واضح آرشیو وب فارسی:آفتاب: ازدواج آسماني ازدواج نور با نور
آفتاب: ازدواج حضرت علي(ع) با حضرت فاطمه(ع) به فرمان خداوند، از امتيازاتي است كه رسول اكرم(ص) بر آن مباهات ميكرد. در اين پيوند پر ميمنت، فرشتگان آسمان در سرور و شادماني، و بهشتيان به زينت و زيور آراسته شده بودند.
فاطمه زهرا عليهاالسلام دختر پيغمبر اكرم و از دوشيزگان ممتاز عصر خويش بود. پدر و مادرش از اصيل ترين و شريف ترين خانوادههاي قريش بودند. از حيث جمال ظاهري و كمالات معنوي و اخلاقي از پدر و مادر شريفش ارث ميبرد. و به عاليترين كمالات انساني آراسته بود.
شخصيت و عظمت پيامبر اكرم روز به روز در انظار مردم بالا ميرفت و قدرت و شوكت او زيادتر ميشد به همين علت دختر عزيزش زهرا (عليها السلام) همواره مورد توجه بزرگان قريش و رجال با شخصيت و ثروتمند قرار داشت هر از چندگاه از او خواستگاري ميكردند اما پيامبر با خواستگاران طوري رفتار ميكرد كه ميپنداشتند مورد غضب پيامبر قرار گرفته اند.
رسول خدا فاطمه را براي علي (عليه السلام) نگاه داشته بود و مايل بود از جانب او پيشنهاد شود. پيامبر از جانب خدا مأمور بود كه نور را با نور به ازدواج در آورد.
پيشنهاد به علي (ع):
اصحاب رسول خدا احساس كرده بودند كه پيغمبر اكرم تمايل دارد فاطمه (عليها السلام) را با علي پيوند ازدواج دهد، ولي از جانب علي پيشنهادي نميشد. يك روز عمر و ابوبكر و سعد بن معاذ و گروهي ديگر كه پيامبر تقاضاي ازدواج آنها را رد كرده بود در مسجد گرد آمده بودند و از هر دري سخن ميگفتند. در اين بين سخن از فاطمه به ميان آمد. ابوبكر گفت: «مدتي است كه اعيان و اشراف عرب فاطمه عليهاالسلام را خواستگاري مينمايند اما پيغمبر اكرم پيشنهاد احدي را نپذيرفته و در جوابشان ميفرمايد: «تعيين همسر فاطمه با خداست».براي همه روشن بود كه خدا وپيغمبر، فاطمه را براي علي عليه السلام نگاه داشتهاند». سپس به «عمر» و «سعد بن معاذ» گفت: «حاضريد به اتفاق هم نزد علي برويم و جريان را برايش تشريح كنيم و اگر به ازدواج مايل بود همراهيش كنيم؟! آنها از اين پيشنهاد استقبال و او را در اين كار تشويق كردند».
سلمان فارسي ميگويد: «عمر و ابوبكر و سعد بن معاذ بدين قصد از مسجد خارج شدند و به جانب آن حضرت شتافتند».
علي (ع) فرمود: «از كجا ميآييد و به چه منظور اينجا آمده ايد؟»
ابوبكر گفت: «يا علي تو در تمام كمالات بر سايرين برتري داري، و از موقعيت خود و علاقهايكه رسول خدا به تو دارد كاملاً آگاهي. اشراف و بزرگان قريش براي خواستگاري فاطمه عليها السلام آمدهاند ولي پيغمبر صلي الله عليه و آله دست رد به سينه همه زده و تعيين همسر فاطمه را به دستور خدا حواله داده است. گمان ميكنم خدا و رسول، فاطمه را براي تو گذاشتهاند. و شخص ديگري قابليت اين افتخار را ندارد».
اوضاع بحراني اسلام و گرفتاري ها و فقر اقتصادي مسلمين، چنان علي (ع) را مشغول ساخته بود كه به خواستههاي دروني خويش و ازدواج و تشكيل خانواده هيچگونه توجه نداشت.
علي (ع) اندكي پيرامون پيشنهاد آنها تأمل و اطراف و جوانب قضيه را به خوبي بررسي نمود: «تهيدستي خود و مشاهده گرفتاريهاي عمومي از يك طرف و فرا رسيدن زمان ازدواج وي از طرف ديگر. او بخوبي ميدانست كه اگر همسري چون فاطمه را از دست بدهد ديگر اين فرصت قابل جبران نيست».
علي (ع) به خواستگاري فاطمه (س)ميرود:
اين پيشنهاد علي را تحت تأثير قرار داد بطوريكه دست از كار كشيد و به منزل بازگشت. خود را شستشو داد، عباي تميزي بر تن كرد و به خدمت رسول اكرم شتافت. درب خانه را به صدا درآورد. پيغمبر به «ام سلمه» فرمود: «در را باز كن. كوبنده در شخصي است كه خدا و رسول او را دوست دارند او هم خدا و رسول را دوست دارد».
عرض كرد: «يا رسول الله! پدر و مادرم فدايت، كيست كه نديده درباره اش چنين داوري ميكني؟»
فرمود: «اي ام سلمه! مردي دلاور و شجاع است او برادر و پسرعمويم و محبوب ترين مردم نزد من است».
ام سلمه از جاي جست و در سراي را باز كرد. علي (ع) داخل منزل شد، سلام داد و در حضور پيغمبر نشست. از خجالت سرش را به زير انداخت، و نتوانست تقاضاي خويش را عرضه بدارد. مدتي هر دو خاموش بودند. بالاخره پيغمبر (ص) سكوت را شكست و فرمود: «يا علي گويا براي حاجتي نزد من آمدهاي كه از اظهار آن خجالت ميكشي؟ بدون پروا حاجت خود را بخواه و اطمينان داشته باش كه تمام خواسته هايت قبول ميشود».
عرض كرد: «يا رسول الله پدر و مادرم فداي تو باد، من در خانه شما بزرگ شدم و از الطاف شما برخوردار گشتم. بهتر از پدر و مادر، در تربيت و تأديب من كوشش نمودي و به بركت وجود شما هدايت شدم. يا رسول الله! به خدا سوگند اندوخته دنيا و آخرت من شما هستي. اكنون موقع آن شده كه براي خود همسري انتخاب كنم و تشكيل خانواده دهم، تا با وي مأنوس گردم و از ناراحتيهاي خويش بكاهم. اگر صلاح بداني و دختر خود فاطمه عليها السلام را به عقد من در آوري سعادت بزرگي نصيب من شده است».
رسول خدا كه در انتظار چنين پيشنهادي بود صورتش از سرور و شادماني بر افروخته شد، فرمود: «صبر كن تا از فاطمه اجازه بگيرم».
پيغمبر نزد فاطمه (ع) رفت، فرمود: «دخترم! علي بن ابي طالب (ع) را به خوبي ميشناسي براي خواستگاري آمده است. آيا اجازه ميدهي ترا به عقدش در آورم؟ فاطمه از خجالت سكوت كرد و چيزي نگفت. پيغمبر چون آثار خشنودى را در چهره او ديد گفت: «الله اكبر و سكوت او را علامت رضايت دانست».
توافق:
رسول اكرم (ص) پس ازكسب اجازه به نزد علي آمد و با لبي خندان گفت: يا علي! آيا براي عروسي چيزي داري؟ پاسخ داد: «يا رسول الله پدر و مادرم قربانت، شما از وضع من كاملاً اطلاع داريد. تمام ثروت من عبارت است از يك شمشير، يك زره و يك شتر».
فرمود: «تو مرد جنگ و جهادي و بدون شمشير نميتواني در راه خدا جهاد كني، شمشير از لوازم و احتياجات ضروري تو است. شتر نيز از ضروريات زندگي تو محسوب ميشود، بايد به وسيله آن آبكشي كني و امور اقتصادي خود و خانوادهات را تأمين كني و براي اهل و عيالت كسب روزي نمايي و در مسافرت بارت را بر آن حمل كني، تنها چيزي كه ميتواني از آن صرف نظر كني همان زره است. منهم به تو سخت نميگيرم و به همان زره اكتفا مينمايم. يا علي آيا اكنون بشارتي به تو بدهم و رازي را برايت آشكار بسازم؟!»
عرض كرد: «آري يا رسول الله، پدر و مادرم فدايت، شما هميشه نيك خوي و خوش زبان بوده ايد».
فرمود: «پيش از آنكه به نزد من بيايي جبرئيل نازل شد و گفت: «يا محمد! خدا ترا از بين مخلوقاتش برگزيده و به رسالت انتخاب كرد. علي (ع) را برگزيد و برادر و وزير تو قرار داد. بايد دخترت فاطمه را به ازدواج او درآوري. مجلس جشن ازدواج آنان در عالم بالا و در حضور فرشتگان برگزار شده است. خدا فرزندان پاك و نجيب و طيب و طاهر و نيكو به آنان عطا خواهد نمود». يا علي هنوز جبرئيل بالا نرفته بود كه تو درب منزل را زدي».
خطبه عقد:
پيغمبر صلي الله عليه وآله فرمود: «يا علي تو زودتر به مسجد برو و من نيز از عقب تو ميآيم، تا در حضور مردم مراسم عقد را برگزار كنيم و خطبه بخوانيم».
علي (ع) مسرور و خوشحال به جانب مسجد حركت نمود. ابوبكر و عمر را در بين راه ملاقات كرد، آنها از جريان كار جويا شدند، گفت: «رسول خدا دخترش را به من تزويج كرد، هم اكنون پيامبر در راه است تا در حضور جمعيت، مراسم عقد و خطبه خواني را انجام دهد».
پيغمبر (ص) در حالي كه صورتش از سرور و شادماني مي درخشيد به مسجد تشريف برد، و به بلال فرمود: «مهاجر و انصار را در مسجد جمع كن».
هنگامي كه مردم جمع شدند، بر فراز منبر رفت و پس از حمد و ثناي فرمود: «اي مردم آگاه باشيد كه جبرئيل بر من نازل شد و از جانب خدا پيام آورد كه مراسم عقد ازدواج علي و فاطمه عليها السلام در عالم بالا و در حضور فرشتگان برگزار شده و دستور داده كه در زمين نيز آن مراسم را انجام دهم، و شما را بر آن گواه بگيرم. سپس نشست و به علي (ع) فرمود: برخيز و خطبه عقد را بخوان».
علي عليه السلام برخاست و فرمود: «خدا را بر نعمت هايش سپاس مي گويم و شهادت مي دهم كه بغير از او خدايي نيست. شهادتي كه مورد پسند و رضايت او واقع شود. درود بر محمد صلي الله عليه وآله، درودي كه مقام و درجه اش را بالا برد. اي مردم! خدا ازدواج را براي ما پسنديده و بدان دستور داده است. ازدواج من و فاطمه را خدا مقدر كرده و بدان امر نموده است. اي مردم! رسول خدا فاطمه را به عقد من در آورد و زره ام را از بابت مهر قبول كرد. از آن حضرت بپرسيد و گواه باشيد».
مسلمانان به پيغمبر (ص) عرض كردند: «يا رسول الله! فاطمه را با علي كابين بستهاي؟»
رسول خدا پاسخ داد: «آري». پس تمام حضار دست به دعا برداشته گفتند: «خدا اين ازدواج را بر شما مبارك گرداند و در ميانتان دوستي و محبت افكند».
دوشنبه 18 آذر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: آفتاب]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 211]