واضح آرشیو وب فارسی:واحد مرکزي خبر: اين شرح بى نهايت «سفرنامه كفش هاى پاره»
[زينب بردبار]
اگر در جايى بخوانيد، وزير راه وترابرى سابق با كفش هاى پاره به سفر باقى شتافت، چه تصورى از اين وزير در ذهن شما نقش خواهد بست آيا او را فردى نامرتب و خسيس مى دانيد يا فكر مى كنيد عليرغم داشتن حقوق زياد مردى ساده زيست و خيرخواه بوده است، چرا كه به قول همسر شهيد « موسى كلانترى» كفش هركس، بيشترين شباهت را به همان شخص دارد. براى من جالب بود بدانم اين وزير چگونه زندگى كرده و چه افكارى در سر داشته كه بعد از شهادت، هنگامى كه همسرش بدن تكه تكه شده او را در كنار كفش هاى پاره اش مى بيند، چنين مى گويد: «مثل خودش بودند، پر جنب و جوش، رو راست، متواضع و خاكى». اين خصوصيات از آن مردى است كه پرده به پرده زندگى موفق و پرتلاشش را مى توانيم در كتاب «سفرنامه كفش هاى پاره» به قلم محمد كاظم مزينانى بخوانيم. در اين كتاب نويسنده در نقش داناى كل با ايجاد فضاسازى و به كار بردن تكنيك هاى مختلف ادبى و استفاده از جملات و توصيف هاى شاعرانه همچون (مثل اتفاقى سرخ در لحظه اى ناگهانى) -كه گاهى به قلم فرسايى و زياده گويى تبديل مى شد- سعى نموده زندگينامه داستانى شهيد موسى كلانترى را به قصه اى خواندنى تبديل كند. در فصل اول يا « زير درخت توت سرخ» همچون چند فصل ديگر شما فقط با حاشيه هاى داستان مثل رفتن نويسنده به خانه پدرى شهيد براى جمع آورى اطلاعات، يا زندانى شدن پدر شهيد و يا نقل مكان كردن خانواده پدرى شهيد از شهرستانى كوچك به تهران مواجه مى شويد. البته در جايى لابه لاى داستان، خود نويسنده به كمبود ماجرا و دستمايه براى نوشتن اعتراف مى كند اما انصافاً در فصل هاى پايانى تصويرى روشن از زندگى و افكار شهيد به دست مى دهد. در فصل پنجم شهيد موسى كلانترى را در دانشگاه پلى تكنيك در حال نماز بر روى چمن ها مى بينيم و متوجه مى شويم وى با ماشين بنزى كه پدرش به مناسبت قبولى در دانشگاه برايش خريده اعلاميه و پوستر و بلندگو به اين ور و آن ور مى برد و با اين ماشين كارهاى سياسى انجام مى دهد و در فصل بعد با فعاليت هاى او بعد از فارغ التحصيلى براى ساختن سد و جاده سازى و مسافرت هاى پى درپى به شهرهاى مختلف و حتى امريكا براى جمع آورى اطلاعات براى ساخت و ساز آشنا مى شويم. موسى كلانترى در اقدامى بى سابقه تمام تجهيزات شركت ساختمانى خود را فروخت تا پولش را خرج ادامه تحصن اساتيد دانشگاه تهران كند و به پيشبرد انقلاب كمك نمايد. وى در اين باره گفت:«الآن هيچ كارى واجب تر از انقلاب نيست»
شهيد كلانترى پس از انقلاب به سمت وزارت راه رسيد و در اين راستا از جان و مال خود گذشت. وى كه فردى بسيار متدين، جدى و تيزهوش بود دستور داد تمام زنانى كه در اين وزارتخانه مشغول به كار هستند با حجاب اسلامى سركار بيايند. لذا وزارت راه از اولين وزارتخانه هايى بود كه زنان آن حجاب بر سر گذاشتند. در نهايت روزى كه ايشان با اعضاى حزب مشغول بحث و گفت وگو بودند با انفجار مهيبى كه در ساختمان رخ داد به شهادت رسيدند. شهيد موسى كلانترى در وصيتنامه خود مى نويسد:«آنهايى كه مرا مى شناسند بدانند اين انقلاب مال خداست و خود را فداى آن كنند.»
يکشنبه 24 آذر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: واحد مرکزي خبر]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 167]