تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 23 شهریور 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):خوشا بحال كسانى كه براى خدا گرسنه و تشنه شده‏اند اينان در روز قيامت سير مى‏شوند.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1815298685




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

روزشمار محرم دوم محرم- ورود امام حسين(ع) به كربلا


واضح آرشیو وب فارسی:شبكه خبر دانشجو: روزشمار محرم دوم محرم- ورود امام حسين(ع) به كربلا
حضرت فرمود: توقف كنيد و كوچ مكنيد! ارض كرب و بلأ محل خوابيدن شتران ما و جاى ريختن خون ماست، سوگند به خدا در اين جا حريم حرمت ما را مى‏شكنند و كودكان ما را مى‏كشند و در همين جا قبور ما زيارت خواهد شد.


نزول امام حسين عليه‏السلام به زمين كربلا(1) روز پنجشنبه دوم محرم سال شصت و يك بوده است.(2)

در مقتل ابى اسحاق اسفراينى آمده است كه: امام عليه‏السلام با يارانش سير مى‏كردند تا به بلده‏اى رسيدند كه در آنجا جماعتى زندگى مى‏كردند، امام از نام آن بلده سؤال نمود.

پاسخ دادند: «شط فرات» است.

آن حضرت فرمود: آيا اسم ديگرى غير از اين اسم دارد؟

جواب دادند: «كربلا».

پس گريست و فرمود: اين زمين، به خدا سوگند زمين كرب و بلا است! سپس فرمود: مشتى از خاك اين زمين را به من دهيد، پس آن را گرفته بو كرد و از گريبانش مقدارى خاك بيرون آورد و فرمود: اين خاكى است كه جبرئيل از جانب پرودگار براى جدم رسول خدا آورده و گفته كه اين خاك از موضع تربت حسين است، پس آن خاك را نهاد و فرمود: هر دو خاك داراى يك عطر هستند!

در تذكره سبط آمده است كه امام حسين پرسيد: نام اين زمين چيست؟

گفتند: «كربلا». پس گريست و فرمود: كرب و بلأ. سپس فرمود: ام سلمه مرا خبر داد كه جبرئيل نزد رسول خدا بود و شما هم نزد ما بودى، پس شما گريستى، پيامبر فرمود: فرزندم را رها كن! من شما را رها كردم، پيامبر شما را در امان خودش نشاند، جبرئيل گفت: آيا او را دوست دارى؟ فرمود: آرى! گفت: امت تو او را خواهند كشت، و اگر مى‏خواهى تربت آن زمين كه او در آن كشته خواهد شد به تو نشان دهم! پيامبر فرمود: آرى! پس جبرئيل زمين كربلا را به پيامبر نشان داد.

و چون به امام حسين عليه‏السلام گفته شد كه اين زمين كربلاست، خاك آن زمين را بوئيد و فرمود: اين همان زمين است كه جبرئيل به جدم رسول خدا خبر داد كه من در آن كشته خواهم شد.(3)

سيد ابن طاووس گفته است: امام عليه‏السلام چون به زمين كربلا رسيد پرسيد: نام اين زمين چيست؟ گفته شد: «كربلا».

فرمود: پياده شويد! اين مكان جايگاه فرود بار و اثاثيه ماست، و محل ريختن خون ما، و محل قبور ماست، جدم رسول خدا مرا چنين حديث كرده است.(4)

گر نام اين زمين به يقين كربلا بود اينجا محل رفتن خون ما بود

و در روايتى آمده است كه آن حضرت فرمود: ارض كرب و بلأ، سپس فرمود: توقف كنيد و كوچ مكنيد! اينجا محل خوابيدن شتران ما، و جاى ريختن خون ماست، سوگند به خدا در اين جا حريم حرمت ما را مى‏شكنند و كودكان ما را مى‏كشند و در همين جا قبور ما زيارت خواهد شد، و جدم رسول خدا به همين تربت وعده داده و در آن تخلف نخواهد شد.(5)

سپس اصحاب امام پياده شدند و بارها و اثاثيه را فرود آوردند، و حر هم پياده شد و لشكر او هم در ناحيه ديگرى در مقابل امام اردو زدند.(6)

در اين روز حر بن يزيد رياحى نامه‏اى به عبيدالله بن زياد نوشت و در آن نامه او را از ورود امام حسين عليه‏السلام به كربلا آگاه ساخت.(7)

امام عليه‏السلام فرزندان و برادران و اهل‌بيت خود را جمع كرد و بعد نظرى بر آنها انداخت گريست و گفت: خدايا! ما عترت پيامبر تو محمد صلى الله عليه و آله و سلم هستيم، ما را از حرم جدمان راندند، و بنى اميه در حق ما جفا روا داشتند. خدايا حق ما را از ستمگران بستان و ما را بر بيدادگران پيروز گردان. (8)و (9)

ام كلثوم عليهاالسلام به امام عليه‏السلام گفت: اى برادر! احساس عجيبى در اين وادى دارم و اندوه هولناكى بر دل من سايه افكنده است.

امام حسين عليه‏السلام خواهر را تسلى داد.(10)

امام عليه‏السلام پس از ورود به سرزمين كربلا به اصحاب خود فرمود:

"الناس عبيد الدنيا و الدين لعق على السنتهم يحوطونه ما درت معايشهم فاذا محصوا بالبلأ قل الديانون.(11)

مردم، بندگان دنيا هستند و دين را همانند چيزى كه طعم و مزه داشته باشد، مى‏انگارند و تا مزه آن را بر زبان خود احساس مى‏كنند آن را نگاه مى‏دارند و هنگامى كه بناى آزمايش باشد، تعداد دينداران اندك مى‏شود.

به دنبال اطلاع عبيدالله از ورود امام عليه‏السلام به كربلا، نامه‏اى بدين مضمون به حضرت نوشت: به من خبر رسيده است كه در كربلا فرود آمده‏اى، و اميرالمؤمنين يزيد! به من نوشته است كه سر بر بالين ننهم و نان سير نخورم تا تو را به خداوند لطيف و خبير ملحق كنم! و يا به حكم يزيد بن معاويه باز آيى! والسلام.

امام عليه‏السلام دوات و كاغذ طلب كرد و خطاب به تعدادى از بزرگان كوفه كه مى‏دانست بر رأى خود استوار مانده‏اند، اين نامه را نوشت: «بسم الله الرحمن الرحيم از حسين بن على به سوى سليمان بن صرد و مسيب بن نجبه و رفاعة بن شداد و عبدالله بن وال و گروه مؤمنين، اما بعد، شما مى‏دانيد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در حيات خود فرمود: هر كس سلطان ستمگرى را ببيند كه حرام خدا را حلال نمايد و پيمان خود را شكسته و با سنت من مخالفت مى‏كند و در ميان بندگان خدا با ظلم و ستم رفتار مى‏نمايد، و اعتراض نكند قولا و عملا، سزاوار است كه خداى متعال هر عذابى را كه بر آن سلطان بيدادگر مقدر مى‏كند، براى او نيز مقرر دارد، و شما مى‏دانيد و اين گروه (بنى اميه) را مى‏شناسيد كه از شيطان پيروزى نموده و از اطاعت خدا سرباز زده، و فساد را ظاهر و حدود الهى را تعطيل و غنائم را منحصر به خود ساخته‏ايد، حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام كرده‏اند.

نامه‏هاى شما به من رسيد و فرستادگان شما به نزد من آمدند و گفتند كه شما با من بيعت كرده‏ايد و مرا هرگز در ميدان مبارزه تنها نخواهيد گذارد و مرا به دشمن تسليم نخواهيد كرد، حال اگر بر بيعت و پيمان خود پايداريد كه راه صواب هم همين است، من با شمايم و خاندان من با خاندان شما و من پيشواى شما خواهم بود؛ و اگر چنين نكنيد و بر عهد خود استوار نباشيد و بيعت مرا از خود برداشتيد، به جان خودم قسم كه تعجب نخواهم كرد، چرا كه رفتارتان را با پدرم و برادرم و پسر عمويم مسلم، ديده‏ام، هر كس فريب شما خورد ناآزموده مردى است. شما از بخت خود رويگردان شديد و بهره خود را در همراه بودن با من از دست داديد، هر كس پيمان شكند، زيانش را خواهد ديد و خداوند به زودى مرا از شما بى‌نياز گرداند، والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته.»(12)

امام عليه‏السلام نامه را بست و مُهر كرد و به قيس بن مسهر صيداوى داد(13) تا عازم كوفه شود، و چون امام عليه‏السلام از خبر كشته شدن قيس مطلع گرديد گريه در گلوى او پيچيد و اشكش بر گونه‏اش لغزيد و فرمود: «خداوندا! براى ما و شيعيان ما در نزد خود پايگاه والايى قرار ده و ما را با آنان در جوار رحمت خود مستقر ساز كه تو بر انجام هر كارى قادرى.» (14)و (15)

سپس امام حمد و ثناى الهى را بجا آورد و بر محمد و آل محمد درود فرستاد و همان خطبه‏اى را كه ما در منزل ذى حسم از آن بزرگوار نقل كرديم ايراد فرمود.(16)

پس از سخنان امام، زهير بپاخاست و گفت: اى پسر رسول خدا! گفتار تو را شنيديم، اگر دنياى ما هميشگى و ما در آن جاويدان بوديم، ما قيام با تو و كشته شدن در كنار تو را بر ماندن در دنيا مقدم مى‏داشتيم.

سپس برير(17) برخاست و گفت: يا بن رسول الله! خدا به وسيله تو بر ما منت نهاد كه ما در ركاب تو جهاد كنيم و بدن ما در راه تو قطعه قطعه شود و جد بزگوارت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در روز قيامت شفيع ما باشد.(18)

و بعد، نافع بن هلال از جا بلند شد و عرض كرد: اى پسر رسول خدا! تو مى‏دانى كه جدت پيامبر خدا هم نتوانست محبت خود را در دل‌هاى همه جاى دهد و چنانچه مى‏خواست، همه فرمان‏پذير او نشدند، زيرا كه در ميان مردم، منافقانى بودند كه نويد يارى مى‏داند ولى در دل، نيت بيوفائى داشتند؛ اين گروه، در پيش روى از عسل شيرين‏تر و در پشت سر، از حنظل تلخ‏تر بودند! تا خداى متعال او را به جوار رحمت خود برد؛ و پدرت على عليه‏السلام نيز چنين بود، گروهى به يارى او برخاستند و او با ناكثين و قاسطين و مارقين قتال كرد تا مدت او نيز به سر آمد و به جوار رحمت حق شتافت؛ و تو امروز نزد ما بر همان حالى! هر كس پيمان شكست و بيعت از گردن خود برداشت، زيانكار است و خدا تو را از او بى نياز مى‏گرداند، با ما به هر طرف كه خواهى، به سوى مغرب و يا مشرق، روانه شو، به خدا سوگند كه ما از قضاى الهى نمى‌هراسيم و لقاى پروردگار را ناخوش نمى‌داريم و ما از روى نيت و بصيرت هر كه را با تو دوستى ورزد، دوست داريم، و هر كه را با تو دشمنى كند، دشمن داريم.(19)

به دنبال اطلاع عبيدالله از ورود امام عليه‏السلام به كربلا، نامه‏اى بدين مضمون به حضرت نوشت: به من خبر رسيده است كه در كربلا فرود آمده‏اى، و اميرالمؤمنين يزيد! به من نوشته است كه سر بر بالين ننهم و نان سير نخورم تا تو را به خداوند لطيف و خبير ملحق كنم! و يا به حكم يزيد بن معاويه باز آيى! والسلام.

چون اين نامه به امام رسيد و آن را خواند، آن را پرتاب كرده فرمود: رستگار نشوند آن گروهى كه خشنودى مخلوق را به چشم خالق خريدند.

فرستاده عبيدالله گفت: اى ابا عبدالله! جواب نامه؟

امام فرمود: اين نامه را جوابى نيست! زيرا بر عبيدالله عذاب الهى و ثابت است.

چون قاصد نزد عبيدالله بازگشت و پاسخ امام را بگفت، اين زياد بر آشفت و به سوى عمر بن سعد نگريست و او را به جنگ حسين فرمان داد.

عمر بن سعد كه شيفته ولايت «رى» بود، از قتال با حسين عليه‏السلام عذر خواست.

عبيدالله گفت: پس آن فرمان ولايت رى را باز پس ده!

عبيدالله بن زياد اندكى قبل از اين واقعه دستور داده بود تا عمر بن سعد به سوى دستبى(20) همراه با چهار هزار سپاهى حركت كند زيرا ديلميان بر آنجا مسلط شده بودند، و ابن زياد فرمان امارت رى را به نام عمر بن سعد نوشته بود، عمر بن سعد هم در حمام اعين(21) خود را آماده حركت كرده بود كه خبر حركت امام به سمت كوفه به ابن زياد رسيد و او عمر بن سعد را طلب كرد و گفت: بايد به جانب حسين روى و چون از اين مأموريت فراغت يافتى، آنگاه به سوى رى روانه شو!

به همين جهت عمر بن سعد كه انصراف از حكومت رى براى او بسيار ناگورا بود به ابن زياد گفت: امروز را به من مهلت ده تا بينديشم!

عبيدالله بن زياد شخصى را به نام سويد بن عبدالرحمن فرمان داد تا در اين مسأله (فرار از جنگ) تحقيق كند و متخلفان را نزد او برد، و او يك نفر شامى را كه براى انجام امر مهمى از لشكرگاه به كوفه آمده بود، گرفته و نزد عبيدالله برد و او دستور داد سر آن مرد شامى را از تنش جدا نمايند تا كسى ديگر جرأت سرپيچى از دستورات او را نكند! نوشته‏اند كه آن مرد شامى براى طلب ميراث به كوفه آمده بود!

نوشته‏اند كه: عمر بن سعد از سر شب تا سحر در انديشه اين كار بود و با خود مى‏گفت:

"اترك ملك الرى و الرى رغبتى‌ام ارجع مذموما بقتل حسين و فى قتله النار التى ليس دونها حجاب و ملك الرى قوْ عينى." (22) و(23)

سپس با اهل مشورت اين مسئله را در ميان گذاشت، همه او را از جنگ با حسين بن على عليه‏السلام نهى كردند، و حمزة بن مغيره فرزند خواهرش به او گفت: تو را به خدا از اين انديشه در گذر زيرا مقاتله با حسين، نافرمانى خداست و قطع رحم كردن است، به خدا سوگند كه اگر همه دنيا از آن تو باشد و آن را از تو بگيرند بهتر است از آن كه به سوى خدا بشتابى در حالى كه خون حسين بر گردن تو باشد.

عمر بن سعد گفت: همين كار را انجام خواهم داد انشأ الله!

عمار بن عبدالله از پدرش نقل كرده است كه: بر عمر بن سعد وارد شدم در حالى كه عازم به سوى كربلا بود، به من گفت: امير، مرا فرمان داده است به سوى حسين حركت كنم. من او را از اين كار نهى كردم و گفتم: از اين قصد باز گرد! هنگامى كه از نزد او بيرون آمدم شخصى نزد من آمد و گفت: عمر بن سعد مردم را به جنگ با حسين فرا مى‏خواند؛ به نزد او رفتم در حالى كه نشسته بود، چون مرا ديد روى از من گرداند، دانستم كه عازم حركت است و از نزد او بيرون آمدم.

عمر بن سعد نزد ابن زياد رفت و گفت: مرا بدين مسئوليت گماردى و در ازاى آن، ولايت رى را به من اعطا كردى، و مردم هم از اين معامله آگاهند، ولى پيشنهادى دارم و آن اين است كه عده‏اى از اشراف كوفه هستند كه در اين مقاتله به همراهى آنان نياز دارم! آنها را نزد خود فراخوان تا سپاه مرا در اين مسير همراهى باشند. سپس نام تعدادى از اشراف كوه را ذكر كرد، عبيدالله بن زياد گفت: ما در اين كه چه كسى را خواهيم فرستاد، از تو نظر خواهى نخواهيم كرد! اگر با اين گروه كه همراه تو هستند، از عهده انچام اين مأموريت بر مى‏آيى كه هيچ، در غير اين صورت بايد از امارت رى چشم بپوسى!

عمر بن سعد چون پافشارى عبيدالله را مشاهده كرد گفت: خواهم رفت.

پي‌نوشت‌ها:

1- كربلأ: موضعى است كه حسين بن على در آن كشته شد و نزديك كوفه در طرف بيابان قرار گرفته و در كنار فرات است. (مراصد الاطلاع 3/1154).

2- الامام الحسين و اصحابه 194 / البد و التاريخ (ص)/10.

3- الامام الحسين و اصحابه 197.

4- الملهوف 35.

5- الامام الحسين و اصحابه 198/ و در اثبات الهداة 2/586. اين عبارت نيز ذكر شده است: «هيهنا و الله محرشنا و منشرنا».

6- كشف الغمه 2/47.

7- كشف الغمه 2/47.

8- «اللهم انا عترة نبيك محمد قد اخرجنا و طردنا و ازعجنا عن حرم جدنا و تعدت بنو اميه علينا، اللهم فخذ لنا بحقنا و انصرنا على القوم الظالمين.»

9- مقتل الحسين مقرم 193.

10- وقايع الايام خيابانى 171.

11- بحار الانوار 44/383 و 75/116، به نقل از تحف العقول.

12- اين بيانات كه در اينجا به صورت نامه امام عليه‏السلام آورده شد، در صفحات قبل به صورت خطبه امام عليه‏السلام هنگام ملاقات با حر و سپاهيانش آمده است و شايد هر دو مورد صحيح باشد، در اثناى راه به صورت خطبه، و در كربلا به صورت نامه براى اشراف كوفه.

13- در سابق گذشت كه امام عليه‏السلام در منزل حاجر از بطن الرمة قيس بن مسهر را فرستاده و از اين نقل چنين استفاده مى‏شود كه آن حضرت قيس را از كربلا اعزام كرده است، و احتمال دارد كه عبدالله بن يقطر را از منزل حاجر و قيس بن مسهر صيداوى را از كربلا به كوفه اعزام داشته‏اند.

14- «اللهم اجعل لنا و لشيعتنا عندك منزلا كريما و اجمع بيننا و بينهم فى مستقر من رحمتك انك على كل شئ قدير».

15- بحار الانوار 44/381.

16- طبرى ايراد اين خطبه را به وسيله امام در ذى حسم ذكر كرده، و برخى آن را پس از ورود به زمين كربلا از آن حضرت نقل كرده‏اند.

17- برير بن خضير از اصحاب اميرالمؤمنين عليه‏السلام و از شيوخ قرأ در مسجد كوفه و از تابعين بوده است؛ در زهد و طاعت، شهره بود، و در ميان قبيله همدان شرف و منزلت والايى داشت. (وسيله الدارين 106).

18- الملهوف 32.

19- مقتل الحسين مقرم 194.

20- دستبى، اصل آن دشت بى، منطقه وسيعى است بين رى و همدان؛ و عموم، آن را دشتابى مى‏گويند. (الامام الحسين و اصحابه 222).

-21 «حمام اعين» نام موضعى است در كوفه منسوب به «اعين» مولاى سعد بن ابى وقاص. (مراصد الاطلاع 1/423).

22- «آيا حكومت رى را رها كنم و حال آن كه آرزوى من است؟ يا باز گردم و با كشتن حسين خود را در معرض مذمت و شماتت خلق خدا قرار دهم؟ در كشتن حسين آتشى است كه نمى‌توان از آن گريخت، و حكومت رى هم نور چشم من است!»

23- مقتل الحسين مقرم 197.

24- تاريخ طبرى 5/409.

/انتهاي پيام/
 سه شنبه 10 دي 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: شبكه خبر دانشجو]
[مشاهده در: www.snn.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 221]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن