محبوبترینها
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1831402679
خرده روايت انسان امروز از سمفوني پنجم
واضح آرشیو وب فارسی:همشهری: خرده روايت انسان امروز از سمفوني پنجم
شاعران- محمود سنجري - سينا:
آخرين كتاب «حميد رضا شكارسري» شاعر و منتقد پركار حوزه ادبيات، مجموعه شعر كوچكي است حاوي 18 شعر كوتاه همراه با برگردان انگليسي كه اما نام بزرگي دارد: «عصرپايان معجزات»(1)
اين مجموعه كوچك حاوي انتخابهاي اغلب آگاهانه «شكارسري»، نقطه عطفي در روايت پستمدرن حكايات ازلي - ابدي است و همچنين ميتواند حاوي پيشنهادهاي استخوانداري براي شاعران جوانتر باشد كه در عرصه شعر سپيد فعالند.
«عصر پايان معجزات» بهگونهاي محو اعلام ميكند كه هيچ معجزهاي در شعر پايدار نيست و شعر نابي كه شاعر از آن دم ميزند وامدار همه چيز و هيچچيز است؛ شعري كه ميخواهد چون ققنوسي امروزين از خاكستر ققنوس ديروز به پرواز در آيد. من به پرواز اين ققنوس اميدوارم هرچند نخواهم بال در بال او پرواز كنم. تماشاي پرواز هم عالمي دارد.
اين مجموعه با يك گفتوگو بهعنوان «يادآوري اسطورههاي فراموش شده ديني» آغاز ميشود. زحمت گفتوگو را «زهيرتوكلي» كشيده كه به سياق صفحه شعر روزنامه «همشهري» علاقهمندي او را به موضوعاتي از اين دست پيش از اين ديدهايم. در اين گفتوگو حرفهاي مهمي آمده است آنقدر كه صاحب اين قلم نميداند ابتداي راه به گفتوگو بپردازد يا به شعرها؟!
گفتوگويي كه به راحتي ميتواند موضوع پژوهشي بزرگ قرار گيرد و ماده كتابي عظيم را فراهم سازد، در هنرها و ادبيات بكاود و نسبت ايشان را با كلان روايات و حكايات كهن بسنجد. البته اين وظيفه يك مجموعه شعر نيست. شعر اشارت است و ذكر و در بالاترين درجه خويش، رمز. كاركرد شعر وقتي ميخواهد به كلان روايات بپردازد شايد بايد اين باشد كه خود بخشي از حكايت شود. و اينگونه شعر خود به رمزي تبديل ميشود كه جستوجوگران آن را به مثابه اصلي كهن و غيرقابل تبديل ميپذيرند و چنانچه بخواهند با تاويل به سرچشمه خواهند رسيد.
شايد اگر كتاب اسم شاعرانهتري داشت و فاقد گفتوگوي آغازين بود، راه براي تاويلات گوناگون بازتر ميشد اما به هرحال در وضعيت فعلي كسي كه ميخواهد شعرها را بازخواني كند ميبايست به ادعاهاي مطروحه در گفتوگوي آغازين توجه كند و نسبت شعرها و مباني گفتوگو را بسنجد و بداند.
بن مايه سخن آغازين انذار «نيچه» است كه: «خدايان مردهاند» و اين حكم «نيچه» براي پستمدرنيسم در حكم وحي منزل است، هر چند در پستمدرنيسم وحي منزلي نداشته باشيم. مرگ كلان روايات كه مدعاي پستمدرنيستهاست، از اين انذار هولناك «نيچه» آب ميخورد. بر اين اساس «شكارسري» در گفتوگوي آغازين احكامي صادر كرده كه پيش از ورود به بحث اصلي لازم است شماري از آنها بازخواني شود.
البته شايد بهتر بود كه شاعر از تقرير نظر خويش پيرامون اشعار خودداري ميكرد و به خواننده اجازه ميداد كه بيميانجي با جهان چندوجهي شعرها روبهرو شود. براي نمونه در قسمتي از گفتوگو كه اتفاقا بهعنوان فراز در پشت كتاب درج شده، آمده است: «شعرهاي عصر پايان معجزات همانگونه كه گفتم درنهايت ( حداقل در خوانش مولف بهعنوان يك مخاطب) به كلان روايت دينباورمند است. لذا با وجود داشتن نسبت با پستمدرنيسم اساسا نميتواند متني پستمدرنيستي محسوب شود.»
پيداست كه در آفرينش اثر هنري خوانش مولف حتي در مقام مخاطب خوانش نهايي محسوب نميشود يا اينكه متن با وجود داشتن نسبت با پستمدرنيسم اساسا نميتواند متني پستمدرنيستي محسوب شود. اينگونه تعيين تكليف يك اثرهنري آن هم از جانب شاعر شايد چندان به صواب نباشد. اين احتمال وجود دارد كه وجه منتقدانه «شكارسري» در مواجهه با اثر خويش هم نتوانسته دم فروبندد.
شايد اينگونه برخورد تا حدي مكانيكي بهنظر برسد، در حالي كه ميدانيم موضع شاعران پيشين در مواجهه با ارزيابي شعر موضع «نمي دانم» بوده است. همچنين پيداست كه آگاهي و تلاش در ارزيابي شعرها نميتواند بلافاصله پس از سرودن آنها رخ داده باشد؛ يعني آگاهي شاعر از تحولات عصر مدرن و پستمدرن در تقابل با درونه باورمند و دينمدار ذهن شاعر اثر خود را بر شعرها نهاده و تناقضات مندرج در اين تقابل موجد «طنز» شده است. اين دستاويز طنازي با مدعاي شاعر در گفتوگوي آغازين همسو است.
برخورد طنزآميز با روايات و حكايات ديرسال مذهبي و آييني در عصر امروز ردپايي آشكار در بعضي هنرها نظير سينما دارد. مديوم سينما به ياري ابزار در دسترس و نيز سابقه ادبيات دراماتيك شكوهمند و كاملا قابل اعتناي مغرب زمين، نقشي آشكار در پايين آوردن و زميني ساختن مفاهيم قدسي داشته است كه البته رهاوردي مدرن است. در پرانتز، كاملا آگاهانه ميخواهم قيد كنم كه تقابلي ميان مدرن و پستمدرن نيست، در واقع مدرنيسم نسبت به سنت روايتي پستمدرنيستي دارد. لذا منظور از رهاورد مدرن الزاما غيرپستمدرن نيست. «ليوتار» ميگويد: «مدرنيته هميشه لحظات پستمدرن خودش را داشته.»؛ يعني مدرن به لحاظ تاريخي مقدم بر پستمدرن نيست. (پايان پرانتز)
قدسي زدايي كه مشخصه بارز دوران مدرن است ديرگاهي است كه با رخنه در هنرها و نيز ادبيات، كمكم خود را بهعنوان يك اصل اساسي تحميل كرده است. نميتوان گفت نيهيليسم از دل قدسيزدايي بيرون آمده، ولي به هرحال يكسانسازي سطوح ارزشهاي مختلف و تهي دانستن پديدهها از اعتبار اخذ شده به واسطه سنت، قاعدهاي قدسيزدايي است و همچنين تعبيري است از نيهيليسم. وقتي پديدهها از ارزشهاي مترتب بر آنها طي يك آيين قدسي، تهي شوند زيبايياي كه بيان آن مقصود هنرمند است از اوج به زير ميافتد و ديگر قدسي نمينمايد و شما ميتوانيد جزئيات آن را بيحجاب به بند كلمه، آوا و نقش درآوريد.
رهاورد ديگر اين طرز برخورد با جهان مركززداييست. در واقع صورت ظاهري شعر امروز به واسطه گريز از مركز نوعي رفتار قدسيزدايي است كه البته غلبه علم و فناوري نقش فراواني در مركززدايي در آثار هنري مدرن دارد. مركززدايي مرگ اسطوره است زيرا اسطوره جهان را شكل ميدهد و فرم ميبخشد، اما دنياي مدرن به بالا ايستادن ارزش اسطورهاي باور ندارد.
آنچه بهعنوان جزئينگري از بعضي مناظر، خواسته بسياري شاعران است موضوعي است كه ريشه در قدسيزدايي دارد و نيز تقليل كلان روايتها به روايت شاعر. شايد تقابل جزئي نگري و كليگويي در شعر امروز ناشي از قدسي زدايي و غيبت انسان از مظاهر قدسي باشد كه در غياب اساطير و آيينهاي الهي چارهاي ندارد جز پرداختن به اجزا، تجزيه امور و دل بستن به بيان تناقضات. بيآنكه انديشيده شود آيا ميتوان اين اجزا را به هم پيوست و آنگاه به ساختاري رسيد كه نشانه كل باشد؟
ما در اين گوشه جهان بسيار خوشبختيم كه ميتوانيم بهراحتي و به ياري انرژي عظيم زبان پارسي با متون و حكاياتي روبهرو شويم كه از پنجرهاي گشوده به پهناي همواره جهان به آنچه هميشگي است مينگرد و ميتواند بدون دست يازيدن به ميانجي، خود را به ناگاه چون رمز حقيقتي كه بايد كشف شود، بنماياند. هرچند و دريغا بايد گفت افزودنيها بر اين باطن خوشتراش حكايات، از تحرك آنها در چشم عموم كاسته و ديگر بار ميبايست به پيراستنشان برخيزيم تا با چهره شگفت و ناگاه حقيقت روبهرو شويم. براي مثال «حافظ» ميگويد:
«دوش ديدم كه ملائك در ميخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پيمانه زدند
ساكنان حرم قدس و عفاف ملكوت
با من راه نشين باده مستانه زدند»
يكي از عناصر مهم اين شعر مسئله زمان است كه ازل را به واسطه كلمه «دوش» نشانه رفته است. قيد زمان بهخودي خود كلان روايتي است كه همواره ذهن انسان ايراني را از عهد طرح زروان تاكنون مشغول داشته و در اين شعر همچون رمزي جوهري و بنيادين به نمايش درميآيد و تاكيد ميكنم به نمايش، كه نمايش آفرينش است و در اعلا درجه بيان هنري به بازآفريني هستي ميپردازد و ميدانيم زمان در اين نگاه زمان تاريخي و فسادپذير و جزئي نيست.
در بازگشت به گفتوگوي آغازين كتاب همچنين گفتني است كه كلان روايات تنها در حيطه آموزههاي رسمي اديان نيست كه پذيرفتني هستند بلكه اصولا به عرصه حكايات ازلي- ابدي و صور نوعي متعلقند و پذيرش آنها انسان را مجهز به ابزاري ميسازد كه جهان را بازسازي كند و اين از كاركردهاي اسطوره است و شعر به مثابه اسطوره ميتواند داراي چنين كاركردي باشد و به شكفتگي درون بينجامد.
حركت شعري «شكارسري» از كتاب «باز جمعهاي گذشت»(2) تا «از تمام روشناييها» (3) و پس از آن مجموعههاي ديگر تا «عصر پايان معجزات» بهصورتي واضح، پويا و پيوسته و رو به تكامل بيان شعري است. من بهعنوان يك خواننده كه بيش از 20 سال است شعرهاي «شكارسري» را ميخوانم خوشحالم كه او به اين نقطه رسيده است؛ نقطهاي كه ميتوان به واسطه آن چنين بحثهايي را طرح كرد كه سابقه آن تا جايي كه ميدانم چندان نيست و اصولا مباحثاتي تازه در حوزه شعر پارسي هستند.
امروز به بركت مدرنيسم ميتوانيم قرائتهاي گوناگوني از متون را شاهد باشيم. حال شاعري كه ميخواهد به تجربه رفتار مدرن به كلمات دستيازد آيا ميتواند به موازات برخورد مدرن با روايات و قصص همچنان قداست متن را حفظ كند؟ مسلم بدانيم كه نه ! اما اينگونه برخورد با متون و حكايات ديني جز از آسمان به زمين كشاندن و لباس تعلق پوشاندن بر پيكرهاي جاودان و مطلق، رهاوردي ديگر هم دارد كه همانا تاكيد بر مستوري بيش از پيش بشر امروز است از حقيقت. اين رهاورد بر فاصله دهشتناك ميان بشر امروز بهعنوان ضابط دنياي مدرن و اسطوره بهعنوان رابط بين انسان و حقيقت اشارت دارد و شعر «شكارسري» از اين منظر اشارتي است تلخ و محتوم به سرنوشت بشر امروز:
«چند بار
چقدر
سقوط؟
هر بار
قدري از تو
كم ميشود
ديگر نميشناسمت
اين تويي كه حتي برگ چنار را
كنار گذاشتهاي؟»
بنابراين «شكارسري» راست گفته كه طنز اين شعرها صرفا لذتگرا و لذت بخش نيست زيرا درصورتي كه با اراده باور به بنيانهاي اصيل ديني به ديدار اينگونه شعرها برويم تلخي پوشيدگي انسان و فاصله بعيد او از سرچشمههاي هستيبخش، بيش از پيش ما را ميرنجاند.
اما آيا بايد در همين نقطه بازايستاد. آيا نيرو و انرژي پنهان شده در باطن اين شعرها آنقدر هست كه خواننده را به متون مرجع بازگرداند تا با بازخواني متون بتواند رنگي از آن بينهايت اثيري نيلگون كه در افق ميرقصد بر تاريكي غار تنهايي انسان بتاباند؟ در اين ايستگاه ميمانم و پاسخي ندارم.
اين حكم قطعي علمي را بخوانيد و با بشارت كتابهاي آسماني مقايسه كنيد:
«- شنوندگان عزيز !
هوا تا غروب قرنها بعد صاف و آفتابي خواهد بود.»
نگاهي كه «شكارسري» در اين شعر به توفان نوح(ع) دارد و نيز شعرهاي ديگر به ديگر رويدادهاي تصريح شده در متون مقدس نظير هبوط انسان، ذبح اسماعيل(ع) و.... در فضايي مدرن و امروزي قابل دفاع است و به روشني بر انتزاع از فضاي اسطورهاي و قدسي تاكيد دارد. اين انتزاع و شايد هم استخراج در واقع حكم مرگ كلان روايت را در چارچوبي نمادين و البته مدرن صادر ميكند كه به هيچ روي گمان نميرود خواسته شاعر باشد؛ يعني آن طنز منتج از تناقض فضاي قدسي مدرن تا آنجا به سود فضاي مدرن ميتازد كه خواننده را ناخودآگاه به اين نقطه ميرساند كه نكند اين حكايتي كه بارها شنيده و بر حقانيت آن، چه بسياران كه گواهند، طنزي بيش نبوده است. براي نمونه اين سروده:
«پيراهن معطر را
در اعماق پستو
پنهان ميكند
و بغض را
در اعماق گلو،
راه ميافتد
از بهترين چشم پزشك شهر برايش وقت گرفتهاند...»
اين روايت مدرن از حكايت يعقوب(ع) و يوسف(ع)، 2پيامبر بزرگ الهي واجد طنز ادعايي هست اما آيا نبايد پرسيد در نسبت با اصل حكايت، قاعده همافزايي را در برميگيرد يا نه؟ به زبان ديگر آيا باورمندي به بن حكايت بهموازات تلخند ناشي از طنز اين روايت مدرن حركت ميكند يا نه؟ و اگر تناقضي هم هست سرانجام به نفع كدام كنار خواهد رفت؟ (هرچند اين سؤال با ذات پستمدرنيسم همراهي ندارد و قرار نيست روايتهاي ديگر به نفع يك روايت واحد كنار برود.
اين را ميدانم ولي باورمندي به اصل چه ميشود؟) گمان ميرود كه پاسخ به اين سؤال اصولا بتواند به چرايي ضرورت پرداختن به اينگونه روايات پستمدرن بپردازد كه بدانيم شاعر به كدام سو ميرود و ما كه مخاطبيم مخاطب كه و چهايم؟ آيا ما همانگونه كه هنگام قرائت متون اصيل، مخاطب ذات شگفت و هولناك حقيقتيم، همانسان هم در رويارويي با اين روايات بهديدار حقيقت ميرويم؟
در اين ايستگاه پربدك نيست كه بر فاصلهگذاري آگاهانه شاعر ميان روايت و حكايت از نظر مراتب برخورد شاعر با امر قدسي نگاهي ديگر بيفكنيم.
مواجهه با امر قدسي كه در گفتوگوي شاعر به پيروي از متون علماي پستمدرن از آن به كلان روايت تعبير شده در زمينه آثار هنري مراتب متفاوتي را شامل ميشود. البته بايد گفت امر قدسي در دنياي سنتي ميتواند رويش يك گياه كوچك باشد يا جريان جويي بر ميان دشتي يا حتي سقوط سنگريزهاي بر دامنه كوه.
اين مواجهه در بالاترين مرتبه، محادثه يا مكاشفه است و در مرحله پايينتر، محاكات. در اين ميان و پس از ثبت حكايات از زبان اهل محادثه و مكاشفه، ديگران به واسطه مواجهه با حكايات به روايت خويش ميپردازند. چنين است كه گونهگوني روايات در كنار حكايت نخستين هستي مييابد. هم از اين روست كه از زبان اهل مكاشفه كمتر روايات متفاوت ميشنويم و گونهگوني روايت يعني غيبت كشف. روايت «شكارسري» بنابراين به معجزاتي اشاره ميكند كه در غياب كشف واقعا وجود ندارند و پايان معجزات همين است زيرا روايتي است كه در پوشيدگي از امر قدسي پرداخته آمده است.
ديگر از شناسههاي اين مجموعه نسبيگرايي زماني است كه البته مطابق شناسه نسبيگرايي پستمدرنيسم دور از ذهن نيست. مثلا اين شعر تكان دهنده:
«چكش قاضي نورنبرگ يعني:
«آن تبر دليل محكمي نيست
بت بزرگ بيگناه است...»
و مظنوني جز تو كو؟
اين هم آشويتس
و آتشي كه هيچ توصيهاي نميپذيرد...»
اين خرده روايت غيرخطي در ضمن تلقي مدرن از حكايتي ديني، نسبيگرايي زماني را هم در بر دارد كه بسيار قاطع و هولناك است.
يا شعر شماره 10 اين مجموعه كه بهخوبي فضاي فيلمهاي Sci-Fid را تداعي ميكند:
«نه چشمه را مييابيم
نه حتي راه نجات از اين صحرا را
بيسيمها لال شدهاند
و جيپها خسته
به نزديكترين سراب
همانقدر
نميرسيم
كه به تو
و هليكوپترهاي نجات
قرنها بعد
سرانجام
در نقش تو ظاهر ميشوند.»
و ميدانيم ژانر Sci-Fi يكي از بسترهاي مناسب بيان پستمدرن در عرصه سينماست. دقت شود كه در اين شعر برتري يافتن چشمه به نجات از صحرا تنها درصورت پذيرش برتري كلان روايت مرجع قابل توجيه است.
در شماري از اشعار اين دفتر، طنزِ اتفاق افتاده با اينكه ناشي از تناقض خرده روايت و كلان روايت است با اين حال پذيرش آن از سوي مخاطب باورمند به كلان روايت به سختي اتفاق ميافتد؛ براي مثال سرودههاي شماره 6 ،7 و 8 و بهويژه 16. ضمن اينكه اين سؤال مطرح ميشود كه آيا شاعر توانسته تعادلي ميان روايات ديني عام و روايات خاص اسلامي بر قرار كند؟ كه جواب اين سؤال با توجه به شعر هجدهم منفي است.
پيام مستقيم و روايت خطي و سوگمندانه اين شعر آن را از هر نظر نامتناسب با ساير قطعات كتاب جلوه ميدهد:
«عبدالباسط دچار افسردگي شد
آنقدر كه تنها بر رف نشست
عبدالباسط آسم گرفت
آنقدر كه خاك خورد
عبدالباسط سكته كرده
دارد
ميميرد
و ما شماره آورژانس را به ياد نميآوريم...»البته در بهكاربردن كلمة «پيام» بايد ملاحظه و دقت كرد زيرا «بارت» يكي از بزرگان پستمدرنيسم اسطوره را در نهايت يك پيام ميداند.
حالا با اين اوصاف شما ميپنداريد كه انسان دلخوش به خرده روايتهاي شخصي و تك افتاده در آستانه جهان چگونه به همذات پنداري با خرده روايات «شكارسري» ميرسد؟
در پايان بد نيست مختصري هم به ترجمه اشعار بپردازيم. هرچند من خود را در اين عرصه صاحب صلاحيت نميدانم اما چنين ميپندارم كه ترجمه خطي و تاحدي وفادارانه اثر فاقد تصرفات شاعرانه باشد. همچنين در ترجمه انگليسي شعر شماره 8 سطري در پايان شعر هست كه در متن پارسي نيست:
(And the hungry wolves go to paradise)
كه بهنظر ميرسد شاعر يا بررسيكنندگان آن را از اصل پارسي شعر حذف كردهاند و البته اين حذف به قوت اثرسروده، افزوده است.
در يكي از قسمتهاي انيميشن «پلنگ صورتي»، اركستري در حال نواختن سمفوني پنجم بتهوون است. پلنگ صورتي وارد ميشود و در ميانه كنسرت به اجراي تم معروف خود ميپردازد و بدينسان عظمت اين سمفوني كه به گمان منتقدين موسيقي، موسيقي سرنوشت است، ترك بر ميدارد. شايد تم پلنگ صورتي خرده روايت انسان امروز است از سمفنوني پنجم.
انتخاب شنونده چيست؟ سمفوني پنجم يا تم پلنگ صورتي؟ كسي ميداند؟
(1) عصر پايان معجزات / حميدرضا شكارسري/هنر رسانه ارديبهشت/1387
(2) باز جمعهاي گذشت / حميدرضا شكارسري / حوزه هنري / 1375
(3) از تمام روشنا ييها / حميدرضا شكارسري / انجمن شاعران ايران / 1382
سه شنبه 12 آذر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: همشهری]
[مشاهده در: www.hamshahrionline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 68]
-
گوناگون
پربازدیدترینها