واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: ««ميلكي» كه رو به نابودي است
«يوسف عليخاني» همچنان از«ميلك» مينويسد؛ «ميلكي» كه رو به نابودي است و خالي از سكنه.«ميلكي» با پيرزنان و پيرمردان تنهايي چون«نوروزعلي» كه در انتظار ديدن فرزندانشان روزها را به شب ميرسانند. عليخاني با استفاده از فضايي گاه وهمآلود و گاه جادويي از باورها و آداب در حال فراموششده و رو به خرافه روستايي ميگويد. او با استفاده از بيان اين باورها، اتفاقات شگفت داخل متني را همراه با فضاي سوررئال و گاه گوتيك باورپذير ميكند و به متن دلالت معنايي ميبخشد؛ باورهايي كه تو روح و جان شخصيتها ريشه زدهاند و باني حركت زني پا به ماه به مكاني خالي از سكنه ميشوند. (پيربيبي)
«عروس بيد» جديدترين مجموعه عليخاني دنبالهرو روندي است كه «قدم به خير مادر» و«اژدهاكشان» سرآغازش بودهاند؛ مجموعهاي شامل 10 داستان كه جزء ادبيات اقليمي قرار ميگيرد. آنچه در اين ادبيات قابل توجه است به غير از زبان (كه البته خود شبهزباني برساخته است) و فضاسازي بايد به اسامي شخصيتها، نوع پوششان، ابزارهاي مورد استفاده شخصيتها، نام درختها و مكانها و... توجه داشت تا منطقه خاص بومي براي خواننده ناآشنا با اين محيط و فرهنگ ساخته و پرداخته شود. از اينرو ميتوان به وجود نشانههاي متني چون اسامي شخصيتها (اللهبداشت، مشتيقباد، ننهسليمان)، لباسهاي محلي و جليقههايي پر از سكههاي پهلوي، سفرههاي گل منگلي با نقش و نگار ديس و چلوكباب، سيمرغ وانت «ميرزاعلي» يا بيل «زيدعلي» و مكانهايي چون «كافر كوه و ظالم كوه» با خانههاي سنگي گالشها اشاره كرد كه از قدرت خلق فضاي بومي اقليمي و آشنايي نويسنده با منطقه خاص سرچشمه ميگيرد. داستان «پناه بر خدا» اولين داستان اين مجموعه با ديدگاه من راوي از شخصيت مرد جوان نمدمالي ميگويد كه براي كار از مسيرهاي مهآلود ميگذرد تا به« اسيري» ميرسد. او در آنجا با دختر آقا مراد (پري)، بدون آنكه به والدينش خبر دهد، ازدواج ميكند و ساكن اسير ميشود. پري اما در اثر زايمان ميميرد و مرد جوان هنگام بازگشت به ميلك با دختري سرخمو آشنا ميشود كه خواهان ترك اسيري و ازدواج با راوي است. بعد ازدواج و ساكن شدن در ميلك دختر در شبي كه صداي پارس سگها به اوج ميرسد، ناپديد ميشود و وقتي مرد به خانه بازميگردد تنها با مادري لال و تار موهايي سرخرو بهرو ميشود.
آنچه در اين اثر بيش از هر چيز خواننده حرفهاي را اذيت ميكند، لحن و زبان ناهماهنگ با شخصيت نمدمال من راوي است. گويي عليخاني گفته هنري جيمز مبني بر «هماهنگي ذهن و زبان شخصيت» را لحظهاي در اين اثر فراموش ميكند. راوي گهگاه به گونهاي داستانش را روايت ميكند كه به دور از ذهنيت يك نمدمال روستايي بيسواد و فردي ناآشنا با ادبيات است. راوي نمدمال گاه آنچنان اركان جمله را به هم ميريزد كه گويي گلشيري است كه روايتگر رخدادهاست. «صداي خواندش گالشها از كافر كوه، ميپيچد گرد سر دخترهاي گون گل انداخته و بعد ميرسيد به خانه سنگي گالشها.» (ص10)
از اشكالات ديگر متني بايد به دوپاره بودن روايت اشاره كرد. به راستي اگر بخش ابتدايي داستان را كه داستان كاملاً رئالي از سفر يك نمدمال، ازدواجش و سپس مرگ همسرش در اثر زايش است، حذف كنيم، لطمهاي به قسمت دوم متن وارد ميشود؟ به اعتقاد نگارنده دو قسمت داستان- ابتدا رئال و سپس غيررئال- تنها به كمك شخصيت مشترك من راوي به هم وصل شده است. اگر اين اتفاقات تنها براي يك فرد در هر دو قسمت داستان نميافتاد، مثلاً قسمت دوم من راوي با نامي ديگر انتخاب ميشد، باز اين هماهنگي بين دو داستان ميتوانست امكانپذير شود؟ اين دوپارگي روايت را در داستانهاي ديگر اين مجموعه چون«عروس بيد» نيز ميتوان يافت كه البته در جاي خود به آن اشاره ميكنم.
اما در كنار اين معايب بايد از محاسن اثر گفت و آن، استفاده از توصيفاتي هر چند اندك، كه راوي نمدمال همسو با شغل و شرايط زيستمحيطياش بيان ميكند. آنجا كه ميگويد: «مه، مثال پشمهاي كمانزده بهار ريسه بسته بود بين كافر كوه و...»(ص11) از ديگر محاسن اثر بيان باورهايي چون آوردن سنگ نظر براي زن در حال زايمان است. «سنگ نظركرده ره بشور! دردش زياده.» (ص18) كه از ديدگاه نقد مطالعات فرهنگي كه معتقد است با شناخت رسمها و آيينهاي مردمي ميتوان به شناخت فرهنگ آن قوم رسيد، داراي ارزش و جايگاهي درخور است.
داستان «هراسانه» از خوابهاي آشفته مشتي قباد ميگويد كه هر پانزده شب يك بار باعث ترس و هراس ننه سليمان ميشود تا آنكه درويش مزدعلي
سركتاب بازكن به ميلك ميآيد و از قباد ميخواهد ماجراي خريد باغ بابا را براي اهالي بگويد تا از شر اين آشفتگي و ترس نجات يابد. اما آنچه بعد روايت قباد براي اهالي ميماند، تكرار همان خوابهاي ترسناك است. اين داستان با وجود تعدد نظرگاه (سومشخص، من راوي قباد، داناي كل، من راوي نوه دختري قباد) گرچه سعي در روايتي چندصدايي دارد ولي به علت وجود داناي كل و قطعيت بخشيدن او از راز ماجرا متاسفانه به چندصدايي نزديك نميشود. همان طور كه باختين نيز از چندصدايي ميگويد و آن را با بيان چند زاويه ديد مغاير ميداند، ايجاد لحن و نگرشي فلسفي و جداگانه و گاه متضاد بين راويهاست. در اين اثر گرچه عليخاني سعي كرده روايتهاي متعدد از خريد و فروش باغ بابا بدهد و علت اصلي هراس از ديدن خوابها را بيان كند ولي به علت قطعيت بخشيدن در روايت داناي كل، از اين شيوه فاصله گرفته است. اي كاش عليخاني با روايتهاي ضدو نقيض از اطرافيان قباد و خود قباد بدون دخالت داناي كل دست خواننده را براي يافتن راز قباد و عذاب وجدان او باز ميگذاشت. داستان «رتيل» به اعتقاد نگارنده از شاخصترين كارهاي اين مجموعه از دو روايت موازي با تعليق مناسب داستاني و زبان خونسردانه براي روايت استفاده ميكند تا باني تاثيرگذاري بيشتر بر خواننده شود. نويسنده مثل دوربيني لحظات جاري در ده را براي رتيل و شخصيت داستاني به پيش ميبرد و بعد آن را در لحظه پاياني به هم پيوند ميدهد. داستان با موضوع تقديرگرايي و اجل نوروزعلي و حركت رتيل به سوي قبر بانو به موضوع مرگ ميپردازد؛ مرگي كه حضوري چشمگير در اين مجموعه دارد و در كنار محورهاي ديگر چون تنهايي، بيپناهي و از بين رفتن روستاها و بيان خرافهها از مضامين اصلي اثر به شمار ميآيد.
عليخاني با آثارش نشان داده است كه هم با فرهنگ زادگاهش آشناست و هم با تكنيكهاي جديد داستاني.
فرحناز عليزاده
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 144]