واضح آرشیو وب فارسی:ايرنا: نور، صدا، حركت: به يادماندنى ها! آن سريال هاى فراموش نشدنى
[يزدان سلحشور]
بگذاريد سرى به برادر كوچك سينما بزنيم. برادرى كه در آغاز، بسيار وابسته به برادر بزرگترش بود اما در دهه هاى اخير، اين وابستگى، كمتر و كمتر شده است تا حدى كه دست اندركاران توليدات اين رسانه، با «تسلطى از جنس ديگر» به سراغ محصولات خود مى روند و اغلب، كارگردانان يا بازيگران يا فيلمنامه نويسان سينما، با حضور در آن، چندان موفق نيستند!
اما هميشه چنين نبوده. روزگارى سينماگران، در قاب كوچك تلويزيون هم مى توانستند به اندازه قاب بزرگ سينما موفق باشند و بسيارى از كارگردانان، فيلمنامه نويسان و بازيگران اين قاب كوچك نيز به ستارگان بى چون و چراى آن قاب بزرگ بدل شدند. اكنون، كمتر با چنين بده بستانى در سطح اول تلويزيون و سينماى جهان مواجهيم.
وقتى از پيروزى سينماگران در تلويزيون حرف مى زنيم، به يقين، دو دهه فراموش نشدنى شصت و هفتاد ميلادى را به ياد مى آوريم. دهه هايى كه مى شد حضور سام پكين پا را پشت دوربين سريال «دود اسلحه» شاهد بود يا «پيتر فالك» شگفت انگيز را ديد كه با يك بارانى بدون اتو و در قالب يك كارآگاه پليس معمولى، ما را مجذوب خود مى كرد. در سريال «ستوان كلمبو»؛ حتى مى توان ستاره اى چون «راك هودسن» را كه در «كميسر مك ميلان و همسر» مى درخشيد به گونه اى به ياد آورد كه در فيلم مشهور «وداع با اسلحه»، چندان در ذهن ما، به يادگار نماند؛ البته تلويزيون، جايگاه كسانى هم بود كه سرخورده در سينما، به آنجا پناه آوردند و ديگر به سينما بازنگشتند و يا اگر بازگشتند، بازگشتى موفق را تجربه نكردند. به نظر من «تلى ساوالاس» يكى از آنان بود كه او را در نقشى فرعى به ياد مى آوريم. در «پرنده باز آلكاتراس» يا در يكى از فيلم هاى «دنى كى»، نقش منفى مقابل بود يا در «سرويس مخفى ملكه» در مقابل بدترين جيمز باند تاريخ سينما ايفاى نقش كرد و فيلم، به رغم فيلمنامه اى متوسط به بالا و بازى قابل توجه او، به فراموشى سپرده شد اما نمى توان آن ستوان طاس را از ياد برد كه جاى سيگار هميشه روشن مأموران پليس دهه هفتاد، يك آب نبات چوبى گوشه لبش بود و با خونسردى مثال زدنى اش فجايع انسانى دور و برش را تحمل مى كرد. آن ستوان، اسم اش «كوجك» بود و اساساً ساخته شده بود براى همان دهه و همان ساختمان ها، آدم ها، ماشين ها و اسلحه هاى لوله بلندى كه مى توانستند سوراخى را به قطر پنج سانت در سينه طرف مقابل ايجاد كنند و طرف، بعد از شليك، لااقل شش متر به عقب پرت مى شد؛ چيزى كه در ساخت سرى بعدى «كوجك» در دهه هشتاد، عملاً با شكست مواجه شد. آب نبات چوبى كه نشانه كودكى اين افسر پليس خشن بود، از فيلمنامه حذف شد. «تلى ساوالاس» پرچين و چروك، ديگر آن لبخند جذاب را كه او را ميان خير و شر جهان اطرافش معنا مى كرد، از دست داده بود و البته، ديگر قادر نبود از پله هاى اضطرارى مخصوص مواقع آتش سوزى، با سرعت به پائين بدود يا ديوانه وار در خيابان هاى سياه و دود گرفته و غيرقابل اعتماد پائين شهر رانندگى كند. مدل ماشين اش را عوض كرده بودند لباس هايش، دهه هشتادى شده بود و برق كفش هاى واكس خورده اش، چشم را مى زد و در عوض، آدم هايى كه سر و كارشان به او مى افتاد ديگر آن آدم هاى به آخر خط رسيده كه به خاطر دو دلار، به پدرشان شليك مى كردند يا براى تأمين خرج عمل مادرشان، ماشين پليس را مى دزديدند تا به قيمت ۵۰ دلار به اوراقچى دو تا خيابان آن ورتر بفروشند، نبودند و شيك شده بودند. كلمبوى دهه هشتاد هم ديگر از رويكردهاى فلسفى اش دست شسته بود و به نظر مى رسيد ديگر رمقى براى كشف انگيزه هاى تاريك بشرى ندارد. كلاً دهه هشتاد، دوران افول سريال هاى تلويزيونى واقعگرا بود. با اين همه نمى توان آن آدمها، آن موفقيت ها و آن شگفتى ها را از ياد برد؛ همه چيز فوق العاده بود. دقت در همه چيز مثال زدنى بود. به نظر من، هنوز بهترين سريال جاسوسى دنيا، سرى نخست «مأموريت: غيرممكن!» است؛ اگر شما مخالف اين عقيده ايد، پس معلوم نيست در اين قاب كوچك، از چه چيز لذت مى بريد!
شنبه 7 دي 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ايرنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 71]