واضح آرشیو وب فارسی:خراسان: ؛ايستاده چون كوه
كوه را از نزديك ديده اي؟ ديده اي كوه به سويت بيايد؟ كوچكي خود را در برابر بزرگي كوه با كدام ترازو مي توان كشيد؟ ترازو نبود، من خجالت كشيدم وقتي كه او به سان كوه مي آمد، كوهي سوار بر ويلچري كه فرشته هاي ناديده حركتش مي دادند، ...
كوه را از نزديك ديده اي؟ ديده اي كوه حرف بزند؟ من آن روز ديدم كه از كوه واژه هاي اعجاز مي آمد؛ غلامحسين صفايي روايتي تازه داشت از جانبازي، از يقين، از توكل، از آقا، از شهيد، از جوان و غريب ماندگاني چون چراغچي، برونسي، عليمرداني، كاوه ، فرومندي ... اما ... بگذاريد اول قصه را از قلم رمضاني بخوانيم.
صبح كه با او تماس مي گيرم و قرار ملاقات مي گذارم با لحني آرام و صميمي از پيشنهاد ملاقات استقبال مي كند.
ما هم طبق قرار در غروب يك روز پاييزي خود را پشت در خانه او مي بينيم. روز عيد است و او پذيراي مهمانان زيادي است كه به ديدارش آمده اند. روي صندلي چرخدار به استقبالمان مي آيد و با اشاره صورت به كليد، صندلي اش را به كنار ما هدايت مي كند و صميمي خوش آمد مي گويد.
او جانباز قطع نخاع روزگار جبهه و جنگ است و سال هاست كه دستانش توان همراهي اش را ندارند و براي انجام كارهاي روزمره نياز به دست ياري گري دارد كه نه زمان و مكان مي شناسد و نه خستگي را احساس مي كند. دستان آسماني كه روزها و شب ها در كنار پرستوي بال و پر شكسته مي چرخد و او را نوازش مي كند، غذا بر دهانش مي گذارد و دكمه هاي لباسش را مي بندد. به دنبال نام و نشان نيست اما سايه گرم و آرام بخشش را مي توان در جاي جاي خانه سردار احساس كرد. فرشته اي آسماني كه افتخار همراهي مردي از سرزمين نور نصيبش شده است.روايت دوم از قلم محمدباقر عطارياني هم به دل مي نشيند.
اسوه صبر و استقامت
«غلام حسين صفايي» يكي از پرستوهاي بال شكسته اي است كه در طول ٢٨ سال اخير مشكلات جانبازي را تحمل كرده اما با وجود معلوليت، هنوز از پاي ننشسته و چندين كتاب تاليف كرده است.
وقتي از شهدا و جانبازان و مظلوميت آن ها سخن به ميان مي آيد او نيز از مظلوميت مضاعف شهداي خراسان مي گويد و اين كه در ميان آن ها شهيد كاوه، عليمرداني، برونسي، بابارستمي، صبوري، پارسا و... به راستي مظلوم ترند.
از غلام حسين صفايي درباره نحوه مجروح شدن، حال و هواي جبهه ها و حال و هواي امروز مي پرسيم و او صادقانه از همه جا سخن مي گويد.
البته احساس مي كنم روي تخت، خيلي راحت نيست و همراه عكاس روزنامه و ديگر دوستان تحريريه خراسان سعي مي كنيم زياد وقت او را نگيريم.
صفايي كه صفا در چهره اش موج مي زند، مي گويد: سال ١٣٣٥ در روستاي دهبار منطقه طرقبه متولد شدم. از ١٨ سالگي وارد فعاليت هاي سياسي شدم و در دوران جواني طعم زندان وساواك را چشيدم. در دوران انقلاب و زماني كه زندان مركزي مشهد دچار حريق شد، من نيز از زندان آزاد شدم و همراه ديگر مردم مبارزه كردم تا انقلاب به ثمر نشست.
با پيروزي انقلاب از اعضاي فعال بسيج بودم و سال ٥٩ وارد سپاه پاسداران شدم و از سال ٦٠ نيز در جبهه ها حضور يافتم. يك بار در عمليات طريق القدس مجروح شدم و اواخر سال ٦٠ بود كه در منطقه چزابه و در حالي كه معاون شهيد عليمرداني بودم، مجروح و قطع نخاع شدم. در چزابه بسياري از بچه ها مجروح و عده زيادي هم شهيد شدند. در آن منطقه نيروهاي بعثي هنگام جابه جايي نيروهاي ارتش ما، حمله خود را آغاز كردند و از پشت سر مورد تهاجم عراقي ها قرار گرفتيم.
آن روز با شليك تير مستقيم دشمن، مجروح شدم و اكنون با گذشت ٢٨ سال از آن لحظه، قطع نخاع هستم و يك جانباز.
درد و اميد
برخلاف ديگر جانبازان قطع نخاع كه درد جسماني ندارند، من درد شديدي در بدن احساس مي كنم. به گونه اي كه در فصل سرد سال در اذيت هستم و به ناچار بايد در مناطق گرمسيري سكونت كنم. بايد اعتراف كنم كه پس از مجروحيت، روزهاي اول برايم خيلي سخت بود و حتي فكر نمي كردم بتوانم با اين وضعيت به زندگي ادامه دهم. يك شب پاي تلويزيون مشغول ديدن فيلمي از زندگي عنكبوت ها بودم. در فيلم مذكور وضعيت زندگي عنكبوت ها و گونه هاي اين حشره كه چند ميليون آن شناسايي شده به تصوير كشيده شده بود. همان موقع آياتي از كلام ا... مجيد در ذهنم تداعي شد و اين كه جهان براي ما خلق شده است. در آن لحظه، نااميدي را كنار گذاشتم و با توجه به اين كه در گذشته در محضر شهيد هاشمي نژاد و استاد محمدرضا حكيمي مدتي، درس طلبگي خوانده بودم به ادامه تحصيل پرداختم. در منزل، خواندن تفسيرهاي مختلف را آغاز كردم و در نهايت به اين نتيجه رسيدم كه كار نوشتن را شروع كنم. با مشكلات زياد يك دستگاه تايپ خريداري كردم كه آن هم يك روز هنگام جابه جايي به زمين افتاد و شكست و قطعات يدكي اش هم پيدا نشد. اما مايوس نشدم و با انجام تحقيق و جستجو بالاخره توانستم با گذاشتن يك ني در دهان و از طريق رايانه، كار نوشتن كتاب را آغاز كنم. تا به حال ٢ كتاب به چاپ رسانده ام و ٢ كتاب ديگر نيز در مورد خاطرات جانبازان در دست چاپ است.
مظلوميت شهدا
٣٠ جلسه از من فيلم برداري شده كه در حال تدوين است و يك توصيه نامه هم دارم كه نگارش آن رو به پايان است. اين توصيه نامه، سخنان و خاطرات هم رزمان و بچه هاي دوران جنگ است. شهدايي كه امروز متاسفانه برخي از آن ها گمنام هستند. شهداي خراسان خيلي مظلوم اند. شهيد كاوه، برونسي، چراغچي و... كه اين روزها از آن ها كمتر ياد مي شود. شهيد ولي ا... چراغچي كسي بود كه طرح هاي او در دوران دفاع مقدس توسط امام راحل به طور كامل تاييد مي شد اما امروز كمتر از او ياد مي شود.
رسانه ها نيز در بيان ويژگي ها و معرفي اين شهدا كم تقصير نبوده اند. اين شهداي برجسته را بايد بيشتر به همگان معرفي كرد. شهيد برونسي يك كارگر ساده بود و در جبهه هاي جنگ به درجه اي از اخلاص رسيد كه جايگاهش بي نظير بود. به جرأت مي توانم بگويم كه او به عرفان رسيده بود. از كاوه، سردار كردستان و بيان رشادت هاي او هم نبايد غفلت كرد.
از جانباز غلام حسين صفايي درباره حال و هواي امروز و زندگي در اين شرايط مي پرسيم و او مي گويد: داراي ٢ فرزند هستم و ناشكري نمي كنم.
البته رفت و آمدهاي زيادي دارم و با بچه هايم در قالب يك وصيت نامه تصويري- نوشتاري حرف هايي زده ام. معتقدم هرچه كه ما آلوده باشيم و دستمان خالي باشد، همه و همه به ميزان و در نهايت به خود ما بستگي دارد.
ولي براي نسل امروز و آينده، سفره اي گسترده شده كه بايد از آن به خوبي استفاده كنند. علامه طباطبايي و برخي از بزرگان و علماي ما حاضر بودند حاصل عمر طلبگي شان را با يك شب نگهباني در مناطق جنگي معاوضه كنند و اين بيان گر ارزش ها و رشادت هاي رزمندگان در دوران ٨ سال دفاع مقدس است.
ديدن ، گفتن و شهيد شدن
مدتي پيش يكي از جانبازان شيميايي در آسايشگاه جانبازان مشهد به معبود خود پيوست. او قبل از شهادت، مدت ٤ ساعت در بي هوشي بود و هنگامي كه به حالت طبيعي بازگشت، براي دوستانش مطالبي از بهشت و دوستان بهشتي اش و اتفاقات آينده را بيان كرد. ببينيد، جانبازي، مثل همه اعمال ديگر است منتها هر كاري، داراي ملاك و ارزش است. در كدام منزل مي توان چنين واقعه اي را مشاهده كرد.
توصيه هاي يك جانباز
در حالي كه احساس مي كنيم حضور طولاني مدت ما ممكن است اين جانباز بزرگ را خسته كند، از او مي خواهيم توصيه هايي براي ما و نسل امروز و فردا بيان كند.
صفايي به بيانات مقام معظم رهبري اشاره مي كند و مي گويد: آقا فرمودند بايد روي برجسته ها كار كرد. معتقدم بايد ارزش هاي انقلاب برجسته شود و اين مهم از طريق رسانه ها انجام خواهد شد و كوتاهي در آن مسئوليتي نزد خدا محسوب خواهد شد. در حال حاضر متأسفانه الگوهاي نسل جوان ما تغيير كرده است.
برخي امور كه مايه نفرت مردان بوده، اكنون در حال رواج است، حتي بين زنان نيز اين موضوع ديده مي شود. وي افزود: ١٥ نامه براي مسئولان امر نوشته ام و امروز كساني كه مي توانند براي انقلاب و حفظ ارزش ها كاري انجام بدهند، مسئوليت خطيري بر دوش دارند. امروز بيش از هر زمان ديگر نيازمند اين هستيم تا ارزش هاي انقلاب، برجسته شود و جوانان از موضوعات پوچ به سمت ارزش ها هدايت شوند.
نسل امروز توسط غرب و دشمنان اسلام در حال انحراف است و بايد با اين تهاجم مبارزه كرد.
البته در سال هاي اخير خيلي ها، از ارزش ها فاصله گرفته و عوض شده اند. هر چند چنين افرادي در همه ادوار و در طول تاريخ و حتي در دوران حضرت علي(ع) نيز بوده اند اما بايد مردم را به سمتي كه ارزش ها در آن وجود دارد، سوق داد.
بهترين راه و وسيله براي دستيابي به اين هدف، استفاده از رسانه هاست. اما مي بينيم كه در بسياري از جرايد ما، بهترين جاي آن به آگهي ها تعلق دارد و...
اما اين قصه، نياز به يك روايت ديگر هم دارد، روايت از فرشته هايي كه ديده نمي شوند اما آثار وجودي شان همه جا پيداست. بله، صحبت از همسر جانباز است. من معتقدم جنگ اگر براي رزمندگان و جانبازان هم تمام بشود، براي همسرانشان هرگز تمام نمي شود. اگر جانباز روزي يك بار شهيد شود، همسرش هزار بار شهيد مي شود لذا از رمضاني خواستم با همسرجانباز صفايي گفت و گو كند؛ او شايد كم سخن بگويد اما كم او يك دنياست و روايت سوم را بايد از او بخوانيم با اين شرح كه:صحبت كردن با همسر جانباز صفايي هم حال و هواي خودش را دارد.
كسي كه ٢٨ سال تجربه پرستاري بي نام و نشان را در دفترچه خاطرات خود دارد و كوله باري از صميميت و صداقت را به دوش مي كشد و با اخلاص آن را به خانواده اش نثار مي كند. وقتي از خودش مي پرسم با تواضع مي گويد: حرفي براي گفتن ندارد و زندگي عادي و طبيعي دارد كه ان شاء ا... خداوند از او قبول كند.
او همراهي با جانباز را براي خود افتخار بزرگي مي داند كه با چيز ديگري عوض نمي كند و شكرگزار خداوند است كه سايه سردار بر سر او و فرزندانش همچنان باقي است.
همراهي خود با سردار را از ١٦ سالگي اش تا حال كه صاحب نوه و عروس و داماد مي باشد، با تمام فراز و فرودهايش شيرين و لذت بخش مي داند.
بي بي فرشته است كه راه هاي زميني را خوب مي شناسد و نيمه شب هاي زمستاني حتي با نفس هاي همسرش به بالينش مي آيد و عرق از پيشاني سردار پاك مي كند.
... و باز قصه ما به سر رسيد اما فقط شهدا به خانه رسيدند و ما هنوز اگر سعادت داشته باشيم در مسير خانه بايد گام برداريم!
سه شنبه 3 دي 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خراسان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 166]