واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: به نام خدای زهرا آقا جان ای یوسف زهرا ، ای مهدی ما ، به قرآن قسم دلمان تاب مقدمه ندارد بی مقدمه می خواهد برود سر اصل مطلب . آقا جان ای پسر زهرا اصل مطلب ما اما تویی . تویی که ما با وجود تو احساس حقی می کنیم چون وجود توست که ما را حق پرست کرده . ای مهدی زیبای ما ، این دلهای تنگ پاره پاره شده از شوق وصف روی دلآرای تو و دیگر هیچ تحملی ندارد اگر می شود با سوزن مژگان خود رُفو بزن این دل را !
ای نازنین گل زهرا که منزل به منزل می روی و دل می بری از عاشقان ، بوی پیراهن یوسف از جمکران می آید این روزها و دل می گوید شاید سه شنبه ها تو به نام مادرت و برای ظهورت نذری تقسیم می کنی آنجا !!!!
آقا جان می خواهیم بنوشیم از دستان تو … می خواهیم ببینیم روی دلآرای تو را و بی باده مست شویم . به هر سو روانیم از برای دیدن تو . رحمی کن به این دلهای بیچاره . تا به کی دوری .تا به کی هجران تا به کی بی قراری .
ای یوسف زهراء تو با آن عماعه ی مشکی به سر و با آن خال هاشمی بر لب و با آن شال سبزی که از زینب به ارث برده ای بر دوش دل ما را بد جو آواره ی خودت کرده ای .به هر سو روانیم از برای دیدن تو و دلمان را چراغانی کرده ایم شاید که تو سری بزنی به این دلهای خسته .
در ظاهر همیشه خندان هستیم و لبخند جز لاینفک و وظیفه ی ذاتی مبارزه ی ماست که از لبمان دور نمی شود اما واالله درون سینه ی ما دلی است که اندر پی تو ویران شده از اشک …از اشک …از اشک . به چشمانمان رمقی نمانده . نفس های دلمان به شماره افتاده . بیا آقا . بیا رحمی کن به دل ما .
یا بن الزهرا ، گل یاس فاطمه ، رحمی کن به دل ما . بیا آقا ، بیا . ای که ذلفقار علی به دست داری بیا ، بیا که نگار علی پشت در تنها مانده ! آه ای صاحب دل ما ، صدای مادر به هل من ناصر بلند شده ، بیا … بیا آقا . بیا و چادر خاکی مادر را بتکان! آه یا خورشید دل ما ، بیا … بیا به حق زینب سحر کن شام هجران ما را .
آقا جان بیا . بیا به حق آن زمانی که زینب زمزمه می کرد:
ای کاروان آهسته ران ، کآرم جانم می رود
وآن دل که با خود داشتم ، با دلستانم می رود
در رفتن جان از بدن ، گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن ، دیدم که جانم می رود
آقا جان به حق این دو بیت زینب بیا .. یا نه بگذار بیشتر بگویم . زینب بجز این دو بیت یک حرف دیگری هم زده آقا جان … از کنار گودی قتلگاه که برمی گشت این را خواند:
ای عاشقان ای عاشقان . میخانه را گم کرده ام ….
چرا ؟ چرا این رو گفت ؟ بیا آقا بیا تو برای ما بگو /
بگو برای ما که چون که دیده بود چوب و سنگ و نیزه و شممشیر و تیر را که بالا می رود و کجا فرود می آید ؟ جلوی چشمان زینب بر بدن برادر … بگو که چشمان زینب نابینا شده بود …. بگو که عطش اولین کاری که می کند چشمان را کم سو می کند اما نه علت چیز دیگری بود …. بگو که چشمان زینب به رگ های بریده ی گلوی برادر ….
آه بیا آقا .. بیا به خاطر دل زینب ظهور کن یا لا اقل از کوچه ی دل خسته ی ما عبور کن.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 210]