق الحق ج 11 ص 598 , كشف الغمه ج 2 ص 29 .
1- علت اينكه مقدار كمى از سخنان حسين عليه السلام بدست ما رسيده اين است كه عصر اموى , عصر اختناق و سانسور درباره على و فرزندان على بود و كسى جرات نمى كرد كه با آنها تماس بگيرد و يا سخنى از آنها نقل كند .
1- تحف العقول ص 250 , مقتل الحسين مقرم ص 231 , مقتل الحسين خوارزمى ص 237 , فى رحاب ائمه اهل البيت ج 3 ص 101 .
1- فى رحاب ائمه اهل البيت ج 3 ص 97 , مناقب ابن شهر آشوب ج 4 ص 69 , مقتل الحسين مقرم ص 217 , بحار الانوارج 45 ص 238 , ارشاد شيخ مفيد ص 225 , در اين سه كتاب آخر , اين ابيات بغير از بيت سوم و در كتاب اعلام الورى ص 230 بغير از بيت سوم و چهارم ذكر شده است .
2 و 1 بحارالانوارج 44 ص 381 , تحف العقول ص 176 , اللهوف ص 33 , مقتل الحسين مقرم ص 232 , تاريخ طبرى ج 6 ص 229 , تاريخ اين عساكرج 4 ص 333 , كشف الغمه ج 2 ص 32 .
1- بحار الانوارج 44 ص 392 , مقتل الحسين خوارزمى ج 1 ص 246 مقتل الحسين مقرم ص 257 , ارشاد شيخ مفيد ص 231 , اعلام الورى ص 234 .
2- بحار الانوارج 45 ص 50 , مناقب ابن شهر آشوب ج 4 ص 68 و 110 , اللهوف ص 50 , كشف الغمه ج 2 ص 36 .
3- ارشاد شيخ مفيد ص 235 , مقتل الحسين مقرم ص 280 .
1- اللهوف ص 47 , مقتل الحسين خوارزمى ج 2 ص 76 , تاريخ شام ابن عساكرج 4 ص 333 , نفس المهموم ص 149 , ملحقات احقاق الحق ج 11 ص 624 و 625 , مقتل الحسين مقرم ص 287 , تحف العقول ص 174 .
1- نظير اين عبارت در قمقام زخام صفحه 463 و مقتل الحسين مقرم ص 357 ذكر شده است .
................................................................................................................................
انتهاي پيام/
جمعه 13 دي 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 264]
-
گوناگون
پربازدیدترینها