واضح آرشیو وب فارسی:همشهری: وقتي مرگ سعادت ميشود
دين- سهند بهمني:
محمدبنجرير طبري: امام خطاب به مردم فرمودندآيا نمينگريد كه از باطل نهي نميشود؟ پس در چنين شرايطي شايسته است كه مؤمن در انديشه ديدار خداوند باشد.
بررسي شالودهها و زيرساختهاي اجتماعي و روايت تحليلي قيام كربلا، اگرچه ريشهها و ماهيت اين نهضت را ترسيم ميكند اما بيگمان تمام ابعاد، اهداف و بنيادهاي نظري و اعتقادي آن را نشان نميدهد؛ به همين دليل نيز ضروري است تا به وارسي اهداف و مباني تئوريك و اعتقادي نهضت حسيني بپردازيم و ببينيم كه قيام امام حسين(ع) و يارانش، بر بنياد چه تعارضها و تضادهايي با نظام اموي استوار بود. بيشك ميتوان اهداف عمده اين قيام و تصوير استراتژي امام را در سخنانش و در اعمالش مشاهده كرد.
در يك سطح معنايي، امر به معروف و نهي از منكر كه از نگاه برخي فرقههاي متقدم چون معتزله به عنوان يكي از اصول دين و در نگاه برخي گروههاي فكري ديگر چون شيعه يكي از رئوس فروعات دهگانه است، به عنوان هدف اصلي قيام كه در واقع واكنش امام بوده است به تحولات عمده اجتماعي در زيرساختهاي جامعه نوجوان مسلمان مطرح ميشود.
از امربه معروف و نهي از منكر نيز وجه فقهي و عملگرايانه آن مراد بوده است؛ به اين معنا كه امام ديد در جامعه- از خليفه كه رأس هرم جامعه مسلمانان است تا قاعده اين هرم كه آن را عامه مسلمانان تشكيل ميدادند- ارزشهاي اسلامي ديگرگونه شده است؛ به سخن ديگر منكرات به معروفات و معروفات به منكرات مبدل شده است.
بيگمان اين تحليل تنها به رفتارهاي يزيد منحصر خواهد بود؛ خليفهاي كه روزگار به بازي با بوزينگان و شرابخواري ميگذارند، اهل شعر بود و سواركاري و اگر توصيه و اجبار پدر نبود، به رسم طايفه مادر به تاختوتاز در دشتهاي شام ميپرداخت و به زنبارگي روزگار ميگذرانيد.
بنابراين براساس اين تحليل اينگونه نتيجهگيري ميكنيم كه اگر يزيد- در يك حالت فرض- تمام رفتار خويش را اصلاح ميكرد و تبديل ميشد به حاكمي همطراز فرمانروايان پيشين كه به رفتارهاي اسلامي پايبند بودند و از رفتارهاي خود دور ميداشتآنچه را در شرع اسلام خلاف حكم و فرمان خداوند شمرده شده بود و به واقع همان ماهيت حكومت پدر خويش را حفظ ميكرد، تضادها و تعارضهاي حسين(ع) و يارانش با او از ميان ميرفت و قيام حسيني كه در اين تحليل بر شخصيت يزيد استوار است، به واقع سالبه به انتفاء موضوع ميشد.
به نظر اما تحليل مولفههاي قيام حسيني را بايد فراتر ديد از وجه فقهي دو آموزه امر به معروف و نهي از منكر. در اين تحليل نيز هرچند امر به معروف و نهي از منكر نقش اساسي ايفا ميكند اما در وجه فقهي خويش محصور و گرفتار نميآيد و به واقع معنايي فراختر مييابد. در اين تحليل ميتوان به اين فرض نيز پرداخت كه حتي اگر آن رفتار از يزيد سرنميزد، باز قيام حسيني شكل ميگرفت.
با اين مقدمه و به مناسبت آغاز محرمي ديگر ميتوان به تحليل مولفههاي ساختار قيام حسيني پرداخت.
مفاهيمي چون امربهمعروف و نهي از منكر را ميتوان در يك وجه مرتبط دانست با « احياي حق و امحاي باطل» درصورت كلي و عمومي آن. به يك معنا ميتوان اينگونه درباره اسلام سخن گفت: اگر اسلام را حاوي ماده و نيز صورتي ببينيم، در عصر اموي تنها صورتي از اسلام پاي بر جا بود. در اين تفسير ماده، روح و معناي اسلام و صورت، رويه فقهي و آداب و رسوم ظاهري اسلام است.
اين سخن درستي است كه در عصر اموي، تقيد عامه مردم به اسلام نسبت به عصر خلفاي راشدين رو به كاستي نهاده بود، اما واقعيت آن است كه در اين عصر، به رغم انحطاط سياسي و اخلاقي، مردم در انجام فرايض فقهي سخت مقيد بودند و هرگز در دام لااباليگري و نيز لاادريگري اخلاقي و فقهي نيفتادند.
به گواهي گزارشگران صدر اسلام، در عصر اموي، حتي عنصري چون يزيد كه در جمع ياران و خواص خويش به انكار آسمانيبودن اسلام نيز ميپرداخت، از تظاهر به انجام فرايض و اقامه نماز با مسلمانان روي برنميتافت. در ميان مسلمانان نيز تا آن روز نماز، روزه، حج، زكات، خمس، جهاد و امر به معروف و نهي از منكر، به همان معناي رايج و سطحي آن معمول بود.
بنابراين بايد اهداف حركت امام را در جايي ديگر به نظاره نشست. خود امام در نامهاش نگاهي گذرا به اين اهداف داشته است. اين نامه را كه در واقع وصيتنامه امام است به برادرش محمد، ابناعثم كوفي براي نخستين بار اينگونه در الفتوح نقل كرده است: «من نه براي سركشي و طغيان و نه بر بنياد هويوهوس و نه به انديشه فساد و ستمكاري خروج كردهام. قيام من تنها براي اصلاح جدم محمد(ص) است. من برآنم تا امر به معروف و نهي از منكر كنم و راه و روش جدم و پدرم علي بنابيطالب را پي گيرم.» (الفتوح، ج3، صص23 و 24) .
در كلام ديگري كه محمدبنجرير طبري ناقل آن است امام اينگونه مردم را مورد خطاب قرار ميدهد:«آيا نمينگريد كه به حق عمل نميشود و از باطل نهي داده نميشود؟ پس در چنين شرايطي شايسته است كه مومن در انديشه ديدار خداوند باشد. من نيز مرگ را جز سعادت و زندگي با ستمكاران را جز خواري نمييابم.»(طبري، ج5، صص403 و404) .
سنخشناسي و بررسي مفهومي اين دو فراز از جملات امام، زمينه دستيابي به دو مفهوم كليدي را در اين عبارات فراهم ميسازد.
به نظر دو مفهوم كليدي، اساس اين دو سخن را سامان داده است؛ نخست:«الاصلاح فيامه جدي» كه در سخن اول آمده است و به معناي اصلاحگري در امت رسولخدا(ص) به كار ميرود و دوم «الا ترون ان الحق لايعمل به» يعني آيا نميبينيد كه به حق عمل نميشود؟
شايد به لحاظ منطقي بايد اصلاحگري را در ارتباط با حق ديد كه بدان عمل نميشود. به سخن ديگر چون به حق عمل نميشود، اصلاحگري موجه و منطقي جلوهگر ميشود. براي تطبيق اين دو مفهوم اساسي با جامعه، بايد به نكات زير توجه كرد:
1- استبداد سياسي و سلطنت اسلامي: فرمانروايي معاويه تحتعنوان خليفه خداوند را بايد بهواقع تجسم كامل استبداد سياسي بهشمار آورد. اين شيوه از سلطه تا آن زمان، نه در تاريخ خلافت سابقه داشت و نه در سنت عربي، معمول و مرسوم بود.
خلفاي اوليه فارغ از مباحث تاريخي كه پيرامون مشروعيتشان وجود دارد، بهنحوي مستقيم يا غيرمستقيم، حكومت خويش را بر بيعت با مسلمانان استوار ميساختند. حتي پس از شهادت امامعلي(ع)، امامحسن(ع) با اقبال و بيعت عامه خلافت را بهدست گرفت.
اجماع مورخان و اتفاق علماي اخبار بر آن است كه معاويه كوتاهزماني پس از استقرار بر مسند فرمانروايي، عمدهترين بند از عهدنامه صلح يعني اجتناب از تعيين جانشين براي خود را زير پا نهاد؛ بنابراين نه فرمانروايي وي بهمانند خليفه اول شكل گرفته بود تا بتوان با استناد به خليفه اول، او را مجاز به تعيين جانشين دانست و نه سند صلح با امام حسن(ع) وي را به تعيين جانشين براي خود مجاز ميشمرد؛ به هميندليل بود كه بعدها بزرگان عامه در توصيف فرمانروايي معاويه و يزيد به سلطنت و متمايزساختن شكل و ماهيت حكومت امويان ترديدي نكردند.
از دل اين نوع شيوه انتخاب نيز به نحو كاملاً طبيعي استبداد سياسي بروز ميكرد. يزيد در نخستين نامهاي كه براي اهل مدينه مينويسد و از امير خود در مدينه، يعني محمدبنعثمان ميخواهد آن را براي اهالي مدينه بخواند، از نگاه يك حاكم مستبد به مردم مينگرد و ايشان را تهديد به نابودي و يافتن سرنوشتي چون سرنوشت قوم عاد و ثمود ميكند و وعده عذابي به ايشان ميدهد كه در صورت پندنگرفتن از تهديد، قرار است بر سر ايشان آيد و دودمان آنها را به باد دهد!
2- تثبيت مشروعيت اشرافي و نظام طبقاتي: مشاركت و حضور و نفوذ اشراف در عصر معاويه موجب ميشد تا ايشان در اركان قدرت نقش فعالي ايفا كنند و معاويه نيز خود از اين پديده استقبال ميكرد چرا كه خود او نيز وابستگي تام به اين نوع از طبقات اجتماعي داشت و كاركردهاي آن را بهخوبي ميدانست.
چنين حضوري از سوي اشراف در حكومت باعث ميشد تا از سويي منافع ايشان كاملاً حفظ شود و چون عصر خلفاي اوليه خود را در حاشيه نبينند و از سوي ديگر سبب ميشد تا حكومت اموي به قيادت معاويه و پس از آن يزيد، پايههاي قدرت خويش را در ميان اشراف و رؤسا و قبايل محكم ببيند.
قيام امامحسين(ع) هرچند نتوانست به نحو عملي نفوذ فعال طبقه اشراف را در حكومت مانع شود ولي امام توانست با قيام خود ماهيت اشرافي حكومت اموي را برملا سازد. شايد بيشترين اثر قيام امامحسين در اينباره را بتوان در اين تصور مردم جستوجو كرد كه ديگر حكومت اموي را امتداد حكومت نبوي به شمار نميآوردند.
3- امحاي عدالت و برابري: معاويه در حكومت خويش عملا تمام عدالت علي و خلفاي گذشته را زير پا گذاشت. آغاز حكومت معاويه همراه بود با آغاز تلاش وسيعي كه براي تثبيت اصول پادشاهي و حاكميت اشرافي مبذول ميشد. معاويه نخستين حاكمي بود كه ميان خويش و مسلمانان حاجب قرار داد.
او بيتالمال را ثروت خاص خويش بهشمار ميآورد و مطابق تشخيص خود آن را در ميان مردماني كه خود ميپسنديد، پخش ميكرد. يزيد نيز اينگونه عمل ميكرد و البته طبيعي هم بود كه چنين امري رخ دهد چرا كه ايشان به آرمان عدالتخواهي باور نداشتند.
4- ارتقاي اراذل و انزواي بزرگان صحابه: با توجه به عناوين سهگانه پيشگفته بسيار منطقي مينمايد كه معاويه و يزيد براي انجام اهداف خويش از دونمرتبهترين افراد اجتماع بهره برند، نه صحابه و تابعين والاقدر رسول خدا(ص).
مسعودي در بحثي درباره اخلاق و سياست معاويه به همين معنا اشارت كرده است: «از جمله خصايل عامه اين است كه مردمان نالايق را به پيشوايي برگزينند و فرومايگان را برتري بخشند و غيرعالم را عالم شمارند. اينان توانايي تشخيص حق از باطل را ندارند.» (مروجالذهب، ج2، ص35).
امامحسين(ع) خود در نامهاي كه به معاويه نوشته است به موارد متعددي از اين موضوع اشارت كرده است؛ كشتن حجربنعدي و يارانش كه به قول امام با بيداد معاويه به ستيز برخاسته بودند؛ كشتن عمرو بن حمق خزاعي، از بزرگترين اصحاب رسول خدا(ص)، همان صحابهاي كه عبادت، چهرهاش را فرسوده و اندامش را لاغر ساخته بود؛ انتساب زيادبنابيه كه زنا زادهاي بيش نبود به ابوسفيان؛ دستوردادن معاويه به كشتار دوستداران علي و محبانش؛ اينها همگي از مواردي است كه در نامه امامحسين(ع) به معاويه بهعنوان مصاديقي از ارتقاي اراذل و از ميانبردن افاضل ذكر شده است و البته بزرگتر از همه جنگ با امامحسن(ع) و بركنارساختن امامحسين(ع) و ديگر صحابه والاقدر از مناصب اجتماعي، همگي از نشانههاي چنين امري است.
قيام امامحسين(ع) لااقل توانست مردمان را نسبت به اين موضوعها آگاه سازد؛ هرچند نتيجه عملي فوري نداشت ولي پس از آن توانست با نشانهگرفتن عناصر اشرافي، استبدادي و ناكارآمدي نفوذ اراذل در حكومت، پايههاي حكومت اموي را لرزان كند.
يکشنبه 8 دي 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: همشهری]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 326]