تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 6 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام محمد باقر(ع):پشیمانی از گناه برای توبه کافی است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

تسمه تردمیل - روغن تردمیل

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

خرید یخچال خارجی

ویترین طلا

کاشت پای مصنوعی

مورگیج

میز جلو مبلی

سود سوز آور

پراپ رابین سود

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

مبلمان اداری

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1802244551




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

سيد محمدهاشمي در گفتگو با فارسدانشجويان را متهم به سند سازي مي كردند


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: سيد محمدهاشمي در گفتگو با فارسدانشجويان را متهم به سند سازي مي كردند
خبرگزاري فارس: اسناد بر اساس روخواني، تشخيص صلاحيت براي انتشار و عدم انتشار پيدا مي‌كرد. بعضي‌ها دانشجويان را متهم مي كردند كه سند مي‌سازند و بعدآن را رشته رشته مي‌كردند و بعد آن را سرهم جمع مي‌كردند.


"سيد محمد هاشمي" يكي از اعضاي دانشجويان پيرو خط امام است كه در تسخير لانه جاسوسي آمريكا به همراه ديگر دوستانش نقش داشته است. او بعد از فراغت از جريان لانه جاسوسي به عنوان مسئول بخش خارجي دفتر اطلاعات نخست وزيري مشغول به فعاليت مي شد كه بعدها نيز به دعوت دوستانش به وزارت اطلاعات منتقل گرديد. وي در ابتداي دهه هفتاد از تمام مشاغل دولتي استعفا داده و در حال حاضر نيز مشغول به كار آزاد است.

*فارس: در مورد سابقه سياسي خودتان در قبل از انقلاب توضيح دهيد.

*هاشمي: براي پاسخ به اين سوال شما را به سال 42 مي‌برم، اينكه چه اتفاقي رخ داد كه با پديده‌اي به اسم"امام خميني" آشنا شدم.
پدرمن آيت‌الله هاشمي از مراجع و علماي اصفهان بودند كه موجه بودند. ايشان به دليل خاصي سراغ اظهار مرجعيت شان نرفتند اما به هر حال درخانواده فتواي خاص خود را داشتند و ما مسائل شرعي خود را از ايشان مي‌پرسيدم.
پدرم از شاگردان مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حائري بودند و به دستور ايشان در منطقه‌اي در جنوب اصفهان شامل هفت، هشت روستا مي شد كه مسقط‌الراس تصوف سياسي بود درامر تبليغ و مبارزه با تصوف مشغول بودند.
علي‌رغم اينكه براي مهاجرت به نجف دعوت شده بودند (براي درس و تحصيل ) اما ايشان دستور آقاشيخ عبدالكريم رانصب‌العين كرده و ماندند. خانواده ما سابقه كشاورزي داشت كه به معناي كشت و زرع و نه ملاكي تا حدي كه در آمد خانواده تامين مي شد و آشنايي نسل اندر نسل بامسايل علمي و فقهي داشتيم.

*فارس:پدرتان فعاليت سياسي هم داشتند؟

*هاشمي:مرحوم ابوي ما رئيس سني مجلس خبرگان بودند. در سال 42 ايشان در حال سخنراني و دفاع از حضرت امام بودند كه توسط ساواك دستگير شدند، من آن زمان تنها پنج سال داشتم . من هم پاي منبر ايشان بودم كه چنين اتفاقي افتاد و اين صحنه برايم عجيب و وحشت‌انگيز بود، ايشان در شهرضاي اصفهان خطابه مي‌كرد.
مجلس بهم ريخت و ما را به دور از چشم ساواكي ها از مجلس خارج كردند، در برگشت به منزل ديدم كه برادرانم با نردبان اعلاميه‌ها يا وسايلي را كه نبايد دست ساواك مي‌افتاد را از خانه خارج مي‌كردند و مي توان گفت كه بالا رفتن از ديوار را از اخوي‌هايم ياد گرفتم با اين تفاوت كه آنجا از نردبان بالا رفتيم اما در تسخير لانه جاسوسي نردباني هم در كار نبود. در حقيقت آشنايي‌ام با پديده‌هاي انقلاب و اسم امام خميني را از اعلاميه‌ها و برو بياها آموختم.
روحيه انقلابي در خانواده‌مان بود و شكل مرجعيت در طي دوره سال هاي42 تا 57 ابوي در مجموعه ي علماي اصفهان به عنوان يك طراز اعتدالي مطرح بود. در قضيه اين سمت و آن سمت شهر دو نوع اجتهاد وجود داشت. اين طرف پل و آن طرف پل در اصفهان حاكم بود، آقاي خادمي و آقاي طاهري. شايدتنها كسي كه نمي خواست وحدت در ميان آنها از بين نرود مرحوم ابوي بودند و هر دو طرف (آقاي خادمي و آقاي طاهري) قبولشان داشتند و ايشان اعتدالي را اجرا كرد.
چون از مسئله‌ سياسي براي خود گليم نبافته بودند لذا نصيحت‌هاي ايشان اثر مي‌كرد. يك آدم سياست مدار منفعت را محاسبه مي‌كنداما ايشان اينگونه نبود.قطعي است كه ايشان از آقاي طاهري مسن‌تر و از آقاي خادمي جوان‌تر بودند و اثر بينابين داشت.
افرادي كه در صبغه ما بودند در مسائل قضاء و مبارزه با رضاخان سابقه داشتند و مي توان گفت كه از نزديكان مرحوم مدرس هم به حساب مي آمدند. به دليل اينكه مرحوم مدرس شهرضايي بود و خانواده ما هم از همان شهر بودند. براي نمونه مرحوم آقا سيدعبدالرسول هاشمي همه كاره (در مورد اطلاعيه و اعلاميه و احكام مربوطه) مناسبات آقاي مدرس بودند.
آن جنبه‌ اعتدالي هنوز هم در خانواده ما شكل خود را حفظ كرده است، يعني من هم اين نكته را به ارث برده ام. هم دوستان اصولگرا مرا قبول دارند و هم مورد پذيرش دوستان اصلاح طلب هستم. اين هم بخشي از نفاق است كه هر دو طرف آدم را قبول دارند(با خنده) شايد هم بخشي از ايمان باشد.ايمان و نفاق شايد زياد در اينجا معني ندهد به هر حال پا را از حد اعتدال بيرون نگذاشتيم لذا اين مطلوبيت را به ارث برديم.
دانشجو شدن من هم جوهره انقلابي داشت.هر دوي اخوي ما دانشگاه اصفهان درس مي‌خواندند كه به همراه آقاي خاتمي (رئيس جمهور سابق) عضو انجمن اسلامي بودند و خيلي از جلسات انجمن اسلامي در خانه ما بود.آن موقع من با آقاي خاتمي و اخوي هايم 16-17 سال تفاوت سني داشتم. آنها 22-23 ساله و من 7-8 ساله بودم و شيطنت مي‌كردم كه از مباحث آنها سر درآوردم. يادم هست كه مهر استامپ انجمن اسلامي را كه براي بالاي اعلاميه درست كرده بود بر‌داشتم و پشت كتاب‌هاي مرحوم ابوي مهر و استامپ مي‌كردم،متوجه نبودم كه اين مهر مالكيت مي آورد .
انتخاب من در مورد دانشگاه پلي‌تكنيك هم مربوط به مسابقات واليبال دانشگاه‌هاي كشور بود. تيم پلي‌تكنيك، تيم پر سر و صدايي بود. من آن زمان دبيرستاني بودم (سال هاي درس را جهشي طي كردم) و مسابقات واليبال دانشگاه هاي ايران در اصفهان بود. تيم پلي‌تكنيك طرفداران حرفه‌اي داشتند كه طبل مي‌زدند، پا به زمين مي‌كوبيدند و پرچمي را در آسمان مي‌چرخاندند، شعارشان هم اين بود:
"ما تكنيكي‌ها مظهر نيروي جوانيم. اينيم، آنيم، چنينيم و چنانيم. ما تكنيكي هستيم، پلي‌تكنيكي هستيم. از شير نترسيم كه خود شير ژيانيم. ما تكنيكي هستيم، پلي‌تكنيكي هستيم".
مسابقه از يك طرف و رجز اينها از طرف ديگر در من هيجان ايجاد كرده بود. به همين خاطر بود كه از سال اول دبيرستان تصميم گرفتيم به پلي‌تكنيك بروم.
عليرغم اينكه كنكور در دانشگاه‌هايي ديگر قبول شدم مثل علم و صنعت ، دانشگاه شيراز و... اما دانشگاه پلي تكنيك را انتخاب كردم.

*فارس: چه سالي وارد دانشگاه شديد؟

*هاشمي: سال 53 در رشته مكانيك. آن زمان به گونه ي بود كه به محض ورود دانشجو به دانشگاه تمام نيروهاي اعم از چپ، سازمان مجاهدين خلق، حزب توده، چريك‌ها و... به دنبال جذبش بودند. وقتي به مسجد مي‌رفتيم چپي‌ها دنبال‌مان بودند، در كتابخانه بچه مسلمان‌ها مي‌آمدند. وقتي متوجه مي‌شدند مايه‌هاي استدلالي و سياسي مان شكل يافته و تربيت شده است دست از سر ما مي‌كشيدند. اما شش ماهه‌ اول ورود تمام اين گروه‌ها در صدد جذب بودند.

*فارس: در مورد تمام دانشجويان ورودي جديد اين مسئله مطرح بود؟

*هاشمي: بعضي ها طوري هستند كه همه دنبال‌شان نمي‌روند ولي من چون از بچه‌هاي مسجدبودم ، چپي‌ها هم به دنبال جذب من بودند. در فعاليت‌هاي كوه خيرخواهانه كار مي‌كردم و براي حمل بارهاي بچه ها به آنها كمك مي كردم.

*فارس: به كدام يك از اين انجمن‌ها نزديك بوديد؟

*هاشمي: در ابتدا بچه مسلمان ها برنامه خاصي براي كوه نداشتند و اين برنامه براي كل دانشگاه‌ بود تا اينكه ماجراي نماز جماعت پيش آمد. حس سخره كم‌كم در بين بچه مسلمان ها شكل گرفت، اين حس به زندان هم منتقل شده بود. آنها به بچه مسلمان ها طور ديگري نگاه مي‌كردند و سر سفره بودن و پاكي و نجسي با چپ‌ها مطرح شد و يكدفعه برنامه كوه رفتن دو تا شد. در سازماني كه دانشجويان در ماجراي كوه پيدا كرده بودند آهسته آهسته تربيت سازماني‌شان شكل گرفت .

*فارس: اين اتفاقات در چه سال هايي رخ مي داد؟

*هاشمي: در حدود سال هاي54-55 كه من در دانشگاه مسئوليت كميته فرهنگي كتابخانه را داشتم. امروز راحت كتاب مي‌دهند اما آن موقع چنين نبود ما شبانه كتاب را به خانه مي‌برديم.10-20 نفر بوديم كه ساك‌هايي داشتيم معروف به ساك خلباني كه حجمي داشت وكتاب ها را داخلش مي‌چيديم.
صندوقي هم در كتابخانه مسجد دانشگاه براي پاسخ به سوالات داشتيم،جلسات انجمن اسلامي در جاهاي مختلف تشكيل مي‌شد. فعاليت آن موقع به دليل مبارزه با سيستم شاه و ساواك بسيار پيچيده بود. وحشت همه را گرفته بود، آن موقع اگر مي‌گفتيم بالاي چشم شاه ابروست بايد مدتي جوابگو مي‌بوديم.
اين مسائل تبديل شده بود كه ورودي‌هاي دانشگاه از لحاظ شرايط سياسي جذب مولفه‌هاي سازماني شوند. فعاليت انجمن‌هاي اسلامي از زماني كه كوه مستقل شد و خودشان به اين باور رسيدند كه بايد مستقل عمل كنند رشد عجيبي داشت. كارهاي تئوريك، جلسات يكي دو نفره، جلسات با افراد بيرون از دانشگاه مانند شهيدمطهري، شهيدبهشتي، مرحوم بازرگانان، فخرالدين حجازي، شريعتي و... جلسات پرسش‌ و پاسخ‌وجود داشت .
آن موقع كه من وارد دانشگاه شدم با عشق به شريعتي آمدم اما در آن مقطع مولفه‌هاي مربوط به حسينيه ارشاد به حالت كما رفت و ما فقط كتاب‌هاي شريعتي را دست به دست مي كرديم و جلسات سخنراني ايشان برگزار نمي شد.
من درزماني كه دانش‌آموز بودم در مورد مسائل سياسي حرف‌هايي را مي شنيديم مثلا آقاي خامنه‌اي كه به ايرانشهر تبعيد شده بودند كه اولين بار در آن جا اسم آقاي خامنه‌اي را شنيدم. در خانواده‌هاي ما هاشمي‌نژاد هم معروف بود چون هر وقت به اصفهان مي‌آمد به منزل ما مي‌آمد. آقاي مفتح هم چنين وضعيتي داشتند. علامه طباطبايي در اصفهان جلسات پرسش و پاسخ دانش‌آموزي و دانشجويي داشتند.
اما وقتي كه به تهران آمدم هر چه سعي كرديم نتوانستيم جلسات سخنراني آقاي شريعتي را در حسينيه ارشاد درك كنم، ولي نوارها ونوشته‌ها را گوش مي‌دادم و مي‌خواندم.از لحاظ شكل‌گيري مايه قبلي شور و هيجان برايم خيلي جوابگو بود.

*فارس: سروكارتان به ساواك هم افتاد؟

*هاشمي: در موارد مختلف اين اتفاق افتاد، من از همان سال 42 ساواك را شناختم .يك همشاگردي به اسم آقاي رجايي داشتم كه يتيم بود و در صحافي كار مي كرد كه روبروي انتشاراتي به نام قائم قرار داشت. صاحب اين انتشارات آقاي نكويي بود . ايشان كتاب‌هاي ديني، مثل كتب مرحوم مطهري، بازرگان، مكارم و... را پخش مي‌كرد. ما در مغازه صحافي كار مي كرديم، ساواك فكر مي‌كرد صحافي پوششي براي انتشارات است.
يك روز ما بعداز مدرسه آمده بوديم تا كمك ايشان كنيم كه ساواك ريخت و ما 4-5 نفر را دستگير كرد. اولين كتكي كه از ساواك خوردم در دوران دانش‌آموزي يعني سال چهارم دبيرستان (سال دهم تحصيل) بود.
ما را سوار پيكاني كردند تا به ساواك ببرند از شانس بدمان آنها چند گرمك خريده بودند تا آن را بخورند، چشم ما را بسته بودند به همين خاطر پايم به آن گرمك خورد و تركيد، در تمام ماشين پخش شد.آنها هم مرا تا خود ساواك زدند و فحش دادند. ما هم از يك طرف كتك مي‌خورديم و از طرف ديگر خنده‌مان هم گرفته بود.

*فارس: در دانشگاه چند مرتبه با ساواك درگير شديد؟

*هاشمي: يك گاردي در دانشگاه داشتيم كه روز اول بازداشت باز جويي مقدماتي را انجام مي‌داد. من در ارتباط با فعاليت‌هاي دانشگاه فقط دو بار دستگير شدم، يك بار براي تظاهرات كه يك شبانه روز در گارد بودم و يك بار هم ريختند خانه ما را گشتند چون من خوابگاه نمي رفتم. آنها پيگيري كرده بودند متوجه شدند من درعين حال كه خوابگاه نيستم كارهايي مي‌كنم، پرسان پرسان پيدايم كردندخانه ما را گشتند و خوشبختانه چيز مطلوبي پيدا نكردند. علت اين بود كه ما يك اتاقي در جنب اتاق‌مان بودكه درش از يك طرف ديگر باز مي‌شد و اصلا به اتاق ما راه نداشت، آنها فكر كردند ما همين يك اتاق را داريم.اما دوره بازداشتي مستمر در ساواك نداشتم.
در بعضي از مواقع من با كيف پركتاب از جلوي افراد ساواك رد مي‌شدم و زير لب ذكرهايي را مي خواندم كه همان هم باعث نجات من مي شد.
كفش‌هايي بود كه براي مهندسين و كارگران ذوب‌آهن بود پنجه‌اش فولادي بود اگر كسي از اين كفش و يا كتاني مي‌پوشيد او را مي‌گرفتند و مي‌گفتند اين كفش ها براي زدن است يا براي فرار كردن.
كفش ذوب آهن براي زدن خوب بود و كفش كتاني براي فرار اما من كفش‌ ذوب‌آهني مي پوشيدم ولي خوب دستگير نمي‌شدم. مثلا من و آقاي علي عسگري (معاون صدا و سيما) را در يك وضع گرفتند، ايشان براي بازداشت رفت اما من توانستم فرار كنم.

*فارس: اولين مرتبه چه زماني امام را ديديد؟

*هاشمي:در قم سال 42 ايشان را ديدم. من به همراه ابوي، دامادمان و خواهر زاده‌ام كه به جلسه سخنراني‌ ايشان رفتيم. خواهرزاده‌ام دو سال از من كوچكتر بود و آنجا شعري را پيش امام خواند به اين مضمون "مظهر عشق حسيني، آيت‌الله خميني آنكه در ميدان قدرش، شير نر جولان ندارد" و تا پايان شعر را خواندند و امام هم دستي روي سر ايشان و من كشيدند.

*فارس: بعد از انقلاب چه طور؟

*هاشمي:بعد از انقلاب بار اول ايشان را در مدرسه رفاه ديدم بعد هم كه در جريان لانه، دو سه مرتبه خدمت ايشان رسيديم. بسته به شغل ها و فعاليت‌هايم ايشان را مي‌ديدم اما اولين بار در 15خرداد سال 58 يعني اولين سالگرد 15خرداد بنده اعلاميه تاسيس جهاد سازندگي را نزد امام خواندم، يعني بيانيه‌اي كه ما دانشجويان تصميم گرفتيم چيزي به نام "جهاد سازندگي" را راه بيندازيم . امام هم در مدرسه فيضيه بودند، هوا هم به شدت گرم بود و همهمه مردم زياد بود. بيانيه 3-4 صفحه بود درد دلي مشروح براي امام بود كه امام يك مرتبه فرمودند: بس كن مردم گرم‌شان است. حاج احمد آقا گفت امام فرموده اند كه تمام كنيد.

*فارس:مطلب را خودتان نوشته بوديد؟

*هاشمي: بله مقاله شرحي بود بر پيمان دانشجويان با انقلاب اسلامي و كمك به مستضعفين و در كل مي توان گفت اعلام تشكيل جهاد سازندگي در خدمت امام در همان روز بود.

*فارس: فرآيند تشكيل انجمن اسلامي در دانشگاه ها به چه صورتي بود؟

*هاشمي:در دانشگاه دو فرآيند بود: يكي "مسلمان" و ديگري "اسلام" بود. فعاليت هاي مربوط به فرآيندهاي مسلماني بيشتر روشنفكري بود و به شاخه شريعتمداري بر مي‌گشت، يعني به نظر من تفاوت اين قضيه بعدها تبديل شد به دو حزب خلق مسلمان و حزب جمهوري اسلامي و شايد اين دو عنوان از دانشگاه ها ريشه گرفتند.
قبل از انقلاب بين "دانشجوي مسلمان" و "انجمن اسلامي" تفاوت ماهوي وجود داشت، آنها مي‌گفتند ما مسلمانيم ، يعني صرفا رفتار ما اسلامي ست و از اين مبنا اختلاف آغاز شد.
به هر حال بچه "مسجد دانشگاه[تهران]" شدند پايه "انجمن اسلامي" و ديگر بچه هاي مسلماني كه با فعاليت هاي متفاوت و صنفي، مثل كوه و كتابخانه مشغول بودند شدند "دانشجوي مسلمان".
حالا چه شد كه ما در قضيه لانه اسم خود را "دانشجوي مسلمان خط امام" گذاشتيم؟ تفاوتي كه از عنوان اسلام استفاده شد و بعد ما مي‌خواستيم بگوييم: در اسلام اگر ما يك خط را قبول داريم تنها خط امام خميني است. نمي‌توانستيم بگوييم انجمن اسلامي پيرو امام خميني، به همين خاطر روي اين عنوان "دانشجويان مسلمان پيرو خط امام" خيلي فكر شد.

*فارس: چه كساني فكر مي‌كردند؟

*هاشمي:هيئت 8-7 نفره كه بعدها ايده‌ي مربوط به اشغال سفارت را نيز همين جمع ارائه داد كه شامل نمايندگان دانشگاه هاي شريف، پلي تكنيك، تهران، علم و صنعت و تربيت معلم بودند.
دقت كنيد زماني كه جهاد را راه انداختيم ، ديديم دانشگاه ها از بچه هاي مسلمان خالي مي‌شود چون همه به روستا و شهرستان براي كمك به مردم مي رفتند. خوب با كار چه اتفاقي مي افتاد؟
در تابستان همان سال نيروهايي كه امام جهت رابطه با دانشجويان معرفي كردند عبارت بودند از: آقايان خامنه اي، موسوي خوئيني، مجتهد شبستري ، مفتح، بني صدر و حبيبي و آقاي نوري همداني كه امروز مرجع هستند در رابطه با دانشجويان خارج از كشور بودند.
اما اختلاف در انجمن از زمان مطرح شدن تسخيز سفارت آمريكا بروز داد، آنجايي كه يك از بچه ها گفتند تحليل ما با تحليل شما متفاوت است.
مي گفتند: ما معتقديم سر منشاء چريك‌هاي فدايي و مجاهدين خلق سفارت روسيه (شوروي) است و شما براي تسخير سفارت آمريكا اشتباه مي‌كنيد. اين يك مورد و مسئله ديگر اينكه تا امام اذن و اجازه ندهد ما اين كار را انجام نمي دهيم اما تحليل اوليه غالب بود كه بعد هم آنها اعلام مخالفت كردند و در جلسات هماهنگي شركت نكردند.

*فارس: طرح تسخير سفارت آمريكا از طرف چه كسي ارائه شد؟

*هاشمي: سفارت آمريكا سه بار مورد حمله قرار گرفت، يك بار قبل از انقلاب و يك بار بعد از انقلاب(توسط چريك فدايي خلق) و در روز 13 آبان كه يكشنبه بود. چهارشنبه، پنج شنبه هفته قبل از شروع جريان شروع به بحث و سازمان دهي ايده كرديم و قرار شد عده اي روز جمعه دائما دور سفارت باشند و اطلاعات جمع كنند.
نماز جمعه دانشگاه تهران بود، مردم از دانشگاه تهران به سمت خيابان انقلاب - مفتح (روزلت سابق) جلوي سفارت آمدند و تظاهرات كردند. من به دوستان گفتم چرا تا يكشنبه كه روز دانش آموز است صبر كنيم؟ همين فردا اقدام كنيم. اين مردمي كه من ديدم، اگر امشب از ديوار سفارت بالا نروند حتما فردا اين كار را انجام خواهند داد. التهاب عجيبي بود، مردم در راهپيمايي دو روز قبل از 13 آبان به خاطر اينكه آمريكا شاه را راه داده بود خشمگين بودند و مي توان گفت كه طرح تسخير فقط فكر ما نبود!
تولد طرح تسخير لانه جمعي بود، اينكه از زبان چه كسي بيرون مي‌آيد اختلاف در اصل ايجاد نمي‌كند. جاهايي آقاي اصغر زاده و ديگران گفته اند كه طرح مال من بوده است. اگر مدال مي دادند مي‌گفتيم براي مدال است اما جز چوب و چماق و فحش چيزي ندارد. من اين حرف را قبول ندارم و معتقد به پديده هاي هم زماني هستم، بعضي مواقع شرايطي اتفاق مي‌افتد كه يك روش، يك موضوع يا يك شكل به فكر عده اي خطور مي‌ كند. اگر بخواهيم بگوييم طرح تسخير لانه ايده چه كسي بوده بايد به قبل از انقلاب بر مي‌گرديم، اما اين نيست. در مورد طرح اوليه بايد گفت كه در جلسه ي عنوان شد كه آقايان ميردامادي، عبدي و بنده از اولين كساني بوديم كه طرح را عنوان كرديم.

*فارس: عباس عبدي هم در جلسات اوليه حضور داشتند؟

*هاشمي: در جلسات اوليه حضور داشتند ولي بعدها به دليل كارهاي كه در شيراز داشتند ديگر به لانه نيامدند. من عهده دار اين وظيفه شدم كه نيرو جمع كنم، من و آقاي عبدي توسط آقاي ميردامادي در پلي تكنيك عهده دار سازماندهي تيم بوديم.

*فارس:جلسه اوليه به درخواست چه كسي برگزار شد؟

*هاشمي: جلسه اوليه در دانشگاه پلي تكنيك در اتاق رسم فني دانشگده علوم پايه بود. آقاي ميردامادي با ما تماس گرفت كه در اين جلسه شركت كنيم، البته تمام اين صحبت ها در فاصله 3-2 ساعت است. صبح ايشان به من گفت مي‌خواهيم راجع به موضوع درفلان جا ساعت 12 صحبت كنيم، در آن جلسه شش نفر بوديم يعني از هر دانشگاه دو نفر. آقايان زحمتكش، اصغر زاده، بي طرف، ميردامادي و بنده بوديم كه نفر ششم را به ياد ندارم. اين جلسه 4 ساعت با جلسه بعدي فاصله داشت.
مثلا طرح روز سه شنبه مطرح شد، صبح چهارشنبه يك جلسه، بعد ازظهر هم يك جلسه تشكيل شد و روز پنج شنبه، جمعه براي اجراي طرح آماده بوديم.

*فارس:نگران مخالفت امام نبوديد؟

*هاشمي: اصل تحليل اين بود كه اصرار داشتيم تائيد امام را جلب كنيم اما استدلال آقاي موسوي خوئيني ها اين بود كه درست است ما تائيد امام را لازم داريم اما دو فعل رخ مي‌دهد، اگر امام را حاكم و مسئول مملكت بدانيم جزو مسئوليت ايشان حفاظت از سفارتخانه ها نيز هست. اگر بگوييم از ايشان اجازه مي‌گيرم يك خلاف اخلاق كلي انجام داده ايم، از فردي كه والي است اجازه گرفتيم. ما بايد به صورت غير مترقبه كار را انجام مي‌داديم، در اين ميان آقاي موسوي خوئيني ها گفتند من اين را به امام انتقال مي‌دهم.
يكي دو روز قبل از تسخير لانه جاسوسي امام اطلاعيه دادند و فرمودند: بر طلاب و دانشجويان فرض است كه به همه ي منافع امريكا حمله كنند و خواهان استرداد شاه شوند، گفتيم اين جواب سوال ماست. ما بين روز پنج شنبه، جمعه تا روز 13 آبان حتي يك لحظه شك نكرديم. بعد از وارد شدن به لانه جاسوسي وقتي رفتيم آقاي موسوي را به آنجا بياوريم. ايشان گفتند: من به امام جريان را نگفتم و از همين جا زنگ به ايشان مي‌زنيم و اطلاع مي دهيم.

*فارس: با آقاي موسوي خوئيني ها چگونه هماهنگ شد؟

*هاشمي: كارها همه با نظم خاصي انجام شد، آمدن آقاي موسوي خوئيني از صدا و سيما به اين صورت بود كه ابراهيم اصغر زاده به آقاي موسوي زنگ زد كه كار تمام شده به لانه بيايد. ما كه نمي‌خواستيم آقاي موسوي قبل از اتمام بيايد.
اصلا كتاب مهمان آيت الله با جمله‌ي من شروع كرده كه محمد هاشمي گفت: ما آن روز غسل شهادت كرده بوديم. واقعا هم اين كار را انجام داديم، شوخي نبود.
غسل شهادت مال قبل از جنگ است، ما هنوز وارد جنگ نشديم كه بگوييم اين امر عادت شده و خيلي غير متعارف بود. اينكه چه اتفاقي خواهد افتاد معلوم نبود ما سالم برگرديم . ما تفنگداران دريايي را مسلح ديده بوديم و با چشم تعداد آنها را شمارش كرده بوديم و به همين خاطر غسل كرديم.
آقاي خوئيني ها وارد لانه شد و به بيت امام زنگ زديم، ايشان بين دو نماز بودند. ما ساعت 10صبح خبر تصرف را به آقاي موسوي داديم ايشان به حاج احمد آقا و حاج احمد آقا بين نماز ظهر و عصر به امام جريان را گفته بودند. امام هم در جواب مي‌گويند: خوب جايي را گرفتيد و بعد شروع مي كنند نماز دوم را مي‌خوانند.
ما با شنيدن اين پيغام نفس راحتي كشيديم چون با شروع اين كار التهاب تمام ما را فرا گرفته بود و اين هم دليل داشت زيرا بايد هم بر جريان كار مسلط مي‌شديم نه به عنوان شكست خورده و همين كه نكند امام اين كار را تاييد نكنند. به فاصله دو ساعت همه چيز را تحت كنترل گرفتيم، بعد از اين صحبت امام آرامش عيجبي به ما دست.

*فارس: آشنايي جمع دانشجويان با آقاي موسوي خويئني ها به كجا برمي گردد؟

*هاشمي: به كلاس هاي تفسير قرآن ايشان كه در قبل از انقلاب تشكيل مي شد.

*فارس:چرا با ديگر اعضاي شوراي ارتباط دانشجويي كه امام معرفي نموده بودند مشورت نكرديد؟

*هاشمي: ما كه نبايد با ده كانال به امام وصل مي شديم، اگر ما به آقاي خامنه اي جريان را مي‌گفتيم ديگر با آقاي موسوي آن را مطرح نمي كرديم.

*فارس: بعد از تصرف لانه جاسوسي به غير از آقاي خوئيني ها به چه كس ديگري اطلاع داديد؟

*هاشمي: با آقاي (شهيد)بهشتي كه در آن زمان رئيس شوراي انقلاب و قائم مقام مجلس خبرگان بودند و نقش تعيين كننده اي هم داشتند. بازتاب ايشان خيلي جالب است، شهيد بهشتي در ابتدا به شدت ناراحت مي شوند و مي گويند:كار اشتباهي كرديد، اما در يك لحظه سكوت مي‌كنند و بعد مي‌گويند:"امام هنوز موضع گيري نكردند". گفتيم: خير. ايشان گفتند:"اگر تا دو ساعت ديگر امام موضع گيري نكنند، من بعنوان حزب شوراي انقلاب با اين كار مخالفت مي‌كنم".

* فارس: چه افرادي با شهيد بهشتي صحبت كردند؟

*هاشمي: مرحوم(شهيد) دادمان، حسين دهقان، احمد رضا كاظمي(پسر عمومي شهيد كاظمي) و محمد غياثي كه باايشان ارتباط برقرار كردند اما بعد از پيام امام آن جمله معروف شهيد بهشتي كه گفت:"به امريكا بگوييد از ما عصباني باشد و از اين عصبانيت بميرد".
وقتي موضع امام مشخص شد سازمان مجاهدين خلق اولين اعلاميه را داد و گفت: اينها چپ روي از موضع راست است و از اصلاحات خاص خود را به كار گرفت كه اينها ارتجاع طلب و از عوامل حزب جمهوري اند و ...
اما فرداي آن روز كه استقبال مردم را ديدندگفتند: اين حركت از بطن مردم است. ظرف 24ساعت اطلاعيه شان از موضع راست به انقلابي تبديل شد.

*فارس: وظيفه شما در جريان تسخير لانه جاسوسي چه بود؟

*هاشمي:قرار بود ساعت 7/30 صبح بچه‌ها را در آمفي تئاتر دانشگاه پلي تكنيك توجيه كنيم. همه جمع شده بودند بنده از قبل نقشه سفارت را كشيده بودم و جنوب، شمال، شرق و غرب و ساختمان هاي مهم را مشخص كرده بودم چون من مسئول جمع آوري اسناد بودم.
آقاي علي زحمتكش عمليات را توضيح داد و من توصيه هايم را راجع به جمع آوري اسناد آن روز اعلام كردم و گفتم كه به كوچكترين چيز حساس باشيد و راحت نگذريد، به همه گفته بودم كه همه اسناد را جمع آوري كنيد.

*فارس:مي‌دانستيد كه اسناد آنجاست؟

*هاشمي: بله، مي‌دانستيم به چيزهاي آن چناني دسترسي پيدا مي‌كنيم.

*فارس: اين اطلاعات را از كجا به دست آورده بوديد؟

*هاشمي: ما سفارت نديده كه نبوديم، مي‌دانستيم در كل دنيا در سفارت ها چه خبر است. مي‌دانستيم به چيزهايي مي‌رسيم كه به آنها غنائم مي‌گويند. بايد غنائمي را بيرون مي آوريم كه بعدها بتوانيم پدر آمريكا را در آوريم. چرا؟ چون فكر مي‌كرديم كه اگر امام با اين كار مخالفت كردند ما بايد چگونه از سفارت خارج مي شديم. شايد امام به دليل مصالحي مخالفت كردند ما كه نبايد دست خالي از سفارت بيرون بيايم.
من هم به دليل ژن اطلاعاتي كه از قبل داشتم كه خاطره اي هم در اين زمينه در دانشگاه داشتم، يك مسابقه عكاسي در دانشگاه برگزار شده بود در آن زمان من رئيس كميته فرهنگي بودم(هنوز شاه حاكم بود، مربوط به دو سال قبل از لانه است)طبقه ي بالاي آمفي تئاتراين نمايشگاه برقرار بود. من عكسي را از تابلوي عكس برداري ممنوع گرفته بودم كه اولين عكس در نمايشگاه گذاشته بودند . هر كسي كه معني عكس را مي‌پرسيد متناسب با روحيه اش جوابش را مي‌ دادم. اگر مي‌ديدم از عوامل رژيم است، مي‌گفتيم نبايد كسي از اينجا عكس بگيرد و اگر از افراد عادي بودند مفهوم نافرماني مدني را به او ياد آور مي شديم چون با اين عكس شجاعت را ايجاد مي‌كنم كه كم كم مخالفت كنيم.
شب ساواك عكس را از سالن بر مي‌داشت صبح روز بعد ما كپي دوم را جايگزين مي كرديم، 5-4 روز اين كار را كرديم. روز جايزه دادن اعلام شد: عكس شما يك،"عكس برداري ممنوع" هر چه حضار دست مي‌زدند من بالاي سن نرفتم، ساواك مي‌دانست كسي براي گرفتن جايزه بالا نمي‌رود.
با اين روحيه بود كه در سفارت نسبت به هر پديده اي حساس بودم. باور نمي‌كنيد من ارتباط عباس زريباف با سازمان مجاهدين خلق و يا فراري دادن امريكايي ها كه به سفارت كانادا پناهنده شدند را با حسي متفاوت از حس عرفي در جو دانشجويان به دلم افتاده بود، استدلال تعقيب هم كردم و به بقيه دانشجويان گفتم كه از زاويه عباس زريباف لطمه مي‌خوريم.

*فارس: بعد از ورود به لانه جاسوسي چه حسي داشتيد؟

*هاشمي :من به شدت درگير بودم كه شرق و غرب و شمال و جنوب سفارت تصرف شود. ظرف ده دقيقه تمام نقاط سفارت را دويدم و داد مي‌زدم از بس كه داد زدن حنجره‌ام درد گرفت. بچه ها مي‌گفتند: چرا داد مي‌زني؟ گفتم :تا درب و پنجره اينجا بسته نشده بايد اين احتمال را بدهيم كه ممكن است عده اي در بروند.
من حس يك رزمايش واقعي كه لحظه به لحظه كاري غير عرفي و غير تجربه شده را انجام مي‌دهيم، با حس اينكه قطعا بايد پيروز شويم و از يك طرف غسل شهادت كرديم و احتمال اين كه كشته شويم هم وجود دارد. از طرف ديگر بايد موفق شويم.
التهاب بزرگ تري كه داشتيم اين بود كه با همه‌ي زحمتي كه مي‌كشم حالا اگر امام مخالفت كرده چه؟ آن دو ساعت در يك دغدغه و استرس كامل بودم، ما جان مي‌كنديم اما با خود مي‌گفتيم: اگر امام مخالف باشد، اگر شكست بخوريم چه مي‌شود؟
من در آن دو ساعت شايد از بيشترين انرژيي كه در زمان زندگي ام براي فعلي خرج كردم انجام دادم. من بايد افراد را مرتب مي‌كردم و جلوي درب ها‌ مي‌گذاشتم و...
اوج خوف و رجا بود. پديده‌اي بي نظير كه شايد در هيچ عملياتي مربوط به جنگ هم نبود! چون در جنگ همه با رضايت مي‌رفتند و امام هم از عمل آنها راضي بود و تائيد كرده بود، اما ما جان مي‌كنديم در حالي كه نمي‌دانستم چه رخ مي‌دهد؟ به نظرم اين پديده جز قصد قربت كه در صداقت دانشجويان بود چيز ديگري ريشه نداشت.

*فارس: در هنگام ورود به لانه جاسو سي با آمريكا يي ها درگيري نظامي هم پيدا كرديد؟

*هاشمي: درگيري نظامي به معناي رد وبدل شدن تير نه اما با لطف و گذشت ماچ و بوسته هم كه نبود. يقه گيري و گاز اشك آور وجود داشت.

*فارس: چگونه متوجه منهدم شدن اسناد شديد؟

*هاشمي: وقتي آنها به ساختمان اصلي رفتند و درب ها را بستند، متوجه شديم كه به سراغ كار اصلي يعني انهدام اسناد رفتند. ما در آنجا سه نوع سند منهدم شده ديديم. يكسري از اسناد سوزانده شده بود كه از دودآنها اين موضوع را فهميديم، يكسري پودر شده بود و يكسري ميكروفيش شده بود، آنچه از اسناد به دست مان رسيد نسبت به آنچه كه از دست رفت واقعا اندك بود.
آنها از داخل ساختمان تعداد و نحوه ي عملكرد ما را مي‌ديدند و ارزيابي شان در آن شرايط اين بود كه بهترين كار تسليم شدن است. به احتمال زياد با سيستم هاي مخابراتي شان با مسئولين خودشان تماس گرفتند و تسليم شدند.

*فارس: در آن طرح اوليه براي ماندن در لانه چند روز برنامه ريزي كرده بوديد؟

*هاشمي: ما ساندويچ هايي كه تهيه كرده بوديم حدود1300 - 1200 ساندويچ بود چون تعدادمان 400نفر بود و هر نفر يك ساندويچ كه جمعا براي سه روز غذا تهيه ديده بوديم.

*فارس: تصور مي كرديدكه اين جريان تا اين حد طولاني شود؟

*هاشمي: كسي تصور نمي‌كرد كه چنين مي‌شود، اما مي‌دانستيم اتفاق بزرگي رخ خواهد داد. يا يك فلك بزرگ يا يك مدال بزرگ يا يك طوق لعنت يا مدال افتخار .

*فارس:علت طولاني شدن جريان چه بود؟

*هاشمي: تقاضاي ما از اين گروگان گيري استرداد شاه بود و مادامي كه آنها شاه را قلعه به قلعه و خانه به خانه جا به جا مي كردند ما بايد لانه را در اختيار مي گرفتيم.
آقاي "مارك بودن" كه كتاب مهمانان آيت الله را با قصد و غرض كينه توزانه ي منفي نوشت كه در لانه شكنجه بود و ... و حتي جمله‌اي را كه من به او گفتم را با كينه يا تمسخرآميز در اول كتاب خود نوشته كه محمد هاشمي گفت: ما با غسل شهادت وارد لانه جاسوسي شديم.
او از من پرسيد، شما مي‌دانستيد كه آمريكا شاه را پس نمي‌دهد و جواب تقاضاي تان روشن بود پس چرا اين تقاضا را كرديد؟ گفتم: نمي‌دانستيم پس نمي‌دهد ولي بر فرض اينكه مي‌دانستيم پس نمي‌دهيد اما يك چيز را نمي‌دانستيم كه شما شاه ايران را كه خوبي و بدي اش مال ايرانست، نفر اول كشور ايران و مال ايران است را دعوت مي‌كنيد اما وقتي اين اتفاق مي‌افتد(تسخير سفارت) او را خانه به دوش مي‌كنيد، ذليل مي‌كنيد و جواب تلفن او را نمي‌دهيد و مجبورش مي‌كنيد خاك امريكا را ترك كند. ما نمي‌دانستيم ولي فهميديم كه آمريكا به نو كرهايش هم وفا دار نيست.
گفتم: امام به ما فرمودند كه امريكا شيطان بزرگ است و اين صحبت در اسلام است كه وقتي خداوند از گناهكاران علت كارشان را مي پرسد در جواب مي گويند به شيطان گوش داده ايم و شيطان مي‌گويد: من از اين اتهام شما به خدا پناه مي برم.
ما اين نكته را نمي‌دانستيم و فكر مي كرديم آمريكا تا حد نهايت از نوكرش دفاع مي‌كند. چرا شما از شاه دفاع نكرديد؟ چرا او را نگه نداشتيد؟ درست است كه او را به ما نمي‌دهيد.چرا نگفتيدكسي كه به ما خدمت كرده و امروز به ما نياز دارد، ما بر اساس اين نياز او را حمايت مي‌كنيم و او را پس نمي‌دهيم.
بعد از اين مي‌دانيد چه رخ مي‌دهد؟ هيچ كسي در دنيا تعهد، قول و قرار آمريكا را جدي نمي‌گيرد . اين نكته سبب ماندگاري بلند مدت شد، چرا؟ چون خواسته ي ما استرداد شاه بود كه اتفاق نيفتاد اما آنچه اتفاق افتاد اين است كه حدود 20 روز بعد در 5 آذر فرمان بسيج 20 ميليوني داده مي‌شود و در قانون اساسي به تصويب مي‌رسد.
سپر دفاعي كه اين حركت براي تمهيد اركان نظام ايجاد كرد و واقعا اگر اين اتفاق نمي افتاد معلوم نبود براي هر كدام از راي گيري ها و پاي صندوق رفتن ها چه بلايي سر مملكت مي‌آمد اتفاقي كه افتاد سپر دفاعي شد.
آمريكا مي خواست كاري كند كه صداي انقلاب اسلامي به دنيا نرسد و فرياد آن را خفه كند اما تسخير لانه جاسوسي باعث شد كه خود آمريكاي ها بلند گوي انقلاب اسلامي شدند اين اتفاق از پديده هاي نادر است. آنها مانع گفتگو دنيا با ايران بودند و داشتند صداي ايران را خفه مي‌كردند، آها عليه انقلاب توطئه مي‌كردند .
اتفاقي كه افتاد همه‌ي هيمنه و آرايش آنها را بهم ريخت و آنها را در موضع دفاع قرار داد و تحليل من اين است كه اين ماجرا باعث تشكيل بسيج شد. اولين كنفرانس بين المللي نهضت هاي آزادي بخش بر پا شد و مستضعفين جهان متحد شويد، اولين كلمه در پيام امام مستضعفين بود و "بسيج مستضعفين" همين است.
ما از بيانيه تشكيل بسيج استفاده ي بين المللي كرديم و گفتيم روح كار اين است كه امام آن را مشخص كرده" مستضعفين جهان بايد متحد شوند" لذا ما از نهضت هاي آزادي بخش دفاع مي‌كنيم. آقايان عباس عبدي و حميد ابوطالبي را به نمايندگي دانشجويان به الجزاير فرستاديم و در آنجا با مقر مركزي نهضت هاي آزادي بخش صحبت كردند، از 23 نهضت آزادي بخش جهان دعوت كرديم
البته برايمان مهم بود كه اين جنبش ها به دنبال مسائل منفي نباشد، سراغ سكس و مواد مخدر نروند و صرف آزادي بخش مهم بود. كمونيست ها را كنار مسلمانان عربستان نشانديم. از نهضت هاي آزادي بخش عراق، عربستان، پاكستان، فلسطين، مورو (فيليپين) ،السالوادور (نيكاراگوئه) نماينده ها آمدند.
ما مهمان نهضت آزادي بخش را دعوت كرديم و به آنها اعلام نموديم: اين يك گويش مبارزاتي، استضعافي، اتحاد عالمي است ولي در انقلاب اسلامي گويش ديگري داريم به اسم گفتمان. كه اصل آن براي گفت و گو و شناخت و صحبت كردن است. لذا از انديشمندان آمريكايي، استادن دانشگاه، پزشكان، مبارزين، فرهنگيان و حتي از گروههاي چپ امريكايي در يك هيئت 58 نفره دعوت كرديم كه به ايران بيايند و آمدند.
آنها در آن زمان كار بسيار ايثار گرانه اي انجام دادند چون آقاي كارتر به هر كسي كه بودن هماهنگي با دولت امريكا به ايران مي‌آمد اخطار داده بود كه جان تان با خودتان است و حتي ممكن است ما به دليل همكاري با دشمن جريمه تان هم كنيم و مي توان گفت اين همايش اولين گفتمان و گفت و گوي تمدن‌هاست كه انجام شد.
پديده ايي كه رخ داد جالب بود، زمان دعوت ما براي اين جنبش ها به اولين سالگرد 22 بهمن خورد. الان شرايط 22 بهمن آن قدر عرفي شده كه همه مي‌دانند برنامه ها چيست و راهپيمايي از كدام سمت است و ميزان مشاركت برهمه مشخص است اما سال اول كسي از برنامه خبر نداشت. در ميدان آزادي جايي را براي مهمانان خارجي قرار داديم، تنها مهمانان خارجي افراد حاضر در همايش جنبش ها بودند تعدادي هم از قم دعوت شدند.
مهمانان امريكايي روي سكوي دار بست نشته بودند، اصولا در پذيرايي ميزبان از مهمان طبيعي بودن يا مصنوعي بودن را نمي‌شود فهميد تا اينكه حادثه خاصي رخ دهد
دار بست لق بود و شروع به افتادن مي‌كند نزديك بود آنها زير دست و پا له شودند. 58 نفر مهمان بودن ما حدود 120-110 نفر راننده و محافظ براي اينها گذاشته بوديم. هر اتفاقي را كه افتاد اين افراد در مصاحبه هاي خود ذكر كرده بودند. آقاي مارك بودن سراغ مهمانان امريكايي رفته بود كه دست خطي بر عليه دانشجويان بگيرد اما موفق نشده بود. گفته بودند ما پديده اي ديديم كه ديگر عليه دانشجويان حرف منفي نمي‌زنيم ما روحيه شان را شناختيم آنها به شدت اهل گفت و گو هستند. آنها اين طور كه شما مي‌گوييد كينه ندارند و حرف براي گفتن دارند كه بايد حرف شان شنيده شود.
داربست لق شده بود دانشجويان با تمام وجودشان سعي كردند داربست را سر پا نگه دارند . ميهمانان آمدند و گفتند: ما فهميديم كه دانشجويان در دل شان با ما لج نيستند .
اتفاق ديگر آنكه داشتيم اينها را به بهشت زهرا مي‌‌بريم، آقايان حبيب بي طرف و نو قاني راننده بودند. لاستيك ماشين تركيد و ماشين چپ شد يكي از اينها كشيش بود و ديده بود كه دانشجويان به جاي رسيدن به خودشان به مهمانان مي‌رسند و اين سبب شد آنها يك جمعي يك NGO راه بياندازند و كتاب مهمانان آيت الله را به فيلم ضيافت تبديل كنند. الان اين كار دارد صورت مي‌گيرد چون مناسبات ايران امريكا در حال حل شدن است اين پديده هم بايد شناخته شود.
در آن شرايط هنوز 22 بهمن نشده بود كه دانشجويان دو كار بزرگ كردند در يك دست شان پرچم مستضعفين جهان متحد شويد قرار داشت ( با فرمان امام مبني بر تشكيل بسيج 20 ميليوني) و اين تبديل شده بود به اينكه دانشجويان در ديپلماسي وارد شدند از طرف ديگر مهمانان امريكايي را براي يك گفتمان كاملا متعادل دعوت مي كنيم تا متوجه شوندكه رويكرد جهان چيست؟
در حقيقت حسي كه ما درآن مجموعه داشتيم در جهت جريان اعتدالي براي بيان روح انقلاب و دفاع از آرمان هاي انقلاب بود كه در آن خشونت تعريف نشده بود.
در اين 444 روز از دماغ يك امريكايي خون نيامد، اين نبود كه آنها اسيرند و ما كتك شان بزنيم. يكي از اين جاسوسان شخصي به نام "مترين كو" بود كه عنصر عملياتي CiA بود و به زبان فارسي كاملا وارد بود و مي‌خواست كاري كند تا ما او را كتك بزنيم به همين خاطر به مقدسات فحش مي‌داد، مي‌دانست كه اگر به مقدسات فحش داده شود ما بي مهابا او را مي‌زنيم. احكام را مي‌دانست بعد مي‌گفت من به مقدسات شما فحش مي‌دهم چرا مرا نمي‌زنيد؟ ما مي‌گفتيم چون ما حكم آن طرفش را هم مي‌دانيم، اگر اسير عصباني شود و به مقدسات فحش دهد حكم آدم آزاد را ندارد كه بشود او را كتك زد و برخورد كرد شما اسير هستيد.

*فارس: آيا جاسوسان را تخليه اطلاعاتي هم كرديد؟

*هاشمي: ما به دنبال اقرار و باز پرسي نبوديم اما گفتمان براي نقل و انتقال است. خاطرم هست آقايان بازرگان، صباغيان، خاتمي از مجلس اول براي بازديد از درون سفارت آمدند موقعي كه گروگان ها هنوز در سفارت بودند.آقاي صباغيان جلوي 80-70 نفر جمعيت نمايندگان مجلس گفت: شما مي‌گوييد اينها جاسوسي مي‌كنند، در تمام سفارت خانه هاي دنيا جاسوسي مي‌كنند ما هم مي‌كنيم! اين فعل و انفعال طبيعي است. چرا مي‌گوييد اينها جاسوسي اند؟ چرا اسم اينجا را لانه جاسوسي گذشتند؟

*فارس: شما چه جواب داديد؟

*هاشمي:من بعنوان مسئول پاسخگويي از سوي دانشجوها گفتم: درست است ولي آيا سفارتخانه ما در آمريكا قصد دست براندازي در حكومت و جابجايي حكومت را دارد؟ قصد چيدمان نيروي مورد نظرش را دارد؟ من از دخالت يك حكومت در چيدمان حكومت ديگر صحبت مي‌كنم والا كسب اطلاعات وظيفه هر كسي است كه به جايي مي‌رود، عقل اين را حكم مي‌كند.
ولي اظهار نظر در مورد وزيردفاع، نخست وزير، وزير خارجه و دخالت كردن در مقررات يك مملكت وظيفه سفارتخانه نيست. اينها اين كار را مي‌كردند تفاوت در همين است. ايشان در پاسخ ماند، گفتند: نمي‌شود با شما جوانان صحبت كرد. اگر ما قدرت داشته باشيم حكومت آمريكا را عوض كنيم اين كار را مي‌كنيم، گفتم: آن حرف ديگري است. اما مجموعه‌ي فعلي كه اينها انجام دادند در يك فعل و انفعالي شريك هستند و عليه انقلابي اسلامي در حال برنامه ريزي و توطئه بودند اين هم اسناد و موئلفه هايش .

*فارس: شما به آقاي بازرگان هم ديدار كرد؟

*هاشمي: مستقيم با شخص ايشان نه. آقاي بازرگان حس عجيبي نسبت به دانشجويان داشت و معتقد بود كه وقتي دانشجويان از ولايت تبعيت مي‌كنند كور و كر هستند و مي گفت:" اينها در دفاع از امام و ولايت كور و كر هستند وقوه استدلال ندارند، مي‌گويند هر چه امام بگويد. من به جاي صحبت با اينها روي سخنم با امام است به امام هم گفتم كه اين انقلاب، انقلاب ضد استبدادي است و وقتي شاه را ساقط مي‌كنيم نبايد كاري به دنيا داشته باشيم".

*فارس: در تاريخ 25بهمن 1357 سفارت آمريكا توسط چريك هاي فدايي خلق سفارت آمريكا را براي ساعاتي اشغال مي كنند كه توسط شخصي به نام ماشاء الله عابدي(قصاب) سفارت آزاد مي شود. اين شخص را مي شناسيد؟

*هاشمي: افرادي بودند كه به اسم انقلاب عده اي را مي‌گرفتند و تسويه حساب مي‌كردند. افراد را مي كشتند و اموالشان را مي‌بردند، انقلاب قانون خود را دارد و هر كسي مدعي است .
ماشاءالله قصاب هم يكي از همين آدم‌هابود كه مثل شعبان بي‌مخ فكر مي‌كرد در فراز فعاليت هاي دفاع از انقلاب اسلامي جايي را به نام سفارت آمريكا سفت و سخت چسبيد و حتي در لو دادن فرار سعادتي موثر است و خبر داشته.

*فارس: ماشاءالله قصاب با وزارت خارجه دولت موقت در ارتباط بود؟

*هاشمي: ماشاءالله قصاب رئيس كميته منطقه بود و در رابطه با سفارت آمريكا با وزارت خارجه مرتبط بوده است. آن موقع هر كس براي اثبات شخصيت خود منطقه حكومتي خودش را گسترش مي‌داد. با عده‌اي سازش مي كند و با عده‌اي هم مبارزه . دشمن تئوريك ماشاءالله قصاب جريان‌هاي چپ‌ بودند كه نسبت به آنها مسئله داشت.
من جريان ماشاءالله قصاب را فعال سياسي وابسته به جريان‌هاي راست افراطي مي‌دانم كه محور قدرت را سفارت امريكا مي‌داند و اگر اطراف آنجا بچرخد بالاخره فرجي مي‌‌شود و روزي اگر ورق برگردد يك جايي برايش هست.

*فارس: تشخيص انتشار اسناد پيدا شده در لانه جاسوسي با چه افرادي بود؟

*هاشمي:وقتي متن ‌اسناد روشن و ترجمه مي‌شد در جمع بچه‌هاي شورا بحث مي‌شد. با نظر بچه‌هاي شورا و آقاي موسوي خوئيني ها صلاحيت اين كه سند براي مردم مطرح شود يا خير تعيين مي‌شد.

*فارس: چه كساني در شورا عضو بودند؟

*هاشمي:آقايان بي‌طرف، دادمان، اصغرزاده، سيف الهي، ميردامادي، رحيم باطني و بنده.
اسناد بر اساس روخواني، تشخيص صلاحيت براي انتشار و عدم انتشار پيدا مي‌كرد. بعضي‌ها دانشجويان را متهم مي كردند كه سند مي‌سازند و بعدآن را رشته رشته مي‌كردند و بعد آن را سرهم جمع مي‌كردند. خوشبختانه 30 سال از اسناد منتشر شده و نشده گذشته است و طبق قانون ايالات متحده امريكا ، هر 30 سال يك بار اسناد محرمانه‌شان منتشر مي‌شود، ظرف امسال و سال‌ آينده اسناد زيادي از همان زمان منتشر مي‌شود. آنچه ما در مورد سنديتش شك مي‌كنيم معلوم مي‌شود كه سند واقعي است يا نه؟

*فارس: آيا در ميان دانشجويان اختلافي بود؟

*هاشمي: در جمعيت 450-400 نفري اختلاف طبيعي است. من از لحاظ آماري تحليل رفتاري دانشجويان را به شما مي‌دهم شما ببينيد خط متوسط چطور است. از اين 450-400 نفر يك نفر به مجاهدين خلق پيوست يا از ابتدا ارتباط داشت و خود را جا زده بود؛ به اسم عباس زري‌باف، شوهر خواهر آقاي عطريانفر كه در عمليات مرصاد كشته شد. ديگر كسي را نداريم كه با شبكه چپ يا راست يا منحرف رابطه داشته باشد.
22 نفر از اين افراد در جنگ يا در مقطع مختلف امنيتي شهيد شدند.سه نفر جانباز هستند آقاي محسن روشندل و 2 نفر ديگراز دوستان.

*فارس: شهيد عباس وراميني را به خاطر داريد؟

*هاشمي:خدا او را رحمت كند ايشان بعد از عمليات لانه درس مهمي به من داد. در لانه جاسوسي پيرامون عمليات سازماندهي دو نفر متخصص كارهاي جنگي، رزمي و نظامي بودند كه به بقيه هم آموزش مي دادند. اين دو نفر علي اكبر زحمتكش و عباس وراميني بودند. عباس وراميني و محسن وزوايي با هم جفت و برادر خوانده بودند و خيلي با هم عجين بودند. عباس وراميني به دليل ارتباط با تامين اجتماعي و بهزيستي با مادر خانم و خانواده همسرم ارتباط داشت، مادر خانمم از اخلاقيات او زياد تعريف مي‌كند.
اما كرامتي كه عباس وراميني براي من داشت به دليل ديگر است. ما به دليل مسئوليت اطلاعاتي، اجازه جبهه رفتن نداشتيم. بعضي اوقات هم ديوانه مي‌شديم و مي‌گفتيم مي‌خواهيم به جبهه برويم و بالاخره موفق به اين كار شديم. رفتيم و شب رسيديم به منطقه كه سردرد شديدي هم پيدا كرديم، صبح آقاي وراميني پيغام داد كه پاشو بيا اينجا. رفتيم تعدادي از مجروحان را با ماشين جابجا كرديم بعد مرا كنار كشيد و گفت: بيا اينجا دستشويي درست كنيم. اين براي من درس خيلي خوبي بود. من گفتم مي‌خواهم شهيد و مجروح جابجا كنم. در جواب گفت: بعضي‌ چيزها طور ديگري سازنده است، توالت صحرايي در اينجا خيلي مهم است. ما هم عاشقانه و عارفانه شروع به محاسبه كردن كرديم. خط گذاشتيم و تراز گرفتيم و صبح تا عصر ده تا دستشويي درست كرديم.
قاعده عقلي اين بود كه دستشويي ها يك متر به يك متر باشد. ايشان به من گفتند: اينجا شهر ن�





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 384]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن