محبوبترینها
آشنایی با سایت قو ایران بهترین سایت آگهی و تبلیغات در کشور
بهترین شرکتهای مهندسی در آلمان
صفر تا صد حق بیمه 1403! فرمول محاسبه حق بیمه
نقش هدایای سازمانی در افزایش انگیزه و تعهد کارکنان
کلینیک پروتز و ساخت اندام مصنوعی دکتر اجرائی
چگونه میتوانیم با ترانسفر وایز پول جابجا کنیم؟
بهترین مدلهای [صندلی گیمینگ] براساس نقد و بررسی کاربران
مشاوره حقوقی تلفنی با کمترین هزینه
مشاوره حقوقی تلفنی با کمترین هزینه
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1803572386
تحريفات معنوي حادثه كربلا از نگاه استاد شهيد مطهري(قسمت چهارم)
واضح آرشیو وب فارسی:ايرنا: تحريفات معنوي حادثه كربلا از نگاه استاد شهيد مطهري(قسمت چهارم)
دفتر پژوهش و بررسيهاي خبري:استاد شهيد آيتاللّه مرتضي مطهري در كتاب "حماسه حسيني" تحريفات معنوي حادثه كربلا را مورد بررسي قرار داد.
كتاب "حماسه حسيني" مجموعهاي است مشتمل بر سخنرانيها و يادداشتهاي استاد مطهري در باره واقعه كربلا در اين گزارش تحريفات معنوي حادثه كربلا به نقل از كتاب حماسه حسني" منتشر مي شود.
جلسه سوم : تحريفات معنوي حادثه كربلا
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله ربالعالمين باريءالخلائق اجمعين و الصلوه و السلام علي عبدالله و رسوله و حبيبه و صفيه ، سيدنا و نبينا و مولانا ابيالقاسم محمد صلي الله عليه و آله و سلم و علي آله الطيبين الطاهرين المعصومين . اعوذ بالله من الشيطان الرجيم :
« فبما نقضهم ميثاقهم لعناهم و جعلنا قلوبهم قاسيه يحرفون الكلم عن مواضعه و نسوا حظا مما ذكروا به ».
گفتيم تاريخچه با عظمت كربلا كه به دست ما افتاده است ، هم دچار تحريف لفظي شده است و هم دچار تحريف معنوي . تحريف لفظي يعني اينكه ما از خودمان سازو برگهايي بر پيكره اين تاريخ ساختهايم كه چهره با عظمت و نوراني آن را تاريك و ظلماني و قيافه زيباي آن را زشت كردهايم . نمونههائي را در اين زمينه عرض كردم .
تحريف معنوي :
متاسفانه اين حادثه تاريخي در دست ما تحريف معنوي شده است و تحريف معنوي بسيار خطرناكتر از تحريف لفظي است . آنچه سبب شده است كه اين حادثه بزرگ براي ما از اثر و خاصيت بيفتد ، تحريفات معنوي است نه تحريفات لفظي ، يعني اثر سوء تحريفات معنوي از تحريفات لفظي بيشتر است.
تحريف معنوي يعني چه ؟ در يك جمله ممكن است ما از لفظ ، نه كم كنيم و نه زياد ، ولي وقتي كه ميخواهيم آن را توجيه و تفسير كنيم ، طوري توجيه و تفسير كنيم كه درست برخلاف و بر ضد معني واقعي آن جمله باشد . براي اين موضوع فقط يك مثال كوچك عرض ميكنم تا مطلب روشن شود .
در روزي كه مسجد مدينه را بنا ميكردند ، عمارياسر فوقالعاده تلاش صادقانه ميكرد، نقل كردهاند ( از نقلهاي مسلم است ) كه پيغمبر اكرم فرمود : « يا عمار ! تقتلك الفئة الباغية » اي عمار ! ترا آن دستهاي ميكشند كه سركشند . اشاره به آيه قرآن است كه ميفرمايد اگر دو دسته از مسلمانان با يكديگر جنگيدند و يك دسته سركشي كرد ، شما به نفع آن دسته ديگر عليه دسته سركش وارد شويد و اصلاح كنيد . اين جمله را كه پيغمبراكرم ( ص ) درباره عمارفرمود : شخصيت بزرگي به او داد . لهذا عمار كه در صفين در خدمت اميرالمؤمنين ( ع ) بود ، وزنه بزرگي در لشكر علي عليهالسلام شمرده ميشد ، حتي افراد ضعيفالايماني بودند كه تا وقتي كه عمار كشته نشده بود هنوز مطمئن نبودند عملي كه در ركاب علي ( ع ) ميكنند ، بحق است ، يعني كشتن معاويه و سپاهيان او جايز است . روزي كه عمار به دست اصحاب معاويه در لشكر اميرالمؤمنين ( ع ) كشته شد ، ناگهان فرياد از همه جا بلند شد كه حديث پيغمبر صادق آمد . بهترين دليل براي اينكه معاويه و يارانش بر باطلاند اين است كه اينها قاتل عمار هستند و پيغمبر اكرم ( ص ) در گذشته خبر داد : « يا عمار ! تقتلك الفئة الباغية » كه اشاره است به آيه : « و ان طائفتان من المؤمنين اقتتلوا فاصلحوا بينهما فان بغت احديهما علي الاخري فقاتلوا التي تبغي حتي تفيء الي امرالله ».
امروز مثل آفتاب روشن شد كه لشكر معاويه ، لشكر " باغي " يعني سركش و ظالم و ستمگر است و حق با لشكريان علي است . پس به نص قرآن بايد به نفع لشكريان علي ( ع ) ، عليه لشكريان معاويه وارد جنگ شد . اين قضيه تزلزلي در لشكر معاويه ايجاد كرد . معاويه كه هميشه با حيله و نيرنگ كار خود را پيش ميبرد ، اينجا دست به يك تحريف معنوي زد ، چون نميشد انكار كرد و گفت پيغمبر ( ص ) درباره عمار چنين چيزي نگفته است ، زيرا اقلا شايد پانصدنفر در آنجا بودند كه شهادت ميدادند كه ما اين جمله را از پيغمبر ( ص ) شنيديم و يا از كسي شنيديم كه او از پيغمبر شنيده بود . بنابراين ، اين جمله پيغمبر درباره عمار قابل انكار نبود . شاميها به معاويه اعتراض ميكردند كه عمار را ما كشتيم و پيغمبر فرمود : « تقتلك الفئة الباغية » ، گفت اشتباه كرديد !
درست است كه پيغمبر فرمود عمار را آن فئهسركش ، طائفهسركش ، لشكرسركش ميكشند ، ولي عمار را ما نكشتيم ! گفتند لشكريان ما كشتند. گفت نه ! عمار را علي كشت كه او را به اينجا آورد و موجبات كشته شدنش را فراهم كرد !
عمروعاص دو پسر داشت ، يكي مانند خودش دنيادار و دنياپرست و ديگري نسبتا جوان مؤمن و با ايماني بود و با پدرش هماهنگي نميكرد . اسم او عبدالله بود . در يك جلسهاي كه عبدالله حاضر بود ، همين مغلطه معنوي را بكار بردند . عبدالله گفت اين چه حرفي است كه ميزنيد ، اين چه مغلطهكاري است كه ميكنيد ؟ ! چون عمار در لشكر علي بود پس علي او را كشت ؟ ! گفتند بله ! گفت پس بنابراين حمزهسيدالشهدا را هم پيغمبر كشت ، چون حمزهسيدالشهداء در لشكر پيغمبر بود و كشته شد . معاويه ناراحت و عصباني شد به عمروعاص گفت چرا جلوي اين پسر بيادبت را نميگيري ؟ ! اين را ميگويند تحريف معنوي .
اگر بخواهيم حوادث و قضايا را تحريف معنوي كنيم ، چگونه تحريف ميكنيم ؟
حوادث و قضاياي تاريخي از يك طرف علل و انگيزهها و از طرف ديگر منظور و هدفهايي دارند . تحريف يك حادثه تاريخي اين است كه يا علل و انگيزههاي آن حادثه را بگونهاي غير از آنچه كه بوده است بگوئيم ، يا هدف و منظور آن را بگونهاي غير از آنچه كه بوده است تفسير كنيم .
مثال : شما به منزل يك شخصي كه از مكه آمده است ميرويد . انگيزه شما اين است كه زيارت كردن حاجي مستحب است ، لذا به ديدن او ميرويد . يك نفر ميگويد ميداني چرا فلان كس به خانه فلان شخص رفت ؟ ديگري ميگويد چرا ؟ ميگويد منظور او از رفتن به منزل فلاني اين است كه دختر او را براي پسرش خواستگاري كند ، موضوع مكه را بهانه كرده است . منظور شما را اين چنين تحريف ميكنند . اين را تحريف معنوي ميگويند .
حادثه تاريخي عاشورا از يك طرف علل و انگيزههايي دارد و از طرف ديگر هدفها و منظورهاي عالي . ما مسلمانان ، ما شيعيان حسينبنعلي ( ع ) اين حادثه را تحريف كرديم همانطور كه معاوية بن ابوسفيان جمله پيغمبر درباره عمار « تقتلك الفئة الباغية » را تحريف كرد . يعني حسين عليهالسلام در نهضت خود انگيزهاي داشت ، ما چيز ديگري براي آن تراشيديم ! حسين يك هدف و منظور خاصي داشت ، ما يك هدف و منظور ديگري براي او تراشيديم !
اباعبدالله عليهالسلام نهضتي فوقالعاده با عظمت و مقدس كرده است .
تمام شرائط تقدس يك نهضت ، در نهضت اباعبدالله هست كه نظيرش در دنيا وجود ندارد . آن شرائط چيست ؟ اولين شرط يك نهضت مقدس اين است كه منظور و هدف آن ، شخصي و فردي نباشد ،بلكه كلي ، نوعي و انساني باشد . يك وقت كسي نهضت ميكند بخاطر شخص خودش و يك وقت كسي نهضت ميكند بخاطر اجتماع ، بخاطر انسانيت ، بخاطر حقيقت ، بخاطر حق ، بخاطر توحيد ، بخاطر عدالت ، بخاطر مساوات ، نه بخاطر خودش ، در واقع آن وقتي كه او نهضت ميكند ديگر خودش به عنوان يك فرد نيست ، اوست و همه انسانهاي ديگر . به همين جهت كساني كه در دنيا ، حركاتشان ، اعمالشان ، نهضتهايشان بخاطر شخص خودشان نبوده است ، بخاطر بشريت بوده است ، بخاطر انسانيت بوده است ، بخاطر حق و عدالت و مساوات بوده است ، بخاطر توحيد و خداشناسي و ايمان بوده است ، همه افراد بشر آنها را دوست دارند . همان طور كه پيغمبر ( ص ) فرمود : « حسين مني و انا من حسين » ، ما هم ميگوئيم : حسين منا و نحن من حسين چرا ميگوئيم ؟ براي اينكه حسين عليه السلام در 1328سال پيش براي ما و بخاطر ما و بخاطر همه انسانهاي عالم قيام
كرد . قيامش ، قيام مقدس بود ، قيام پاك بود ، از منظورهاي شخصي بيرون
بود .
شرط دوم براي اينكه قيامي مقدس باشد ، اين است كه آن قيام با يك بينش و درك و بصيرت قوي توام باشد . يعني چه ؟ يعني يك وقت است .
مردم اجتماعي ، خودشان در غفلتند ، بيخبرند ، نميفهمند ، جاهلند . يك فرد بصير ، چيز فهم و با درك پيدا ميشود كه درد اين مردم را صددرجه از خودشان بهتر ميفهمد . دواي اين مردم را از خود اين مردم بهتر ميفهمد . در وقتي كه ديگران هيچ چيز را نميفهمند و درك نميكنند و در ظاهر هم نميبينند . يك فرد بصير و چيز فهم كه باصطلاح ، آنچه را كه مردم ديگر در آئينه نميبينند او در خشت خام ميبيند ، پيدا ميشود كه قيام و نهضت ميكند . بيست سال ، سي سال ، پنجاه سال ميگذرد تازه ملت بيدار ميشود كه فلان شخص كه قيام كرد ، حركت كرد ، نهضت كرد ، چه منظورهاي مقدسي داشت . پدران ما در بيست سال ، سي سال ، چهل سال ، پنجاه سال پيش ، ارزش اين را درك نميكردند !
مثلا مرحوم سيدجمالالدين اسدآبادي در حدود شصت ، هفتاد سال پيش ( فوت اين مرد در سال 1310 قمري بوده است، چهارده سال قبل از مشروطيت ) قيام كرد و يك نهضت اسلامي در كشورهاي اسلامي بپا كرد ، شما امروز كه تاريخ اين مرد را ميخوانيد ، ميبينيد واقعا غريب و تنها بوده است ، درد و دواي ملت مسلمان را احساس ميكرد ولي خود ملت نميفهميد ، خود ملت به او دهنكجي ميكرد ، خود ملت او را مسخره ميكرد ، ملت از او حمايت نميكرد . حالا كه شصت ، هفتاد سال گذشته است ، وقتي كه زواياي تاريخ
درست روشن ميشود ، ميبينيم اين مرد چه چيزهايي را در آن روز ميفهميده كه
اساسا نودونه درصد ملت ايران نميفهميدهاند .
لااقل آن دو نامهاي را كه اين مرد بزرگ نوشته است ببينيد ، يكي نامهاي كه به مرحوم آيتالله ميرزاي شيرازي بزرگ اعلي الله مقامه نوشته است و ديگر نامهاي كه به عموم علماي ايران به عنوان يك متحدالمأل فرستاده است . يا نامههايي را كه اين مرد براي مرحوم حاج شيخ محمدتقي بجنوردي در مشهد و براي فلان عالم بزرگ در اصفهان ، و فلان عالم بزرگ در شيراز فرستاده است ، بخوانيد تا ببينيد اين مرد چقدر خوب ميفهميده است ، چقدر درك ميكرده است ، چقدر خوب استعمار را ميشناخته و چقدر خوب در صدد بيدار كردن اين ملت بوده است . (از اين مزخرفاتي كه بعضي از ابزارهاي استعمار هنوز هم ميگويند بگذاريد ، ديگر اين حناها رنگ ندارد) اين نهضت ، مقدس است چون مردي در زماني پيدا ميشود كه در پشت اين ظواهر ، حقايقي را ميبيند كه مردم عصر خودش نميفهمند و درك نميكنند .
نهضت حسيني چنين نهضتي است . امروز ما درست ميفهميم يزيد يعني چه ؟ حكومت يزيد يعني چه ؟ معاويه چه كرد ؟ نقشه امويها چه بود ؟ ولي صدي نودونه ملت مسلمان در آن روز درك نميكردند ، مخصوصا با نبودن وسائل اطلاعاتي كه امروزه هست و در گذشته نبوده است . مردم مدينه درك نميكردند ، روزي فهميدند يزيد چه كسي است و خلافت يزيد يعني چه كه حسينبنعلي ( ع ) كشته شده بود ، بعد تكان خوردند كه چرا حسينبنعلي ( ع )
كشته شد ؟ ! يك هيئت از اكابر مردم مدينه را كه در رأسشان مردي بنام
عبداللهبنحنظلة غسيلالملائكه بود ، به شام فرستادند . وقتي فاصله ميان مدينه و شام را طي كردند و به دربار يزيد رفتند و مدتي در آنجا ماندند ، تازه فهميدند قضيه از چه قرار
است . هنگامي كه به مدينه برگشتند ، از آنها پرسيدند چه ديدند ؟ گفتند همين قدر ما به شما بگوئيم كه در مدتي كه در شام بوديم ، ميگفتيم خدا نكند كه از آسمان بر سر ما سنگ ببارد ! گفتند چه خبر بود ؟ گفتند ما با خليفهاي روبرو شديم كه علنا شراب ميخورد ، قمارميكرد ، سگبازي و يوزبازي و ميمونبازي ميكرد ، حتي با محارم خود هم زنا ميكرد !
عبداللهبنحنظله غسيلالملائكه هشت پسر داشت ، به مردم مدينه گفت چه شما قيام كنيد چه نكنيد من قيام ميكنم ولو با اين هشت پسر خودم . همين طور هم شد ، در قيام حره ( 1 ) عليه يزيد هشت پسرش را قبل از خودش فرستاد و شهيد شدند و بعد خود اين مرد شهيد شد . عبداللهبنحنظله غسلالملائكه ، دو يا سه سال پيش از اينكه اباعبدالله از مدينه خارج شود و در هنگام خروج بگويد :
« و علي الاسلام السلام اذ قد بليت الامة براع مثل يزيد ».
من ننگ ميدانم اگر يزيد خلافت اسلامي را بدست گيرد ، اگر چنين شود ، چه به سر اسلام ميآيد ، كجا بود ؟ آن روز آگاه نبود . بايد حسين كشته بشود ، جهان اسلام تكان بخورد ، تازه عبداللهبنحنظله غسيلالملائكه و صدها نفر ديگر مثل او در مدينه و كوفه و در جاهاي
ديگر چشمشان باز شود و بگويند حسين عليهالسلام حق داشت كه چنين حرفي زد !
شرط سوم براي اينكه نهضتي مقدس باشد اين است كه تك باشد ، فرد باشد . يعني چه ؟ يعني برقي باشد كه در يك ظلمت كامل بدرخشد ، ندائي باشد در ميان سكوتها ، حركتي باشد در ميان سكونهاي مطلق . يعني در يك شرايطي كه خفقان بهطوري كامل حكمفرماست ، مردم قدرت حرف زدن ندارند ، تاريكيمطلق ، يأسمطلق ، نااميدي مطلق ، سكوت مطلق ، سكون مطلق است ، يك مرتبه يك مرد پيدا ميشود و سكوت را ميشكند ، سكونها را از بين ميبرد ، حركتي ميكند ، برقي ميشود و در ميان ظلمت ميدرخشد . تازه ديگران پشت سرش راه ميافتند . آيا نهضت حسيني اينچنين بود يا نبود ؟ آري ، اينچنين بود .
امامحسين ( ع ) چنين نهضتي كرد . او در اين نهضت چه هدفي داشت ؟ چرا ائمهاطهار اصرار داشتند كه عزاي حسين عليهالسلام زنده بماند ؟ چرا امامحسين عليهالسلام نهضت كرد ؟ چه احتياجي است كه ما از خودمان دليل ذكر كنيم ؟ حسينبنعلي ( ع ) خود ، دليل نهضت را بيان كرده است : « اني لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب
الاصلاح في امة جدي » در كمال صراحت ميگويد دنياي ما را فساد گرفته است ، امت
جدم فاسد شدهاند ، قيام كردم براي اصلاح ، من يك مرد اصلاح طلبم . « اريد ان آمر بالمعروف و انهي عن المنكر و اسير بسيرش جدي و ابي » ، هدفي جز امر به معروف و نهي از منكر ندارم . امامحسين ( ع ) هدف نهضت خودش را روشن كرده است . « الا ترون ان الحق لا يعمل به و ان الباطل لا يتناهي عنه ليرغب المؤمن في لقاء الله محقا »، حسين عليهالسلام ميگويد من نهضت كردهام براي امر به معروف ، براي اينكه دين را زنده كنم ، براي اينكه با مفاسد مبارزه كنم . نهضت من يك نهضت اصلاحي اسلامي است . ما چيز ديگري گفتيم . دو تحريف معنوي بسيار عجيب و ماهرانه كرديم ( نميدانم بگويم ماهرانه يا جاهلانه ) يك جا گفتيم حسينبنعلي ( ع ) قيام كرد تا كشته شود ، براي اينكه كفاره گناهان امت باشد ! حال اگر بپرسند اين حرف در كجاست ؟ آيا خود امامحسين عليهالسلام چنين چيزي گفت ؟ پيغمبر گفت ؟ امام گفت ؟ ما ميگوئيم به اين حرفها چكار داريد ؟ امامحسين ( ع ) كشته شد براي اينكه گناهان ما بخشيده شود !
نميدانيم كه ما اين فكر را از دنياي مسيحيت گرفتهايم يا نه ؟ ملت مسلمان ندانسته خيلي چيزها را از دنياي مسيحيت بر ضداسلام گرفته است . يكي از اصول معتقدات مسيحيت مسئله به صليب كشيدن ، مسيح است براي اينكه فادي باشد . الفادي لقب مسيح است . از نظر مسيحيت اين جزء متن مسيحيت است كه عيسي به دار رفت تا كفاره گناهان امت
باشد ! يعني گناهان خودشان را به حساب عيسي ميگذارند ! فكر نكرديم كه اين ، حرف دنياي مسيحيت است ، با روح اسلامي سازگار نيست ، با سخن حسين عليهالسلام سازگار نيست . به خدا قسم تهمت به اباعبدالله است .
والله اگر كسي در ماه رمضان روزه داشته باشد و اين حرف را به حسينبنعلي ( ع ) نسبت بدهد و بگويد حسين براي چنين كاري بود و [ اين سخن را ] از او نقل بكند روزهاش باطل است ، دروغ بر حسين ( ع ) است . اباعبدالله كه براي مبارزه با گناه كردن قيام كرد ، ما گفتيم قيام كرد تا سنگري براي گنهكاران باشد ! گفتيم حسين يك بيمه درست كرد ، يك شركت بيمه تأسيس كرد . بيمه چه ؟ بيمه گناه ! گفت شما را از نظر گناه بيمه كردم ، در عوض چه بگيرم ؟ اشك . شما براي من اشك بريزيد ، من در عوض ، گناهان شما را جبران ميكنم . شما هر چه ميخواهيد باشيد ، ابنزياد باشيد ، عمر سعد باشيد . يك ابنزياد در دنيا كم بود ! يك عمرسعد در دنيا كم بود !
يك سنانبنانس در دنيا كم بود ! يك خولي در دنيا كم بود ؟ امامحسين ( ع ) خواست خولي در دنيا زياد شود ، عمرسعد در دنيا زياد شود ، گفت ايهاالناس هر چه ميتوانيد بد باشيد كه من بيمه شما هستم !
تحريف معنوي دومي كه از نظر تفسير و توجيه حادثه كربلا رخ داده ، اين است كه ميگويند : ميدانيد چرا امامحسين ( ع ) نهضت كرد و كشته شد ؟ ميگوئيم چرا ؟ ميگويند يك دستور خصوصي فقط براي او بود . به او گفتند برو و خودت را بكشتن بده . پس به ما و شما ارتباط پيدا نمي كند ، يعني قابل پيروي نيست ! به دستورات اسلام كه دستورات كلي و عمومي است ، مربوط نيست . تفاوت سخن امام با سخن ما چقدر است ؟
امام حسين ( ع ) فرياد كشيده كه علل و انگيزه قيام من مسائلي است كه منطبق بر اصول كلي اسلام است .
احتياجي به دستور خصوصي نيست . آخر دستور خصوصي را در جايي ميگويند كه دستورهاي عمومي وافي نباشد . امامحسين ( ع ) در كمال صراحت فرمود : اسلام
ديني است كه به هيچ مؤمني ( حتي نفرمود به امام ) اجازه نميدهد كه در مقابل ظلم ، ستم ، مفاسد و گناه بيتفاوت بماند . امامحسين ( ع ) مكتب بوجود آورد ولي مكتب عملي اسلامي ، مكتب او همان مكتب اسلام است .
مكتب اسلام بيان كرد ، حسين ( ع ) عمل كرد . ما اين حادثه را از مكتب بودن خارج كرديم ، وقتي از مكتب بودن خارج شد ، ديگر قابل پيروي نيست ، وقتي كه قابل پيروي نبود ، پس ديگر نميشود از حسين استفاده كرد ، يعني از حادثه كربلا نميتوان استفاده كرد . از اينجا ما حادثه را از نظر اثرمفيدداشتن ، عقيم كرديم . آيا خيانتي از اين بالاتر هم در دنيا وجود
دارد ؟ اين است كه عرض كردم تحريف معنوي كه در حادثه عاشورا صورت گرفته است از تحريف لفظي آن صددرجه خطرناكتر است .
چرا ائمه اطهار ( حتي از پيغمبر اكرم روايت است ) گفتند كه اين نهضت بايد زنده بماند ، فراموش نشود ، مردم براي امامحسين ( ع ) بگريند ؟
هدف آنها از اين دستور چه بوده است ؟ ما آن هدف واقعي را مسخ كرديم . گفتيم فقط بخاطر اين است كه تسلي خاطري براي حضرتزهرا سلاماللهعليها باشد ! با اينكه ايشان در بهشت همراه فرزند بزرگوارشان هستند ، دائما بيتابي ميكنند تا ما مردم بيسروپا يك
مقدار گريه كنيم تا تسلي خاطر پيدا كنند ! آيا توهيني بالاتر از اين ، براي حضرت زهرا پيدا ميكنيد ؟ عدهاي ديگر گفتند امامحسين ( ع ) در كربلا بدست يك عده مردم تجاوزكار ، بي تقصير كشتهشد ، پس اين تأثرآور است !
من هم قبول دارم امام حسين ( ع ) بي تقصير كشته شد . امام حسين ( ع ) بي تقصير كشته شد ، اما همين ؟! يك آدم بيتقصير بدست يك عده متجاوز كشته شد ؟ ! روزي هزارنفر آدم بيتقصير بدست آدمهاي با تقصير كشته ميشوند .
روزي هزارنفر آدم در دنيا نفله ميشوند و تأثرآور است ، اما آيا اين نفلهشدنها ارزش دارد كه سالهاي زيادي ، قرنهايزياد ، دهقرن ، بيستقرن ، سيقرن مطرح باشد و ما بنشينيم و اظهار تأثر كنيم كه حيف ، حسين بنعلي ( ع ) نفله شد ، خونش هدر رفت ! حسينبنعلي ( ع ) بيتقصير كشته شد ، بدست افرادي متجاوز كشته شد ! اما چه كسي گفته حسينبنعلي ( ع ) نفله شده است ؟ خون حسين بنعلي ( ع ) هدر رفت ؟ اگر در دنيا كسي را پيدا كنيد كه نگذاشت يك قطره از خونش هدر برود ، حسينبنعلي ( ع ) است . اگر در دنيا كسي را پيدا كنيد كه نگذاشت يك ذره از شخصيتش هدر برود ، حسينبنعلي ( ع ) است . او براي قطرهقطره خونش آنچنان ارزش قائل شد كه نميتوان آن را توصيف كرد . اگر ثروتهاي دنيا را كه براي او مصرف ميشود تا دامنه قيامت حساب كنيم، براي هر قطره خونش ميلياردها ميليارد تومان بشر پول خرج كرده است . آدمي كه كشته شدنش سبب شد كه نام او پايه كاخ ستمكاران را براي هميشه بلرزاند ، نفله شد ؟ ! خونش هدر رفت ؟ ! ما غصه
بخوريم براي اينكه حسينبنعلي ( ع ) نفله شد ؟ تو نفله شدي بيچارهنادان . من و تو
نفله هستيم ، منوتو عمرمان هدر رفت ، غصه براي خودت بخور . تو به حسين توهين ميكني كه ميگويي نفله شد ! حسينبنعلي ( ع ) كسي است كه : « ان لك
درجة عند الله ، لن تنالها الا بالشهاده »، آيا حسينبنعلي عليهماالسلام كه آرزوي شهادت ميكرد ، آرزوي نفله شدن راميكرد ؟ آنها كه توصيه كردند كه عزاي حسينبنعلي ( عليهماالسلام ) بايد زندهبماند ، براي اين بوده كه هدف حسينبنعلي ( عليهماالسلام ) مقدس بود . حسينبنعلي ( عليهماالسلام ) يك مكتب بوجود آورد ، ميخواستند مكتبش زنده بماند .
هرگز نمونهاي از يك مكتب عملي در دنيا پيدا نميكنيد كه نظير مكتب حسينبنعلي ( عليهماالسلام ) باشد . اگر شما نمونه حسينبن علي را پيدا كرديد ، آن وقت بگوئيد چرا ما هر سال بايد ياد او را تجديد كنيم ؟ ! نظير آنچه كه در حسينبنعلي ( عليهماالسلام ) در حادثه عاشورا ، در آن ابتلاء و مصيبت پيدا شد ، از توحيد ، از جلوهايمان ، از جلوهخداشناسي ،
از ايمان كامل به جان ديگر ، از رضا و تسليم ، از صبر ، از مردانگي ، از طمأنينه نفس ، از ثبات و استقامت ، از عزت و كرامت نفس ، از آزاديخواهي و آزاديطلبي ، از اينكه در فكر انسانها باشد ، از اينكه در خدمت انسانها باشد ، اگر در دنيا نمونهاي پيدا كرديد ، آن وقت بگوئيد
چرا ما نام حسينبنعلي ( عليهماالسلام ) را زنده كنيم ؟ ( بديل ندارد ، مثل ندارد ) زنده كردن نام و نهضت او براي اين است كه پرتوي از روح حسينبن علي بر روح ما و شما بتابد .
اگر اشكي كه ما براي او ميريزيم ، در مسير هماهنگي روح ما باشد ، پرواز كوچكي است كه روح ما با روح حسيني ميكند . اگر ذرهاي از همت او ، ذرهاي از غيرت او ، ذرهاي از حريت او ، ذرهاي از ايمان او ، ذرهاي از تقواي او ، ذرهاي از توحيد او در ما بتابد و چنين اشكي از چشم ما جاري شود ، آن اشك بينهايت قيمت دارد . اگر گفتند باندازه بال مگس هم باشد
يك دنيا ارزش دارد ، باور كنيد ! اما نه اشكي كه براي نفله شدن حسين ( ع ) باشد ، بلكه اشكي كه براي عظمت حسين ( ع ) باشد ، براي شخصيت حسين ( ع ) باشد . اشكي كه نشانهاي از هماهنگي با حسينبن علي ( عليهماالسلام ) و پيروي كردن از او باشد ، بله ، يك بال مگسش هم يك دنيا ارزش دارد .
خواستند هميشه مردم ، اين مكتب عملي را ببينند ، مشاهده كنند كه خاندان پيغمبر ( ص ) دليل بر صدق و گواه خود پيغمبر ( ص ) هستند . اگر بگويند فلان مسلمان در جنگي كه مثلا در روم يا در ايران كرد ، ايمان و شهامت زيادي از خود نشان داد ، آنقدر دليل بر حقانيت پيغمبر ( ص ) نيست تا بگويند فرزند پيغمبر چنين كرد . چون هميشه خاندان يك نفر از هر كس ديگر سوءظن و بدگمانيش به او بيشتر است . ولي اينكه خاندان پيغمبر ( ص ) را در نهايت صفا و ايمان ميبينيم ، بهترين گواه بر صدق پيغمبر ( ص ) است . هيچ كس مانند علي عليهالسلام با پيغمبر ( ص ) نبوده ، با پيغمبر ( ص ) بزرگ شده است . هيچ كس مانند علي ( ع ) مؤمن به پيغمبر ( ص ) و فدائي او نيست . اين خود اول دليل بر صدق پيغمبر ( ص ) است .
حسين ( ع ) فرزند پيغمبر ( ص ) است . او وقتي ايمان خود را به تعليمات پيغمبر ( ص ) نشان ميدهد ، پيغمبر ( ص ) جلوه ميكند ، پيغمبر ( ص ) متجلي ميشود . آن چيزهائي كه بشر هميشه بزبان ميآورد ولي در عمل او كمتر ديده ميشود در وجود حسين ( ع ) ديده ميشود . چطور روح بشر اين مقدار شكست ناپذير ميشود ؟
سبحانالله ! بشر به كجا ميرسد ، روح بشر چقدر شكست ناپذير بايد باشد كه بدنش قطعهقطعه ميشود ، جوانانش جلوي چشمش قلمقلم ميشوند ، در منتهي درجه تشنه ميشود و حتي به آسمان كه نگاه ميكند ، بنظرش تيرهوتار است ، خاندانش را ميبيند كه اسير ميشوند ، هر چه داشته از دست داده است ولي يك چيز براي او باقي مانده و آن روحش است . هرگز روحش شكست نميخورد .
شما يك چنين صحنه نمايشي از فضائل انسانيت در غير حادثه كربلا نشان دهيد تا بجاي كربلا از آن حادثه ياد كنيم . پس چنين حادثهاي را بايد زنده نگهداريم . حادثهاي كه در آن يك جمعيت هفتاد و دو نفري از نظر روحي يك جمعيت سيهزار نفري را شكست دادند . چطور شكست دادند ؟ اولا با اينكه اينها در اقليت بودند و كشته شدنشان قطعي بود ، يك نفر از اينها به دشمن ملحق نشد . اما از آن سي هزار نفر به اينها ملحق شدند . از جمله
سردارشان حربنيزيدرياحي و سينفر ديگر . اين دليل بر آن است كه از نظر روحي اينها بردند و آنها باختند . عمرسعد در كربلا كارهايي كرده است كه دليل بر شكست روحي خودش است . لشكريان عمرسعد در كربلا از جنگ تنبهتن پرهيز داشتند . اول حاضر شدند . و طبق معمولي كه در آن دورهها بوده است قبل از اينكه به اصطلاح جنگ مغلوبه يا تيراندازي شود [ جنگ تنبهتن ] يك نوع زورآزمايي بوده است . يك نفر از اين طرف ميرود ، يك نفر از آن
طرف ميآيد . چند نفر كه با اصحاب حسين ( ع ) مبارزه كردند ، آنقدر به آنها نيروي روحي دادند كه عمرسعد دستور داد جنگ تنبهتن نكنند .
اباعبدالله در چه وقتي به ميدان آمد ؟ ( فكر كنيد ) عصر روزعاشورا است . تا ظهر هنوز عدهاي از اصحاب بودند كه نماز هم خواندند . از صبح تا عصر تلاش كرده و بدن هر يك از اصحابش را غالبا خودش آورده و در خيمه شهداء گذاشته است . خودش به بالين يارانش آمده ، اهل بيتش را خودش تسلي داده است . گذشته از همه اينها ، داغهايي كه ديده است . آخرين كسي كه بميدان ميآيد خودش است . خيال كردند كه در چنين شرايطي ميتوانند با
حسين ( ع ) مبارزه كنند . هر كسي كه جلو آمد لحظهاي مهلتش نداد . فرياد عمرسعد بلند شد كه مادرتان به عزايتان بنشيند ، به مبارزه كي رفتهايد ؟
هذا ابن قتال العرب اين پسر كشنده عرب است ، پسر علي بن ابيطالب (ع) است ، والله نفس ابيه بين جنبيه بخدا روح پدرش علي ( ع ) در كالبد اوست ، به جنگ او نرويد . اين علامت شكست بود يا نه ؟ سيهزار نفر جنگ تنبهتن كردند با يك مرد تنهاي غريب ، آنهمه مصيبت ديده ، آنهمه زحمت كشيده ، آنهمه تلاش كرده ، هم تشنه است و هم گرسنه ، شكست
ميخوردند و عقب نشيني ميكردند . نه تنها در مقابل شمشير اباعبدالله شكست خوردند ، در برابر منطقش هم شكست خوردند .
اباعبدالله ( ع ) در روز عاشورا قبل از شروع جنگ ، دوسهبار خطابه انشاء كرد . واقعا خود آن خطابهها عجيب است ! كساني كه اهل سخن هستند ميدانند كه ممكن نيست انسان در حال عادي بتواند سخن عاليي بگويد كه در حد اعلاي اوج باشد . روح بشر بايد به اهتزاز بيايد . مخصوصا اگر سخن از نوع مرثيه باشد ، دل انسان بايد خيلي سوخته باشد تا مرثيه
خوب بگويد . اگر بخواهد غزل بگويد بايد سخت دچار احساسات عشقي باشد تا غزل خوبي بگويد . اگر بخواهد حماسه بگويد بايد سخت احساسات حماسي داشته باشد تا يك سخن حماسي بگويد . وقتي خطبههاي اباعبدالله ( ع ) ايراد ميشود ، مخصوصا يكي از آن خطبههائي كه در روز عاشورا ايراد ميكند و از مفصلترين خطبههاست ، [ عمرسعد بر لشكريان خود ميترسد ] . امام براي خواندن اين خطبه از اسب پياده شد و براي اينكه ميخواست يك جاي مرتفعتري باشد تا صدايش بهتر برسد ، بر بالاي شتر رفت و فرياد زد:
"تبالكم ايتها الجماعة و ترحا حين استصرختمونا والهين، فأصرخناكم موجفين" .
كه براستي نمونهاي از خطبههاي علي عليهالسلام است و اگر خطبههاي علي عليهالسلام را كنار بگذاريم ديگر خطبهاي به اين پرشوري در دنيا پيدا نميشود . و سه بار صحبت كرد . عمرسعد بر لشكريان خود ترسيد كه مبادا نطق حسين ( ع ) آنها را تحت تأثير قرار دهد . نوبت بعد كه اباعبدالله ( ع ) شروع به صحبت كرد ، از آنجا كه روح دشمن شكست خورده بود ، عمرسعد دستور داد فرياد كنيد و به دهانهايتان بزنيد تا صداي حسين ( ع ) را كسي نشنود .
آيا اين علامت شكست نيست ؟ آيا اين علامت پيروزي حسين ( ع ) نيست ؟
بشر اگر با ايمان باشد . موحد باشد ، اگر با خدا پيوند داشته باشد ، اگر به آن دنيا ايمان داشته باشد ، يك تنه بيست هزار ، سي هزار نفر را از نظر روحي شكست ميدهد . آيا اين براي ما نبايد درس باشد ؟ نمونه اينها را كجا پيدا ميكنيد ؟ چه كسي را در دنيا پيدا ميكنيد كه در شرايطي مثل شرايط حسينبنعلي ( ع ) قرار بگيرد و دو كلمه از آن خطابه او را
بتواند بخواند ؟ دو كلمه از خطابه زينب سلامالله عليها در دم دروازه كوفه را بتواند بخواند ؟ اگر گفتند اين عزا را احياء كنيد ، زنده نگهداريد، براي اين است كه اين نكتهها را بفهميم و دريابيم ، براي اينكه عظمت حسين ( ع ) را درك كنيم ، براي اينكه اگر اشكي ميريزيم از روي معرفت باشد . معرفت حسين ( ع ) ما را بالا ميبرد ، ما را انسان ميكند ، ما را آزاد مرد ميكند ، ما را اهل حق و حقيقت ميكند ، اهل عدالت ميكند ، يك مسلمانواقعي ميكند . مكتب حسين ( ع ) ، مكتب انسانسازي است نه مكتب گنهكارسازي . حسين ( ع ) سنگر عمل صالح است ، نه سنگر گناهكاري .
نوشتهاند در صبح روز عاشورا حسين عليهالسلام همينكه نماز صبح را با اصحابش خواند ، برگشت به آنها فرمود : اصحاب من آماده باشيد . مردن جز پلي كه شما را از دنيايي به دنياي ديگر عبور ميدهد ، نيست . از يك دنياي بسيار سخت به يك دنياي بسيار عالي و شريف و لطيف عبور ميدهد .
اين سخنش بود ، اما عملش را ببينيد . اين را حسينبنعلي ( عليهماالسلام ) نگفته است ، كساني كه وقايعنگار بودهاند گفتهاند . حتي هلالبننافع كه وقايعنگار عمرسعد است ، اين قضيه را گفته است . ميگويد من از حسينبنعلي ( عليهماالسلام ) تعجب ميكنم كه هر چه شهادتش نزديكتر و كاربر او سختتر ميشد ، چهرهاش برافروختهتر ميگرديد ، مثل آدمي كه به وصل نزديكتر ميشود . حتي ميگويد در آن لحظات آخر ، هنگامي كه آن لعين ازل وابد سر مقدسش را از بدن جدا كرده بود ، رفتم سراغ حسينبنعلي ( عليهمالسلام ) ،
چشمم كه به حسين ( ع ) افتاد ، آن بشاشت و روشني چهرهاش ، آنچنان مرا
گرفت كه مردنش را فراموش كردم . لقد شغلني نوروجهه جمالهيبته عنالفكرش
في قتله ( 1 ) . نوشتهاند اباعبدالله ( ع ) در حملات خود ، نقطهاي را انتخاب كرده بود كه نزديك خيام حرم باشد . به دو منظور : يكي اينكه ميدانست دشمنان چقدر نامرد و غير انسانند و اين مقدار حميت ندارند كه لااقل بگويند ما با حسين ( ع ) طرف هستيم ، پس متعرض خيمهها نشويم .
ميخواست تا جان در بدن دارد ، تا رگ گردنش ميجنبد ، كسي متعرض خيام حرمش نشود . حمله ميكرد ، از جلو او فرار ميكردند ، ولي زياد تعقيب نميكرد ، برميگشت تا خيام حرمش مورد تعرض قرار نگيرد . منظور ديگر اينكه ميخواست تا زنده است اهلبيتش بدانند كه او زنده است . لذا نقطهاي را مركز قرار داده بود كه صدايش به آنها ميرسيد . وقتي كه بر ميگشت و در آن نقطه ميايستاد ، فرياد ميكرد : « لا حول و لا قوش الا بالله
العلي العظيم ، » فرياد حسين عليهالسلام كه بلند ميشد اهل بيت سكونتخاطري پيدا ميكردند . ميگفتند آقا هنوز زنده است . امام ( ع ) به اهل بيت فرموده بود تا من زنده هستم از خيمهها بيرون نيائيد ( اين حرفها را باور نكنيد كه اهلبيت دائما بيرون ميدويدند . ابدا . دستور آقا بود كه تا من زنده هستم شما در خيمهها باشيد ) ، حرف سستي از دهانتان بيرون نيايد كه اجر شما زايل شود ، مطمئن باشيد كه عاقبت شما خير است ، نجات پيدا ميكنيد ، خداوند دشمنان شما را بزودي عذاب خواهد كرد . آنها اجازه نداشتند كه بيرون بيايند و بيرون هم نميآمدند . غيرت حسينبنعلي ( عليهماالسلام ) اجازه نميداد ، غيرت و عفت خود آنها نيز اجازه نميداد كه بيرون بيايند . لذا صداي امام ( ع ) را كه ميشنيدند : « لا حول ولاقوش الا بالله العلي العظيم » اطمينان خاطري پيدا ميكردند . چون امام ( ع ) بعد
از وداع كردن يك يا دو بار ديگر نيز آمده بودند و خبر گرفته بودند اين بود كه اهل بيت امام ( ع ) هنوز انتظار آمدن ايشان را داشتند . در آن زمان اسبهاي عربي را براي ميدان جنگ تربيت ميكردند ، چون اسب حيوان تربيت پذيري است . وقتي كه صاحب آن كشته ميشد ، عكسالعملهاي خاصي از خود نشان ميداد . اهل بيت اباعبدالله ( ع ) در داخل خيمه هستند ، منتظرند تا شايد صداي امام ( ع ) را بشنوند و يا يك بار ديگر جمال آقا را زيارت كنند ، يك مرتبه صداي همهمه اسب اباعبدالله ( ع ) بلند شد ، به در خيمه آمدند ، خيال كردند آقا آمده است ، يك وقت ديدند اسب آمده در حالي كه زين آن واژگون است . اينجا بود كه اولاد و خاندان اباعبدالله ( ع ) فرياد واحسيناه ، ! وا محمدا ! را بلند كردند و دور اسب را گرفتند
( نوحهسرايي طبيعت بشر است ، انسان وقتي ميخواهد درد دل خود را بگويد ، بصورت نوحهسرايي ميگويد ، آسمان را مخاطب قرار ميدهد ، حيواني را مخاطب قرار ميدهد ، انسان ديگري را مخاطب قرار ميدهد ) ، هر يك از افراد خاندان اباعبدالله ( ع ) بنحوي
نوحهسرايي را آغاز كردند . آقا به آنها فرموده بود تا من زنده هستم حق گريه كردن نداريد ، من كه مردم ، البته نوحهسرايي كنيد . در همان حال شروع به گريستن كردند . نوشتهاند حسين بن علي عليهما السلام دختري دارد بنام سكينهخاتون كه خيلي هم اين دختر را دوست ميداشت. او بعدها زن اديبهعالمهاي شد و زني بود كه همه علماء و ادباء براي او اهميت و احترام قائل بودند . اباعبدالله (ع) خيلي اين طفل را دوست ميداشت . او هم به آقا فوقالعاده علاقمند بود .
نوشتهاند اين بچه بصورت نوحهسرايي جملههايي گفت كه دلهاي همه را سوزاند . بحالت نوحهسرايي ، اسب را مخاطب قرار داد كه : يا جواد ابي هل سقي ابي ام قتل عطشانا ؟ اي اسب پدرم ! پدر من وقتي كه رفت تشنه بود آيا او را سيراب كردند يا با لب تشنه شهيد كردند ؟ اين در چه وقت بود ؟ در وقتي بود كه اباعبدالله ( ع ) از روي اسب به روي زمين افتاده بود .
و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين لا حول و لا قوش الا بالله العلي العظيم .
پنجشنبه 12 دي 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ايرنا]
[مشاهده در: www.irna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 334]
-
گوناگون
پربازدیدترینها