واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: خواجه عبدالله انصاري شيداي عرفان
روز 22 ذيحجه سال 481 هجري قمري، «خواجه عبدالله انصاري» عالم و حكيم بزرگ اين مرز و بوم و مشهور به پير هرات به ديار باقي شتافت. او در هرات از پدر و مادر صالح و فاضل متولد شد. اين حكيم و شاعر نامي علوم عقلي و نقلي چون حديث رجال و تفسير را تا حد استادي فرا گرفت. او بارها به نيشابور كه در آن ايام مركز علم و مهد ادب بود سفر كرد و با بزرگان آن ديار ملاقات كرد. خواجه عبدالله انصاري چندين بار به زيارت خانه خدا مشرف شد و در يكي از اين سفرها بود كه با ابوالحسن خرقاني ديدار كرد. حاصل عمر 80 ساله وي آثار گرانبهايي است چون «تفسير كشفالاسرار و عدهالابرار، مناجاتنامه، الاربعين، ذم الكلام و اسناد الموجودات الي الخالق». خواجه عبدالله انصاري در سرودن شعر قريحهاي در خور توجه داشت و از او ديوان شعري بجاي مانده است. آثار منثور اين حكيم فرزانه نيز سبك خاصي دارد كه به نثر مسجع مشهور است.
روايت زندگي
در سده چهارم و پنجم هجري، خراسان روز بازار عرفان بود و بسياري از مشايخ در آن سرزمين زاده و باليده شدند و به تعليم و ارشاد نشستند. خواجه عبدالله انصاري مكتبي را به وجود آورد كه عرفاي بلندآوازهاي چون ابونصر سراج، محمد كلاباذي، صاحب «التعرف»، ابوعبدالرحمن سلمي و ابوالقاسم قشيري، صاحب رساله «قشيريه» در اين مكتب درخشيده بودند و هر يك به سهم خويش بر غناي ميراث عرفان اسلامي افزودند.
خواجه عبدالله انصاري، معروف به پير هرات سرآمد عارفان عصر خويش گشت. وي در فقه و حديث و تفسير در آن عهد مقامي بس ارجمند داشت و آوازهاي بلند يافت. هم از اين رو، لقب شيخالاسلام خاص وي گشت و آوازه علم و تقوايش بدان جا رسيد كه خلفاي بغداد برايش خلعت ميفرستادند. ظاهراً لقب شيخالاسلامي را نخستين بار خليفه عباسي، المقتدي، در 474 ق به او داد و از آن پس اين لقب براي پير هرات علم شده و رسميت يافته است.
ابواسماعيل عبدالله پسر ابومنصور محمدانصاري هروي در جمعه دوم شعبان 396 ق و به قولي 395 ق در كهندژ هرات از مادري بلخي زاده شد. دودمانش نسب به ابوايوب انصاري (درگذشته 52 ق)، صحابي معروف رسول اكرم (ص)، ميرسانيد. پدرش ابومنصور نيز ظاهراً اهل زهد بود و ايام كودكي وي كسب و دكان را فرو گذاشت و به سلوك عارفانه گراييد. عبدالله علاقه به قرآن و شريعت را در آغاز حال از وي آموخت و سپس نزد استاداني چون قاضي ابومنصور ازدي، يحيي بنعمار شيباني واعظ، ابواسماعيل احمدبن محمدبن حمزه معروف به شيخ عمو، ابوعبدالله باكويه، ابوعبدالله طاقي و ابوالحسن بشري حديث و تفسير آموخت.
اما از ميان اين استادان، ارادت و علاقه خواجه عبدالله به ابوالحسن خرقاني و ابوعبدالله طاقي بيش از ديگران بوده و تعاليم و ارشادهاي ايشان در احوال و افكار و آراي عرفاني وي تأثير ژرفتر و دامنهدارتري داشته است. در واقع، خواجه از طاقي شريعت آموخت و از خرقاني حقايق طريقت را. از اين دو نيز خرقاني كسي بود كه از دل و جان با او سخن گفته و راه شناخت و دريافت حقايق را بر او گشوده بود. خود خواجه ميگويد: «مشايخ من در حديث و علم شرع بسيارند، اما پير من در اين كار، يعني در تصوف و حقيقت، شيخ ابوالحسن خرقاني است... اگر من خرقاني را نديدي، حقيقت ندانستي، همواره اين با او در آميختي، يعني نفس با حقيقت».
مهمترين آثار خواجه عبدالله انصاري
1ـ «صد ميدان»: رساله پارسي، «صد ميدان» به منزله طرح مقدماتي، «منازل السائرين» است كه خواجه نزديك به 27 سال پيش از آن تحرير كرده بود. در اين رساله، از هزار مقام كه ميان انسان و خدا هست راه به صد ميدان ميرسد كه شيخ از آنها سخن ميگويد. البته در تقسيم اين منازل و ميدانها، همانگونه كه در «منازل السائرين» به چشم ميخورد، نوعي تكلف اديبانه و عالمانه هم جلوهگر است.
2ـ «منازل السائرين»: مهمترين اثر خواجه در سير و سلوك عرفاني كتاب «منازل السائرين» اوست به عربي كه شيخ در آن، منازل چندگانهاي را كه عارف در طي مقامات خويش ميبايد به سر آورد به شرح بيان ميدارد. اين كتاب را خواجه در اواخر عمر تصنيف كرد و متعدد شرح بر آن نگاشته شده است. در واقع، خواجه در «صد ميدان» و «منازل السائرين» كوشيده است كه مراحل و مقامات سلوك را از بدايت تا نهايت به ترتيب و توالي تكاملي در صد ميدان يا صد منزل طرح و تنظيم كند، بهگونهاي كه هر مقام مكمل مقام پيشين باشد و سالك طريق با احراز و شرايط هر مقام و سير در درجات آن شايسته ارتقا به مقام بالاتر گردد.
3ـ «طبقات الصوفيه»: اين كتاب از امالي پير هرات است. اصل آن كتابي است كه ابوعبدالرحمن سلمي، زاهد و مفسر و محدث و عارف نامدار خراسان، در 412 ق به عربي نگاشته است.
4ـ تفسير الهروي كه در «كشفالاسرار و عده الابرار» ميبدي زبده و خلاصه آن را ميتوان يافت. اين كتاب گذشته از شريعت، به آنچه نزد خواجه تعبير به طريقت و حقيقت ميشده، نيز نظر دارد. اين تفسير نيز مانند آنچه در كتاب قبلي روايت شده، نه تحرير بلكه تقرير است. ميبدي در بسياري از جايهاي «كشفالاسرار» از خواجه به القاب پير طريقت عالم طريقت، پير طريقت و جمال اهل حقيقت شيخالاسلام انصاري ياد و سخنانش را نقل ميكند.
5ـ «الاربعين فيالصفات» يا «كتابالاربعين في دلايل التوحيد» كه عرضه داشت طرز تلقي خواجه از مسائل كلامي و مخصوصاً نماينده رأي او در باب تشبيه و تجسيم است.
6ـ «ذم الكلام و اهله» (در نكوهش كلام و اهل كلام): اين رساله ظاهراً مربوط به اواخر عمر خواجه است و او در آن نيز مانند كتاب :«الاربعين» نسبت به مسائل متكلمان اظهار تبري ميكند. اين رساله مجموعهاي است از احاديث در باب ضرورت دوري از خوض در كلام.
اما بيشتر شهرت خواجه به سبب مناجاتنامه اوست كه به نثر مسجع و روان پارسي نگاشته است. نثر او در مناجات نامه، مانند يك شعر آكنده از شور و ذوق و جذبه و عرفان است و ميتوان آن را در كنار «تمهيدات» عينالقضاه همداني، «سوانح» احمد غزالي، «لمعات» عراقي و لوايح جامي سكر منثور خواند.
همانطور كه پيشتر گفته آمد، روش تعليم و مقصد كوششهاي خواجه چون اغلب مشايخ بزرگ آن عهد جمع ميان شريعت و طريقت بود و سعي بليغ داشت تا آراء و آداب سالكانه را با موازين احكام و احاديث موافق سازد. در واقع، خواجه لازمه سلوك طريقت و حصول حقيقت را پيروي از شريعت ميدانست و طريقت دور از شريعت را تباهي وگمراهي ميشمارد. چنان كه گويد: «اصل تصوف لازم گرفتن كتاب و سنت است و كار كردن بدان... و دست از رخصت و تأويلات بداشتن.» ولي به نزديك او، شريعت دور از طريقت و تهي از حقيقت عرفاني نيز به تن بيدل و جان ميمانست چنان كه در رساله «واردات» گويد: «شريعت را تن شمر، طريقت را دل و حقيقت را جان».
بايد در نظر داشت كه سير و سلوك عارفانه و استغراق در حقايق عرفاني روحي آزاد و طبعي پرشور و گداز به وي داده بود كه از تنگي مشرب و قيود تعصب بر كنارش ميداشت و با آن كه در ظواهر شرع از مذهبي خاص پيروي ميكرد و در استحكام اصول و حفظ موازين آن مجاهدت داشت، در عالم فكر و رأي گرفتار حدود تقليدي نبود و در طريق وصول به كمالات روحي و معنوي، از راه و روش پيران طريقت پيروي ميكرد، نه از شيوههاي اصحاب علوم ظاهر. عرفان او نيز تلفيقي است معتدل ميان طريقه صحو و طريقه سكر، ميان عبادت و عشق.
چنانكه گفتهاند وي نه يك سر زاهد است كه از دنيا روي درهم كشد و در زاويه عزلت و رياضت نشيند، و نه يك باره عاشق و سرگشته است كه در غلبه سكر و جنون پايكوبي و دستافشاني كند و در اين كار سر از پا نشناسد. نه چون حلاج و بايزيد است كه از «اناالحق» و «سبحاني» دم زند و نه خود را در پيجوخم افكار وحدت وجودي گرفتار سازد. همچنين، تميز «خود» نفساني و «خود حقيقي» ميان صفات انساني وكمالات رباني، در حقيقت اساس آراي عرفاني خواجه است و وي دشت شستن از «خود» نفساني و ترك آثار و صفات بشري، يعني تخلق كامل به اخلاق الهي را تنها راه نيل به مقصد غايي به شمار ميآورد. در واقع، «خود» نفساني خودي است كه سالك بايد از آن بميرد و «خود» حقيقي خودي است كه به حق ميپيوندد و به حق هستي و زندگي مييابد كه «همه نيستند جز از وي، مگر همت به وي» اين خودي نويافته در حقيقت وصول به حق و بقا به اوست.
از اين گذشته، سخن پير هرات آكنده از شوق و گرمي عاشقانه است و گهگاه پارهاي عبارات رنگين و موزون او چون غزلي شورانگيز در دل اثر ميگذارد. عشق در نظر اين پير پرسوز آتش گرفته عارف، لازمه همه مراحل سير و سلوك است و پيوندي است كه از آغاز تا انجام طالب را به سوي مطلوب ميكشاند و در اين راه او را از هوسهاي نفساني ميپالايد و از آثار و صفات بشري پاك و شايسته وصال نهايي ميسازد.
خواجه عبدالله انصاري، پير هرات، در پايان عمر نابينا شد. وي در صبح روز جمعه 22 ذيالحجه 481ق در سن 85 سالگي درگذشت و در گازرگاه (10 كيلومتري هرات) به خاك سپرده شد. با مرگ او، در واقع، دنياي اسلام در آن عهد نه فقط در سوك و ماتم يك زاهد و عارف عزادار شد، بلك در عين حال يك محدث، مفسر و واعظ و يك عالم الهي را از دست داد.
يکشنبه 1 دي 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 201]