تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 17 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):پروردگارم هفت چيز را به من سفارش فرمود: اخلاص در نهان و آشكار، گذشت از كسى كه ب...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1805419823




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

امام خميني (ره)؛ دربيمارستان


واضح آرشیو وب فارسی:ایرنا: سووال هايمان درباره زندگاني امام در جماران به پايان نرسيد؛ به رسم هر ديدار زمان به پايان رسيد و رفتيم سراغ روزهاي بستري شدن در بيمارستان جماران و بعد عروج ملكوتي امام راحل كه البته از ابتداي مصاحبه در انتظارش بوديم. تصاوير آن روزها و شب ها اين روزها از خاطره به خاطر مي آيد و مرور مي شود و تبديل آن تصاوير به نوشتار آن هم از زبان ياران نزديك امام براي خيلي ها كه سابقه ذهني شان از آن روزها و شب ها شايد هنوز تصويري باشد، تجربه اي نو است. جماران هست، امام هست و سووال هاي ما هم هست؛ همه اينها يعني اين كه روايت سوم گفت و گو با سيد رحيم ميريان فقط بخش پاياني اين گفت و گوست و نه همه ديدار و ديدن و متن ها. امام از اول مشكل قلب داشتند و مشكل معده نداشتند و دكترها مرتب قلب امام را كنترل مي كردند، لذا خاطرشان جمع بود كه قلب امام مشكلي ندارد. بعد از جريانات قطعنامه و مشكلات خاصي كه بود، يك روز آقاي دكتر عارفي آمد و گفت: آقاي ميريان آزمايشگاه را خبر كن، بيايند از امام خون بگيرند. گفتم، چرا؟ آقاي دكتر گفت: امام احساس ناراحتي كردند و مشكل معده پيدا كردند. بلافاصله آزمايشگاه را خبر كرديم و از امام خون گرفتند و نمونه ها را براي آزمايش بردند. بلافاصله كه آزمايشگاه جواب داد، ديدند كه امام مشكل معده پيدا كرده و بنا شد، آقاي دكتر عارفي با دكترهاي متخصص در اين زمينه مشورت كند. دكتر عارفي دكترها را خواست، مشورت كردند و قرار شد كه معده امام را آندوسكپي كنند. يادم هست، وقتي آقاي دكتر زالي را آورديم در بيمارستان كه امام را آندوسكپي كنند، با آقاي دكتر عارفي بوديم و آقاي دكتر طباطبايي. وقتي امام از خانه به بيمارستان مي رفت... بله! بيمارستان همين جا. امام نزديك پله ها كه رسيد، لبخندي زد و به آقاي دكتر عارفي گفت: نه تقصير شماست و نه تقصير من، تقصير شناسنامه است كه وقتي مي خواهد خط قرمز روي آن بخورد، اين مشكلات پيش مي آيد. آقاي دكتر طباطبايي گفت: اين چه حرفي است، شما سال هاي سال زنده هستيد، مشكلي نيست. امام هيچ نگفتند. امام را آورديم و آندوسكپي شدند. وقتي آندوسكپي شدند، مشخص شد، معده امام زخم است و به صورت مثلثي سر معده امام زخم است. دكترها مشورت كردند و بنا شد، امام را عمل كنند. آقاي دكتر عارفي يك مقداري با عمل مشكل داشت و گفت: من مي ترسم. دكترها ده دوازده دكتر بودند كه آمدند، مشورت كردند و در نهايت گفتند: بايد امام را عمل كنيم. آقاي دكتر عارفي با آزمايشگاهي تماس گرفت؛ اسمش ر بود. دكتر عارفي گفت كه اگر آن آزمايشگاه تشخيص دهد امام را عمل كند، عمل مي كنم و گرنه اگر تشخيص نداد، عمل نمي كنم. قرار شد من آزمايش ها و عكس را به عنوان اين كه متعلق به پدرم است به آزمايشگاه ببرم. آقاي دكتر عارفي زنگ زد و هماهنگ كرد و من رفتم آنجا به عنوان اين كه آزمايش و عكس متعلق به پدرم است؛ چون بنا نبود كسي بفهمد اينها از امام است. وقتي آزمايش ها را بردم، دكتر آنجا نگاه كرد و وقتي جواب آن را مي نوشت، يك سووال كردم. گفتم، آقاي دكتر مي توانم يك خواهش از شما بكنم، يك سووال از شما بكنم، نكند پدر من ... و او گفت بله، اما من به دكتر عارفي نوشتم، اگر خواستند، عمل كنند، يك دفعه ديگر آندوسكپي كنند. جواب را آوردم و به آقاي دكتر پور مقدس دادم. دكتر پور مقدس خيلي ناراحت شد و زنگ زد با آقاي دكتر عارفي صحبت كرد. دوباره با آقاي دكتر پور مقدس برگشتيم، همان آزمايشگاه به عنوان اين كه دو تا برادر هستيم و آمديم، احوال پدرمان را بپرسيم. دكتر پور مقدس از دكتر آزمايشگاه سووالاتي كرد و برگشتيم. يادم هست، ساعت ده شب بود كه رسيديم جلوي چيذر. با آقاي دكتر پور مقدس رفتيم پشت چيذر كه شهدا آنجا دفن هستند. دكتر سرش را به در زد و گفت: شهدا شما از خدا بخواهيد كه امام را شفا دهد. فردايش دكتر عارفي دكترها را خواست، به مشورت نشستند و تصميم گرفتند كه امام را عمل كنند و قرار شد فردا صبح اول وقت دكترها بيايند خدمت امام كه به ايشان بگويند، شما عمل داريد و چه بايد انجام دهيم. فردا صبح آمدم، خدمت امام گفتم، دكترها مي خواهند، بيايند، خدمت شما. امام فرمود: اجازه بدهيد، خلاصه اخبار را گوش دهم، بعد بيايند. امام خلاصه اخبار را گوش دادند و آيفون را زدند و دكترها آمدند. امام ننشست و ايستاد و بعد گفت، چه خبر است؟ كاري داريد؟ سخنگوي دكترها گفت: اينها به اين نتيجه رسيدند كه بايد شما را عمل كنند. امام هم فرمودند: به هر تصميمي رسيديد، همان كار را انجام دهيد. دكترها ديگر ننشستند و رفتند. بعد مشورت كردند كه چه كنند؟ گفتند، همين امروز امام را ببريم بيمارستان تا يكسري آزمايش ها از امام گرفته شود و قرار شد، امام تا بعدازظهر خانه باشند، ناهارشان را بخورند، نمازشان را بخوانند و كارهايشان را انجام دهند. بعد هم سه يا چهار بعدازظهر ايشان را در بيمارستان بستري كنيم و فردا هم امام عمل شود. تقريبا ده روز قبل از 14 خرداد؛ اول خرداد. همين كار را كرديم. اين كارها تا سه، چهار بعدازظهر طول كشيد. وقتي خواستيم، امام را بيمارستان ببريم، نكته جالبي بود؛ خانم امام در ايوان حياط ايستاده بودند، امام با خانم خداحافظي كردند اما چون خانم حواسشان جاي ديگري بود، متوجه نشد. دفعه دوم امام گفت: خانم من مي روم، خداحافظ، باز خانم متوجه نشد. دفعه سوم امام گفت: من دارم مي روم، ديگر برنمي گردم، خداحافظ. امام را آورديم، بيمارستان و بستري كرديم و فرداي آن روز هم عمل كردند. دكترها فكر نمي كردند، امام به اين زودي به هوش بيايد. وقتي امام به هوش آمدند، همه خوشحال شدند كه امام زودتر از موعد به هوش آمد. يادم هست وقتي امام به هوش آمد، همه مقامات در راهروي بيمارستان بودند و خوشحال شدند، چون از بابت مشكل قلب امام نگران بودند. حال امام كم كم، روز به روز رو به بهبودي بود تا جايي كه امام را كم كم از تخت پايين آورديم، يك مقداري قدم زدند. همه از اين وضعيت خوشحال بودند تا تقريبا چهارشنبه يازدهم خرداد كه هوا خيلي خوب بود و پنج شنبه اي بود. پزشكان گفتند: امام را با همان تخت شان بياوريم، حياط بيمارستان كه آفتاب است تا استراحت كنند و هوايي تازه كنند. اين كار را كرديم. امام روي تخت، نمازشان را خواندند و ناهارشان را خوردند. فرشي هم پهن كرده بوديم كه آقايان دور امام نشسته بودند. امام تا حدود ساعت 3 بعدازظهر در حياط بودند كه ايشان را برگردانديم به اتاق شان. فردا آن روز جمعه دوازدهم خرداد دوباره همين كار را تكرار كرديم، منتها امام نمازظهر را كه خواندند، قبل از اين كه ناهار برايشان بياوريم، يك سوپي بياوريم، بخورند، امام گفتند: يك مرتبه لرزي مرا گرفت، ببريد مرا در اتاق. بلافاصله امام را برديم اتاق. دكترها شروع كردند، به تزريق سرم و دارو دادن، مشكل حادي نبود. قرار بود، من ساعت دو بعدازظهر همان روز بروم قم و ساعت ده شب برگردم كه رفتم و برگشتم. وقتي زنگ زدم كه خبر دهم برگشته ام و بيايم، گفتند:نه! استراحت كن، صبح بيا. من هم خوابيدم. اذان صبح بود كه تلفن زنگ زد؛ قبل از اذان بود. بلند شدم و گوشي را برداشتم كه گفتند: بيا بيمارستان. نماز صبح را خواندم؛ چون نزديك بيمارستان بودم، ضربتي آمدم بيمارستان و آمدم بالاي سر امام. ديدم وضع امام دگرگون است، يعني يك مرتبه نسبت به پنج شنبه و جمعه از اين رو به آن رو شده بود. آنجا گفتند: از ديروز بعدازظهر حال امام دگرگون شده امام چيز حادي نبوده، اما از ساعت يك نيمه شب حالت امام يك دفعه عوض شده. امام را همان نصف شب شيمي درماني كرده بودند. خدمت امام بوديم كه تقريبا ساعت هفت بود. امام چون شيمي درماني شده بودند، خيلي حالت ضعف و عطش و التهاب داشتند. ساعت هفت كه امام صبحانه مي خواستند، براي ايشان صبحانه آورديم؛ يك آب جوش و چاي. امام يك آب جوش خوردند و بعد گفتند: نمي خواهم و آن را برگرداندند. امام يك حالت عطش داشتند و مرتب آب مي خواستند، براي همين آب يك ليمو شيرين را در استكان براي امام گرفتم و به امام دادم. امام مقداري از آن را خوردند و گفتند، نمي خواهم و من اصرار كردم كه چيزي نيست و براي عطش تان خوب است و امام هم بقيه را خوردند. امام ساعت ده، ده و نيم صبح گفتند، آقاي انصاري را خبر كنيد، مي خواهم وضو بگيرم. آقاي انصاري را خبر كردند و يك ليوان آب آورديم امام با همان ليوان آب وضو گرفتند. بعد گفتند، مي خواهم، نماز بخوانم؛ نماز مستحبي و نافله. آقاي انصاري به من گفت: چون فشار امام پايين است، اگر خواستند، نماز بخوانند، به صورت خوابيده باشد؛ چون مستحبي و نافله است. بعد كه به امام گفتم، ايشان گفت:يك مقداري زير سر مرا بالا بياور و من هم بالا آوردم و امام نيم خيز شد و نافله خواند تا ساعت 12 كه اذان شد و امام طبق معمول نماز و تعقيبات آن را خواند كه تا ساعت يك طول كشيد. ساعت يك امام گفتند، بگوييد، خانم بيايد. خانم آمد و امام با ايشان ملاقات كردند و گفتند: برو و نمان. بعد گفتند، دخترها بيايند. دخترها آمدند و ملاقات كردند. فرمودند، برويد. بعد عروس امام آمد. از فاميل كه تمام شد، امام گفتند، بگوييد، اعضاي دفتر بيايند و اعضاي دفتر هم يك به يك آمدند. همه با امام ملاقات كردند و امام گفتند، برويد و نمانيد. بعد گفتند، بگو، احمد بيايد. حاج احمد آقا در اتاق را كه باز كرد و سلام كرد، امام گفت: سلام بابا، احمد من دارم مي رم. همين يك جمله. حاج احمد آقا ناراحت شد و گفت: اينها نقاهت هاي بعد از عمل است، ان شاء‌الله خوب مي شويد و روز به روز بهتر مي شويد. امام هيچ نگفتند و چشم را روي هم گذاشتند. حاج احمد آقا پيشاني امام را بوسيد و رفت؛ ديگر نتوانست بماند. امام باز شروع كرد با خداي خودش صحبت كردن، دعا خواندن. يك وقت چشم باز كردند و گفتند: ساعت چند است؟ گفتم، يك ربع داريم به سه. امام باز چشم را بر هم گذاشت؛ انگار امام آماده پرواز است، منتظر است و روح ما خبر نداشت. به خود اجازه نمي داديم اين طور فكر كنيم. امام سر ساعت سه تمام كرد. همه دكترهايي كه آنجا بودند، ريختند بالاي سر امام و با شوكر و برنامه هايي كه داشتند، قلب امام را به كار انداختند، ليكن امام ديگر چشم باز نكرد، اما قلب به كار افتاد و دارو به بدن امام مي رفت. تا ساعت هشت و نيم، نه شب، دارو و سرم تزريق مي شد، فشار مقداري بالا بود اما همه خوشحال بودند كه امام برگشته است. امام را بردند، اتاق عمل كه خون در مغزشان لخته نشده باشد، ديدند كه نشده است. همه گفتند: ان شاء الله امام بر مي گردد اما از آنجايي كه امام از خداي خويش درخواست كرده بود كه خدا او را بپذيرد، خدا او را پذيرفت؛ يعني ساعت هشت و نيم تا نه ديگر سرم به بدن امام نرفت، آمپول تزريق نشد و همه مضطرب بودند كه چه خواهد شد. دكتر عبدالحسين طباطبايي آمد به من گفت:چرا نشسته اي؟ بلند شو، برو دعا كن! شما پدر شهيد هستي، شايد خدا به بركت شهدا امام را به ما برگرداند. ساعت ده و هفت يا هشت دقيقه بود كه آقاي دكتر عارفي و دكتر الياسي بالاي سر امام ايستاده بودند و منتظر بودند كه چه بايد انجام دهند؛ ماساژ قلبي بدهند يا شوكر استفاده كنند. وقتي ديدند، كار تمام مي شود و قلب از كار افتاد، دكتر شروع كرد به ماساژ قلبي دادن كه حاج احمد آقا وارد شد و گفت، آقاي دكتر عارفي! اين كاري كه مي كنيد، براي امام فايده اي دارد؟ دكتر عارفي گفت: نه و حاج احمد آقا گفت، اگر فايده اي ندارد چرا امام را اذيت مي كنيد، دستتان را برداريد. و سر ساعت ده و 20 دقيقه انا لله و انا اليه راجعون تهرام/9025/ح.خ/1666




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: ایرنا]
[مشاهده در: www.irna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 739]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن