تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 28 شهریور 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):ای على! عقل چيزى است كه با آن بهشت و خشنودى خداوند رحمان به دست مى‏آيد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816358530




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

نويسنده: عبدالحسين بينشتحليلى بر رويدادهاى پس از رحلت پيامبر(ص )و فعاليت منافقان


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: نويسنده: عبدالحسين بينشتحليلى بر رويدادهاى پس از رحلت پيامبر(ص )و فعاليت منافقان
خبرگزاري فارس: جـريـان نـفـاق چگونه در جامعه اسلامى آغاز گرديد؟ و آيا اين جريان در جايى از تاريخ ‌زندگى مسلمانان پايان پذيرفته است ؟


شاخصه هاى عصر علوى

1 ـ شكل گيرى نفاق
جـريـان نـفـاق چگونه در جامعه اسلامى آغاز گرديد؟ و آيا اين جريان در جايى از تاريخ ‌زندگى مسلمانان پايان پذيرفته است ؟
يـك نـظـريـه مـشـهـور مـى گـويـد: (جـريـان نـفـاق بـا مهاجرت پيامبر(ص ) به مدينه و تـشـكـيـل دولت اسـلامـى در اين شهر آغاز شد.)؛ و اين جريان تا واپسين روزهاى زندگى پيامبر(ص ) ادامه يافت .
اين نظريه كه بر پايه عامل (ترس ) از اقتدار و شوكت اسلام و مسلمانان مبتنى است بر ايـن بـاور است كه زير تاءثير اين عامِل ، كسانى كه در حقيقت كافر بودند، پس از ورود بـه اسلام ، به نفاق روى آوردند؛ به اين ترتيب كه با مؤ من وانمود كردن خود در ظاهر، كفرشان را پوشيده مى داشتند.
مـنـحـصـر دانـسـتـن [شـكـل گـيـرى پـديـده ] نـفـاق بـه عـامـل ترس ، ضرورتا به اين جا مى انجامد كه گفته شود: جريان نفاق هنگامى در جامعه اسـلامـى پـديـد آمـد كـه ايـن ديـن مـبـين از قدرت و شوكت و نيروى قهر و غلبه برخوردار گرديد.
اما يك تاءمل ساده نشان مى دهد كه نفاق انگيزه نيرومندترى جز ترس داشته و آن (طمع ) بـوده اسـت . بـراى مـثـال طـمـع بـه آيـنـده اسـلام چيزى نيست كه در مدينه منوره پديد آمده بـاشـد، بـلكـه از هـمـان روزهـاى آغـازيـن ظـهـور اسـلام در مـكـّه مـكـرمـه شـكـل گـرفـتـه اسـت ؛ زيرا در ميان اعراب كسانى بودند كه نسبت به واقعيّت سنّت هاى اجـتـماعى و قانون منازعه و آينده آگاهى و شناخت داشتند؛ و مى دانستند كه دعوت بى رونق پيامبر(ص ) در مكّه ، به زودى پيروز خواهد شد و آوازه اش در همه جا خواهد پيچيد.
پـژوهـنـده در تـاريـخ دعـوت اسـلامـى و سيره نبوى به آسانى [و با اندكى تحقيق ] به مصاديق اين حقيقت مى رسد. چنان كه يكى از مردان بنى عامر بن صعصعه پرده از اين حقيقت برداشته مى گويد: (به خدا سوگند، اگر من اين جوان قريشى را در اختيار مى داشتم ، هـمـه عـرب را بـه وسـيـله او مـى خـوردم .) وى بـه رسول خدا(ص ) چنين پيشنهاد كرد: (اگر ما با تو بيعت كنيم و آن گاه خداوند تو را بر مخالفانت پيروز سازد، آيا مى پذيرى كه پس از تو قدرت و جانشينى از آن ما باشد؟) حـضـرت در پـاسـخ فـرمـود: (جـانـشـينى من امرى الهى است و او در هر جا كه خود بخواهد قـرارش مـى دهـد.) مـرد عـامـرى گـفـت : آيـا مـى خـواهـى كـه پـس مـا در مـقـابـل عـرب جـان نـثـار تو باشيم و پس از آن كه خداوند تو را پيروز كرد قدرت از آن ديـگـران بـاشـد؟ مـا را بـه قـدرت تـو نـيـازى نـيـسـت ؛ و [بـا ايـن استدلال ] دعوت آن حضرت را نپذيرفتند.(161)
همچنين در ميان اعراب افراد با نبوغى بودند كه از همان آغاز ظهور اسلام دريافتند كه اين ديـن در آيـنـده موقعيّتى ممتاز خواهد داشت . نيز كسانى از آنها با يهوديان و مسيحيانى كه اخبار جنگ ها و حوادث آينده را از پيشينيان خود به ارث برده بودند، ارتباط نزديك داشتند. آن گـونـه كـه در قـرآن كـريـم آمـده اسـت ، اهل كتاب حتى به ويژگى هاى جسمى و روحى پـيـامـبـر(ص ) آگـاهـى كـامـل داشـتـنـد: (اَلَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ اءَبـْنـَاءَهـُمْ)(162) و در گـفـت و گو با مردم ، او را پيامبر خاتم و پيروز معرفى كردند.
هـنـگـامـى كـه پـيـامـبـر اكـرم (ص ) بـه رسـالت مـبـعـوث شـد، اهـل كتاب اين موضوع را با برخى اعراب در ميان گذاشتند و تاءكيد ورزيدند كه آينده از آن پيامبر اسلام و دعوت تازه اش ‍ خواهد بود.
چـشـمداشت به آينده ، از انگيزه هاى قوى پيوستن به اسلام و درآمدن زير پرچمش بود؛ و اعـراب در مـوضـوع هـاى اعـتـقـادى و حـوادث مـربـوط بـه آيـنـده بـر آراى اهل كتاب اعتماد مى كردند.
بـراى مـثـال ، بـرخـى از افـراد قـبـيـله كـنـده بـا ايـن سـخـن اهـل كتاب كه (به زودى پيامبرى از مكّه ظهور خواهد كرد كه روزگارش نزديك است ) به حقانيت دعوت پيامبر(ص ) پى بردند.(163)
پـس از آن كه رسول خدا(ص ) دعوتش را به قبيله بنى عيس عرضه كرد، گروهى از آنان نزد يهوديان فدك رفتند و نظرشان را در اين باره جويا شدند.(164)
در روايـتـى آمـده اسـت كـه در يـكى از سفرهاى تجارى ابوبكر به شام ، يكى از راهبان ، هـنـگام ظهور پيامبر(ص ) را در مكّه به او خبر داد؛ و به او دستور داد كه در شمار پيروان آن حـضرت درآيد. وى چون از سفر بازگشت ، مطلع شد كه پيامبر(ص ) مردم را به سوى خداوند دعوت مى كند و بى درنگ نزد آن حضرت رفت و اسلام آورد.(165)
عـثـمـان بـن عـفان گويد كه او در يكى از دروازه هاى شام از زنى كاهن شنيد كه احمد(ص ) ظـهـور كـرده اسـت ، آن گاه به مكّه بازگشت ، ديد كه پيامبر(ص ) مبعوث گشته و مردم را به سوى خداوند عزّوجلّ دعوت مى كند.(166)
دربـاره اسـلام طلحة بن عبيدالله گويند: در بُصرى بود كه از راهبى شنيد پيامبرى به نام احمد ظهور كرده است . چون به مكّه رفت ، شنيد كه مردم مى گويند: محمد پسر عبدالله ادعـاى پـيـامبرى كرده است . آن گاه نزد ابوبكر رفت و موضوع را از او جويا شد. او نيز وى را از موضوع آگاه ساخت و نزد پيامبر(ص ) برد؛ و طلحه اسلام آورد.(167)
بـرخـى از صـحـابـه ، بر حفظ پيوند محكم با يهود و كمك گرفتن از انديشه آنان چنان اصـرار و پـافـشـارى داشـتـنـد كـه جـراءت كـردنـد بـا كمال جسارت ، صفحاتى از تورات را بياورند و بر پيامبر(ص ) بخوانند و بدين وسيله آن حضرت را به شدّت بيازارند! در خبر آمده است :
عمر بن خطاب [به نزد حضرت ] آمد و گفت : من نزد يكى از برادران يهوديم (از قريظه ) رفتم و او سخنان پرمعنايى را از تورات برايم نوشت ، آيا اجازه مى دهيد كه آن را براى شـمـا بـخـوانم ؟ (راوى گويد) چهره رسول خدا(ص ) دگرگون شد؛ و عبدالله گفت : خدا عـقـل تـو را مـسـخ كـنـد آيا رنگ رخسار پيامبر(ص ) را نمى بينى ؟ در اين هنگام عمر گفت : رضـايـت دادم بـه ايـن كـه اللّه ، پـروردگـارم و اسـلام دينم و محمد(ص ) پيامبرم باشد. گـويـند: در اين هنگام چهره پيامبر(ص ) باز شد و فرمود: به آن كه جانم به دست اوست سـوگـند، چنانچه موسى در ميان شما پيدا شود و شما مرا رها و از او پيروى كنيد، گمراه شده ايد! شما سهم من از امّت ها و من سهم شما از پيامبرانم .(168)
اين ارتباط با اهل كتاب و تاءثير پذيرى از آنان ، حتى در درون خانه نيز موجبات آزار و اذيـت پـيـامـبـر(ص ) را فـراهـم مـى آورد؛ چـنـان كـه نـقـل شـده اسـت : روزى حـفصه ، همسر پيامبر(ص )، نوشته اى از داستان يوسف را كه بر اسـتـخـوانـى نـوشـتـه شـده بـود نـزد آن حـضـرت آورد و آغـاز بـه خـوانـدن آن كـرد رسـول خـدا(ص ) فـرمود: (به آن كه جانم در دست اوست سوگند، در حالى كه من در ميان شما هستم ، اگر يوسف هم بيايد و شما از او پيروى كنيد، گمراه شده ايد!)(169)
بـرخـى از صـحـابه نيز به اين دليل بر حفظ ارتباط نزديك و محكم با يهود و نصارى پـاى مـى فـشـردنـد كـه اگـر روزى مـسـلمـانـان به سختى شكست بخورند، يا نشانى از نـاتـوانـى و افـول قـدرت و زوال اقـتدارشان ديده شود، از آن استفاده كنند. سدّى گويد: هنگامى كه رسول خدا(ص ) در جنگ احد زخمى شد، عثمان گفت : من بايد به شام بروم و از دوسـت يـهـوديـم در آن جـا امـان بـگيرم ، زيرا بيم آن دارم كه روزگار به نفع يهود ورق بخورد. طلحة بن عبيدالله نيز گفت : من بايد به شام بروم و از دوست نصرانى خود در آن جـا امـان بگيرم زيرا بيم آن دارم كه روزگار به نفع مسيحيان ورق بخورد. سدى گويد: يكى از آن دو قصد داشت كه يهودى شود و ديگرى مسيحى .(170)
2 ـ تصاحب قدرت سياسى
1 / 2 ـ رسـيـدن بـه رهـبـرى و حـكومت و سلطه بر جامعه ، به منظور اشباع غريزه سلطه جـويـى . عـلامـه طـبـاطـبـائى در اين باره مى گويد: در ميان جوامع مردان بسيارى ديده مى شـونـد كـه بـه دنبال هر دعوتگرى راه مى افتند و بر گرد هر فريادى تجمع مى كنند. بـدون آن كـه از نـيـروهـاى مخالف هر چند توانا باشند پروا كنند. اينان با اصرار تمام زندگى خود را به خطر مى اندازند، به اين اميد كه روزى هدفشان را به اجرا درآورند و بر مردم حكومت كنند و اداره امور را به تنهايى در دست گيرند و در زمين از ديگران برتر بـاشـنـد...)(171) ايـن دسـتـه از منافقان نيز براى مصالح اسلام تا جايى كه در راستاى هدف هاى مطلوب خودشان باشد تلاش مى كنند. علامه طباطبائى مى گويد: (پى آمـد چـنـيـن نفاقى جز دگرگون كردن اوضاع و كمين كردن عليه اسلام و مسلمانان و فاسد كردن جامعه دينى نيست . حتى چنين منافقانى ، تا آن جا كه بتوانند جامعه را تقويت مى كنند و مال و مقامشان را در راه آن فدا مى سازند، به اين منظور كه اوضاع جامعه به سامان آيد و بـراى بـهـره بـردارى خـودشـان آمـاده شـود و آسـيـاب امـور مـسـلمانان در راستاى منافع شخصى آنان به گردش درآيد. آرى اين گونه منافقان هرگاه متوجّه شوند كه چيزى امنيت و اقتدار آنان را به خطر مى اندازد، با آن به مخالفت بر مى خيزند و كارشكنى مى كنند تا اين كه امور را به مجراى هدف هاى فاسد خودشان باز گردانند.)(172)
تدبّر كافى در تاريخ صدر اسلام ، به ويژه سيره شريف نبوى بر پيشانى بسيارى از صـحـابـه مـهـر ايـن اتـهـام را مـى زنـد كـه اسـلامى طمع ورزانه داشته اند نه ايمانى خـالصانه !زيرا تحليل وقايع و رويدادهاى اين دوره به روشنى نشان مى دهد كه رفتار و موضع گيرى هاى اين دسته از صحابه ، مصداق بارز رفتار منافقان است .
2 / 2 ـ دسـت يـافـتن به جايگاه معنوى در دل حكمرانان يا مسلمانان به منظور (تخريب از داخـل )؛ و مـصـداق آن كـسـانـى هـسـتـنـد كـه اهـل كتاب در صفوف جامعه اسلامى وارد كردند. مثل (كعب الاحبار) يهودى و (تميم دارى ) مسيحى .
3 / 2 ـ رسـيـدن بـه اهـدافـى كـم اهـميت تر، مثل غنايم ، رشد و توسعه منافع شخصى در پـرتـو مـصـالح اسـلامـى يـا حـمـايـت از قـومـيـت و امثال آن . مصاديق اين نوع طمع ورزان ، سودپرستانى هستند كه شمار آنان نيز فراوان است .
عـلاوه بـر ايـن ها كسانى بودند كه در آغاز به اسلام ايمان آوردند، اما در ادامه راه پس از روبـه رو شـدن بـا دشـوارى هـاى فـراوان و ديـدن صـدمـه هـاى بـزرگ و يـا امـثـال شـبـهـه هـاى گـمـراه كـنـنـده اى كـه در نـبـوّت رسـول خـدا(ص ) ايـجـاد تـرديـد مى كرد، از دين برگشتند، اما بى دينى شان را از روى تـرس يـا از سـر طـمـع پنهان كردند. اينان تا هنگامى كه كفر و ارتدادشان را پنهان مى داشتند منافق به شمار مى آمدند.
وقـوع چـنـيـن حـالتـى هـم در مـكـّه مـكـرّمـه و پـيـش از هجرت به مدينه و هم پس از هجرت و برپايى دولت اسلامى در مدينه منّوره و پيرامون آن امكان داشته است .
از آنـچـه گذشت به روشنى درمى يابيم كه جريان نفاق با ورود پيامبر اكرم (ص ) به مـديـنـه مـنّوره آغاز نشد، بلكه از همان آغاز ظهور اسلام در مكّه مكرّمه در صف جامعه اسلامى نـفـوذ كـرد؛ و پـس از ورود پـيـامـبـر اكـرم (ص ) بـه مـديـنـه و تشكيل دولت اسلامى به صورت يك پديده خطرناك اجتماعى ظاهر شد.
تـا ايـن جـا دربـاره آغـاز پـيـدايش جريان نفاق سخن گفتيم ؛ و درباره زمان تداوم آن ، يك نظريه مشهور مدعى است كه جريان نفاق تنها تا نزديكى وفات پيامبر(ص ) ادامه يافت . اما اين ديدگاه به طور كامل خطا است و واقعيّت هاى تاريخى آن را مردود مى شمارد.
در اين زمينه شايسته است دو موضع را از هم تفكيك كرد:
1ـ از تـلاش هـاى مـنـافـقـان در مـقـابـله بـا مـؤ مـنـان خـبـرى نـمى رسيد و آنها توطئه ها و رفتارهاى مخالفت آميزشان را به طور پنهانى انجام مى دادند.
2ـ جـريـان نـفـاق در عـمـل بـه پـايـان رسيد و حضورش در صحنه هاى سياسى و اجتماعى زوال يافت .
آرى بـلافـاصـله پـس از رحـلت پيامبر(ص ) و تشكيل سقيفه و انتشار نتايج آن ، ديگر آن رفـتـارى كـه مـنـافـقـان در دوران پـيـامـبر(ص ) داشتند، به چشم نمى خورد؛ و اين جريان بزرگ و خطرناك اجتماعى ، يكباره پنهان گرديد. به راستى چه شد، جريانى كه روزى از چـنـان نـيـرويـى بـرخـوردار بـود كه پيش از جنگ احد سيصد تن از سپاه نهصد يا هزار نـفرى اسلام را از ورود به ميدان نبرد باز داشت ؛ و در ديگر رويدادها نيز مواضع زشت و ذلت بـارش را اعـلام مـى كـرد و تـا واپـسـيـن روزهـاى زندگانى پيامبر(ص ) مكرورزى و دسـيـسـه چـيـنـى مـى كـرد، يـكـبـاره پـنـهـان گـرديـد؟ دليل اين كه پنهان شدند چه بود؟ و چرا ديگر از آنها خبرى نمى رسيد؟
در اين جا سه احتمال وجود دارد:
نـخـسـت ايـن كـه بـگـويـيـم هـمـه افـراد يـا رهـبـران و اعـضـاى فـعـال آن پـيـش از رحـلت پـيامبر(ص ) نابود يا يكجا كشته شدند. مفهوم چنين احتمالى اين اسـت كـه بگوييم اين جريان به طور كامل از ميان رفت يا اين كه رحلت پيامبر(ص ) موجب فلج شدن كامل آن گرديد. ولى تاريخ سيره نبوى چنين احتمالى را تاءييد نمى كند و به طور كامل آن را مردود مى شمارد.
دوم ايـن كـه بـگـوييم بلافاصله پس از رحلت پيامبر(ص ) و بر اثر اين مصيبت جانكاه ، مـنـافـقـان به شدّت تكان خوردند و به خود آمدند و چنان متاءثر شدند كه يكباره به خدا روى آوردنـد و توبه كردند و همگى خالصانه ايمان آوردند؛ و به اين ترتيب اسلامشان نـيـكـو گـرديـد. ولى تـاريـخ حـوادث پـس از درگـذشـت پـيـامـبـر(ص )، ايـن احتمال را نيز به طور كامل مردود مى شمارد.
احتمال سوم اين است كه بگوييم پس از رحلت پيامبر(ص )، جريان نفاق ، زمام امور را خود بـه دسـت گـرفت ، يا اين كه دست كم با اولياى حكومت ، به طور پنهانى به اين تفاهم رسـيد كه مخالفت نورزد و آشوب و ناامنى ايجاد نكند، با اين شرط كه آنچه موجب تاءمين امـنيت آنان مى شود نيز پذيرفته شود. يا اين كه پس از درگذشت پيامبر خدا(ص ) و پس از تـشـكـيـل سقيفه جريان اسلام و جريان نفاق در يك مجرا و راستا قرار گرفتند و بدون عـهـد و پـيـمـان و بـه صـورت خـودجـوش بـه صلح رسيدند و به اين ترتيب برخورد و تعارض و مخالفت از ميانشان رخت بربست !
بـى تـرديـد انـديشه ورزى و ژرف نگرى لازم در رويدادهاى پايان دوران پيامبر(ص ) و آشوب هايى كه بلافاصله پس از رحلت ايشان برپا شد، ما را به اين مطلب رهنمون مى گـردد كـه آنـچـه روى داد از چـارچـوب احـتمال سوم بيرون نيست . البته به شرط آن كه بـررسـى كـنـنـده اين حوادث و كسى كه آنها را مورد ژرف انديشى قرار مى دهد، از سلطه قداست دروغينى كه تبليغات گمراه كننده امويان ، پيش از مرگ صحابه مشهور، برايشان ، ابداع كرده است بيرون باشد.
3 ـ انحراف قدرت از مسير تعيين شده
بـراى اثـبـات ايـن مـوضوع كه گروهى از صحابه در دايره نفاق قرار مى گيرند، همين بس كه بدانيم اينان در كارى كه رسول خدا(ص ) مقرر داشته بود، ايجاد مانع مى كردند، چنان كه خداى متعال مى فرمايد:
(وَ إِذَا قـِيـلَ لَهـُمْ تـَعـَالَوْا إِلَى مـَا اءَنـزَلَ اللّهَُ وَإِلَى الرَّسُولِ رَاءَيْتَ الْمُنَافِقِينَ يَصُدُّونَ عَنْكَ صُدُودا)(173)
و چـون بـه ايـشـان گـفـتـه شـود: (بـه سـوى آنـچـه خـدا نازل كرده و به سوى پيامبر [او] بياييد؛ منافقان را مى بينى كه از تو سخت روى برمى تابند.
واژه (صـَدّ) در آيـه شـريـفـه به معناى رو ى گردانيدن ، خوددارى ورزيدن و باز داشتن اسـت ؛(174) و انـتـسـاب آن بـه مـنافقان تا هنگامى كه اصرار بر منع داشته از آن خـوددارى نـورزند، استمرار دارد. زيرا ايمان تنها به فرمانبردارى مطلق از پيامبر(ص ) در هـمـه آنـچـه آورده اسـت و احـسـاس حـرج نـكـردن از آنـچـه مـقـرر داشـتـه اسـت و تـسـليم كـامل نسبت به فرمان آن حضرت است ؛ و اين از حقايق بزرگ و روشن قرآنى است كه نياز به توضيح ندارد.
حـال چـگـونـه خـواهـد بـود اگـر گـروهـى از صـحـابـه نـه تـنـهـا فـرمـان نازل شده خداوند بر پيامبر(ص ) را نپذيرند، بلكه بكوشند كه آن حضرت را از تحقّق آن نـيـز بـاز دارنـد و مـانـع اجـرايـش بشوند؟ به ويژه آن كه اين فرمان درباره يكى از بزرگ ترين و مهم ترين مسائل اسلامى يعنى قضيه ولايت و خلافت باشد.
رهـبـران ايـن حـزب در دوران پيش از اسلام ميان قريش گمنام بودند و در پيش آمدهاى مهم و خطرهاى بزرگ ، مورد توجّه نبودند.
رهـبـرى گـروه قـريش قبل از اسلام با توافق و به طور مسالمت آميز گزينش مى شد، به طورى كه مردان برجسته اى از تيره هاى معينى از قريش ، زعامت را در اختيار مى گرفتند و رهـبـران حـزب سـلطـه هيچ جايگاهى در رهبرى قريش نداشتند، درست خلاف آنچه تبليغات مـسـموم مدعى بودند كه آنان بزرگوار بودند و خداوند دين خود را با مسلمان شدن ايشان عـزت بـخـشـيـد. حـتى دو تن از بزرگ ترين رهبران اين حزب ؛ به تعبير ابى سفيان بن حـرب ، كـه در دوره هـاى بـعـد بـا آنـان هـم پيمان شد، از دو قبيله بسيار كم ارزش قريش بودند.
بـنابراين يقين داشتند كه بيرون از اسلام هيچ جايگاهى در رهبرى و رياست نخواهند يافت ، از ايـن رو بـا تـوجـّه بـه آيـنـده درخـشـانـى كـه از سـوى اهل كتاب و آگاهان به حوادث آينده براى اسلام پيش بينى شده بود، به اميد آن كه پس از رسول خدا(ص ) در مسند رهبرى قرار گيرند، به اين دين پيوستند.
در چنين شرايطى مصلحت رهبران حزب در اين بود كه همه آنچه را اسلام تشريع كرده است ، بجز مواردى كه به موضوع خلافت و شخص خليفه پس از پيامبر(ص ) مربوط مى شد، بپذيرند.
وجود آيه هاى شريفه قرآنى درباره ولايت و خلافت و شخص خليفه پس از پيامبر(ص ) و ايـن كـه خـلافـت نـيز مانند نبوّت امرى الهى است و مردم در انتخاب خليفه نقشى ندارند، از دشـوارى هـاى عـمـده اى بـود كـه خـود را بـا آن رودررو مـى ديـدنـد. امـا مـشـكـل بزرگ تر آنان وجود احاديث نبوى در اين باره بود. زيرا كه سخنان آن حضرت در ايـن زمينه ، از سويى بيان قرآن را روشن مى ساخت و از سوى ديگر، از همان آغاز بر اين مـوضـع مـتـمـركـز بـود كه جانشينان خود را تا برپايى قيامت معرفى كند. آن حضرت از جـانـشـيـنـان خـود بـه نـام يـاد مـى كـرد؛ و تـاءكـيـد ايـشـان بـر شـخـص خـليـفـه اول يـعـنـى امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـلى (ع ) جـاى هـيـچ گـونـه تاءويل و انكارى را باقى نگذاشته است .
رسول خدا(ص ) همزمان با اعلام نبوّت خويش موضوع خلافت و ولايت را نيز مطرح كردند و شخص ولىّ و خليفه پس از خود را تعيين فرمودند. اين موضوع در حديث مشهور به (حديث الدار) در (يـوم الانـذار) آمـده اسـت ، هـمـان حـديـث مـتـواترى كه هم شيعه و هم سنى آن را نقل كرده اند. پيامبر(ص ) پس از دعوت خويشاوندانش به اسلام با اشاره به اميرمؤ منان ، على (ع )، فرمود: (اين برادر من و وصى و جانشين من در ميان شماست ، پس ، از او بشنويد و از او فـرمـان ببريد)؛ و پس از آن نه تنها هيچ سخنى از ايشان مبنى بر لغو اين نصب الهـى نـقـل نشده است ، بلكه با سخنان و بيانات پى در پى ، بر اين موضوع كه امامان اهـل بـيـت و در آغـازشـان عـلى (ع ) جانشينان وى هستند، تاءكيد مى ورزيد. از مهم ترين اين حديث هاى مقدس و شريف موارد زير را مى توان نام برد: حديث ثقلين ، حديث سفينه ، حديث بـاب حـطـه ، حديث نجوم ، حديث منزلت ، خطبه غدير و بيعت در اين روز و سرانجام وصيت نـامـه اى كـه آن حـضـرت انـدكـى پـيـش از رحـلتشان قصد داشتند كه براى جلوگيرى از گمراهى امّت بنويسند.
ايـن بـزرگ ترين مشكلى بود كه رهبرى حزب سلطه گر را رنج مى داد، از اين رو ناچار بود كه روياروى رسول خدا(ص ) قرار گيرد.
اما اين رويارويى در چه زمينه اى مى توانست باشد؟
بدون ترديد تنها راهى كه در دوران رسول خدا(ص ) پيش روى آنان قرار داشت ، اين بود كـه در هر فرصتى عصمت پيامبر(ص ) را به طور پنهان و آشكارا مورد ترديد قرار دهند و از انـتـشـار سخنان آن حضرت به ويژه آنچه به موضوع ولايت و خلافت مربوط مى شد جلوگيرى كنند.
اين حزب اين مساءله را مطرح كرد كه (پيامبر انسانى است كه در خشنودى و خشم سخن مى گـويـد)، ايـن سـخـنـى بود كه رهبران اين حزب بر سر زبان ها انداختند؛ و بر خواننده آگـاه و دانـا روشـن اسـت كـه مـفـهـومـش ايـن اسـت كـه رسول خدا(ص ) در حال خشنودى كسانى را بيش از آنچه شايسته اند مى ستايد و به آنان منزلتى بزرگ تر از استحقاقشان مى بخشد! همان طور كه كسانى را در حالت خشم بيش از انـدازه نـكـوهـش مى كند. بنابر اين در حالت خشنودى و خشم ، از سر هواى نفس سخن مى گويد نه بر اساس آنچه بر او وحى شده است ! ـ پناه بر خدا ـ .
از جمله اسناد كاشف از اين تبليغِ ترديدبرانگيز روايتى است كه از عبدالله بن عمرو بن عـاص نـقل شده است ، وى مى گويد: (من به قصد نگهدارى ، هر چه را كه از پيامبر(ص ) مـى شنيدم مى نوشتم ، ولى قريش مرا از اين كار باز داشتند(!) و گفتند: آيا هر چه را كه از پـيـامـبـر(ص ) مـى شـنـوى مـى نـويـسـى ؟ حال آن كه پيامبر انسانى است كه در حالت خـشـنـودى و خـشـم سـخـن مـى گـويـد. مـن از نـوشـتـن خـوددارى ورزيـدم و مـوضـوع را بـه رسول خدا(ص ) يادآور شدم . آن حضرت با اشاره به دهان مباركشان فرمودند: (بنويس ، زيـرا بـه خـدايـى كـه جـانـم در دسـت اوسـت سـوگـنـد، جـز حـق چـيـزى از آن بـيرون نمى آيد.)(175)
مـقـصـود رهـبـرى ايـن حـزب از ايـن تـبـليـغ ‌هـاى تـرديدبرانگيز، ايجاد مانع بر سر راه پـيـامبر(ص ) بود. رهبرى ياد شده با جعل شعار (نبوّت و خلافت در بنى هاشم جمع نمى شود) با بسيارى از دشمنان اسلام و نيز آن دسته از تيره هاى قريش كه با اكراه و على رغـم مـيـل شـان بـه اسـلام درآمده بودند و هنوز هم غرور جاهليت را در سر داشتند، هم پيمان گرديد.
دليـل ايـن كـه مـانع تراشى ها و تبليغاتِ شك برانگيز، پرداخته رهبرى اين حزب است ، اين بود كه پس از رحلت رسول خدا(ص ) اين رهبرى طى سه دوره خلافت خود توانست بر گـرد سـخـنـان آن حـضرت ، حصارى آهنين بكشد و به هيچ كس اجازه دست يافتن به آنها را ندهند، عايشه گفته است : خليفه اول در نخستين گام همه احاديثى را كه خودش نوشته بود جـمـع كـرد و آتـش زد آن گـاه مـردم را گـرد آورد و گـفـت : شـمـا احـاديـثـى را از رسـول خدا(ص ) نقل مى كنيد كه درباره آنها اختلاف داريد؛ و اختلاف ميان مردم پس از شما بـسـيـار شـديـدتـر خـواهـد بـود. بـنـابـرايـن از رسـول خـدا(ص ) چـيـزى نقل نكنيد، و هر كس از شما [از سخنان ايشان ] پرسيد بگوييد: ميان ما و شما كتاب خداوند است .(176)
از ديـگـر مـقررات خليفه دوم اين بود كه از مردم خواست همه احاديثى را كه پيش خود دارند نزد او بياورند؛ و چون آوردند، دستور داد همه را آتش زدند.(177) او همچنين دستور داد كه تا او زنده است همه راويان حديث بايد در مدينه سكونت داشته باشند.(178) بـه سـربـازانـش نـيـز فـرمـان داد كـه از پـيـامـبـر(ص ) چـيـزى نقل نكنند.(179)
خليفه سوم نيز با صدور فرمانى نقل هر حديثى را كه در روزگار ابوبكر و عمر شنيده نشده بود ممنوع ساخت .(180)
هـدف نـهـايـى از هـمـه اين سنگ اندازى و بازدارندگى ها اين بود كه سخنان پيامبر(ص ) دربـاره ولايـت و جـانـشـيـنـى و شـخـص خـليـفـه پـس از ايـشـان و مـوقـعـيـّت مـمـتـاز اهـل بـيـت در دوران زنـدگـى و پـس از رحـلت وى در عـمـل بـاطـل و بـى اثر گردد. رهبران اين حزب ناچار بودند كه بر هدف اصلى و واقعى خود با ابزار و روش هاى گوناگون سرپوش بنهند. مانند دستاويز قرار دادن ترس از اخـتـلاف مـيـان مـردم و امـثـال آن كه اگر با دليل و برهان محك زده شود از خانه عنكبوت هم سست تر است .
پـس از گـذشـت روزگارى پرالتهاب معاوية بن ابى سفيان ـ وارث و امتداد طبيعى رهبرى ايـن حـزب ـ بـر مـسـنـد خـلافـت تكيه زد. او با كمال جراءت و جسارت از هدف واقعى منع و بـازدارنـدگـى هـاى گـسـتـاخـانـه خـود پـرده بـرداشـت و در سـال عـجـفـاء (لاغـر) مـوسـوم به (عام الجماعة ) با صدور بخشنامه اى با صراحت اعلام كـرد: (هـر كـس چـيـزى در فـضـايـل ابـوتـراب و اهـل بـيـت او نقل كند، از پناه حكومت بيرون است ).(181)
رهبرى حزب سلطه گر در ممانعت مردم از سخنان پيامبر(ص ) جراءت و جسارت را به اوج رساند و هنگامى كه آن حضرت قصد داشت در واپسين لحظه هاى زندگى وصيتى بنويسد كـه مـردم را از گـمـراهـى و اخـتـلاف بـرهـانـد،(182) جلوگيرى كردند. در جسارت ديـگـرى كـه بـالاتـر از آن تـصـور نـمـى تـوان كرد، حضرت را به هذيان گويى متهم ساختند و آشكارا شعار (حَسْبُنا كِتابُ اللّهِ) (كتاب خداوند ما را بس است ) را در برابر ايشان علم كردند. به طورى كه حاضران غير حزبى غافلگير و سخت حيرت زده شدند و بـا آن جـريـان بـه منازعه و مخالفت برخاستند. اما اعوان و انصار اين حزب در ظاهر بيش تـر بـودنـد و بـا كـمال قدرت همان سخن عمر را تكرار كردند! تا آن جا كه اجازه ندادند پيامبر(ص ) آخرين وصايايشان را بنويسند؛ و به تعبير ابن عباس ، اين مصيبتى بود كه بالاتر از آن قابل تصور نيست !
خـليـفـه دوم در گـفـت و گـويـى بـا عبدالله بن عباس اعتراف مى كند كه از نظر او گفتار پـيامبر حجيّت ندارد و هيچ عذرى را پذيرفتنى نمى سازد و اين كه پيامبر(ص ) در آخرين لحظات تصميم داشت تا على را صريحا معرفى كند. همچنين خليفه دوم خود را سخن گوى رسمى قريش و بيان كننده احساسات ايشان و نيز نماينده آنان در مخالفت با پيامبر(ص ) مـى دانـسـت هـمـه ايـن مـوارد در آغـاز خـلافـتـش و در گـفـت و گـويـى بـا ابن عباس كه سؤ ال هايى درباره على (ع ) مى كند، مطرح شد. عمر گفت : اى عبدالله ، كفاره بر تو باشد اگر از من پنهان كنى [بگو] آيا در دل او [على ] ميلى به خلافت باقى ماند؟ گفتم : بلى . گفت : آيا مى پندارد كه او تعيين شده از سوى پيامبر خدا(ص ) است ؟ گفتم آرى ؛ بالاتر ايـن ، كـه مـن از پـدرم دربـاره ادعـاى عـلى (ع ) پـرسـيـدم و او تـاءييدش كرد. عمر گفت : رسـول خـدا(ص ) گـفـتـه هـايـى داشـت كـه هـيـچ دليـلى را ثـابـت نمى كند و هيچ عذرى را پـذيـرفـتـنـى نـمـى سازد. او گاهى در كارهايش توقف مى كرد و منتظر مى ماند... در وقت بـيـمـارى قـصـد داشت كه صريحا به نام او [على ] اشاره كند ولى من از روى دلسوزى و حـفـظ اسـلام از آن جـلوگـيـرى كـردم . نـه ، بـه خداى اين قرآن سوگند كه قريش بر آن تـوافـق نـمـى كـنـد؛ و اگـر او زمـام امـور را به دست گيرد، همه عرب شورش خواهد كرد. رسول خدا(ص ) نيز دانست كه من از قصدش آگاهم و از [نوشتن ] خوددارى كرد؛ و خداوند از انجام كارى جز آنچه مقدر كرده است ابا دارد.(183)
براى بسيارى از مورخان و انديشمندان اسلامى كه از بند قداست خيالى و ساخته تبليغات سـوء امـوى بـراى بـرخـى صـحـابـه رهـيده اند، دشوار است كه اين حقيقت را بپذيرند كه اسـلام رهـبـران اين حزب به طمع آينده اسلام و اميد رسيدن به منصب هاى حكومتى در دوران پـيـامـبـر(ص ) و پـس از ايـشـان بـوده و نـه از سـر اعـتـقـاد كـامـل بـه حـقـايـق ديـن . آنـان بـر ايـن بـاورنـد كـه رهـبـرى ايـن حـزب بـا ايـمـان كامل به اسلام درآمد ولى نتوانست كه از روحيه حب شهرت ، جاه طلبى و مقام پرستى ، كه در كـردار و رفـتـارش فـراوان ديـده مى شود خود را برهاند. اين روحيه ناشى از بيمارى دل اسـت كـه گـرچـه بـر بـسيارى از مؤ منان عارض ‍ مى شود ولى آنان را از دايره ايمان بيرون نمى برد. اين انديشمند براى تاءييد نظريه اش ‍ عنوان مى كند كه در بسيارى از خـطـاب هـاى قـرآنى منافقان و افراد بيماردل در يك رديف آمده اند. ولى تمايز ميان اين دو گـروه در مـقـام تـعـريـف كـامـلا روشـن اسـت ، بـه ايـن مـعـنـا كـه هـر مـنـافـقـى بيماردل هست ، اما هر بيماردلى منافق نيست .(184)
ايـن نـظـريـه هـنـگـامـى درسـت اسـت كـه صـحـابـى اى بـا ايـمـان كـامـل بـه اسـلام درآمـده و بـيـمـارى دل او نـيـز نـاشـى از چـنـد شـهـوت نـفـسـانـى مثل مقام پرستى زن بارگى يا مال دوستى باشد؛ و هرگاه كه فرصتى براى ارضاء و اشـبـاع اين شهوت ها پيش آيد آن را مغتنم بشمرد و به لذت خود برسد. اما پس از آن زير تاءثير ايمانش ، دوباره به اسلام روى آورد و به انجام فرايض الهى بپردازد، يا دست كـم از قـرار گـرفـتـن اسـلام در راه روشـنى ، كه خدا و پيامبرش ‍ خواسته اند جلوگيرى نكند.
امـا همين صحابى كه با وجود اعتراف هاى مكرر به خطا، جهالت و ناآشنايى خود با فقه اسـلامـى ، تـا واپـسـين لحظه هاى زندگى ، در قضيه جانشينى بر همان شيوه اى كه خود پيش ‍ گرفته و نه آنچه خدا و پيامبر خواسته اند، اصرار ورزد، نه تنها در شمار افراد بيماردل قرار مى گيرد [كه منافق نيز هست ]. علت اصلى چيز ديگرى است و از نوع شهوت هاى نفسانى كه با رسيدن به كام دل ، فرو مى نشيند نيست ؛ بلكه اعتقادى است پنهانى و نـقـشـه اى از پـيـش طـرح شـده كـه بـر نـافـرمـانـى عـمـومـى خـدا و رسول او سرشته شده است . همان چيزى كه اين صحابى تا دم مرگ بر اجراى آن اصرار داشت .
ابـن اثـير گويد: ابوبكر، عثمان بن عفان را احضار و با او خلوت كرد تا فرمان عمر را بـنـويـسـد، آن گـاه گـفـت : (بنويس بسم الله الرحمن الرحيم ، اين عهد نامه ابوبكر بن ابى قحافه به مسلمانان است ، اما بعد)، در اين هنگام از هوش رفت ؛ و عثمان نوشت : (اما بـعـد، مـن عـمـر بـن خطاب را به خلافت بر شما گماردم و از خيرخواهى براى شما دريغ نـكـردم .) آن گـاه ابـوبـكـر بـه هـوش آمـد و گـفت : برايم بخوان ؛ عثمان خواند. در اين حـال ابوبكر تكبير سرداد و گفت : گمان مى كنم ، از اين كه من در اين بيهوشى بميرم و مـردم دچـار اخـتـلاف شـونـد تـرسـيـده اى ، گـفـت : آرى . گـفـت : خـداونـد از سوى اسلام و اهل اسلام به تو پاداش خير بدهد.(185)
سـبـحان الله ! روزى كه پيامبر(ص ) قصد داشت آخرين وصيتش را به امّت بنويسد تا از گـمـراهـى و اخـتـلافـشـان جـلوگـيـرى كـنـد، ايـن احـتـيـاط و بـيـم از اخـتلاف كجا بود؟ آيا عقل مى پذيرد كه رهبران اين حزب براى وضع امّت اسلامى از پيامبر(ص ) هم دلسوزتر بوده اند؟!
عـمـر بـن خـطـاب آرزو مـى كرد كه اى كاش ابوعبيده بن جراح ـ شخص سوم رهبرى حزب ـ زنـده مـى بـود تـا او را خليفه مى گردانيد.(186) او همچنين آرزو مى كرد، اى كاش خـالد بـن وليـد، كـه در دوران سـختى آنان را يارى داده زنده مى بود تا او را به خلافت بـرمـى گـزيـد؛(187) و نـيـز آرزو مـى كـرد كه اى كاش سالم ، غلام ابو حذيفه ـ چهارمين شخصيّت رهبرى حزب ـ زنده بود تا او را خليفه مى گردانيد.(188)
نـاگـفته نماند كه خلافت (سالم ) با مبناى اين حزب كه (خلافت تنها از آن قريش است ) سـازگارى ندارد؛ و اين اصلى بود كه رهبرى اين حزب در روز سقيفه عليه انصار علم كـرد. عـمـر هـمـچـنـيـن آرزو مـى كـرد كـه اى كـاش مـعـاذ بـن جبل زنده بود تا او را خليفه مى ساخت ؛ در حالى كه معاذ از انصار است !
گـذشـتـه از ايـن ، تـوجـّه بـه ماهيت شوراى ابتكارى عمر ـ كه به زودى درباره اش سخن خـواهـيـم گـفـت ـ مـا را بـه ايـن نـكـته رهنمون مى شود كه تعيين عثمان از سوى خليفه دوم ، بـرپايه يك سناريوى ويژه بود. علاوه بر آن ، وى زمينه هاى حكومت پادشاهى امويان را فراهم ساخت . به اين ترتيب كه دست معاويه را در شام باز گذاشت تا هر طور كه دوست داشـت و مـى خواست رفتار كند؛ و آن خليفه قاطع در مدينه به خاطر جوان قريش و كسراى عرب [معاويه ] به عمد از شام چشم پوشيد!
بـر طـبـق آنـچـه گـذشـت ، جـاى هـيچ شكى باقى نمى ماند كه شمارى از صحابه بسيار اصـرار داشـتـنـد در راه اجـراى فـرمـان هـاى الهـى مـربـوط بـه تـعـيـين جانشين به وسيله پـيامبر(ص ) و شخص خليفه پس از وى ، تا آن جا كه مى توانند مانع تراشى كنند و اين رويه را تا دم مرگ ادامه دادند.
حزب سلطه در ميان شاخه هاى گوناگون جريان نفاق ، بيش ترين تاءثير را بر اسلام و مـسـلمـانـان داشـتـه است ؛ زيرا شاهراه انحراف را كه راه هاى فرعى از آن منشعب مى شود گـشـود، و هنوز هم اسلام و مسلمانان گرفتار بدبختى و بيچارگى ناشى از عملكرد اين حزب هستند. رهبرى اين حزب بار گناه اين بدبختى ها و همه جناياتى را كه از روز سقيفه تا قيامت به بار آمده و خواهد آمد بر دوش دارد.(189)
تشابه جامعه ما با زمان امام حسين (ع )
امـروز هم اگر كسى بخواهد جامعه اسلامى را از مسير خود منحرف كند، ابزارى غير از سه عـامـل تـطـمـيع ، تهديد و تبليغات ندارد. شما خيال نكنيد اگر كسى بخواهد حكومت انقلاب اسـلامـى ايـران را نـابـود كـنـد، حتماً بايد از ينگه دنيا بيايد. بلكه در درون همين كشور مـنـافـقـانى هستند و همان كارى را مى كنند كه منافقان صدر اسلام با حسين (ع ) كردند. آن روز هـم احـتياجى نبود از روم و ايران يا از چين و ماچين بيايند، پسر عموهاى خود حسين (ع ) بـودنـد. مـنـظورم پسر عموى نزديك و بدون واسطه نيست ، بلكه عشيره هايى كه مربوط به قريش است . بنى اميه و بنى هاشم ، عموزاده بودند.
در جامعه امروزى علاوه بر مصيبت خيانت خودى ها، كمك هاى خارجى هم اضافه شده است . امّا نقش مستقيم را عوامل داخلى ايفا مى كنند. فكر نكنيد اگر بخواهند مسير انقلاب اسلامى ايران مـنـحـرف بـشـود حـتـمـاً آمـريـكـا بـايـد مـسـتـقـيـمـاً عـمـل كـنـد. آمـريـكـا عـوامـل داخـلى را شـنـاسايى مى كند، آن ها را به وسيله حمايت تبليغاتى ، كمك هاى مالى و احـيـانـاً قـضـاياى ديگرى ، مانند ايجاد فتنه ها، آشوب ها و ترورها تقويت مى كند. درست اسـت كـه بـسـيـارى از ايـن تـرورهـا بـه دست منافقان انجام گرفته است ، اما منافقان كه آمريكايى نيستند؛ از كجا آمده اند؟ از همين جامعه ايرانى آمده اند و بسيارى از اين ها به نام طـرفـدارى از اسـلام بـه وجـود آمـدند. ... [فردى ] كه امروز عليه اسلام و عليه امام (ره ) سخن مى گويد و در خارج مصاحبه مى كند، او از درون جامعه اسلامى سر برآورده و شايد روزگـارى هـم بـه عـنـوان محافظ امام (ره ) در اين جامعه زندگى مى كرده است ولى امروز اسلام را انكار مى كند! و مى گويد امام (ره ) را بايد به موزه تاريخ سپرد!(190) چـنـيـن فـردى حـتـمـاً نـبايد از آمريكا بيايد. لكن اين كه چنين افرادى روزگارى به عنوان مـحـافـظ امـام (ره ) در اين جامعه زندگى مى كرده اند، به اين معنا نيست كه آمريكا آن ها را تـاءيـيـد نـمى كند. چطور است كه وزير خارجه آمريكا يا ساير شخصيت هاى بيگانه ، از ايـن كه ـ به اصطلاحِ خودشان ـ دموكراسى در ايران رواج پيدا كرده و مطبوعات آزاد شده اند كه هر غلطى بخواهند بكنند، اظهار خوشحالى مى كنند؟
اگـر دشـمـنـان امـيـد دارنـد روزى بـتوانند به ايران برگردند و سلطه شيطانى خود را دوبـاره از سـر بـگـيـرند، به دليل همين انحرافاتى است كه گوشه و كنار در ميان همين افـراد پيدا شده است . متاءسفانه برخى از اين افراد در دستگاه حكومتى هم نفوذ كرده اند. اگـر حـسـين (ع ) چراغ هدايت است ، و به دل هاى مردم نور مى تاباند، و راه را براى مردم روشن مى كند، در اين زمان هم بايد از نور حسين (ع ) استفاده كرد.
از همان راهى كه دشمنان اسلام توانستند اسلام را مسخ و منحرف كنند و عاقبت ، حسين (ع ) را كـشـتـنـد؛ امـروز هـم دشـمـنـان اسـلام مـى خـواهـنـد از هـمـان راه ، حـسـيـن زمـان را از مسير خود بـرگـردانـنـد. امـروز هـم مى خواهند از همان عوامل و ابزار استفاده كنند؛ راه هاى كلى همان ، تـبـليـغ ، تـهـديـد و تـطـمـيـع اسـت . بـنـده هـر چـه فـكـر كـردم عـامـل چهارمى پيدا نكردم ، البته زمينه ها متفاوت است . ممكن است اين ها از زمينه هاى ديگرى اسـتـفـاده كـنـنـد. امـّا عـوامـلى كـه از آن اسـتـفـاده مـى كـنـنـد هـمـان سـه عامل است .
ببينيد امروز دشمنان اسلام در دنيا نسبت به اسلام چه كار مى كنند. آيا از تبليغات كم مى گذارند؟ كدام افترا و تهمتى است كه نمى زنند؟ و در همين روزنامه ها كه بسيارى از آنها بـا بـودجـه بـيـت المـال تاءمين مى شود با تيراژهاى فراوان اين تهمتها و افتراها چاپ و پـخـش مى گردد. بسيارى از جوانهاى ناآگاه ما هم تحت تاءثير واقع مى شوند. فكر مى كـنـيـد گـنـاه ايـن افـراد از گـنـاه كـسـانـى كـه سـيـدالشـهـداء(ع ) را بـه قتل رساندند كم تر است ؟ اين افراد، از آنها چه كم دارند؟ آيا گناه اينها از گناه معاويه و يـاران و طـرفـداران او كـم تـر است ؟ آيا كسانى كه به نام دين از اين افراد حمايت مى كـنـنـد، گـنـاهـشان از ابوهريرة و امثال وى كم تر است ؟ حتى به همان اندازه اى كه امروز اسلام در دنيا گسترش يافته است و بيش تر مطرح مى باشد، گناه اين افراد هم بزرگ تـر اسـت . كـسـانـى كـه خـدمـت بـكـنند، اجرشان بيش تر است ، و كسانى كه خيانت بكنند، گناهشان بزرگ تر است . چون محدوده اين خدمت و خيانت وسيع تر است . زمانى كه معاويه تـسـلط يافت ، بر عده اى از مردم مسلط شد كه شتر نر و ماده را از هم تشخيص نمى دادند؛ بـه طـورى كـه نـماز جمعه را روز چهارشنبه خواند و كسى هم اعتراض نكرد، حتى يكى از خلفاى اموى ، در حال مستى نماز خواند و نماز صبح را چهار ركعت خواند، بعد گفتند نماز صـبـح دو ركـعـت اسـت ، گفت : امروز حال خوشى داشتم ، اگر مى خواهيد بيش تر برايتان بـخـوانـم ! آن روز دشـمـنـان اسـلام بـر چـنـيـن مـردمـى حـكومت مى كردند. امروز فريب دادن جـوانـانـى كـه در انـقلاب رشد كرده اند، به اين آسانى ها ممكن نيست ، اما حيله هاى دشمنان نيز بسيار پيچيده تر شده است .
نـكـتـه اى ديـگـر؛ شما تاريخ جاهليت را پيش از بعثت پيغمبر اكرم (ص ) نگاه كنيد، آيا در عـرب كـسـى كـه بـه بـى رحـمـى حـرمـله بـاشـد پـيـدا مـى شـود؟ كـسـى كـه طـفـل شـش مـاهـه اى كـه در حـال جان دادن است ، آخرين لحظات حياتش است ، تير سه شعبه زهـرآلود بـه گـلوى اين طفل بزند؟ آيا جانورى از اين پست تر پيدا مى كنيد؟ آيا پيش از اسـلام چـنـيـن كـسـانـى بـودنـد؟ مـن فـكـر نـمـى كـنـم در مـيان همه وحشى هايى كه در زمان قـبـل از اسـلام زندگى مى كردند كسى به اين قساوت وجود داشته باشد. بعد از ظهور و رشـد اسـلام بود كه شياطينى چون يزيد، شمر و حرمله با اين همه قساوت ، براى مبارزه بـا اسـلام پـيـدا شـدنـد. عـجـيـب اسـت ، قـرآن وقـتـى نازل مى شود، مؤ منان را هدايت مى كند، اما بر فساد، انحراف و كفر ظالمين مى افزايد، (وَ نـُنـَزِّلُ مـِنَ الْقـُرْآنِ مـا هـُوَ شـِفـاءٌ وَ رَحـْمـَةٌ لِلْمـُؤْمـِنـيـنَ وَ لا يـَزيـدُ الظـّالِمـيـنَ اِلاّ خـَس اراً)؛(191) نـتـيـجـه آب بـاران ايـن اسـت كـه در جـايـى كـه گـُل مى رويد، گل هاى با طراوت و خوشبو بيش تر مى شود، اما محلى كه گياه سمّى مى رويـد، هـمـان سـمّ بـيـش تـر خواهد شد. در جامعه اسلامى ، سلمان ها، ابوذرها، عمارها، ميثم تـمـّارهـا و سـعـيـد بـن جـبيرها رشد مى كنند. كسانى پيدا مى شوند كه در شب عاشورا مى گويند اگر هفتاد بار كشته شويم ، باز هم آرزو داريم در ركاب تو به شهادت برسيم ؛ ايـن از يـك طـرف ، امـا از سوى ديگر آن قساوتها و بى رحميها رشد مى كند. كسانى كه هـدايـت الهـى را زيـر پـا مـى گـذارنـد و از رحـمت خدا روى برمى گردانند، بر شقاوت و قساوتشان افزوده مى شود.
انـقـلاب اسـلامـى ايـران از يـك طـرف گـلهـايـى پـرورانـد كـه در طول تاريخ اسلام كم نظير هستند، اگر نگوييم بى نظيرند. بنده زمانى كه طلبه شدم ، تـا حدودى با تاريخ اسلام ، آشنا شدم يكى از بخش هاى تاريخ كه بسيار بر من اثر مـى گـذاشـت و مـرا بـه اعـجـاب وامـى داشـت ، داسـتـان حـنـظـله غـسـيـل المـلائكـه است . در صدر اسلام جوانى بود به نام حنظله ، اين جوان عروسى كرد، صبح روز بعد از عروسى در جنگ احد شركت كرد، در حالى كه هنوز فرصت نكرده بود از جـنـابـت شـب گـذشـتـه غسل كند در جنگ شركت كرد و به شهادت رسيد. پيغمبر اكرم (ص ) فـرمـود مـلائكـه را مـى بـيـنـم كـه آب از آسـمـان آورده انـد و حـنـظـله را غـسل مى دهند، به همين مناسبت وى حنظله غسيل الملائكه ناميده شد، يعنى حنظله اى كه ملائكه او را غـسـل داده انـد.(192) ايـن داسـتـان بـرايـم بـسـيـار عـجـيب بود، كه جوانى شب اول عروسى اش ، از بستر عروسى برخيزد و در جبهه شركت كند و به شهادت برسد. اما در داسـتـان انـقـلاب مـا، صـدها و هزارها حنظله غسيل الملائكه داشتيم . گلهايى روييدند كه حـنـظـله غسيل الملائكه بايد پاى آن ها را ببوسد. چقدر شهدايى داشتيم كه از خدا خواسته بـودنـد جـنـازه شـان پـيـدا نـشـود. يـكـى از طـلاب كـه از دوسـتان نزديك خود ما بود، چند سـال در جبهه شركت داشت ، تا به فرماندهى لشكر رسيد، هنوز ازدواج نكرده بود، گفت فـقـط آرزو دارم بـا يك دختر سيد ازدواج كنم ، تا با فاطمه زهراء مَحرَم شوم ، آمد ده هزار تـومـان قـرض كـرد و بـا يـك دخـتـر سـيـد ازدواج كـرد. بـعـد از چـنـديـن سـال جـنگ ، روز سوم عروسى به جبهه برگشت و به شهادت رسيد. از خدا خواسته بود كه جنازه اش پيدا نشود و پيدا هم نشد.
در ايـن انـقلاب از يك طرف اين گلها روييدند، نوجوان ها و جوان هايى كه ره صد ساله را يـك شـبـه پـيـمـودند. اما در مقابل ، منافقان ملحدى تربيت شدند كه نظير آنها در شيطنت و نـفـاق در طول تاريخ كم تر ديده مى شود. متاءسفانه امروز اين منافقان با احترام در همين جـامـعـه زنـدگـى مـى كـنـنـد. چـرا؟ بـراى ايـن كـه يـك دسـتـگـاه تـبـليـغـاتـى از اول راه انـداخـتـنـد، و بـه وسـيـله آن خـشـونـت را مـحـكـوم و تـسـاهـل و تـسـامـح را تـرويـج كـردنـد؛ غـيـرت را از مـردم گـرفـتـنـد تـا در مـقـابـل اين حملات ناجوانمردانه به اساس اسلام كسى اعتراض نكند و نفس ‍ نكشد؛ و اگر كـسـى بـه خود جراءت اعتراض بدهد او را طرفدار خشونت و تئوريسين خشونت معرفى مى كـنـنـد و او بـايـد بـه اعـدام محكوم شود! اين نقش اول تبليغات بود و هنوز به نحو اتمّ و اكـمـل ادامـه دارد. ايـن هـمـان نـقـشـى اسـت كه معاويه و همه شياطين عالم ، هنگامى كه در مقام سـيـاسـت بـازى قـرار مـى گـيـرنـد، بـازى كـرده انـد. هـمـچـنـيـن تـطـمـيـع ، و پـول و هدايا فرستادن ، به جاهايى كه گفتنى نيست . به كسانى كه هم حزب و هم جبهه آن هـا بـودند، پست و مقامهايى بخشيدند. و بعد تهديد، على رغم اين كه همه انواع خشونت را مـحكوم مى كنند، اما در تهديد مخالفان خود، از تهديدهاى تلفنى ، روزنامه اى و يا هر شـكـلى از آن فـروگـذارى نـمـى كـنـنـد. عـيـن هـمـان سـيـاسـتـهـايـى كـه مـعـاويـه عمل مى كرد.
راه مقابله با سياست هاى شيطانى
حال اگر كسى بخواهد با اين نوع سياست بازى ها مقابله كند راه آن چيست ؟ همان راهى است كـه حـسـيـن (ع ) نـشـان داد. شـرط اول مـقـابـله بـا ايـن نـوع سـيـاسـت بـازيها اين است كه دل بـه دنـيـا نبنديم . حسين (ع ) فرزندان ، دوستان و ياران خود را به گونه اى تربيت كـرده بـود كـه وقتى نوجوان سيزده ساله مى خواست ببيند كه آيا او به شهادت مى رسد يـا نـه ، حضرت فرمودند كه مرگ در كام تو چگونه است ؟ گفت : (المَوتُ اءَحْلى عِنْدى مـِنَ الْعَسَل )،(193) اين شعار نبود، قاسم بن حسن در محضر عموى خود شعار نمى دهـد. آنـچـه را در عـمـق قـلبـش بـود گـفـت . يـعـنـى مـرگ از عسل براى من شيرين تر است . آيا تصور آن را مى كنيد كه مرگ در كام يك نوجوان سيزده سـال شـيرين تر از عسل باشد؟ البته نه هر مرگى ، مرگى كه در راه خدا، در راه انجام وظـيفه ، در راه خدمت به اسلام باشد، و الاّ مرگ كه شيرينى ندارد، چون صحبت از شهادت بود، حضرت فرمودند مرگ در نظر تو چطور است ؟
اگـر مـا بـخـواهـيـم راه حـسين (ع ) را ادامه دهيم ، بايد با اين توطئه هاى شيطانى پيچيده مقابله كنيم ، اول بايد آن روحيه را پيدا كنيم . (قُلْ اِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونى يـُحـْبـِبـْكـُمُ اللّه )(194)، و يا (قُلْ يا اَيُّهَا الَّذينَ هادُوا اِنْ زَعَمْتُمْ اءَنَّكُمْ اءَولِياءُ لِلّهِ مـِنْ دُونِ النـّاسِ فـَتـَمـَنَّوُوا الْمـَوتَ)(195) اگـر دوسـت خدا هستيد، آرزوى مرگ داشـتـه بـاشـيـد. مـگر دوست ملاقات محبوبش را دوست ندارد؟ ما بايد اين را ياد بگيريم . بـايـد بـه خـودمـان تـلقـيـن كـنـيـم ، بايد عملاً در همين مسير حركت كنيم ؛ به آرزوهاى دنيا دل نـبـنديم ؛ فريب اين زرد و سرخ ‌ها را نخوريم و مرگ در راه خدا و شهادت در راه خدا را بـزرگ ترين افتخار بدانيم . در اين صورت مى توانيم راه خدا را حفظ كنيم . اين درسى بـود كـه ابـى عـبـدالله بـه مـا داد. چـگـونـه مـا مـى خـواهـيم حسينى باشيم ، و به او عشق بـورزيـم بـا وجود اين كه اين درس را از او ياد نگرفته ايم ؟ در بين نوجوانان عزيز ما فـراوانـند كسانى كه از قاسم بن الحسن الگو بگيرند. در يكى از شهرها سخنرانى مى كردم ، شب كه به منزل صاحبخانه بر





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 152]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن