محبوبترینها
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1846087236
سرگذشت های واقعی » دخترم
واضح آرشیو وب فارسی:پرشین وی: قطعا شما هم اين جمله را بارها شنيدهايد و اگر آن را لمس نكرده باشيد حتما حداقل چند بار آن را در طول زندگيتان شنيدهايد . . اينكه اكثر خانوادهها – خصوصا در گذشته – داشتن بچه را فقط و فقط به داشتن پسر تعبير ميكردند و فرزند دختر را اصلا بچه نميدانستند، چرا كه مثلا تنها پسر بود كه ميتوانست ضامن بقاي نسل باشد. اما اينكه ميگويم «خصوصا در گذشته» به اين علت است كه امروزه ديگر تقريبا اين نگرش غلط از بين رفته و خانوادهها به آن درجه از آگاهي رسيدهاند كه دختر و پسر بودن فرزند هيچ تفاوتي نميكند و همه اين فرشتههاي كوچولو هديهاي هستند از جانب خداوند و مهمتر از جنسيت آنها، سالم بودن و عاقبت به خيري آنهاست. اما... اما... اما اين قضيه در مورد خاندان و طايفه ما فرق ميكرد و هنوز هم كه هنوز است اين موضوع و تعصب درباره فرزند پسر مانند 200 سال پيش در بين اقوام و فاميل اهميت دارد. يعني اگر يك زوج، حتي صاحب چهار، پنج دختر هم باشند، تا زماني كه يك پسر را تحويل فاميل ندهند، هيچ كس آنها را تحويل نميگيرد. دليل اين سنت نيز به دو، سه نسل قبل برميگردد. آن زمان كه پدربزرگ من، كودكي چند ساله بود، در آن ايام جد بزرگ ما كه نامش «نعمت» بود يكي از بزرگترين ثروتمندان شهر محسوب ميشد. او به شدت انساني مردسالار و معتقد بود كه زن حق هيچگونه اظهارنظر و ابراز وجودي را ندارد و بايد مطيع حرف شوهرش باشد و اينگونه بود كه او هنگام مرگش، تمام ثروت، پول و زمين خود را بين فرزندان و نوههايش كه تعدادشان كم هم نبود تقسيم كرد: «تمام ثروتم به طور مساوي بين همه اعضاي فاميل دور و نزديك تقسيم شود و در هر خانوادهاي چه كوچك و چه بزرگ، از كل سهم ارث 5 سهم به پسرها و مردها و يك سهم به دخترها و زنان برسد.» اين طور كه مادربزرگم ميگفت اين وصيت در آن زمان باعث جنجال بزرگي ميان زنها و دختران فاميل شد و هر يك به طريقي سعي ميكردند تا براي اين وصيت ناعادلانه راه چارهاي پيدا كنند. اما مردها كه حالا ثروتمند هم شده بودند و از ابتدا هم تفكرات مردسالاري داشتند، به زنهاي فاميل حتي اجازه نفس كشيدن هم ندادند و بدين ترتيب همان طور كه پيشبيني ميشد پيروز مطلق اين ميدان مردها بودند كه بعضا تعدادي هم به علت اعتراض همسرانشان، آنها را طلاق دادند و يا هوو بر سر آنها آوردند و يك ديكتاتوري سنگين و خشك به نام «مردسالاري» را پايهريزي كردند. به اين ترتيب، سرنوشت زندگي نسل همدورههاي «آقانعمت» و بالاخص فرزندان آنها يك مردسالاري جدي و رسيدن تقريبا تمام اموال به فرزندان پسر بود. در نسل دوم هم وضع به همان شكل بود، اما با شروع نسل سوم كه مادربزرگ و پدربزرگ من هم جزء آنان بودند و از آن جايي كه خيلي از مردها به هر علتي كه بود، تقسيم كردن ارث به روش «آقانعمت» را نميپسنديدند، كمكم ارث و ميراث به طور عادلانه بين فرزندان تقسيم شد. اما چيزي كه بود بعد از حدود دويست سال سنتي كه «آقانعمت» بانياش بود، ديگر از بين نرفت. «مردسالاري شديد» اينگونه بود كه نسلهاي بعدي مانند من اگرچه علت و ريشه اين مردسالاري در فاميل را نميدانستند، اما ناخودآگاه نوزادان پسر را بر دختر ترجيح ميدادند! در طايفه فوق سنتي ما هم مثل بسياري از طوايف سنتي و ريشهدار، ازدواجهاي فاميلي و طايفهاي نه تنها امري مرسوم كه تقريبا ضروري و اجباري بود. حتي تا همين 15 سال قبل هم، به ندرت پيدا ميشد جواني كه با غيرفاميل ازدواج كند، يكي از آن استثناها نيز، من بودم. با اينكه در زمان ازدواج من ديگر به اين مسئله چندان اهميتي داده نميشد، با اين حال، براي من كه در فاميلمان دخترهاي زيادي را در نظر گرفته بودند، اين مسئله چندان هم ساده نبود. تنها شانسي كه من آوردم، اين بود كه براي تحصيلات دانشگاهي، در اتريش بودم. موقعي كه با نازنين ازدواج كردم، 30 ساله بودم. يعني سني كه براي ازدواج يك مرد، اگر دير نباشد، وقتش هست. نازنين كه از كودكي به همراه خانوادهاش در اتريش زندگي ميكردند، تقريبا يك دختر كاملا اروپايي بود با همه نوع طرز فكر اجتماعي آنگونه دخترها، اما با يك تفاوت اساسي! نازنين گذشته و اصل و نسب خود را نه تنها فراموش نكرده بود و به آن افتخار ميكرد، بلكه به اين نيت كه بار ديگر با سنتهاي خودش گره بخورد، تمايل به ازدواج با يك مرد ايراني را داشت. براي همين، زماني كه فهميد من از يك طايفه اصيل ايراني هستم، با خوشحالي پيشنهاد ازدواجم را پذيرفت. تنها مشكل من براي ازدواج با او، اين بود كه همه خانواده و تمام فاميل او در خارج از ايران بودند. وقتي اين مشكل را «كه من قصد زندگي در ايران را دارم» با خود نازنين كه سه ماه ديگر درسش تمام ميشد در ميان گذاشتم، او كه واقعا عاشق من بود، گفت: «من حساب همه چيز رو كردهام و با خانوادهام نيز حرف زدهام كه الان دارم تصميم ميگيرم. درسته كه با عروسي ما، من بايد دوري خانوادهام را تحمل كنم، اما در عوض اولا كه تورو جايگزين اونها ميكنم، ثانيا من عاشق زندگي در ايران هستم و به اين ترتيب ضرر نميكنم!» آري! يكي از دلايلي كه من حاضر شدم با غرولندها و اعتراضهاي فاميلم كه با اين ازدواج مخالف بودند دست و پنجه نرم كنم، همين شعور و عواطف پاك و انساني نازنين بود. احساسي كه فكر ميكردم تا پايان عمر همواركننده تمام مشكلاتمان خواهد بود، اما افسوس كه فقط فكر ميكردم! با توجه به برداشتي كه نازنين و خانوادهاش از برابري حقوق زن و مرد داشتند، من مطمئن بودم آنها از اينكه در خانواده ما قانون مردسالاري محض حكمفرماست خيلي ناراحت بشوند، اما من سعي داشتم تا اين تابو را بشكنم. ولي فكر مراحل بعدي اين بازي را نكرده بودم! از آنجايي كه ميدانستم به خاطر ازدواجم با يك دختر غيرفاميل به راحتي نميتوانم خانوادهام را راضي كنم، براي همين در همان اتريش يك جشن عروسي گرفتيم تا وقتي به ايران آمديم، فقط زندگي را ادامه بدهيم. و من، هيچ يك از اين مشكلات را با نازنين مطرح نكرده بودم! همان طور كه پيشبيني ميكردم، موقعي كه به ايران آمديم، خيلي مشكل توانستم از اعتراضها و دعواهاي فاميلي جان سالم به در ببرم. هر چند كه رفتار سرد و خشك و رسمي آنها با نازنين، مشكلات زيادي را برايمان ايجاد ميكرد، اما من و او قرار گذاشته بوديم كه فقط براي خودمان زندگي كنيم! به همين خاطر، تا حدود دو سال بعد از آمدن به ايران، من فقط با خانواده خودم رفت و آمد داشتم. آنها نيز كه اوايل به سردي نازنين را تحمل ميكردند، كمكم با شناخت هر چه بيشتر از او و وقتي پي به روح زيبا و شخصيت والاي همسرم بردند، آرامآرام اين دختر غريب و معصوم را از خود دانستند و بالاخره سدها شكسته شد. اوج اين پيوند، زماني بود كه پس از سه سال، خبر بارداري نازنين مثل توپ در فاميل صدا كرد! نازنين كه باور نميكرد با مادر شدنش اين قدر محبوب شود، به شوخي ميگفت: - من اگر ميدونستم همزمان با مادر شدنم، ملكه هم ميشوم، همان سه سال قبل اين كار رو ميكردم! اما بيچاره نازنين! من يك اشتباه كردم. هر چه بيشتر در ايران ماندم، خود را بيشتر به سنتهاي قديمي و مهجور فاميلي و طايفهاي وابسته كردم. نه از روي عمد، كه به طور ناخودآگاه طبيعي بود كه وقتي صبح تا شب پاي نصيحت بزرگترها و ريش سفيدهاي فاميل بنشينم، ديگر آن همه تجربه و تصميمي كه داشتم به كارم نخواهد آمد و فقط وابسته به مسايل و سنتهايي ميشوم كه تنها رد پايي از آن در جامعه وجود داشت. درست مثل تعصب در مورد به دنيا آمدن فرزند پسر و نه دختر! نازنين كه گفتم نسبت به خيلي از مسايل فاميلي ما غريب بود و از اينكه ميديد تقريبا همه فاميل چشم انتظار تولد يك پسر هستند، هم متعجب ميشد و هم معترض و ميگفت: - براي من خيلي عجيبه، توي همه دنيا و خصوصا در ايران خودمان اين تعصبها نسبت به جنسيت فرزند مدتهاست كه از بين رفته. اما فاميل تو، طوري از پسر صحبت ميكنن كه من حس ميكنم اگر دختر به دنيا بياورم مرتكب يك گناه كبيره شدهام. از اين گذشته، مگه دست منه كه همه ازم پسر ميخوان؟ جوابي كه آن روز به نازنين دادم، اعلان جنگ سرد بود. به او گفتم: «خدا نكنه كه براي من غير از پسر، بچهاي ديگه به دنيا بياري!» نازنين آن قدر باهوش بود كه لحن تهديدآميز مرا تشخيص دهد. اما هيچ پاسخي نداد. نميدانم، شايد به اين دليل كه پيش خودش فكر ميكرد: «چرا هنوز هيچي نشده برم به استقبال دعوا؟ شايد بچهاي كه به دنيا مياد پسر باشه!» اما فكر نازنين اشتباه بود! نميدانم تاكنون برايتان پيش آمده كه مثلا در بين فاميل يك خبر بد بپيچد و كسي دوست نداشته باشد در مورد آن صحبت و فكر كند؟ آري خبر تولد دختر نازنين همين حالت را در طايفه ما داشت. يعني اين طوري بگويم كه وقتي نازنين وضع حمل كرد و فرزندي به دنيا آورد، هيچ كس نميگفت: «بهروز و نازنين صاحب يك دختر شدن» بلكه با حالتي مايوس ميگفتند: «اونها صاحب پسر نشدن» شايد حرفهايم را باور نكنيد، اما باور كنيد كه عين حقيقت را مينويسم. وقتي اعضاي فاميل خبردار شدند كه من، يعني اولين پسر از نسل جديد طايفه، صاحب يك دختر شدهام طوري برخورد كردند كه من هم احساس شرم كردم! آري! آن موقع بود كه حماقت بزرگم را مرتكب شدم. يعني با اينكه نازنين و دختر تازه متولد شدهام پنج روز در بيمارستان بودند، من حتي سر به آنها نزدم. شايد با اين كارم ميخواستم به بزرگان طايفه ثابت كنم كه فرزند خلفي براي نوادگان «آقانعمت» هستم! طفلك نازنين در تمام پنج روزي كه در بيمارستان بود، چشمش به در سفيد شد تا شايد من وارد شوم خيلي از اعضاي خانواده و فاميلم به ديدنش رفتند، حتي مادرم كه بيش از همه ناراحت بود كه چرا عروسش صاحب پسر نشده است! اما من نرفتم. كار به جايي رسيد كه حتي پدر و مادرم به من اعتراض كردند، خواهر و برادرانم طردم كردند، همان اعضاي فاميل معترض شدند، اما فايده نداشت. ظاهرا غليظترين خون طايفه در رگهاي من جريان داشت. نازنين با اينكه از زبان خيليها دليل قهر كردنم را شنيده بود، اما باور نميكرد. تا موقعي كه پدرم كه براي نازنين خيلي محترم بود اين خبر را تاييد كرد و آن موقع نازنين فقط سكوت كرد، سكوت و سكوت! اما من معني اين سكوت را ميدانستم. نازنين موقعي كه از كسي رنجيده ميشد، به جاي راه انداختن بحث، جدل، دعوا و مرافعه، فقط سكوت ميكرد و اين سكوت يعني، پايان همه چيز! اتفاقا موقعي كه به من گفتند زنم فقط سكوت كرده و اشك ريخته، كمي پشيمان شدم. شايد اگر نازنين قهر نكرده و به جاي اينكه به خانه من بيايد به هتل نرفته بود، همان روز همه اختلافات به پايان ميرسيد. اما چون او با اين كارش به غرور من توهين كرده بود، البته اين چيزي بود كه بزرگترهاي فاميل تفهيمم كرده بودند، من نيز ديگر به او محل نگذاشتم. در اين ميان، تنها كسي كه با نازنين رابطه داشت خواهربزرگ من بود. چرا كه او نيز از سالها قبل به اين دليل كه پس از سه بار زايمان كه هر سه هم دختر بودند ديگر تن به زايمان نداده از سوي طايفه تحويلش نميگرفتند. خواهرم بهناز كه درد زن برادرش را ميدانست، هر روز به هتل محل اقامت او ميرفت و برايم خبر ميآورد، تنها كسي هم كه به شدت از من انتقاد ميكرد بهناز بود. اما من ديگر اگر هم ميخواستم نميتوانستم از اين بازي پا پس بكشم. چرا كه در بين اعضاي فاميل حالا من تبديل به الگويي براي غيرت بقيه جوانان شده بودم! اين گونه شد كه من سه ماه و دوازده روز تمام، از نازنين و دخترش! بيخبر ماندم تا اينكه روزي ساعت سه صبح خواهرم بهناز در حالي كه چشمانش پر از اشك بود به خانهام آمد و در حالي كه از ديدن من تنفر داشت گفت: «هر چند كه نازنين منو قسم داده بهت هيچي نگم، اما چون فكر كردم شايد از غيرت و عاطفهات چيزي باقي مونده باشه، خواستم بهت خبر بدم كه اون زن بيچاره و بچه بدتر از يتيمش دو ساعت و نيم ديگه يعني ساعت پنج و نيم صبح عازم وين هستن. اومدم بهت خبر بدم كه شايد...» گريه بهناز مجال بقيه حرفش را از او گرفت و با چشماني كه به خون نشسته بود از خانه خارج و عازم فرودگاه شد. براي چند دقيقه منگ و گيج بودم. فكر ميكردم دارم خواب ميبينم. اما نه! اين حقيقت بود. نازنين داشت ميرفت! براي هميشه داشت ميرفت. او كه همه قلب من بود، حالا با دلي شكسته داشت براي ابد از من جدا ميشد! يك دفعه گر گرفتم، مغزم فلج شده بود. از خودم بيزار شدم. احساس تنهايي ميكردم، وقتي رفتاري را كه نازنين در اتريش با من داشت، با رفتار شش ماه اخير خودم با او مقايسه كردم، باورم شد كه بيغيرتترين مرد دنيا هستم. به ساعت كه نگاه كردم، يك ساعت و نيم بيشتر به هجرت همدم هميشگي زندگيام نمانده بود. مثل ديوانهها از خانه بيرون زدم. توي خيابانها ميدويدم. حتي مغزم كار نميكرد كه سوار ماشين شوم واگر يكي از ماشينهاي عبوري كه زن و مرد ميانسالي در آن بودند جلويم را نميگرفت و من با بغض و گريه جريان را نميگفتم، شايد به فرودگاه هم نميرسيدم. اما با همت آنها، درست موقعي به فرودگاه رسيدم كه بهناز سرش را به ستون تكيه داده بود و اشك ميريخت. وقتي رد نگاهش را گرفتم، چشماني را ديدم كه هنوز ملتهب و منتظر، نگاهي به پشت سر داشت. نازنين همين كه مرا ديد از نفس افتاد. درست مثل ديوانهها جمعيت را پس زدم و در حالي كه همه با حيرت نگاهم ميكردند خود را به او رساندم. وقتي فاصلهمان يك نفس شد، با بغض گفتم: - تو داري ميري نازنين؟ و او همان را گفت كه بايد: - مگه تو اين رو نميخواستي؟ از فرط شرمندگي سرم را پايين انداختم و يك دفعه چشمانم آتش گرفت. داخل ساك دستي كوچك نازنين موجودي به معصوميت فرشتگان آسمان و زيباتر از خورشيد و نورانيتر از چشمان هميشه درخشان نازنين، آرام و بيحركت خوابيده بود. كنارش زانو زدم و پرسيدم: - اسمش چيه؟ نازنين كه هنوز ميگريست زير لب زمزمه كرد: - سحر... قلبم لرزيد. او را در آغوش گرفتم و نفسي تازه كردم! امروز كه اين نامه را مينويسم و شما در حال خواندن سرگذشت ما هستيد، سحر 14 ساله و درسخوانترين، باهوشترين و زيباترين بچه مدرسهاش است و من در كنار نازنين اين مهربانترين زن دنيا به معناي واقعي كلمه خوشبختم! خانواده سبز پایگاه اینترنتی
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: پرشین وی]
[مشاهده در: www.persianv.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 971]
صفحات پیشنهادی
چیستا یثربی، سیندرلا ده سال پس از ازدواج و حاجی فیروزی که ...
یثربی با بیان اینکه بسیاری از قصه های این مجموعه داستانهای واقعی را در بر می گیرد، ادامه می دهد: ... وی توضیح داد: داستان «دخترم دوباره مرا به دنیا آورد» که در این مجموعه کار شده است، برنده جایزه ... گالری عکس سرگذشت عجیب بنجامین باتن ...
یثربی با بیان اینکه بسیاری از قصه های این مجموعه داستانهای واقعی را در بر می گیرد، ادامه می دهد: ... وی توضیح داد: داستان «دخترم دوباره مرا به دنیا آورد» که در این مجموعه کار شده است، برنده جایزه ... گالری عکس سرگذشت عجیب بنجامین باتن ...
مراسم فاتحه خواني براي يك داستان
نويسنده، با اطمينان از موفقيت داستانش در نمايشي واقعي از شخصيت ابراهيم، گفته بود، ابراهيم تنها ... برخي از داستانهاي اين مجموعه توانسته اند به رتبه هاي برتر جشنواره هاي داستان كوتاه بسيج ..... درخواست طلاق به خاطر خواستگاری از دختر خاله ...
نويسنده، با اطمينان از موفقيت داستانش در نمايشي واقعي از شخصيت ابراهيم، گفته بود، ابراهيم تنها ... برخي از داستانهاي اين مجموعه توانسته اند به رتبه هاي برتر جشنواره هاي داستان كوتاه بسيج ..... درخواست طلاق به خاطر خواستگاری از دختر خاله ...
فرار از خانه، هنوز هم یک داستان واقعی است !
فرار از خانه، هنوز هم یک داستان واقعی است ! ... دختر فراری نشانه های ظاهری واضحی دارد که برای سودجویان شناخته شده است. این فرد می تواند دخترجوانی سوار بر ...
فرار از خانه، هنوز هم یک داستان واقعی است ! ... دختر فراری نشانه های ظاهری واضحی دارد که برای سودجویان شناخته شده است. این فرد می تواند دخترجوانی سوار بر ...
ماجرای جالب یک دختر ایرانی
ماجرای جالب یک دختر ایرانی. ... رمان جدید خود "کندن (زمین و رسیدن) به آمریکا"، نه تنها با تم معمولی داستان های خود که نقش افراد در رابطه ... خود با آرامشی ظاهری برای پوشش احساسات باطنی و واقعی ظاهر میشوند، به استقبال نورسیده ها میروند. ...
ماجرای جالب یک دختر ایرانی. ... رمان جدید خود "کندن (زمین و رسیدن) به آمریکا"، نه تنها با تم معمولی داستان های خود که نقش افراد در رابطه ... خود با آرامشی ظاهری برای پوشش احساسات باطنی و واقعی ظاهر میشوند، به استقبال نورسیده ها میروند. ...
حکایتی واقعی از هولناکترین خصلت انسانی
(این داستان واقعی است)ساعت نزدیک شش صبح بود، زنگ تلفن بصدا درآمد، دخترم گوشی را .... این روزها انسانها بشدت غرق در خواهش ها و خواسته های خود هستند، تمام ...
(این داستان واقعی است)ساعت نزدیک شش صبح بود، زنگ تلفن بصدا درآمد، دخترم گوشی را .... این روزها انسانها بشدت غرق در خواهش ها و خواسته های خود هستند، تمام ...
در باره فیلم شهامت واقعی ؛ یاد خوش ژانر وسترن
در باره فیلم شهامت واقعی ؛ یاد خوش ژانر وسترن. ... تعبیری در خدمت یک دختر نوجوان می گذارد ، بلکه تند بادهای زندگی این دخترک بی نوا ، تبدیل به نسیم های بهاری شوند. ... بازسازی های این داستان و فیلم ؛ وفاداری قائل نبودی جز برای جان وین . ...
در باره فیلم شهامت واقعی ؛ یاد خوش ژانر وسترن. ... تعبیری در خدمت یک دختر نوجوان می گذارد ، بلکه تند بادهای زندگی این دخترک بی نوا ، تبدیل به نسیم های بهاری شوند. ... بازسازی های این داستان و فیلم ؛ وفاداری قائل نبودی جز برای جان وین . ...
ناگفته های زندگی ویکتور هوگو
ناگفته های زندگی ویکتور هوگو. ... ویكتور هوگو ، رمان نویس قرن نوزدهم ،لذت می برند اما معدود كسانی هستند كه داستان تراژدی دخترش آدل هوگو را بدانند . .... اما آن دو جوان تر از آن بودند كه معنای واقعی عشق و آنچه از آن می خواهند درك كنند . ...
ناگفته های زندگی ویکتور هوگو. ... ویكتور هوگو ، رمان نویس قرن نوزدهم ،لذت می برند اما معدود كسانی هستند كه داستان تراژدی دخترش آدل هوگو را بدانند . .... اما آن دو جوان تر از آن بودند كه معنای واقعی عشق و آنچه از آن می خواهند درك كنند . ...
بوف کور و ناسیونالیسم
به همین ترتیب در آخر داستان، پس از کشتن لکاته، که نماد امروزی شده ی دختر اثیری است که اصالت های خود را از دست داده، کسی که در خاطرات گذشته اش او را بسیار ...
به همین ترتیب در آخر داستان، پس از کشتن لکاته، که نماد امروزی شده ی دختر اثیری است که اصالت های خود را از دست داده، کسی که در خاطرات گذشته اش او را بسیار ...
اخلاق اجتماعی دختران
... داستان آرایشگر دختر فرعوندختران و انتخاب دوست- به سه کس همنشین مباش- اوصاف دوستی واقعی- توجه ... تغيير روش زندگي يكي از بهترين روش هاي معالجه آرتروز است ...
... داستان آرایشگر دختر فرعوندختران و انتخاب دوست- به سه کس همنشین مباش- اوصاف دوستی واقعی- توجه ... تغيير روش زندگي يكي از بهترين روش هاي معالجه آرتروز است ...
خواستگاری شوم از دختر عکاس
خواستگاری شوم از دختر عکاس. ... میهمانی آن هم به بهانه دیدن عکسهای اماکن تاریخی چهره واقعی جوان خواستگار را فاش کرد. ... حاشيه هاي نشست استاندار اصفهان با تيم هاي ذوب آهن و سپاهان ... کپی از فیلم های DVD با DVD neXt COPY SimpleX 4.0.6.3 ...
خواستگاری شوم از دختر عکاس. ... میهمانی آن هم به بهانه دیدن عکسهای اماکن تاریخی چهره واقعی جوان خواستگار را فاش کرد. ... حاشيه هاي نشست استاندار اصفهان با تيم هاي ذوب آهن و سپاهان ... کپی از فیلم های DVD با DVD neXt COPY SimpleX 4.0.6.3 ...
-
گوناگون
پربازدیدترینها