تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1837343410
قابل: هيچكس حق حاكميت ندارد/ روانبخش: اين، خلاف اسلام و قانون اساسي است
واضح آرشیو وب فارسی:مهر: قابل: هيچكس حق حاكميت ندارد/ روانبخش: اين، خلاف اسلام و قانون اساسي است
مشروح مناظره روانبخش و قابل در دانشگاه مشهد/1
قاسم روانبخش، دبير سياسي هفتهنامه پرتو سخن و احمد قابل در تاريخ 3/9/87 مناظرهاي تحت عنوان "اصول و ارزشهاي انقلاب" دردانشگاه فردوسي مشهد انجام دادند كه رجانيوز متن كامل آن را پيرو استقبال گسترده كاربران محترم از مشروح مناظره هاي سياسي و اعتقادي در 2 بخش منتشر مي نمايد:
بخش اول:
سؤالي كهابتدا مطرح ميشود، اين است: اصول وارزشهاي انقلاب چه بودند؟ چه مصاديق وشاخصه هايي دارند و اساساً بستر طراحي اين ارزشها چه بودهاست؟
روانبخش: ابتدا نكتهاي را عرض ميكنم خدمت آقاي قابل وشما سروران گرامي. آيه شريفه قرآن را توجه ميدهم: "فبشر عبادي الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه"؛ به كساني كه سخنها را ميشنوند و بهترينشان را انتخاب ميكنند و به دور از گرايشات حزبي و سياسي و دغدغههاي جناحي، حق را آشكارا ميپذيرند، بايد به اين جمعيت، بشارت داد و قرآن بشارت ميدهد.
بحث علمي و سياسي، جايش در دانشگاه و در جمع دانشجويان عزيزي است كه انگيزه روشن شدن مباحث را دارند تا احياناً شبهاتي اگر در ذهنشان دارند، رفع شود. همين طور كه من در مناظره با آقاي تاج زاده در كاشان عرض كردم، در مناظره، بحث زمين خوردن و زمين زدن و كشتي گرفتن نيست. ميدان كشتي نيست؛ بلكه ميدان تلاش براي كشف حقايق است. بنابراين اميدواريم تا آخر جلسه، دوستان به نكات مطلوب توجه كنند و آنچه خودتان حق تشخيص داديد، همان را اتخاذ فرماييد، قضاوت با شماست.
همانطور كه مستحضريد، چيزي كه ما به آن ميپردازيم، در واقع اصول و ارزشهاي انقلاب اسلامي است كه رهبر آن انقلاب، حضرت امام خميني بودند و قانون اساسي كه بعد از انقلاب به تصويب رسيده، در دسترس ما است. انقلابيون هم كمابيش در جمع ما هنوز حضور دارند و كساني كه در اين راه جانفشاني كردند و جان خودشان را براي تحقق انقلاب دادهاند، وصيت نامه هايشان موجود است. ما اگر بخواهيم، بدانيم، اصول و ارزشهاي انقلاب چه بوده، مرجع ما بايد اين ها باشد.
اول؛ امام، كسي كه انقلاب با رهبري ايشان به پيروزي رسيده است، خوشبختانه دفتر نشر آثار امام، سخنرانيها و بيانيهها و اطلاعيههايي را كه ايشان داهاند، از سال42 و بعضاً حتي قبل از 42، در صحيفهامام كه 22 مجلد است، جمع آوري كردهاند. هر چهامام فرمودند، سخنراني و نطق هايي كه نوشتهاند، همگي محفوظ است. ما اگر بخواهيم، ببينيم، اصول و ارزشهاي انقلاب اسلامي چه بوده، بايد به فرمايشهاي آن كسي مراجعه كنيم كه رهبري اين انقلاب را به عهده داشته است.
دوم اين كه مراجعه كنيم، به وصيت نامه هايي كه شهداي ما نوشتهاند و خون خودشان را براي اين انقلاب دادهاند. در مقدمه قانون اساسي آمدهاست كه بيش از 60 هزار شهيد براي به بار نشستن و پيروزي انقلاب اسلامي، جان خودشان را تقديم كردهاند. البته بعد از پايان يافتن جنگ 8 ساله، اين آمار به بالاي 200 هزار رسيدهاست. در وصيت نامههاي شهدايي كه رفتند و بالاترين سرمايه، يعني هستي خودشان را دادهاند، چه نوشته شدهاست؟ براي چه رفتند، شهيد شدند؟ و بعد اين كه شعار ملت ايران براي تحقق اين انقلاب چه بود؟ مهمترين شعاري كه در راهپيمايي ها داده ميشد، درمقدمه قانون اساسي آمدهاست: «مردم ايران با شعار استقلال، آزادي و حكومت اسلامي حركت كردند و از ميان فريادهاي استقلال، آزادي و حكومت اسلامي، اين نهال انقلاب به ثمر نشست. اين نهضت عظيم با تكيه بر ايمان و وحدت و قاطعيت رهبري و نيز فداكاري ملت به پيروزي رسيد.» اين قانون اساسي است كه پس ازتشكيل مجلس خبرگان نوشته شد و در رفراندوم سال 58 اكثريت 2/98مردم به آن، رأي مثبت دادند. اين كهاين شعار ملت ايران در مقدمه قانون اساسي آورده شده، براي آن است كه كسي بعداً آن را تحريف نكند و بگويد مثلاشعار آن ها "استقلال، آزادي و پيشرفت" بود. نخير، شعارتاريخي ملت ما "استقلال، آزادي و حكومت اسلامي" بود كه بعداً به "استقلال، آزادي و جمهوري اسلامي" تبديل شد. اينها مآخذ ماست. مآخذ معتبري كه ما ميتوانيم بهاين ها مراجعه كنيم و ببينيم اصول و ارزشهاي انقلاب اسلامي چه بوده؟ البته ميتوان از مردم انقلابي و نسل اول انقلاب كه هنوز حضور دارند نيز پرسيد كه هدف شما از شركت در راهپيمايي ها چه بود؟ چه شعاري ميداديد؟ چه ميخواستيد؟ حرفتان چه بود؟ البته مهم ترين منبع ومانيفست ما همان "صحيفهامام" و "صحيفه نور" است كه ميشود، به آنها مراجعه كرد و ديد كه رهبري انقلاب كه تا آخرين مرحله، آن را رهبري كرده و به كمك ملت بزرگ ايران آن را در 22 بهمن به پيروزي رساند، نوع حكومت و قانون اساسي را به رفراندوم گذاشته، قانون اساسي نوشته شد، بعد اولين رييس جمهور و حتي تا سومين رييس جمهور و چهارمين رييس جمهور در زمان خودشان بودند كه رأي گيري شد، مجلس تشكيل شد، قوه قضاييه، شوراي نگهبان و تمام اينها شكل گرفت، هدف ايشان چه بود و اصول و ارزشهاي انقلاب از نظر ايشان چه بودهاست؟
مهمترين شاخصهاي كه در اين انقلاب اسلامي وجود داشته، اسلام است. شما وقتي به صحيفه امام مراجعه ميكنيد، (نرم افزار آن همين الآن در لپ تاب من موجود است) اگر كلمهاسلام را بزنيد، ميبينيد كه معمار انقلاب 31500 بار كلمه اسلام يا اسلامي را به كار برده و اين خيلي عجيب است. تعبيري را حضرت آيت الله مصباح فرمودند كه آب و نان از دهان امام ميافتاد ولي كلمه اسلام از دهانشان نميافتاد. همه جا و هر وقت كه صحبت ميكردند، صحبت از اسلام بود و حتي وقتي در مورد جمهوري صحبت ميكردند، جمهوري اسلامي را ميگفتند. تعبير امام اين بود كه توجه داشته باشيد كه در جمهوري اسلامي، جمهوري قالب است و اصل، محتواي آن است؛ ما دنبال تحقق اسلاميم. تعبير امام اين است كه مردم، بچه هايشان را به خاطر جمهوري نبردند، شهيد كنند، مردم به خاطر آن محتواي جمهوري اسلامي و براي خاطر اسلام شهيد دادند و بچههاي خود را به جبهه فرستادند. در اين 22 جلد، وقتي ملاحظه ميكنيم، 58 بار درباره دموكراسي صحبت كردهاند. نسبت 58 با 31500 چه نسبتي است؟! وقتي هم از دموكراسي صحبت كردند، منظور همان دموكراسي غربي است كه امام مذمت كردهاند. كلمه جمهوري را نسبت به اسلامي4950 گفتهاند و بسياري از مواردش را كه من نگاه كردم، ديدم، جمهورياي كه آمده، پيام امام به رؤساي جمهوري كشورهاي ديگر است؛ ولي از مجموع واژه هايي كه براي جمهوري وجود دارد، 4950 و با نسبت 31500 ميبينيم كهامام چه كلمه و واژهاي را بيشتر به كار بردهاند. بنابراين آنچه مهمترين شاخص واصل در انقلاب اسلامي ماست، اسلام است؛ هماني كه مردم براي تحقق آن قيام كردند و شعار دادند و جان و مال و هستيشان را در اين راه گذاشتند.
يكي ديگر از شاخص ها استقلال است. ما استقلال نداشتيم و قبلاً كشوري وابسته و در واقع، مستعمره امريكا و انگليس و همه كشورهاي قدرتمند دنيا بوديم. ما ميخواستيم استقلال داشته باشيم و بتوانيم روي پاي خودمان بايستيم و مهمترين استقلالمان، استقلال سياسي است كه كسي به ما نمي تواند، بگويد، شما فلان كار را انجام دهيد. اگر همه دنيا دست به دست هم دهند و بخواهند خواسته خودشان را بر ملت و دولت ايران تحميل كنند، نمي توانند، چنانكه در بحث هستهاي ملاحظه ميفرماييد، اين همه فشار ميآورند و چند تا قطعنامه هم صادر كردهاند و ما روي حرف خودمان ايستادهايم و هموارهاستقلال سياسي خودمان را حفظ ميكنيم. آزادي بايد در چارچوب اسلام باشد و خود حضرت امام هم تأكيد كردند آزادي را. ما در زمان طاغوت نداشتيم و به دنبال تحقق آن آزادي بوديم و آن آزادي را هم به لطف الهي در سايهانقلاب بهدست آورديم. آخرين شاخص هم خود مردم وخدمت به مردم و اجراي عدالت است كه بايد در راس امور قرار گيرد؛ همانطور كه پيامبران الهي آمدنشان براي تحقق قسط وعدالت بود (ليقوم الناس بالقسط) اين شاخصه ها واصول انقلاب اسلامي است كه من در اين مدت كوتاه عرض كردم.
قابل: اميرالمؤمنين ميفرمايد، انتخاب كن كه منصف باشي ومغلوب، نه پيروز وظالم. من از همين نكتهاي كه جناب روانبخش بهآن اشاره داشتهاند دربارهاهميت اسلام براي امام، حالا ايشان از تكرار لفظ ميخواستند اين را بگويند كهاحتياجي هم نبود. از آنجا شروع ميكنم كهاسلام اگر خلاصهاش را بخواهيم، در قالب چند تا ارزش عمده كه خلاصه همه حقيقت اسلام باشد، پيدا كنيم، ميرويم سراغ اولياي الهي. من روايتي را از امام سجاد نقل ميكنم. ايشان در پاسخ به كسي كه پرسيد، همه شرايط دين را براي من خلاصه كن وبه من بده، فرمود همه اسلام در اين 3 امر خلاصه ميشود: وقتي سخن ميگويي حق را بيان كن، راستي در گفتار، دوم در مقام داوري اگر مينشينيد، چه قضاوت رسمي و چه عرفي و اجتماعي، عادل باش، كهامير المؤمنين فرمود: «عدل، همان انصاف است» و انصاف در تمام اساطير بشري، چهاساطير چين، چهاساطير هند و چهاساطير يونان و در همه كتب آسماني و بيان همهاولياي الهي به وجداني ترين معنا براي ما معنا كردهاند و گفتهاند، آنچه براي خود ميپسندي، براي ديگران هم بپسند و آنچه براي خود نمي پسندي، براي ديگران نيز نپسند؛ حكم بالعدل. و سوم وفاي به عهد و پيماني كه بين 2 نفر برقرار ميشود، تا برسد در سطح جامعه بين المللي. به هر عهد وپيماني كه بستي و مبتني بر منطق و عقلانيت بود، حتماً بايد وفادار باشي، اين 3 ارزش اسلام بود. من هم ميگويم، ارزشهاي انقلاب را بايد از شعار عمومي انقلاب اخذ كرد. استقلال، آزادي، جمهوري اسلامي، 4 كلمه است. بستري كه استقلال خواهي را براي مردم ما آماده كرد، اين بود كه حكومت قبل از اين حكومت، وابسته به بيگانه بود و ديكته سفراي بيگانه ومسئولين كشورهاي بيگانه را مينوشت. استقلال يعني اينكه ما ديكته ننويسيم، ديكتاتوران عالم به ما ديكته نگويند. اين جاي خود.
دومين مسئله آزادي بود، فرياد همهانقلابيون از اين بود كه ما روزنامه نداريم، دستمان از رسانههاي عمومي مثل راديو و تلويزيون در درون كشور خودمان كوتاه است، سخنراني ميكنيم، ما را ميگيرند. من يادم است، در منزل آقاي رضوي در همين مشهد، محروم پدر من سخنران جلسه آقاي شجريان بود، پدر همين استاد شجريان، اين آقاي رضوي هم از بستگان آقاي خيامي بود كه ايران ناسيونال سابق را داشت. شبي بود كه من براي اولين بار، آقاي خامنهاي را آنجا ديدم. ايشان تشريف آوردند، در جلسه به لحاظ اينكه با آقاي رضوي دوستي داشتند. مرحوم پدر من احترام كردند بهايشان، گفتند شما سخنراني كنيد، در پايان جلسه قرائت قرآن. حدوداً 15، 16 سال بود قبل از انقلاب، سال 52. ايشان فرمودند كه من ممنوعالمنبرم، توجه كنيد من ممنوع المنبرم. توي خانه شخصي، حاكميت دستور داده بود كه شما حق سخنراني نداريد! مرحوم پدر ما خنديد و گفت اينجا كه منبر نيست، نشستهايد و ميخواهيد سخنراني كنيد، اشكالي ندارد و بعد ايشان سخنراني كرد. پس، آزادي يعني آزادي بيان، آزاديهاي مثبت، نهآزاديهاي منفي. آزادي بي بند وباري ما نمي خواستيم، آزادي غيراسلامي نمي خواستيم، آزادي كه وقتي ما ميگوييم "فبشر عبادي الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه" قولي وجودي داشته باشد كه ما بتوانيم حرفي را بشنويم، جدا از حرف رايج و بعد بين آنها مقايسه و يكي را انتخاب كنيم، نه اينكه فقط يك قول وجود داشته باشد، تك صدايي باشد. آنجا چه چيز را مي خواهيم انتخاب كنيم؟ پس آزادي يكي از ارزشهاي والاي انقلاب بودهاست. جمهوري، حكومت خلق، را يادتان باشد، آن بستر اين ارزش، حكومت استبدادي سلطنتي مطلق است، يك نفر ميتوانست راحت خودش را به بيگانه بفروشد، تصميم ميگرفت، نه مجلس، مجلس بود، نه دولت از خودش استقلال داشت. هر چه شاه ميگفت، بايد ديگران اجرا ميكردند و شاه هم هر چه ديگران از آن طرف مرزها ميگفتند، بايد اجرا ميكرد. براي اينكه اين بلا را از جامعه دور كنيم، گفتند بايد جمهوري باشد و مردم بر سرنوشت خودشان حاكم باشند. چرا؟ چون اين حق خدادادي مردم است. در قانون اساسي هست، ايشان فرمودند در قانون اساسي ارزشهاي انقلاب مدون شده. بنده هم قبول دارم. نگاه كنيد اصل 56 قانون اساسي را: حاكميت مطلق بر جهان و اسلام از آن خداست و هم اوست كهانسان را بر سرنوشت اجتماعي خويش حاكم كردهاست. هيچ كس نمي تواند اين حق الهي را از انسان سلب كند يا در خدمت منافع فرد يا گروه خاصي قرار دهد و ملت اين حق خدادادي را از طرقي كه در اصول بعد ميآيد، اعمال خواهند كرد.
اصل بعدي هم اين است: قواي حاكم در جمهوري اسلامي ايران، عبارتند از قوه مجريه، قوه مقننه و قوه قضاييه كه زير نظر ولايت مطلقهامر و امامت امت، بر طبق اصول آيندهاين قانون، اعمال ميگردد. اين قوا مستقل از يكديگرند.
پس در اصل 57 اصل ولايت مطلقه بايد زير مجموعه حق حاكميت ملي باشد، كسي حق ندارد، حق حاكميت ملت را در اختيار يك فرد، حتي ولي فقيه يا يك گروه خاص قرار دهد. خوب جمهوري، ولي اين جمهوري بايد محتوايي داشته باشد.
مردم مسلمان ايران در سخنراني ها، راهپيمايي ها و همه جا، جمهوري را طلب ميكردند، وقتي جمهوري تشكيل شد، قوانين آن مبتني بر يك متن كهاسم آن متن اسلام است، نوشته شود. اما كدام اسلام؟ اسلامي كهانقلابيوني مثل آقاي خامنهاي، بهشتي، رفسنجاني، منتظري، طالقاني وآيت الله هايي از اين قبيل مطرح كردند يا اسلامي كهايت الله محمود حلبي مطرح ميكردند يا متوني كه آيت الله گلپايگاني مطرح ميكرد؟ كدام اسلام؟ اينها بزرگان انقلاب بودند. مرحوم شهيد هاشمي نژاد مطرح ميكرد، مرحوم شهيد مطهري بيان ميكرد، فرق اين اسلام تا آن اسلام خيلي زياد است. آن اسلام ميگفت، مطلقاً موسيقي حرام است. الآن هم هستند كساني كه ميگويند مطلقاً موسيقي حرام است. جلوي همين بنيان گذار انقلاب آمدند با همان دف با همان ساز نواختند و ايشان گفت اين سرود آقاي مطهري اشكال ندارد. كدام اسلام؟ كدام ارزشها؟ ارزش كدام اسلام؟ ارزشي كه ميگويد اگر جمهوري اسلامي جايي را گرفته، ميخواهد خيابان ها را توسعه بدهد؛ تو حق نداري از آن خيابان رد شوي، چون حق مردم در آن بوده و غصب كردهاند. همين الآن مرجع تقليدي وجود دارد كه از طرف جمهوري اسلامي مورد احترام هم قرار ميگيرد و اعتقادش اين است. به مقلدانش ميگويد از اين خيابان كه قبلاً مسجد بوده و خراب كردند، حق نداري، بروي، از اين محدوده، حق نداري، استفاده كني؛ چون توسط جمهوري اسلامي غصب شده. آن اسلام را شما ميگويي يا اسلام آن فقيهي كه ميگويد حكومت مثل همه حكومتهاي دنيا، در محدوده قانون حق تصميم گيري دارد. معنا ندارد كسي حاكم باشد ولي نتواند يك خيابان را تعريض كند، ولو خانه مردم هم ميخواهد، خراب شود. پول خانه مردم را بايد بهشان بدهيم اما نمي شود كه يكي بگويد من ميخواهم اينجا خانهام باشد، وسط بلوار، مگر چنين چيزي ميشود؟
پس من 6 ارزش را در اساس اين انقلاب ميبينم: استقلال، آزادي ِ حق حاكميت مردم كه در قالب جمهوري است، اسلام جمهوري اسلامي را هم با بيان امام سجاد در آن 3 خلاصه ميكنم، قول الحق و الحكم بالعدل و وفاي به عهد. و بر وفاي به عهدش پاي ميفشارم كه نقضش از جانب هر كس، حتي رسول الله(ص) اگر باشد نعوذاً بالله، گناه كبيره است و خداي سبحان از رسول الله حتي اگر مقابل عهدش مشركان باشند، نميگذرد و به او اجازه نقض عهد نميدهد.
روانبخش: تشكر ميكنيم از قابل كه در ابتداي سخن خود، مطالبشان را به نحوي ابراز داشتند كه با گفتار ما چندان تفاوتي نداشت و تا اينجاي كار با يكديگر هنوز اختلاف نظري نداريم. من دوست دارم كه بحثها هر چقدر جلوتر ميرود، ببينيم كجاي بحث با يكديگر اختلاف داريم. خوب است ابتدا، مشتركات همديگر را بدانيم، بر مشتركات تأكيد كنيم و در مواردي كه اختلاف داريم، آنجاها را مورد بحث قرار دهيم، بر اساس آن اصول مسلمي كه مورد اشتراك هر دوي ما هست. چون تمسك كردند به قانون اساسي، من ابتدا ميخواهم سؤال كنم آيا قانون اساسي را قبول داريد؟
قابل: بله
روانبخش: همهاش را قبول داريد؟
قابل: همهاش را منتها با قرائتي كه خودم از آن دارم. من جزيي از اين ملت و ايراني هستم و چون يك طرف اين قرارداد هستم، حق دارم، برداشت خودم از قانون اساسي را كه به آن رأي دادم، داشته باشم.
روانبخش: يعني همه اصول آن، مثلاً اصل 177 را كه اينجا نوشته شده است، قبول داريد.
قابل: همه اصول را به عنوان قانون اساسي كشور خود قبول دارم، حتي اگر به لحاظ نظري، در بحثهاي علمي به بعضي از آنها اعتقاد نداشته باشم.
روانبخش: آيا عمل ميكنيد؟
قابل: ملتزم هستم به آن.
روانبخش: بنابراين به تك تك اصول آن ملتزم هستيد ولو اينكه نظر شما هم مخالف آن باشد؟
قابل: بله
روانبخش: خوب اين يك پايه بحث است. امام را قبول داريد؟
قابل: به چه عنوان؟
روانبخش: ميخواهيم اصول مشتركمان را بدانيم.
قابل: اصول دين ميپرسيد؟!
روانبخش: نه! اصول دين نيست. در بحث علمي، وقتي ميخواهيم مناظرهاي انجام دهيم، بايد بدانيم اصول مشتركمان چيست؟ اگر مشتركاتمان مشخص شود، خيلي راحتتر ميتوانيم بحث كنيم. يك دفعه ميبينيد كه آخر كار ميرسيم روي يك اصلي كه بر آن پافشاري ميكرديم و آن طرف هم آن را قبول نداشته است. خوب اگر قبول داشته باشد، ما ميتوانيم بر اساس اصول قانون اساسي با يكديگر بحث كنيم. اگر حضرت امام را قبول داشته باشيد، ميتوانيم به بيانات و فرمايشات امام تمسك نماييم. اگر قرآن را قبول داشته باشيم، ميتوانيم، تمسك كنيم و اگر نداشته باشيم، ميتوانيم به نحوي ديگر بحث كنيم؛ لذا براي اينكه بحث شفاف شود، من دارم سؤال ميكنم. شما هم ميتوانيد، از بنده سؤال كنيد كه فلان چيز را قبول دارم يا ندارم.
قابل: من نگراني ندارم كه خيلي صريح اعتقادات خودم را بيان نمايم. من آيت الله خميني را به عنوان يك فرد زحمت كشيده، عالم، مجتهد، توانا و خدمتگزار به ملت ميشناختم و ميشناسم؛ ولي ايشان را معصوم از خطا نه ميدانستم و نه ميدانم؛ چون بنا نيست تعداد معصومان به اعتقاد ما شيعيان از 14 به 15 نفر افزايش پيدا كند. اين يك بحث كلامي است، يعني من به عنوان يك طلبه، همانگونه كه ميتوانم در مسائل فقهي نظر بدهم و فلان نظر فقهي آيت الله خميني را قبول نداشته باشم و ساير علما و فقها نيز به خودشان حق ميدهند كه مثلاً از لحاظ فقهي، بعضي نظرات ايشان را قبول نداشته باشند و به آن قائل نباشند، من به خودم حق ميدهم كه بعضي از عملكردها و تصميمات ايشان و برخي از سخنان و نظرات ايشان را نپذيرم و نقد كنم و استدلال ايشان مرا قانع نكرده باشد و نپذيرم. بله، سخنان ايشان مبتني بر آيات قرآن و روايات است و اختلاف نظري كه ايشان بيان كرده است، يا مبتني بر واقعيات جامعه ما بيان كردهاند، گريزي از پذيرشش نيست. چرا؟ چون واقعيت است.
روانبخش: خوب! در جواب سؤال نخواستم، بحث كنيم. فقط خواستم بدانم كه آيا رهبري امام با تمام ابعاد وجودي سياسي، فكري، اعتقادي و ديني را قبول داريد يا نه؟
قابل: من گفتم كه بعضي از سخنان و عملكرد امام را قبول دارم و برخي ديگر را قبول ندارم و در مورد آنها بحث خواهم كرد و همين جا نيز بعضي از سخنان امام را نقد خواهم كرد.
مثلاً امام در قضيه 15 خرداد 42 فرموده اند، بنا به نقلي كه براي من شده، 15 هزار شهيد شدند؛ درصورتي كه فقط 36 يا 37 نفر شهيد شده بودند يا گفته اند اين انقلاب با بيش از 60 هزار شهيد به پيروزي رسيده درصورتي كه 3 هزار و 160 و خورده اي نفر از 15 خرداد 42 تا 22 بهمن سال 57 به شهادت رسيده بودند و نه بيشتر. اين خيلي تفاوت دارد. اين آمار بنياد شهيد است نه آمار من احمد قابل.
روان بخش: راجع به اين ادعايتان، اولاً براي مدعاي خود سند ارايه كنيد. ثانياً برفرض صحت ادعاي شما چه ربطي به امام دارد؟ ثالثاً اين آمار در مقدمه قانون اساسي هم آمده و مردم نيز به آن رأي داده اند؛ يعني تأييد ملت را هم دارد. اكنون براي ورود به بحث از شما مي پرسم، آيا قانون اساسي را قبول داريد؟
قابل: قبول دارم
روان بخش: همه اصولش را قبول داريد؟
قابل: همه اصولش را قبول دارم، ولي همه را باهم قبول دارم. بخش بخش قبول ندارم.
روان بخش: اين مصاحبه حضرتعالي است با سايت "دويچه وله" آلمان كه گفته ايد من به طور طبيعي معتقدم كه نهاد دين از نهاد حكومت جداست.
قابل: اين به لحاظ نظري و اعتقادي، اعتقاد ديني من است و اينها را در وبلاگم نوشتهام. صرف نظر از مباحث سياسي و تحت عنوان مباحث نظري و كلامي، درباره اينها و همچنين مباحث سياسي اظهارنظر كردم. من اعتقاد ندارم كه دين اسلام طرح خاصي راجع به حكومت دارد يا به فرد يا گروه خاصي حاكميت بخشيده است. معتقدم خداي سبحان حاكميت را در اختيار خود مردم قرار داده است و هميشه هم بايد رضايت اكثريت مردم در جايي كه همه با هم متفق مي شوند، ملاك عمل باشد. من معتقدم كه نظام، يك نظام دموكراتيك است؛ يعني بايد يك نظام دموكراتيك باشد و هميشه خواست ملت اجرا شود. حالا هم حتي اگر اكثريت ملت، روزي به اين نتيجه برسند كه نخواهند احكام اسلام در جامعهشان حاكم باشد، بازهم اين حق مردم است و هيچ كس حق ندارد، در برابر مردم صف آرايي كند و آنها را از حقشان منع كند.
روانبخش: اينها عين صحبتهاي شماست دراين مصاحبه، قبول داريد؟
قابل: همه را قبول دارم.
روان بخش: با توجه به سؤالي كه ابتدا از حضرتعالي پرسيدم، چند نكته را عرض مي كنم:
اولاً راجع به قانون اساسي كه فرموديد من همه اصول قانون اساسي را قبول دارم. روح قانون اساسي ايران، اسلام است. در اصل 4 قانون اساسي آمده است: «كليه قوانين و مقررات مدني، جزايي، مالي، اقتصادي، اداري، فرهنگي، نظامي، سياسي و غير اينها بايد بر اساس موازين اسلامي باشد. اين اصل، بر اطلاق يا عموم همه اصول قانون اساسي و قوانين و مقررات ديگر حاكم است و تشخيص اين امر، بر عهده فقهاي شوراي نگهبان است.»
بقيه اصول قانون اساسي نيز كه اين اصل بر آنها حاكم است، مي گويند: حاكميت اسلام. اصولاً نظام جمهوري اسلامي، يك نظام سياسي است. چگونه شما مي فرماييد نظر من سكولاريزم است و جدايي دين از سياست؟!
قابل: من جدايي دين از سياست را نگفتهام.
روان بخش: شما در آن مصاحبهتان گفتهايد اعتقاد ديني من اين است كه نهاد دين از نهاد حكومت جداست. چگونه انكار مي كنيد؟!
حضرت امام در باره چنين افرادي -حتماً اين بخش از فرمايشات ايشان را قبول نداريد-، مي فرمايند: يكي از امور مهمي كه همه، بسياري از آقايان ميدانند، قضيه-كه براي سلطه آنهاست- انزواي روحانيت از جامعههاست. و براي اين امر نقشههاي مختلف است؛ از آن جمله جدايي سياست از ديانت، كه مع الاسف، اين نقشه بسيار مؤثر بوده است و گرفته است. و گرفتاريهاي مسلمين اكثراً، بلكه همه از اين راه بيشتر بوده است تا راههاي ديگر. الآن هم بوقهاي استعماري و آنهايي كه سرسپرده استعمار هستند، اين فرياد را ميزنند و اسلام را از سياست جدا ميدانند و براي مسلمان جايز نميدانند كه در سياست دخالت كند و دامن ميزند به اين حرف، به اين مطلب. روحانيوني كه وابسته به دولتها هستند و درباري هستند، آنها دامن ميزنند به اين مطلب، خصوصاً در اين عصر. و آقايان ائمه جمعه و جماعات و همه خطباي كشورهاي اسلامي بايد اين مطلب را به مردم برسانند كه بنابر منطق اين طايفه كه ميگويند "بايد مسلمان در سياست دخالت نكند" و او را طرد ميكنند و لعن شايد بكنند، بايد رسول الله(ص) را طرد كنند. (صحيفه امام، ج17، ص204) باز در همين رابطه مي فرمايند: دشمن از 2 راه وارد شده براي ضربه زدن؛ يكي راه ارعاب و ديگري راه خدعه و نفوذ در قرن معاصر. وقتي حربه ارعاب و تهديد چندان كارگر نشد، راههاي نفوذ تقويت گرديد. اولين و مهمترين حركت دشمن، القاي شعار جدايي دين از سياست است كه متأسفانه اين حربه، در حوزه و روحانيت نيز تا اندازهاي كارگر شده است تا جايي كه دخالت در سياست را دون شأن فقيه مي داند. بعد ايشان مي فرمايند: وقتي يك دسته نادان، گمان مي كنند كه اسلام (اين حرف من نيست، حرف امام است) مثل ساير اديان، اديان منحرفه كه آن هم در اول اين طور نبوده است، بعد با دست همين استعمارگران به اينجا رسيده است، وضع اين است كه بايد روحاني عقب بنشيند و 2 ركعت نماز بخواند و برود منزلش و همان جا چند تا چرت بزند تا دوباره وقت نماز ديگر بيايد، اينها همه تبليغاتي بوده است كه در طول مدت از آن وقتي كه اسلام تولد پيدا كرد و قدرت پيدا كرد، به دست خلفاي اموي و عباسي و بعد هم به دست حكومتهاي مرتجع و بعد هم به دست قدرتهاي بزرگ، اين مسائل شده است كه اسلام را منزوي كنند. بعد مي فرمايند: وقتي شعار جدايي دين از سياست، جا افتاد و فقاهت در منطق ناآگاهان، غرق شدن در احكام فردي و عبادي شد و وقتي كه قهراً فقيه هم مجاز نبود كه از اين دايره و حصار بيرون رود و در سياست و حكومت دخالت نمايد، حماقت روحاني در معاشرت با مردم فضيلت شد، گفتند كه آقا اين آدم كه آدم با فضيلتي است، چون ايشان در سياست دخالت نمي كند.
بعد آخرين نكتهاي كه امام فرمودند، شما هم در فرمايشتان تجديد نظر كنيد، فرمودند: تفكر جدايي دين از سياست، از لايههاي اهل جمود به طلاب جوان سرايت نكند و يكي از مسايلي كه بايد براي طلاب جوان ترسيم شود، همين قضيه است كه چگونه در دوران وانفساي نفوذ نامقدسين نافهم و ساده لوحان بي سواد، عده اي كمر همت بسته اند و براي نجات اسلام و حوزه و روحانيت از جان و آبرو و سرمايه گذشته اند. اوضاع مثل امروز نبود، هركس صد درصد معتقد به مبارزه نبود، زير فشارها و تهديدهاي مقدس نماها از ميدان به در مي رفت. مواظب باشيد، اين تفكر جدايي دين از سياست، از لايههاي اهل جمود، مجدداً به طلاب جوان سرايت نكند.
اين فرمايش حضرت امام است. ولي توجه داشته باشيد، سخنان شما در اينجا بازهم نياز به نقد دارد، هم در مقابل قانون اساسي است و هم در مقابل فرمايشات امام است. شما چگونه ميفرماييد كه من هر دو مورد را قبول دارم ولي در بحث سكولاريسم كاملاً مخالف هردو (امام وقانون اساسي) هستيد؟ جواب دهيد، بعد بقيه نقدها را در اين قسمت به شما وارد مي كنيم.
قابل: ببينيد يك مطلبي را فراموش نكنيد كه به لحاظ علمي، وقتي مي خواهيم بحث كنيم، عناوين هم بايد با همان خاصيت علمي مورد توجه قرار گيرد. ما وقتي مي گوييم جدايي نهاد دين از نهاد سياست، شما مي دانيد، نهاد دين امروز وقتي در يك جامعه بشري مطرح مي شود، يعني روحانيت؛ يعني كساني كه وجه همتشان تلاش براي كشف معارف ديني است، نه چيز ديگر. تخصصشان فهم مسائلي ديني است. نهاد سياست، يعني كساني كه در رشته مديريت، علوم سياسي حتي بعضي از رشتههاي حقوق يا علم اقتصاد فعاليت مي كنند؛ چون اينها همه مي آيد جزء مسائل سياسي مي شود؛ يعني مربوط مي شود به امور سياسي، اجتماعي جامعه. نهاد سياسي يعني حكومت، يعني كساني كه دولت را تشكيل مي دهند يا احتمالاً به عنوان نماينده ملت، در كشورهايي كه پارلمان تصميم گيرنده اصلي است، عضو پارلمان مي شوند. اينها مي شوند، نهاد سياسي. اگر در نهاد سياسي، يك عالم ديني كانديدا و نماينده مجلس شود، اين را مي گويند نهاد سياست دخالت كرده در نهاد دين، يا دين در نهاد سياست دخالت كرده است. نه يك فرد كه اتفاقاً عالم ديني است، رفته نماينده مجلس شده، فرق نماينده معمم مردم مشهد با نماينده غيرمعمم چيست؟ هردو يك وظيفه دارند، وظيفه آنها هم طبق قانون است. اين كه ايشان فقه مي داند با كسي كه فقه نميداند، هيچ تفاوتي در وظيفه نمايندگي آنها ايجاد نمي كند. ولي جدايي دين از سياست يا بهتر بگوييم شريعت از سياست؛ يعني كسي مدعي شود، شريعت مصطفي (سلام الله عليه) به سياست كاري ندارد. اين را اينجا با تمام وجود مي گويم، بزرگترين جايزهاي كه شما تصور كنيد، از من خواهيد گرفت، اگر يك جا احمد قابل بگويد دين از سياست جداست. اينكه در متن شريعت ما، بيش از 90 درصدش احكام اجتماعي است، احمد قابل طلبهاي كه مدعي است، اين فقه را مي شناسد، ببينيد اگر من احمد قابل با اين سابقه تحصيلي كه از سال 50 بنده طلبه ام و تا همين امروز ناروا باشد بر من، يك لقمه از گلويم پايين نرود، اگر من به كاري غير از كار طلبگي پرداخته باشم، حتي آن سالي كه رفتم به تاجيكستان و با رنج و كمبودهاي آنجا ساختم، آنجا من بودم و يك لپ تاپ و سي ديهايي كه سي دي معجم فقهي، سي ديهاي نور و از صبح تا شب، چون من از اولين ساعت كه پايم را به تاجيكستان گذاشتم، با خانوادهام رفتم، از اين خانواده من بپرسيد كه من ساعتي نبوده از خانه بروم بيرون و به كار ديگري بپردازم، مگر اين كه بچهام را مي خواستم، به مدرسه ببرم يا مراسمي بوده كه در سفارت لطف مي كردند، دعوت مي كردند، مي رفتم، آنجا، من نه با كسي رابطه داشتم، نه چيزي. من چيزي از غرب و از دانشمندان غربي بلد نيستم كه بخواهم، بگويم، هرچه دارم قال الصادق و قال الباقر و عن النبي و عن اميرالمؤمنين و قال الله تبارك و تعالي و يا مباحثي است كه آقايان علماي سلف مطرح كردند. من مگر مي توانم 80 درصد متن اسلام را ناديده بگيرم و بگويم در اسلام، سياست وجود ندارد، مسائل اجتماعي و سياسي وجود ندارد؟ مگر چنين انساني مي تواند چنان سخني بر زبانش جاري شود؟ اگر كسي گفته، شما با من اشتباه نگيريد. همان طور كه در متن اطلاعيه اي كه براي اينجا اعلام شده، به اشتباه نوشتند احمد قابل، عضو حزب مشاركت! بابا كسي كه عضو حزب مشاركت است، هادي قابل است؛ ايشان معمم و الآن هم در زندان است. ظاهراً از باب "انالبقرة تشابه علينا" اشتباه شده است، من احمد قابلم، سال 70 با اختيار خودم، لباس روحانيت را كنار گذاشتم، چون مي ديدم، نمي توانم، رابطه اي آن طور كه بايد و شايد با جامعه ام برقرار كنم. اولين پرونده من هم در دادگاه ويژه مشهد شكل گرفت. در سال 76، همزمان با حمله به بيت آيت الله منتظري، بنده و آقاي جوادي را اينجا دستگير كردند كه مبادا به خاطر آن مسئله، بخواهيم واكنشي در سطح شهر مشهد از خودمان نشان دهيم. بعد در سال 77 محاكمه شدم و يك سال حبس تعليقي به مدت 5 سال گرفتم. من احمد قابلم، البته اين نقص من است كه عضو اين حزب نيستم؛ چون من، حزب را حزب بازي نمي دانم. من مي گويم آن روزي كه حزب جمهوري را آقاي بهشتي، آقاي خامنه اي،آقايهاشمي، آقاي باهنر، آقاي موسوي اردبيلي بنيان گذاشتند، چطور آن حزب، حزب بازي نبود؛ امروز حزب بازي ميشود؟! من جايي نگفتم دين از سياست جداست، هي به رخ من نكشيد كه شما گفتيد قانون اساسي را قبول داريد. من همانجا در همان مصاحبه با دويچه وله اين را گفتم و گفتم اينها را به حسب اعتقادي و نظري دارم، مي گويم اما به لحاظ سياسي، برويد ببينيد من با چند تا از راديوهاي خارجي مصاحبه كردم و اين را با تمام وجود گفتم. من معتقدم با همين قانون اساسي مي توان دموكراسي را در اين كشور حاكم كرد. كار شما به اين مي ماند كه آدم برود، از مجموع 6 هزار و چند صد آيه قرآن، يك آيه را جداكند و بگويد تو اين را گفتهاي. احمد قابل مثل اينكه 52 سال از خدا عمر گرفته و اين همه نوشته و مصاحبه و سخنراني دارد، من هم نمي توانم در يك سخنراني يك ساعته در يك مصاحبه كوچك 5 دقيقه اي همه عقايدم را بگويم، طبيعي است كه به بخشي از آن ميرسم، به بخشي نميرسم، ولي من همه اينها را علي رئوس الاشهاد گفتم. همه مي دانند كه احمد قابل، انساني است به يك معنا بنيادگرا يعني به شدت ملتزم به اسلام. من همه ادعايم در برابر حاكميتي كه الآن در كشور حاكم است، اين است كه اينها بر خلاف اسلام رفتار مي كنند و جا به جا نشان ميدهم اين را. من هيچ وقت نگفتم شما بر خلاف دموكراسي غرب داريد، پيش ميرويد، بنده مي گويم برخلاف نص صريح اسلام داريد، عمل مي كنيد. هركس ادعايي از احمد قابل شنيده، سر اين شنيده. هركس هم نميخواهد و نمي پسندد، ميخواست احمد قابل را اينجا دعوت نكند. بنده 3 سال است كه از بركت دولت مهرورزي و عدالت طلب، پايم به دانشگاه دولتي نرسيده. صحبت اين است. پس هي نرويد، بگوييد ما اين جوري گفتيم. من كه گفتم، آقا به لحاظ نظري بنده متني را نوشته ام. استادم آيت الله منتظري مدافع ولايت فقيه است. من متني را نوشتم از همان ادله آيت الله خميني و آيت الله منتظري استفاده كرده و اثبات كردم در شريعت ما، ولايت از آن فقيه نيست، مرحوم كمپاني مي گويد اصلاً فقه هيچ نسبتي با حكومت ندارد. آيا ايشان هم بازي خورده استعمارند؟ سخن من خيلي واضح است. من دين را كاملاً سياسي مي دانم. بحثهاي اجتماعي اش يقيناً بحثهاي سياسي است؛ يعني دخالت در زندگي اجتماعي بشر؛ اما به منزله اين نيست كه هر كس دين را مي شناسد، لزوماً بايد حاكم باشد. امام صادق(ع) فرموند: لم يجعل الله الانبيا ملوكا الا اربعة. در يك روايت هم داريم، ثلاثة. خداوند هيچ نبياي را سلطنت و حكومت نداد، الا 3 يا 4 نفر. بقيه فقط رسالتشان اين بوده كه بشيراً و نذيراً، بيان خدا را بگويند. بيان احكام اجتماعي دين را هم بگويند، اما بگويند خودتان عمل كنيد. همان آيه شريفه اي كه ايشان خواندند، "لقد ارسلنا رسلنا بالبينات... ليقوم الناس بالقسط"، ناس فاعل يقوم است، نگفته "ليقيم الناس بالقسط" تا پيامبران مردم را قائم به قسط كنند، نه، خود مردم بعد از اينكه اينها را ياد گرفتند، خودشان بيايند، قايم به قسط بشوند. شما اگر قانون را قبول داريد، بفرماييد اصل 56 قانون اساسي كه مي فرمايد حاكميت مطلق از آن خداست و او بشر را بر سرنوشت خود حاكم قرار داده است، يعني چه؟
روانبخش: جناب قابل شما ميفرماييد من كه گفتهام نهاد دين از نهاد روحانيت جدا است، منظورم خود دين نبوده؛ اگر منظور شما روحانيت بوده، خود حضرت امام(ره) ميفرمايند اسلام منهاي روحانيت، مانند كشور بدون طبيب است. اسلام بدون روحانيت نميشود، بنابراين اسلام با روحانيت عجين است. معلم اسلام، خود روحانيتي است كه براي تبيين اسلام بايد باشد و اگر با روحانيت عجين نباشد، ممكن است همين اسلام به اسلام كساني تبديل شود مثل سازمان منافقين (مجاهدين خلق) كه ابتدا بچههاي مبارزي بودند و زحمت ميكشيدند و خيلي تلاش ميكردند و قيام مسلحانه نيز ميكردند و به خاطر جدايي از روحانيت، كارشان به جايي رسيد كه عملاً از مسير اسلام منحرف شدند و مثل سازمان مجاهدين انقلاب كه باز كارشان به همين جا كشيده شد و در نهايت نامهاي كه آيت الله راستي نوشتند و امام سازمان مجاهدين را منحل اعلام نمودند. بر فرض اينكه نظر شما چيز ديگري از نهاد دين باشد اما در اينجا باز تصريح ميكنيد كه من اعتقاد ندارم كه دين اسلام -البته نهاد دين نفرمودهايد- طرح خاصي در مورد حاكميت دارد يا بر فرد يا گروه خاصي حاكميت بخشيده است؟
قابل: چنين اعتقادي ندارم.
روانبخش: خوب، اينكه ديگر تصريحاً روي بحث خود دين است و معتقديد اسلام، طرح خاصي در مورد حكومت ندارد و اسلام اصلاً حكومت ندارد؛ اما كسي شما را متهم نميكند كه شما اسلام را قبول نداريد و حرف امام اين است كه شما "يؤمن ببعض و يكفر ببعض" نشويد. اسلام، يك مكتب جامع است. هم سياست دارد، هم اخلاق، هم اقتصاد و معنويت و... تمام امور را دارد، از فرد گرفته تا خانواده و جامعه، تا سياست و حكومت... اسلام برنامه دارد و حكومت نيز از موارد خاصي است كه اسلام، برنامه دارد و طرحي كه در قانون اساسي ارائه شده، دقيقاً همان طرحي است كه فقهاي ما در خبرگان اول نشستند و آن را تدوين نمودند. شخصيتهايي مانند شهيد آيت الله بهشتي و آيت الله رباني شيرازي و شهيد آيت الله صدوقي و خود آقاي منتظري، اينها نشستند در آنجا اين بحث را نوشتند و بنابراين نميتوانيم، بگوييم كه دين اسلام حكومت ندارد. اگر نداشت، چگونه 40 تا 50 فقيه در آن زمان نشستند، قانون اساسي آن را نوشتند. شما چند بار تكرار كردهايد كه حاكميت از آن مردم است و خداي سبحان حاكميت ندارد و آن را به خود مردم داده است و هميشه هم بايد با نظارت اكثريت مردم باشد، در جايي كه همه با هم متفق ميشوند، اين اتفاق بايد ملاك عمل باشد. بعد ميگوييد من معتقدم كه نظام، دموكراتيك است و بايد يك نظام دموكراتيك باشد و نتيجه گرفتيد كه اگر مردم يك روزي اسلام را نخواستند، حق با مردم است كه اين را كنار بگذارند و هيچ كس حق ندارد كه در مقابل مردم صف آرايي كند.
پس، اولاً شما راجع به دين فرمودهايد نه روحانيت، راجع به روحانيت نيز اگر فرموده باشيد، روحانيت از اسلام جدا نيست. اما راجع به حاكميت كه شما ميفرماييد، در همين اصل 56 قانون اساسي كه چند بار هم تأكيد ميكنيد، ميفرمايد حاكميت مطلق بر جهان و انسان از آن خدا است. صدر يك اصل با ذيلش نمي تواند در تعارض و تناقض باشد. هيچ تناقضي نيست. 40، 50 فقيه جامع الشرايط در مجلس خبرگان ننشستند، يك اصل متناقضي را بنويسند و در قانون اساسي بگذارند؟! اول اين اصل ميگويد كه حاكميت مطلق بر جهان و انسان از آن خدا ميباشد، بعد ميگويد و هم او حقوق انسان را بر سرنوشت اجتماعي خويش حاكم ساخته است، هيچ كس نميتواند اين حق الهي را از انسان سلب كند يا در خدمت منافع فرد يا گروهي خاص قرار دهد. خوب چگونه ميشود كه از طرفي، در صدر يك اصل بگويد حاكميت مطلق بر جهان و انسان از آن خداست و در ذيل آن بگويد كه اين حاكميت را خدا به مردم داده است؟! حاكميت بر سرنوشت اجتماعيشان را. آيا تعارضي وجود دارد در اين اصل؟! نه! هيچ تعارضي وجود ندارد. خدا به پيامبرش و امامان معصوم فرموده كه شماها ديگر به طور مطلق نميتوانيد فرمانروايي كنيد چون من اين حق را به ملت واگذار كردهام، خودم مردم را بر سرنوشتشان حاكم كردم، پس توي اميرالمؤمنين و توي امام زمان يا ولي فقيه، حق اعمال حاكميت در كشور را نداريد و من اين حق را دادم به خود مردم، خودشان حق دارند، اعمال كنند. آيا اينگونه است؟! يعني از يك طرف بگوييم، خدا حق حاكميت مطلق را دارد و از طرفي ديگر بگوييم كه اين حق را به مردم داده و از اين به بعد، نمايندگان خدا روي زمين كه پيامبران و انبيا و ائمه(ع) و كسي كه منصوب از طرف آنها است، ولي فقيه و... حق اعمال حاكميت را ندارند، نه اين تعارض نيست. ميدانيد بحث سر چه چيزي است؟ حق حاكميت از آن خداست و كسي كه از جانب خدا منصوب است، چه پيامبر، چه امام معصوم(ع) و چه ولي فقيه به نصب عام.
نظرات كاربران:
شنبه 7 دي 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: مهر]
[مشاهده در: www.mehrnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 90]
-
گوناگون
پربازدیدترینها