واضح آرشیو وب فارسی:فارس: آشنايي با جريانهاي سياسي تاريخ معاصر ايران(2)
خبرگزاري فارس: در دو سده اخير ايران، «مليت پرستي» اغلب با اسلام ستيزي همراه بوده است. بي جهت نبود كه در گرماگرم جاه طلبي هاي ملي گرايان در اولين سال هاي پس از پيروزي انقلاب اسلامي، امام خميني(ره) ملي گرايي را «خلاف اسلام» توصيف كردند.
ورود واژه هاي جديد در ادبيات سياسي كشور يكي از ويژگي هاي دهه اخير بود. مطبوعات نوظهور در آغاز دوره اي كه آن را دوران اصلاحات ناميده بودند، صف بندي جديدي را تحت عنوان «محافظه كاران-اصلاح طلبان» به مردم معرفي كردند. آنچه آنها سعي مي كردند در تعريف محافظه كاري به جامعه ارائه كنند. «حفظ ترتيبات و ارزش هاي حاكم بر نظام جمهوري اسلامي» بود.
آنها تاكيد داشتند كه سياست ايدئولوژيك بايد از جامعه رخت بربندد و دخالت دين در «بايد» هاي حيات اجتماعي و سياسي به حداقل برسد.
بدين ترتيب براي ايجاد شكل جديدي از وفاق اجتماعي، عامل ديگري غير از «دين» بايستي معرفي مي شد. آنان با صراحت هر چه تمامتر تاكيد كردند كه بايستي «مليت محوري» جايگزين «دين مداري» شود. تبليغات باستان ستايانه سال هاي اخير و تقديس رسوم خرافي همچون چهارشنبه سوري، شب يلدا، سيزده بدر و... در نشريات به اصطلاح مدرن دقيقا همين هدف را پي گرفت. براي كساني كه اندك دقتي در تاريخ معاصر ايران داشتند اين گرايش، چندان غريب نبود.
در دو سده اخير ايران، «مليت پرستي» اغلب با اسلام ستيزي همراه بوده است. بي جهت نبود كه در گرماگرم جاه طلبي هاي ملي گرايان در اولين سال هاي پس از پيروزي انقلاب اسلامي، امام خميني(ره) ملي گرايي را «خلاف اسلام» توصيف كردند.
ملي گرايي در نگاه نخست، رفتاري استقلال طلبانه و استعمارستيز جلوه مي نمايد. آيا واقعيت اين گرايش در ايران نيز همين بود؟ پيش از ورود پديده استعمار به تاريخ اين مرز، چيزي به عنوان مليت پرستي در كشورمان مشاهده نمي شد. اولين سخن گفتن ها از مسائل باستاني، در شرايط تحميل قررادادهاي استعماري به ايران به چشم مي آيد؛ چيزي كه در آثار جلال الدين ميرزا فرزند فتحعلي شاه، ميرزا فتحعلي آخوندزاده، ميرزا آقاخان كرماني و شيخ احمد روحي كرماني قابل ديدن است. آيا اين گرايش، واكنشي در مقابل تحقير تاريخي ملت در آن مقطع از تاريخ بود؟
به گواهي تاريخ تنها پايگاهي كه در مقابل سيطره طلبي استعمارگران اعم از روس و انگليس ايستادگي كرد، روحانيت شيعه بود و از قضا اولين داعيه داران ناسيوناليسم، بيشترين دشمني را با دين و روحانيت نشان مي دادند. اولين تظاهرات ملي گرايانه اين جماعت درباره لزوم تغيير خط فارسي است. لحن آخوندزاده خاستگاه اين ايده را به خوبي نشان مي دهد. او فتح ايران به وسيله سپاه اسلام را «غلبه تازيان وحشي بر مرز و بوم ايران» مي خواند و مي نويسد: «يكي از آثار شوم غلبه تازيان وحشي بر مرز و بوم ايران اين است كه خطي را به گردن ما بسته اند كه به واسطه آن تحصيل سواد متعارف براي ما دشوارترين اعمال شده است».
وي پيش از آن كه خواستار تغيير شكل رسم الخط فارسي شود طرفدار جايگزيني الفباي لاتين به جاي حروف فارسي كنوني بود. آيا اين يك عكس العمل استعمارستيز بود كه سعادت ملت در جايگزيني خط استعمارگران مهاجم تلقي شود. او علاوه بر اين بر يگانه جهادگران عرصه حفظ استقلال مي تازد. وي اشعاري نيز در ضديت با روحانيت بيدار سروده است.
تبديل نگرش وارداتي ناسيوناليسم به فرهنگ رايج به راهكارهايي نياز داشت كه يكي از آنها سرودن اشعار «باستان ستايانه» بود. انقلاب مشروطه با پشتوانه فرهنگ شيعي و نفوذ بي بديل روحانيت آغاز شد. اين فتواي مرجع تقليد بزرگ شيعيان آخوند ملاكاظم خراساني در غيرشرعي بودن استبداد سلطنتي بود كه به مشروطه خواهي در قلوب مردم قداست ديني بخشيد. تا جايي كه خانم لمبتون انگيزه مردم در انقلاب مشروطه را نه انقلابي گري كه انجام فريضه امر به معروف و نهي از منكر مي داند. علمايي مثل آيات عظام طباطبايي، بهبهاني و شيخ فضل الله نوري در واقع رهبران محلي اين انقلاب به شمار مي رفتند كه براساس دستور مرجعيت نجف يعني آخوند ملاكاظم خراساني و ميرزاعبدالله مازندراني به بسيج مردم در اين مسير اشتغال داشتند. در اين شرايط شعراي روشنفكر مشروطه قاعدتا بايستي بيش از هرچيز، ريشه دارترين حماسه تاريخ در عواطف مردم خود يعني قيام مقدس سيدالشهدا(ع) را دستمايه حماسه سرايي هاي خود قرار مي دادند. اما آنچه در سروده هاي شعراي اين دوره مثل اديب الممالك، اشرف الدين گيلاني، ايرج ميرزا، عارف قزويني و ملك الشعراي بهار مشاهده مي شود، عمدتا ذكر افسانه كيقباد، رستم، اسفنديار، گشتاسب و كيكاووس است كه تا آن زمان صرفا وسيله سرگرمي مردم در قهوه خانه ها بود. البته تمامي اين شعرا مذهب ستيزي علني نداشتند و برخي از آنها از فضاي ساخته شده توسط غربگرايان تبعيت مي كردند.
مهمترين حزب مشروطه (يعني حزب دمكرات) از طرفداران سرسخت پيرايش زبان فارسي از لغات عربي بود. فردي همانند سيدحسن تقي زاده عضو برجسته اين حزب -كه تاكيد وي بر لزوم فرنگي شدن از فرق سر تا نوك پا مشخص ترين وجه شخصيت اوست- پيشنهاد تغيير خط فارسي به لاتين را مجددا مطرح كرده بود.
اين همان حزبي است كه صدور و اجراي حكم اعدام شهيد شيخ فضل الله نوري، ترور سيدعبدالله بهبهاني، خيانت به نهضت جنگل و مخالفت با تقاضاي مراجع بزرگ تقليد شيعه براي اجراي متمم قانون اساسي مشروطه (نظارت فقها بر قانونگذاري) را در كارنامه اعضاي خود دارد.
بدين ترتيب مشروطه گام به گام به سوي دين زدايي به پيش رفت. محصول چنين وضعيتي به قدرت رسيدن ديكتاتوري مثل رضاخان بود. رضاخان جريان هاي سياسي مختلف را يكي پس از ديگري از صحنه حذف كرد. اما باستان گرايي در راس برنامه هاي دين ستيز او قرار گرفت. روشنفكران استبداد ستيز سابق هم در اين امر به خدمت او درآمدند. قبل از به قدرت رسيدن رضاخان، ملك الشعراي بهار از مخالفان سرسخت وي بود. اما او پس از شاه شدن رضاخان ميرپنج، چنين سرود:
شاه جهان پهلوي نامدار
از سلاطين كيان يادگار
بخت تو باشد علم كاويان
ملك تو مانند ملك كيان
چون پي آن بخت همايون شدي
كاوه بدي، باز فريدون شدي
كودكان مدرسه اي عصر پهلوي اول هم سروده اي را از بهار حفظ مي كردند كه در آن، خود را «از پشت كيقباد وجم، نسل پور رستم دستان، زاده كوروش و هخامنش، پسر مهرداد و فرهاد و تيره اردشير و ساسان» مي خواندند.
محمدعلي فروغي، كاظم زاده ايرانشهر، حسن خان پيرنيا، ابراهيم پور داوود، علي اكبر داور ... روشنفكراني بودند كه در اين دوره، بر تن ناسيوناليسم وارداتي غربي كه از بن دندان دين ستيز بود، لباس بومي مي پوشاندند. آنان در اين دوران به تبليغ گذشته اي جعلي، تحريف شده و يهودي زده از تاريخ ايران باستان، ترويج آداب و رسوم زرتشتي، تغيير الفباي فارسي و... مشغول بودند. وظيفه افرادي مانند علي دشتي و محدعلي جمال زاده نيز در اين زمان نوشتن داستان هاي موهن در تمسخر اسلام، آموزه هاي قرآني و روحانيت شيعه بود. كسروي علاوه بر آن كه اعتقادات اسلامي را باعث عقب ماندگي مي دانست و چاره را در ترويج ايران پرستي مي ديد، در اين دوره در آزادي كامل مفاخر ادب فارسي همچون حافظ، سعدي، مولوي و جامي را به خاطر بن مايه ديني اشعارشان مورد حمله قرار مي داد.
روزگار پرمحنت ديكتاتوري پهلوي اول، تنها، زمانه آزادي كساني بود كه با ميراث ماندگار فرهنگ ايراني كه اسلام و تشيع جزء تفكيك ناپذير آن است سرستيز داشت. نامه اي كه انجمن زرتشتيان ايران به اقبال لاهوري نوشته بودند، نشان مي دهد كه چنان امر بر آنها مشتبه شده است كه ابراز عقيده مي كنند كه ايران در حال كنار گذاشتن اسلام و بازگشت به مجوسي گري است.
امام خميني(ره) در نكوهش داعيه داران ملي گرايي در اولين سال هاي پس از پيروزي انقلاب اسلامي اشاره اي به آن روزگار تلخ داشتند:
«در چندين سال قبل :گمان كنم زمان رضاخان بود- يك مجمعي درست كردند، يك اشعاري گفتند و خطابه هايي خواندند براي تاسف از اين كه اسلام بر ايران غلبه كرد. شعر خواندند، فيلم به نمايش گذاشتند كه عرب آمد و طاق كسري و مدائن را گرفت. گريه ها كردند. همين ملي ها همين خبيث ها گريه ها كردند. دستمال ها را درآوردند و گريه كردند.»
......................................................................
ادامه دارد...
چهارشنبه 11 دي 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 164]