واضح آرشیو وب فارسی:خراسان: يكي طلب من!
مي گم: بزن كنار، هواي داخل ماشين داره خفه ام مي كنه!
شيشه روميده پايين و مي گه؛ بفرما اينم هواي بيرون با سرب از ريه هات پذيرايي كن!
مي گم: نه اين طوري نمي شه
كنار مي زنه و مي گه بفرما، به هر سبك و روشي كه دوست داري هوا بخور!
مي گم: نه اين طوري نمي شه مي خوام چند قدم راه برم.پياده مي شه و مي ياد به طرفم و مي گه: خيلي خب، پياده شو چند قدم راه برويم!
مي گم: نه اين طوري نمي شه من مي خوام وقتي راه مي رم فكركنم دقيقا مثل انيشتن كه وقتي راه مي رفت فكراي خوب خوب مي كرد و قوانين جديدي كشف مي كرد!
دستاشو به كمرش مي زنه و با دلخوري مي گه: آها ... پس بگو دردت چيه!
مي گم: منظور بدي نداشتم، چي كار كنم عادت كردم اين طوري فكر كنم!
نفسشو مي ده بيرون و مي گه: مهم نيست؛ منم به اين رفتارا عادت كردم!
عينكمو جابه جا مي كنم و بلند مي شم راه بيفتم كه دوباره مي گه: مگه دكتر نگفت ديگه اون عينك لعنتي رو كمترش كن!
مي گم: هر كسي به يه چيزي اعتياد داره اعتياد منم اين عينكه حالا تو چرا حرص مي خوري؟ بعدشم من به اين عينك عادت دارم!
سرشو تكون مي ده و ميگه: دلم برات مي سوزه چون هميشه داري براي صفحه فردا فكر مي كني و چيز مي نويسي! پس اين فردا كي تموم مي شه؟!
به شوخي مي گم: فردا!
خنده تلخي ميكنه و مي گه: خسته نشدي اين همه براي صفحه فردا مطلب نوشتي.
مي گم: اينا همه اش تمرين يك كار بزرگ يك تجربه خيلي بزرگ تر!
مي گه: طفره نرو، جواب منو بده! اين همه چيز نوشتي چي بهت دادن!؟
كدوم قسمت از مملكتو صاحب شدي؟ اصلا ببينم اين همه براي صفحه فردا مطلب نوشتي كدوم مشكل ملتو حل كرد؟! قيمت مسكنو؟ آمار در گل مونده ازدواجو، طلاقو؟ يا رشد تورمو؟!
سرجام مي شينم و به ادامه حرفاي سخت و سنگين گوش مي دم مثل اين كه دلم مي خواهد يك نفر حتما اين حرف ها را به من بزند:نه تور و جون عزيزت مانند جدت بگو! بگو اين همه چرند پرند نوشتي آخرش كه چي؟ حسابشو كردي سودش ميره توي جيب كي؟ بدبخت از همه بيشتر ضرر مي كني! اينو مي دونستي!؟دلم مي خواد براي خودم گريه كنم نه به خاطر اين كه حرفاي درستي داره مي زنه! نه به خاطر اين كه فردا صفحه دارم و هنوز هيچي ننوشته ام ... يك كم منتظر مي شه و مي بينه هيچ جوابي نمي دم دوباره مي پرسه: بگو، تو رو خدا جواب بده ببينم خودت متوجه اينايي كه مي گم هستي يا نه؟مي خوام بدونم اين همه براي صفحه فردا چيز نوشتي كدوم قسمت از مشكلات مردمو حل كرد؟ اصلا مطالب تو قدرت حل كردن كدوم قسمت از بدبختياي مردمو داره؟دستاي يخ كرده شو رها مي كنه و مي گه: تصور من اينه كه توي اين يك سال كه براي صفحه فردايت مطلب نوشتي نه تنها مشكل كسي رو حل نكرده كه كلي هم مشكل ساز شدي.خنده ام مي گيره و مي گم: براي من شوخي عبرت آميزي بود.مي گه: قبول كن كه آدم درد سرسازي هستي.به شوخي مي گم: نه من هيزم بيار معركم.اگه بدوني چه قدر دلم مي خواد با يه مشت فكتو بيارم پايين!؟ تا دوباره اين قدر گير ندي!سرشو بالا مي گيره و مي گه: اگه گفتي ساعت چنده؟تا اسم ساعتو مي شنوم يادم مياد كه فردا صفحه دارم! مي گم: چرا همين جوري وايستادي، يا ا... راه بيفت من فردا صفحه دارم بايد كلي مطلب بنويسم!مي گه: مگه نمي خواستي يه كم راه بري و هوا بخوري و مثل انيشتن فكر كني....؟ مي گم: باشه يكي طلب من!
شنبه 30 آذر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خراسان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 179]