محبوبترینها
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
سه برند برتر کلید و پریز خارجی، لگراند، ویکو و اشنایدر
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1826100689
۱۵ اصل طلایی برای موفقیت در نویسندگی
واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق:
از خودتان بپرسید آیا موضوعی که میخواهم بنویسم قبلا نوشته نشده است؟ آیا کس دیگری آن را خلق نکرده است؟ آیا من میتوانم حرف تازهتری بگویم یا....
آنچه همه نویسندگان جوان باید بدانند!
۱) پیش از نوشتن اولین کلمه، خوب فکر کنید که چه چیز، دربارهی چه، به چه منظور، برای چه کسی، و چه قدر میخواهید بنویسید.
نوشتن کار است. بیفایده نوشتن بیمعنی است. خیلی ها بیش از آنچه میخوانند، مینویسند، حیف زحمت، حیف وقت و حیف کاغذ!
از خودتان بپرسید آیا موضوعی که میخواهم بنویسم قبلا نوشته نشده است؟ آیا کس دیگری آن را خلق نکرده است؟ آیا من میتوانم حرف تازهتری بگویم یا مطلبی تکراری را بهتر بنویسم؟ آیا اطلاعاتم درباری آن بیش از دیگران است؟ به چه منظور و چرا باید بنویسم؟ با این نوشته به چه کسی خدمت میکنم؟ چند کلمه، سطر، صفحه، یا چند جمله بنویسم؟
آیا میخواهید از ماجرائی گزارش تهیه کنید؟ آیا میخواهید تجربه، سرگذشت، حادثه یا قصهای تخیلی را روایت کنید؟ پس، از خودتان بپرسید چرا باید مطلبی را گزارش یا روایت کنم؟
فقط به سوال کردن اکتفا نکنید، سعی کنید در دفتر یادداشت روزانه یا کاغذ چرکنویس جواب بدهید. با این کار، به خودتان، ناشر، و خوانندگانتان کمک میکنید.
۲) به موضوع و مطلبتان عشق بورزید و با آن خودمانی باشید.
آیا میخواهدی مقالهای فنی بنویسید؟ پس درباره چیزی بنویسید که میشناسید. البته متخصصان باتجربه و نویسندگان متون تخصصی باتجربه و نویسندگان متون تخصصی و فنی نیز همه چیز را نمیدانند. اما کسی که فقط به دانش خود بسنده کند زیر پایش زود خالی میشود.
پس سوژه را از “کجا” تهیه کنیم و “چه گونه” در جای مناسب قرارشان دهیم.
کجا: اول در ذهن، دوم در بایگانی (کتابهای تخصصی، مجلهها و مقالههای گردآوری شده و تکههای روزنامه)، سوم در کتابهای مرجع و دائره المعارفها، چهارم در تازههای نشر که در کتابشناسی کتابفروشیها میتوانید پیدا کنید یا از کتابخانهها امانت بگیرید (کاربرد این مرجعها فقط محدود به نوشتههای تخصصی نیست، اگر تصمیم دارید سرگذشت و زندگی اشخاص را روایت یا گزارش کنید، این مراجع میتوانند کاربرد فراوانی داشته باشند.)
چگونه: اول استفاده از ۱۵ اصل طلائی، دوم تحصیل در مدرسهی نویسندگی، سوم عشق ورزیدن به نوشتن.
اگر شما با چنین اساسی به کارتان روی آورید و آن را در عمل به کار گیرید، توانائیتان خودبخود افزایش مییابد.
۳) به اجزای کار و افکارتان نظم بدهید، نقشهای مانند نقشه راهنمائی و رانندگی تهیه کنید.
تا به حال سوپ سبزی درست کردهاید؟ لوبیا، نخود، هویج، گوجه، گلکلم و...، همه را با هم خوب مخلوط میکنند. شما نیز اجزای کار و افکارتان را نظم و ترتیب دهید. چه گونه؟
برای شروع همهی مطالب را یکجا ننویسید. دیدگاههای اصلی موضوع را-به هر اندازه که مایلید-روی کارتهای یادداشت بنویسید. کارتهای حاوی دیدگاههای اصلی را در گروهی جداگانه قرار دهید و نظمی منطقی به آنها بدهید.
دیدگاههای فرعی را در کارتها یا کاغذ یادداشتهای جداگانه (بهتر است از رنگ دیگری استفاده شود) بنویسید. آنها را براساس تعلق به گروه اصلی منظم کنید.
کارتها را در ردیفهای مرتب روی هم بگذارید و این کار را آن قدر تکرار کنید تا مجموعهی اجزای کارتان به نظمی منطقی دربیاید.
حتما متوجه شدهای که این نسخه برای نوشتههای فنی و تخصصی به کار میرود. اگر میخواهید مطلبی را گزارش یا روایت کنید (داستان کوتاه، رمان، نمایشنامههای تلویزیونی یا رادیویی یا سایر مطالب) میتوانید برای اشخاص (اسامی، روحیات، غرائز، عادات) و برای مکان و رویدادها و حادثهی اصلی داستان از کارتهای اصلی استفاده کنید. برای اشخاص و مکانهای فرعی، و وقایع فرعی نیز از کارتهای فرعی استفاده کنید. کارتهای فرعی را مانند کارتهای اصلی مرتب و طبقهبندی کنید. پایان این مرحله، پایان مشکلترین بخش “کار نوشتاری” است. حال اتوبوستان میتواند حرکت کند. تعجب خواهید کرد! درست مانند اتوبوس درون شهری میشود!
۴) برای خودتان ننویسید، بل که برای خواننده بنویسید؛ به عبارت بهتر: ساده بنویسید.
همهی ما به زبان خاص خودمان صحبت میکنیم. زبان میتواند ساده (نه پیش پا افتاده) و قابل درک یا علمی و مشکل باشد. زبانهای حد وسط زیادی در این بین وجود دارند که میتوانند به شکلی زیبا بدرخشند.
باید خوشحال باشیم که هرکس از شیوهی خاصی برای صحبت کردن استفاده میکند و گرنه برای یکدیگر کاملا خستهکننده میشدیم. بااینحال، همهی ما یک زبان را برای نوشتن دوست داریم: زبان ساده و روان، کوتاه، واضح و قابل درک. اگر به زبانی غیر از این یا براساس زبان دیگری بنویسید، بسیاری از خوانندگان را از دست میدهید.
در میان اصول پایهی نگارش، اصل سادگی ضربهپذیرترین آنها محسوی میشود. به همین دلیل بسیاری از نوشتهها خوانده نمیشوند و بسیاری از کتابها به گورستان کلمات، جملات و افکار تبدیل میشوند.
چرا اینگونه است؟ اغلب وقتی پشت ماشین تحریر مینشینیم یا قلم را در دستان خود میگیریم. ناگهان حالت طبیعی خود را از دست میدهیم و فراموش میکنیم که خودمان باشیم. بدینگونه، زبان گفتاریمان تبدیل به زبان فصاحت و بلاغت میشود.
آیا براستی نمیشود افکار بزرگ را در قالب کلمات ساده آورد؟ البته که میشود! همه نویسندگان واقعی توانستهاند، شما نیز میتوانید؛ به شرطی که با کلمات دست و پنجه نرم کنید، نه این که هرچه به فکرتان رسید بلافاصله بنویسید.
آن وقت هنر مشکل (اما قابل فهم) سادهنویسی شروع میشود. مشکل است. باور نمیکنید؟ پس حرف شوپنهاور را قبول کنید؛ او میگوید: “هیچ کاری مشکلتر از این نیست که مهمترین افکار را به زبانی قابل فهم برای همه بیان کرد”.
شوپنهاور میگوید: “هیچ کاری مشکلتر از این نیست که مهمترین افکار را به زبانی قابل فهم برای همه بیان کرد”.
5) عنوان میتواند مانند آهنربا باشد، شروع باید به چشم بیاید.
عنوان، آهنربا باشد؟ آیا “خدایان، گورکنها و دانشمندان عنوانی که سرام برای کتابش انتخاب کرد، همچون آهنربا بود؟ یا مانند برگ برنده بختآزمایی، شانس آورد؟ ”
در واقع همه چیز تعیینکننده بود: عنوان کتاب، اوج داستان، کنجکاوی خواننده و شیوه روایت سرام. موضوع کتاب درباره مسألهای واقعی است اما سرام واقعیتها را پشت سر هم ردیف نمیکند، چون واقعیتها هزاران بار در عالم حقیقی رخ دادهاند. سرام فقط روایت میکند و این همان نیرنگ و نبوغ اوست.
لسینگ-نویسنده و متفکر نابغه-میگوید: “عنوان نباید فهرستی از رویدادهای کتاب باشد، هرچه کمتر وقایع را فاش کند، بهتر است. ”
آیا عنوان کتابش- “ناتان خردمند” -از وقایع کتاب خبر نمیدهد؟ آیا عنوان کتاب سرام گوشهای از مطالب کتاب را فاش نمیکند؟ آیا شهرت جهانی کتاب “آنا کارنینا” اثر تولستوی و “ویکتوریا” اثر هامزون و “خانوادهی بودن بروک” توماس مان به خاطر انتخاب عنوانشان است؟
ما نمیتوانیم برای شما نسخه بپیچم، هیچ کس دیگر هم نمیتواند. اما توجه داشته باشید که فقط اگر نویسنده خوبی باشید، عنوان کتابتان هرچه باشد موفق میشوید. جذابترین عنوان میتواند چرندترین متن را داشته باشد و کسالتآورترین عنوان نشاط آورترین متن را در پی داشته باشد. اما بهطور عام، هر آنچه تاکنون درباره نوشته خوب گفتهایم درباره عنوان هم صدق میکند. پس، عنوان باید ساده، کوتاه، و واضح باشد.
برای نوشتن مقدمه نیز همینطور عمل کنید. اگر مطلب فنی -تخصصی مینویسید، بسرعت آنچه را که خواننده انتظار دارد، جلوی چشمش قرار دهید. جملات متن باید کوتاه، ساده، و واضح باشد. خواننده را متعج کنید! بگذارید احساس کند تکخال حکم را در دست دارد و اوست که باید بازی را شروع کند.
اگر حادثه یا پیشامدی را تعریف میکنید، مکان و موضوع داستان را بگوئید (چه گونه و چرا ماجرا روی داده است)
اگر میخواهید رمان یا حماسهای را روایت کنید یا جملهای حادثه اصلی داستان را بنویسید (مثال: “جنگ و صلح” تولستوی و “خانواده بودن بورک” توماسمان)
۶) شما میتوانید ببینید، بچشید، لمس کنید، حس کنید و بشنوید. خوانندگان شما هم همین حسها را دارند. بسیاری از نویسندگان این واقعیت را فراموش میکنند.
نویسندگان تهیدست، خوانندگان تهیدست! زبان آلمانی- یکی از غنی ترین زبانهای دنیا-بیش از ۵۰۰۰۰۰۰ واژهی مختلف دارد. با این واژهها میتوان تمام احساسات را بیان کرد.
این واژهها، واژههای شما هستند، واژههائی برای خوانندگانتان. واژهها را بیابید و برای تهیهی غذائی خوشمزه آنها را بپزید، بجوشانید، کباب کنید، سرخ کنید، روی شعلهی ملایم بگذارید، برشته کنید و روی میز بچینید و بیارائید!
در این زمینه طبعا قواعد و قوانینی برای یادگیری وجود دارد اما در این فرصت کوتاه مجال پرداختن به آنها نیست. دو مثال برای شما انتخاب کردهایم که مفهوم احساسات پنجگانهی انسان را میتوان در آنها یافت:
از “یان یوبل از ورشو” اثر لوئیزه راینر:
“روزهای بعد آرام سپری میشد. هوا دوباره تابستانی شده بود. درخت فلکس که دیگر پژمرده شده بود، به خود تکانی داده بود و از نو میدرخشید. از وجودش سراپا افتخار میکردیم. فلکس از این سر باغ تا آن سر باغ در دو ردیف چپ و راست راه میانی با انبوهی از رنگهای سرخ، بنفش، سفید پشت سر هم، با شکوفههای درشت، نصف بلندای قد آدم و باشکوه و ابهت هر چه تمامتر امتداد یافته بود. سراسر تابستان، مردم میایستادند و از جلال آن متحیر میشدند. بسیاری دیگر از آن روی میآمدند تا از نزدیک سیر نگاه کنند و عطر شیرین و سکرآور آن را که باد با خود به هرجای میبرد، استشمام کنند... ”
و از “دفتر یادداشت” اثر سامرست موام:
“جنگل کاج آرام و خنک بود و با احساسات من هماهنگ. ساقههای بلند، صاف و باریک، چون دکل کشتی، بوی مطبوع و ملایم، هوا اندکی شرجی و مه ارغوانی چنان لطیف که فقط همچون نسیم گرم قابل احساس بود؛ همهی اینها به من آرامشی حیرتآور میداد. نرم و سبک از روی برگهای سوزنی و قهوهای میگذشتم. هوای عطرآگین وجودم را سرشار از خماری و مستی میکرد... ”
متوجه شدید که منظور از به کارگیری تمام پنج احساس خود و خواننده چیست؟
دلسرد نشوید. شما هم میتوانید این هنر را بیاموزید (البته در صورتی که آموزش لازم را ببینید و دقیقا راهنمائی شوید).
۷) از واژههای خارجی استفاده نکنید!
شکی نیست که شما کلمات خارجی را میشناسید اما اگر قرار باشد از هر هفت کلمه یک کلمه خارجی باشد، خواننده ممکن است در تسلط شما بر زبان مادری شک کند.
یقینا شما نیز نویسندگانی را میشناسید که مانند طاووسی پر گشوده، به خود مینازند که کتابهایشان را بدون در دست داشتن واژهنامهی خارجی نمیتوان خواند. این افراد نویسنده نیستند، بلکه خودنما، لافزن و متقلبند. جای این نوشتهها در سطل آشغال است.
چند جملهی یکی از کتابهای جامعهشناسی را (از ذکر عنوان صرفنظر میکنیم) انتخاب کردهایم که اکثر مردم از درک آن عاجزند: “ابتدا باید تنوع در تئوری آیدنتیتی این تیپ تئوریها در رابطه با مفهوم کلی امپلیکیشن، اسکیچ شود.”!
یا: “در عین حال باید با این مجموعه عوامل پریسرف- رستر کتیف، با استدلالهای افیسینسی منطقی و البته غیرمنطقی، تئوری دموکراسی را اکسپنسیف و تشریح کرد.”!
این کتاب در چهارصد صفحه تألیف شده است. فکر نکنید بدترین نوع جملات آن را انتخاب کردهایم؛ اینها فقط مثالهای کوچکی از متون علمی غیرقابل درکند.
براستی این متن، متنی علمی است یا فقط ظاهری علمی دارد؟ شاید به قول امروزیها “نشانی از خودنمائی” باشد. نه میدانیم و نه میخواهیم که بدانیم. اما این را میدانیم که اگر این کتاب را با زحمت زیاد به زبان آلمانی ترجمه کنیم، کتاب بسیار کوچکتر (و در مجموع حدود هفتاد یا صد صفحه) میشود. این نتیجهگیری خیلی بد است (البته منظور این نیست که باید تمام کلمات خارجی را دور ریخت. به قول معروف نه به آن شوری شور، نه به این بینمکی! ) اما بسیاری از کلمات خارجی را همه میشناسند. پس با خیال راحت میتوانید از این نوع کلمات استفاده کنید.
نکته دیگر این که به کارگیری این کلمات، بعضی مواقع به نفع خودمان و خوانندگان است. چه طور؟ این را هم یاد خواهید گرفت.
از توضیح اضافی خودداری کنید.
توضیحهای اضافی باعث خستگی خواننده میشود. اگر میخواهید حرفی بزنید مستقیما اصل مطلب را بگوئید.
از خودکار قرمز برای حذف جملات و کلمات غیرضروری استفاده کنید. هرجا مطلبی به نظرتان زائد میرسد، دورش را خط قرمز بکشید. لودویگ راینز-یکی از بزرگترین استادان- چنین مثال میآورد: “جولیوس سزار نگفت: بعد از شرفیابی موفقیتآمیز و بررسی اوضاع و احوال، کسب پیروزی میسر شد. بل که او گفت: آمدم، دیدم، پیروز شدم. ”
در ضرب المثل نمیگوئیم: اگر اسمی از حضور شیطان برده شود، ممکن است خطر آمدنش زیاد شود. می گوییم: اگر اسم شیطان را بیاوریم، پشت در حاضر میشود.
با مطالعهی روزنامهها، مجلهها، کتابهای علمی و گوشدادن به برنامههای رادیو و تلویزیون متوجه صحبتهای تکراری و زائد فراوانی میشوید. خودکار قرمز در این مواقع کاربرد فراوانی دارد: فقط کافی است خطر بکشید. لطفا این کار را انجام دهید! با هر خطی که دور کلمات و جملات زائد میکشید، هدیهای به خوانندگانتان میدهید. خودتان نیز متعجب میشوید که متن چه زبان ساده و خواندنیای پیدا میکند. زبانی که خواننده همانند زبان مادریاش از آن لذت میبرد.
اگر با این زبان بنویسید، خوانندگانتان (حتی روشنفکران) علاقهمند میشوند که مطالب بیشتری از شما بخوانند.
۹) آنچه مینویسید، باید نفس بکشد.
مینویسید برای این که خوانده شود، اینطور نیست؟ پس تکهگوئی نکنید. خواننده دوست دارد وقتی دربارهی رشتهای تخصصی و خشک مطلبی میخواند، مورد خطاب واقع شود. حتی وقتی مطلبی آ “وزشی میخواند، میخواهد سرگرم شود. مطالب توضیحی و آموزشی نیز باید سرگرمکننده باشند.
از این که مورد خطاب قرارتان میدهیم و سرگرمتان میکنیم، خوشحال نیستید؟ شما نیز باید با خواننده صحبت کنید و با او گپ بزنید.
یعنی چه؟ یعنی نوشتن مکالمهای دوطرفه با خواننده است. اگر اینطور نباشد پس لابد برای کشوی میز و سطلآشغال مینویسد.
ولتر میگوید: “غیر از نوشتهی کسالتآور، انسان مجاز است هر مطلبی بنویسد. آشپز خوب میتواند از سنگ هم غذایی خوشمزه درست کند. ”
اصل طلایی ۳ را به یاد میآورید؟ غذا باید به دهان خواننده مزه بدهد نه شما. وقتی کاغذ سفید بیگناه را در درست میگیرید، این جمله را بارها در ذهنتان تکرار کنید.
توجه کردهاید که چه قدر شما را در بیان این اصول طلائی طرف خطاب قرار دادیم؟ و از اولین سطر چه قدر با شما گپ زدیم؟
ما با شما صحبت میکنیم نه برای شما. از شما سوالهای بیشماری پرسیدیدم. به بعضی از آنها جواب دادیم و جواب بعضی دیگر را به خودتان واگذاشتیم. دقت کنید که در بیان این اصول چند علامت سوال را به کار بردهایم، و چند بار از ضمیرهای “شما” و “تان” استفاده کردهایم؟
دستتان را روی قلبتان بگذارید. براستی اینروش، نظرتان را جلب نکرده است؟ آیا این اصول، خشک و بیجانند؟
اصل، مانند فرمان است. میتوانستیم مختصر و مفید و با بالا بردن انگشت اشاره “ده فرمان” را با لحنی آمرانه بگوئیم اما ما حکمران و معلمی نیستیم که انگشت اشارهاش را بالا گرفته است. ما نمیگوئیم “تو باید... تو نباید... ”
شما مجبور به انجام هیچ کاری نیستید. اصل مطلب این است که شما میخواهید نوشتن را بیاموزید، ما نیز میخواهیم به شما کمک کنیم. از اینرو، با یکدیگر حرف میزنیم.
لسینگ، یکی از اساتید پرخوانندهی مکالمه بود. کتاب “آنتونی گوتزه” را بخوانید! چنان پیش میرود که انگار به مباحثای جنجالی در مجلس گوش میدهید: خطابهها، فریادها، اعتراضها و مخالفتها، سوال پشت سوال، جواب پشت جواب. شما لسینگ و شخص مورد خطابش-گوتزهی بیچاره-را زنده روبروی خود میبینید، درحالیکه فقط مشغول خواندنید.
این همان زندگی کردن و نفس کشیدن است. این، نوشتهای زنده و جاندار است.
توماس مان جملات مجزا را کنار هم مینوشت. در عین حال این رشته از جملات مانند تصاویر بدون توضیح روزنامهای، خواندنی بود.
10) کلمات را چنان در جای خود بنشانید که انگار واقعا نشستهاند.
اصلی ساده و بدیهی، حق با شماست. اما بندرت میتوان از این بند تا انتها پیروی کرد. کمتر کسانی موفق شدهاند که آن را کاملا اجرا کنند (تقریبا هیچ کس). شما نیز زمانی میتوانید موفق شوید که بسیار کار کنید و هر جمله را ده بار یا بیشتر تغییر دهید و خیلی از جملات را دور بریزید.
شما هنوز توماس مان نشدهاید، ما هم برندهی جایزهی نوبل را تعیین نمیکنیم. توماس مان جملات مجزا را کنار هم مینوشت. در عین حال این رشته از جملات مانند تصاویر بدون توضیح روزنامهای، خواندنی بود.
بار دیگر صحبتهای شوپنهاور را بشنوید.
“یکی از اصول اساسی در نوشتن، این است که انسان در آن واحد و بهطور مشخص، فقط به یک نکته فکر کند، نه این که همزمان به دو موضوع یا بیشتر فکر کند. آلمانیها افکارشان را در هم میپیچند و به تسلسل باطل میپردازند. چن به جای این که، یکی پس از دیگری، به مسائل مختلف بپردازند، میخواهند یکدفعه شش مسأله را بیان کنند”!
ما نیز وقتی با عجله چیزی مینویسیم یا دیکته میکنیم، جملاتمان از فرط شتاب درهم و برهم میشود. اشکالی ندارد؛ پس خودکار قرمز به چه کار میآید؟ بسیاری از مواقع نیز جملات مجزای بسیاری مینویسیم که بعدا آنها را خط میزنیم، چون دستنوشتههای اولیه تقریبا خیلی طولانی میشود اما نه به این معنی که یکدفعه صد و هشتاد درجه بچرخید و نوشتههایتان مانند اخبار روزنامهای خلاصه بشود.
اندازهی جملات قاعدهای کلی ندارد. جملات بیسمارک در “افکار و خاطرات” بهطور متوسط ۳۴ کلمه، بل در “بیلیارد در ساعت نه و نیم” ۳۱ کلمه و فریش در “شتیلر” ۱۹ کلمه است.
بهتر است جملات شما بین ۱۵ تا ۲۰ کلمه داشته باشند.
۱۱) از خودکار قرمزتان برای کوتاهتر کردن منتها استفاده کنید.
نقشهی نوشتاری براساس بند طلائی ۳ را به خاطر میآورید؟ ایستگاههای این نقشه، فصلهای نوشته است اما میان این ایستگاههای اصلی (یا فصلهای اصلی) ایستگاههای کوچک زیادی (بندها) هم وجود دارند. شما همچون رانندهی اتوبوس نیازی به توقف در این ایستگاهها ندارید اما خوانندگان نیاز دارند گاه گاهی نفس تازه کنند، و خستگی چشمها را به در کنند.
اصل پایهای ما چنین است: سعی کنید روی هر بندی که بیش از ۱۲ یا ۱۴ سطر دارد، خط بکشید. از خودتان بپرسید آیا همهی جملات کوتاهشده از نظر عقلی (کارتهایتان را فراموش نکنید) با هم ارتباط دارند؟
برای خواننده بسیار خوشایند است که بندها یک یا دو سطر باشد. بهتر این استکه همیشه ذهن خواننده را به مطلبی تازه- فقط به یک سوال-معطوف کنید.
خب، بعد از کوتاه و تقسیم کردن بندها، نوبت مهمترین کار است: هر بند را یک یا دو بار بخوانید. آیا نکتهی قابل چشمپوشیای باقی نمانده است؟ مطمئن باشید که خوانندگان دیدی بسیار انتقادیتر از شما دارند. از اینرو، هر بندی را که شما حذف نکردهاید، آنها دور میریزند! پس هر آنچه را خواننده میتواند حدس بزند، دور بریزید. خواننده از خواندن بندهای زائد خسته میشود.
۱۲) در به کارگیری کلمات، خسیس باشید. کوتاه کوتاه کوتاه بنویسید.
شوپنهاور میگوید: “کسی که قصد دارد به دنیای پهناور سفر کند، نباید بار زیادی با خودش حمل کند. ”
بار اضافی به چه چیزی میگویند؟ هر بخش، هر پاراگراف، هر جمله و هر حرف قابل حذف، بار اضافی است. لودویگ راینر هم در این باره میگوید: “هنر دور انداختن، کار سادهای نیست. ” خب، پس به چنگ هر عبارت اضافی و هر صفت غیرضروری بروید. به جای نوشتن کلمات غیرضروری از یک کلمه با بار کاربردی استفاده کنید. مانند: همانطور که همه میدانند، و...
شاید بندرت بتوان جملهای پیدا کرد که در اولین یا دومین (یا حتی سومین) پیشنویس، نیازی به کوتاهتر شدن نداشته باشد؛ و بندرت ایدهای را یافت که از طریق کوتاهتر شدن، واضحتر بیان نشود.
۱۳) مسلم است که باید واضح بنویسید.
تولستوی میگوید: “خوب فکر کنید که چه میخواهید اما طوری فکر کنید که هر کلمهای بتنهائی قابل درک باشد. اگر زبان واضح و روان باشد، نمیتوان بد نوشت. ”
دربارهی آلمانیها می گویند: “در هیچ کشوری به اندازهی آلمان مطالب غامض و پیچیده و نامفهوم نوشته نمیشود. ” و باز میگویند: “آلمانیها توان و ارادهی واضح نوشتن ندارند. ”
مشکل ناتوان بودن، قابل حل است. بهطور قطع انسان آنچه را نمیداند، میتواند یاد بگیرد. اما بیاراده بودن، خیلی بد است. به نظر ما کسانی که پیچیده مینویسند، میخواهند دیگران متوجه نشوند که حرفی برای گفتن ندارند.
دو فرض را در نظر بگیریم: اول این که واضح نوشتن به زبان آلمانی مشکل است، بسیار مشکلتر از مثلا زبان فرانسه. دوم این که زبان مشکل، فکر کردن را هم مشکل میکند. اما فقط کسی که واضح فکر میکند، میتواند واضح بنویسد.
مبهم و غیرواضح بودن عبارت، همیشه و همه جا نشانهای بسیار بد است. چون از ۱۰۰ مورد ۹۹ مورد آن به دلیل مبهم بودن تفکر است. آنچه را که انسان قادر به فکر کردن دربارهی آن است میتوان در همه جا با کلماتی واضح، جامع و تکمفهومی بیان کرد. کسانی که با عبارتهای مشکل، مبهم و چند پهلو کلمات را کنار هم قرار میدهند خودشان هم درست نمیدانند که میخواهند چه بگویند. آنها فقط تصوری مبهم از ایدهای را در ذهن دارند و اغلب میخواهند از خودشان و دیگران پنهان کنند که حرفی برای گفتن ندارند.
ما و بسیاری دیگر معتقدیم هرکس بتواند خوب صحبت کند، میتواند خوب هم بنویسد. اما اشتباهتر از این، سخنی پیدا نمیشود. بعکس، کسانی که بسیار خوب صحبت میکنند، اغلب بسیار بد مینویسند.
با نیچه هم عقیدهایم: “وقتی ابتدا سبکمان را تصحیح کردیم، و به عبارت دیگر: بهتر نوشتن را یاد گرفتیم، آن وقت یاد میگیریم که واضح فکر کنیم و واضح صحبت کنیم”.
ما دلیل اصلی غامض و غیرقابل فهم نوشتن را اشتباه درک کردهایم. تا زمانی که در تفکرمان سست هستیم و سبکی آشفته داریم، نمیتوانیم خوب نوشتن را یاد بگیریم.
۱۴) با گوشهایتان بنویسید.
یعنی چه؟ با گوش نوشتن، یعنی نوشتهی خود را با صدای بلند بخوانید؛ آن وقت متوجه میشوید که کجای نوشته ناهموار است. راه بهتر این است که آنچه را نوشتهاید. روی نوار ضبط کنید. نوشته و نوار را چند روزی، حد اقل یک هفته، کنار بگذارید. به نوار و نوشته دست نزنید. سپس بدون این که نوشته را جلوی دستتان قرار داده باشید، یک، دو یا سه بار به نوار گوش دهید. بعد از آن، نوار و نوشته را با هم مقایسه کنید.
خودتان هم متوجه میشوید که چه قدر برای خودکار قرمزتان کار پیدا شده است. مطمئنا ناهمواری کار را بدون بهره گرفتن از این “حقه” متوجه نمیشوید.
۱۵) نکته پایان نمییابد.
نظرهای متفاوت دو استاد نویسندگی را نقل میکنیم (از آوردن اسم آنها صرفنظر میکنیم)، یکی میگوید: “سادهترین بخش، نوشتن قسمت پایانی است.” دیگری میگوید: “پایان مشکلتر از آغاز است.”
کدام یک درست است؟
هر دو. وقتی متنی تخصصی یا فنی مینویسید، نوشتن پایان آن مشکل نیست. معمولا کافی است با استفاده از نوشتن جملهی واضح و مؤثر جمعبندی کنید. بعضی مواقع هم با استفاده از چند جمله مختصر و مفید به پیشرفتهای احتمالی آینده اشاره کنید. نوشتن پایان مطلب، وقتی مشکل است که مطلبی را روایت میکنید.
سخن پایانی ما این است: پایان نوشتههای نویسندگان بزرگ را مطالعه کنید. نیازی به ذکر اسامی آنها نیست، چون در طول دورهی نویسندگی اسامی آنها را به اندازهی کافی میشنوید و میخوانید.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[مشاهده در: www.funpatogh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 250]
-
گوناگون
پربازدیدترینها