واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق:
گاهی یک بیت شعر، گویاتر از چند ساعت سخن گفتنِ یک سخنور تواناست و ارزش شاعری که قصیده او، از محتوای خوب، الفاظی زیبا و مضمونی مناسب برخوردار باشد، از یک دانشمند کمتر نیست.

آنچه می خوانید، اشعاری موضوعی در زمینه «سخن و سخنوری » و جایگاه آن در زبان شعر و ادبیات فارسی است. شعر به عنوان یک هنر برتر و جایگاه ویژه در انتقال مفاهیم و معارف از ابزارهای مهم تبلیغ برای مبلغان عزیز و بزرگوار است. حضرت امام خمینی رحمه الله درباره شعر می فرماید: «لسان شعر، بالاترین لسان است. » 1
مقام معظم رهبری، حضرت آیت الله خامنه ای - مدظله العالی - نیز می فرماید: «گاهی یک بیت شعر، گویاتر از چند ساعت سخن گفتنِ یک سخنور تواناست و ارزش شاعری که قصیده او، از محتوای خوب، الفاظی زیبا و مضمونی مناسب برخوردار باشد، از یک دانشمند کمتر نیست و لازم است اشعار قوی فارسی را که در تفهیم عقاید و اخلاق اسلامی، مسائل سیاسی و یا هر آنچه در ارتباط با نیاز امروزِ جامعه اسلامی سروده شده، از کتب گوناگون استخراج و به احیای آن اهتمام ورزند.» به آن امید که بیش از پیش، بتوانیم از قالبهای ادبی و هنری و به ویژه از قالب شعر، در تبلیغات دینی خویش بهره جوییم و به ادبیات و کاربست زبانِ ادبی در تبلیغ دین، رویکردی دوباره داشته باشیم. در این مقاله سعی شده که اشعار به ترتیب زیر دسته بندی شود:یک. اهمیت سخن و سخنوری؛
دو. آثار سخن و سخنوری؛
سه. ویژگیهای سخن؛
چهار. ویژگیهای سخنور؛
پنج. روش سخنوری؛
شش. آداب سخن گفتن.
یک. اهمیت سخن و سخنوری
ای زبان! هم گنجِ بی پایان تویی / ای زبان! هم رنجِ بی درمان تویی
هم صفیر و خدعه مرغان تویی / هم انیسِ وحشت هجران تویی
مولوی
***
نردبان آسمان است این کلام / هر که زین بر می رود آید به بام
نی به بام چرخ، کو اخضر بُوَد / بل به بامی کز فلک برتر بُوَد
مولوی
***
تا مرد سخن نگفته باشد / عیب و هنرش نهفته باشد
هر بیشه گمان مبر که خالی است / باشد که پلنگ خفته باشد
سعدی
***
زبان در دهان، ای خردمند چیست؟ / کلید درِ گنجِ صاحب هنر
چو در بسته باشد چه داند کسی / که جوهر فروش است یا پیله ور
سعدی
***
حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان / این نقش مانَد از قلمت یادگار عمر
حافظ
***
ز بهتر سخن نیست پاینده تر/ وزو خوشتر و دل فزاینده تر
اسدی طوسی
***
به گوینده، گیتی برازنده است / که گیتی به گویندگان زنده است
ادیب
دو. آثار سخن و سخنوری
ظالم آن قومی که چشمان دوختند/ زان سخنها عالَمی را سوختند
***
عالَمی را یک سخن ویران کند/ روبَهانِ مُرده را شیران کند
مولوی
***
آن سخنهای چو مار و کژدُمَت / مار و کژدم گردد و گیرد دُمَت
مولوی
***
آدمی مخفی است در زیر زبان / این زبان پرده است بر درگاه جان
چون که بادی پرده را در هم کشید / سِرِّ صحنِ خانه شد بر ما پدید
کاندر آن خانه، گُهَر یا گندم است؟ / گنج زر یا جمله مار و کژدم است؟
یا در او گنج است و ماری برکران/ زانکه نَبْوَد گنج زر بی پاسبان
مولوی
***
بوی کبر و بوی حرص و بوی آز/ در سخن گفتن بیاید چون پیاز
مولوی
***
یک سخن از دوزخ آید سوی لب / یک سخن از شهرِ جان در کوی لب
مولوی
***
در سخن مخفی شدم مانند بو در برگ گُل / میل دیدن هر که دارد، در سخن بیند مرامخفی
سه. ویژگیهای سخن
1. الهی بودن
این سخن همچون ستارَه است و قَمَر / لیک بی فرمان حق، نَدْهد اثر
مولوی
2. نرم و لین
سخن، نرم و لطیف و تازه می گوی/ نه بیرون از حدّ و اندازه می گوی
عطار
3. نظام مندی سخن
سخن را مَطلَع وَ مقطَع بباید/ که پر گفتن ملالت می فزاید
نظامی
***
بیار ای سخنگوی چابک سرای/ بساط سخن را یکایک به جای
نظامی
4. سنجیده سخن گفتن
نباید سخن گفت ناساخته/ نشاید بریدن، نینداخته
تأمل کنان در خطا و صواب / بِه از ژاژخایانِ حاضر جواب
سعدی
5. پرهیز از تکرار گویی
سخن گرچه دلبند و شیرین بُوَد/ سزاوار تصدیق و تحسین بُوَد
چو یک بار گفتی، مگو باز پس / که حلوا چو یک بار خوردند، بس
سعدی
6. کوتاه گویی
درخشنده روشن روان کسی/ که کوتاه گوید به معنی بسی
سخن گوید آن سان که دلخواه تر/ زلفظ آن گزیند که کوتاه تر
***
سخن کم گوی تا در کار گیرند/ که در بسیار، بد بسیار گیرند
نظامی
***
گفتار دراز مختصر باید کرد / از یار بدآموز حذر باید کرد
ابوسعید ابوالخیر
7. زیبا سخن گفتن
نطق زیبا زِخامُشی بهتر/ ورنه در جان، فرا مُشی بهتر
سنایی
8. دُر گویی نه پُر گویی
در سخن دُر ببایدت سُفتن / ورنه گنگی بِه از سخن گفتن
گنگ اندر حدیث کم آواز / بِه که بسیار گوی بیهُده تاز
گوی سوی همه سخنها دار / آنچه زو بِه، درون جان بنگار
سنایی
***
با آنکه سخن به لطف آب است / کم گفتن هر سخن، صواب است
آب ارچه همه زلال خیزد / از خوردن پر، ملال خیزد
کم گوی و گزیده گوی چون در / تا زاندک تو جهان شود پُر
لاف از سخن چو دُر توان زد / آن خشت بُوَد که پُر توان زد
یک دسته گُل دماغ پرور / از خرمن صد گیاه بهتر
نظامی
9. سخن گفتن در حد ضرورت
سخن آن گه کند حکیم آغاز/ یا سرانگشت سوی لقمه دراز
که ز ناگفتنش خلل زاید/ یا زناخوردنش به جان آید
لا جَرَم حکمتش بُوَد گفتار/ خوردنش تندرستی آرد بار
سعدی
10. پرهیز از پراکنده گویی
سخن را سر است، ای خردمند و بُن/ میاور سخُن در میان سخُن
11. راست و صادقانه سخن گفتن
تا نیک ندانی که سخن عینِ صواب است/ باید که به گفتن، دهن از هم نگشایی
گر راست سخن گویی و در بند بمانی/ بِه زان که دروغت دهد از بند رهایی
سعدی(2)
12. با صواب سخن گفتن
تا ندانی که سخن عینِ صواب است مگوی/ وآنچه دانی که نه نیکوش جواب است، مگوی
سعدی
***
دل بیارامَد به گفتارِ صواب / آن چنان که تشنه آرامد به آب
13. هوشمندانه سخن گفتن
ندهد مرد هوشمند جواب/ مگر آن گه کز او سؤال کنند
گر چه بر حق بُوَد فراخ سخن/ حمل دعویش بر مُحال کنند
سعدی
***
سخن گفتنِ کج زبیچارگیست/ به بیچارگان بر بباید گریست
فردوسی
14. سمعی و بصری سخن گفتن
آن که یک دیدن کند ادراک آن/ سالها نتوان نمودن از زبان
مولوی
15. انصاف در انتقاد
عیب می جمله چو گفتی هنرش نیز بگو/ نفی حکمت مکن از بهرِ دلِ عامی چند
حافظ
16. بجا سخن گفتن
با خرابات نشینان ز کرامات ملاف / هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد (3)
حافظ
***
بسیج سخن گفتن آن گاه کن/ که دانی که در کار گیرد سخُن
سعدی
***
اگر چه پیش خردمند، خامُشی ادب است/ به وقت مصلحت، آن بِه که در سخن کوشی
دو چیز طَیره عقل است: دَم فرو بستن/ به وقتِ گفتن و، گفتن به وقتِ خاموشی
سعدی
***
خداوند تدبیر و فرهنگ و هوش/ نگوید سخن، تا نبیند خموش
سعدی
***
حرامش بود نعمت پادشاه/ که هنگام فرصت ندارد نگاه
مجال سخن تا نبینی زپیش/ به بیهوده گفتن مبر قدر خویش
سعدی
***
نه هر کس که برآید، بگوید اهل شناخت/ به سرّ شاه، سَر خویشتن نشاید باخت
سعدی
توضیح: دانا هر چه را بر زبان تواند آورد، نمی گوید؛ زیرا با آشکار ساختن راز پادشاه، سَر (جان) خود را نباید از دست داد.
17. سخن نو گفتن
فسانه گشت و کهن شد حدیث اسکندر/ سخن نو آر که نو را حلاوتی است دگر
فرخ
18. مستند سخن گفتن
خرد گر سخن برگزیند همی / همان را گزیند که بیند همی
فردوسی
***
دلایل قوی باید و معنوی/ نه رگهای گردن به حجت قوی
سعدی (4)
***
چون و چرا بیار که بر جاهل/ گیتی چو حلقه تنگ از این جا شد
19. آسیب سخن
سخن چون برابر بود با خرد/ زگفتار گوینده رامش برد
فردوسی
***
سخن کو از سر اندیشه ناید/ نوشتن را و گفتن را نشاید
نظامی
20. فکر کردن قبل از سخن
سخن دان پرورده، پیر کهن/ بیندیشد، آن گه بگوید سخن
مزن بی تأمل به گفتار دم / نکو گو گر دیر گویی چه غم؟
بیندیش و آنگه بر آور نَفَس / و زان پیش بس کن که گویند بس
به نطق، آدمی بهتر است از دواب / دواب از تُو بِه، گر نگویی صواب
سعدی
21. پرهیز از سخن در بیماری
سخن در تن درستی، تن درست است/ که در سستی، همه تدبیر سست است
نشاید کرد خود را چاره کار/ که بیمار است رأی مردِ بیمار
22. نرم گویی
درشتی زکس نشنود، نرم گوی/ سخن تا توانی به آزرم گوی
فردوسی
23. شیرین سخنی
به گفتار شیرین فریبنده مرد/ کند آنچه نتوان به شمشیر کرد
سخن همچو جان زان نگردد کهن / که فرزند جان است شیرین سخن
اسدی طوسی
***
به شیرین زبانی و لطف و خوشی / توانی که پیلی به مویی کشی
سعدی
24. عالمانه سخن گفتن
زدانش چو جان تو را مایه نیست/ به از خامشی هیچ پیرایه نیست
فردوسی
***
سخن باید به دانش درج کردن / چو زر سنجیدن، آنگه خرج کردن
نخست اندیشه کن، آنگاه گفتار / که نامحکم بود بی بیخ، دیوار
فردوسی
***
ای که در معنا ز شب خامُش تری/ گفتِ خود را چند جویی مشتری؟
مولوی
***
زبان بریده به کنجی نشسته صمٌ بُکمْ / بِه از کسی که زبانش نباشد اندر حُکم
سعدی
25. احتیاط در استخدام الفاظ مشترک
اشتراک لف1 دائم، رهزن است/ اشتراک گبر و مؤمن در تن است
مولوی
26. زیبا گویی
نطق زیبا زخاموشی بهتر/ ور نه در جهان فراموشی بهتر
سنایی
چهار. ویژگیهای سخنور
اگر هست مرد از هنر بهره ور/ هنر، خود بگوید نه صاحب هنر
سعدی
1. اطلاعات کافی
قدر مجموعه گل، مرغ سحر داند و بس/ که نه هر کاو ورقی خوانْد معانی دانست
حافظ
2. دقت و تیزبینی
مرد باید که سخن دان بود و نکته شناس/ تا چو می گوید از آن گفته پشیمان نشود
سنایی
3. جامع نگر بودن
عشق و شباب و رندی، مجموعه مراد است/ چو جمع شد معانی، گوی بیان توان زد (5)
حافظ
***
چون نداری کمال و فضل آن به / که زبان در دهان نگه داری
آدمی را زبان فضیحه کند / جوز بی مغز را سبکساری
سعدی
4. عمل به گفته
ها ترک دنیا به مردم آموزند / خویشتن سیم و غله اندوزند
عالمی را که گفت باشد و بس/ هر چه گوید نگیرد اندر کس
عالِم آن کس بوَد که بد نکند / نه بگوید به خلق و خود نکند
سعدی
***
کار کن و بگذر از گفتار / کاندر این راه، کار دارد کار
سنایی
***
عنان به میکده خواهیم تافت زاین مجلس/ که وعظ بی عملان، واجب است نشْنیدن
حافظ
***
در مجلس دل، خلوص تصویب نشد / دلها ز ریا و رَیب تهذیب نشد
گفتیم بسی سخن، ولی متن عمل / یک مرتبه هم، تجزیه ترکیب نشد
محدثی
***
بزرگی سراسر بگفتار نیست/ دو صد گفته چون نیم کردار نیست
فردوسی
5. سوز داشتن
بیان شوق، چه حاجت، که سوز آتش دل/ توان شناخت زسوزی که در سخن باشد
حافظ
***
تا دلی آتش نگیرد حرف جانسوزی نگوید/ آنچه که از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند
***
شور و شوق آمد سخن را تار و پود/ هر که شورش بیش، او خوشتر سرود
***
آن را که دل از عشق پر آتش باشد/ هر قصه که گوید همه دلکش باشد
***
6. مخاطب شناسی
بشنو موعظه اهل عقول/ کلِّمِ النّاس علی قَدر عقول
اصل، معنی است نه تزیین کلام / سخن آن است که فهمند عوام
***
سَماع ای برادر نگویم که چیست/ مگر مستمع را بدانم که کیست
حکایت بر مزاج مستمع گوی / اگر دانی که دارد با تو میلی
هرآن عاقل که بامجنون نشیند / نباید کردنش جز ذکر لیلی
سعدی
7. تأثیر مخاطب در گوینده
فهم سخن چون نکند مستمع / قوّت طبع از متکلم مجوی
فُسحَت میدان ارادت بیار/ تا بزند مرد سخنگوی گوی
سعدی
***
مستمع، صاحب سخن را بر سر کار آورد/ غنچه خاموش، بلبل را به گفتار آورد
صائب تبریزی
***
این سخن شیر است در پستان جان/ بی کشنده خوش نمی گردد روان
مستمع چون تشنه و جوینده شد/ واعظ ار مرده بُوَد، گوینده شد
مولوی
پنج. روش سخنوری
به کارگیری انواع شیوه ها
به تکلم، به خموشی، به تبسم، به نگاه/ می توان بُرد به هر شیوه، دل آسان از من کلیم
گر بساط سخن امروز کساد است «کلیم»/ تازه کن طرز که در چشم خریدار آید کلیم
کاشانی
اجمال و تفصیل
زان نَبی مُجمَل رسانْد اولْ پیام/ که در آن، منظور بودش خاص و عام
رفته رفته عقلها چون شد قوی/ یافت بسطی، مُجمَلات معنوی
شیخ بهایی
***
با تو گفتم مجمل این اسرار را / مختصر آوردم این گفتار را
گر مفصّل بایدت فکری بکن/ تا به تفصیل آید اسرار کهُن
هم بر این اجمال کاری، این خطاب / ختم شد و اللهُ اَعلَم بالصّواب
جامی
شش. آداب سخن
1. توجه به خواسته مخاطب
سخن را بباید شنیدن نخست / چو دانا شوی پاسخ آری درست
فردوسی
***
سخن بشنو و بهترین یاد گیر/ نگر تا کدام آیدت دلپذیر
فردوسی
2. پرهیز از رنجش دیگران
سخن خوب است ز اول خاطرِ کس را نرنجاند/ که بَعد از گفت و گو، سودی ندارد لب گَزیدنها
3. پرهیز از فتنه انگیزی و تحریک
درِ فتنه بستن، دهان بستن است/ که گیتی به نیک و بد آبستن است
پشیمان زگفتار دیدم بسی / پشیمان نگشت از خموشی کسی
4. مأمور به وظیفه بودن
گر چه دانی که نشنوند، بگوی / هر چه دانی زنیکخواهی و پند
زود باشد که خیره سر بینی / به دو پای او فتاده اندر بند
دست بر دست می زند که دریغ / نشنیدم حدیث دانشمند
سعدی (6)
5. دانسته سخن گفتن
ای که از عالَم خبری نیست تو را / بهتر از مُهر خموشی هنری نیست تو را
صائب تبریزی
***
بر بساطِ نکته دانان خود فروشی (7)شرط نیست/ یا سخن دانسته گو ای مرد عاقل یا خموش
حافظ
6. پرهیز از سطحی نگری
مردِ کم گوینده را فکر است زَفت/ قشرِ گفتن چون فزون شد، مغز رفت
مولوی
***
قدم زنند بزرگان دین و دم نزنند / که از میان تهی بانگ می زند خشخاش
7. اندازه گویی
سخن را به اندازه ای دار پاس / که باور توان کردَنَش در قیاس
8. شفاف گویی
سخنی در نهان نباید گفت / که برِ انجمن نشاید گفت
سعدی
9. پرهیز از جدال با نادان
آن کس که به قرآن و خبر زو نَرَهی/ آن است جوابش که: جوابش ندهی
سعدی
10. سخن بجا گفتن
نظر کردم به چشم رای و تدبیر/ ندیدم بِه زخاموشی خصالی
نگویم لب ببند و دیده بردوز / ولیکن هر مقامی را مقالی
سعدی
***
درست گوی و بهنگام گوی و نیکو گوی/ که سخت مشکل کاری است کار گفت و شنود
اگر سلامت خواهی به هر مقام، زبان / مکن دراز که آن خنجریست خون آلود
ملک الشعرای بهار
11. ملاطفت و نرم خویی
تو با دیو مردم، خِرَد پیشه کن / به نرمی و آهستگی ران سخُن
درشتی و تندی نیاید به کار / به نرمی برآید زسوراخ، مار
فردوسی
***
دل مشکل پسند من به گِرد آن سخن گردد/ که دل بیش از زبان آماده گردد حرف تحسین را
صائب تبریزی
12. انتقادپذیری
چو بشنوی سخنِ اهل دل، مگو که خطاست / سخن شناس نِه ای جان من، خطا اینجاست
حافظ
پی نوشت.ها:
1) صحیفه نور، ج 17، ص 192.
2) گلستان یوسفی، ص 186.
3) این متن در نسخه قزوینی و خرمشاهی و خانلری است؛ ولی نسخه رمضانی «هر سخن جایی و » دارد.
4) کلیات، بوستان، ص 230.
5) در نسخه رمضانی، با عقل و فهم و دانش، داد سخن توان داد.
6) گلستان یوسفی، ص 157
7) خود فروشی = خودنمایی و اظهار فضل و دانش.
منبع: ماهنامه اطلاع رسانی، پژوهشی، آموزشی مبلغان شماره87- رحیم فاطمی
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 521]