واضح آرشیو وب فارسی:خراسان: معلوليت پايان راه نيست
حيدرزاده صداي گريه نوزاد در فضاي اتاق مي پيچد و زن و مرد جوان غافل از بازي سرنوشت، به يكديگر لبخند مي زنند و طعم خوشبختي را مزه مزه مي كنند.قلب پدر مسرور از تولد اولين فرزند به شدت مي تپد و اشك شوق در چشمان مادر مي درخشد و مسئوليت بزرگ كردن طفل، آن دو را به تكاپوي بيشتر وا مي دارد ...
اما امروز كه 27 سال از آن زمان مي گذرد كمر پدر و مادر به خاطر همان كودك خميده شده است.
آه هاي سينه سوز آن دو هر شب سقف اتاق را مي شكافد و صداي زيبا و زندگي بخش گريه نوزاد اكنون به صداي ضجه هاي يك دختر معلول تبديل شده است! همان دختري كه مادر در روياهاي شيرين خود او را در لباس سفيد عروسي مي ديد و پدر او را عصاي دست خود مي پنداشت غافل از اين كه خودش بايد تا آخر عمر عصاي دست دخترش باشد!
سيما با تلاش و كمك مادر خود ديپلم گرفته اما ضعف شديد جسماني او مانع ادامه تحصيلش شده است. او در حالي كه چشمان بي رمق خود را به زمين دوخته است مي گويد: آن قدر در و ديوار خانه را ديده ام و روزها برايم تكراري شده است كه دچار افسردگي شده ام و مجبورم با خوردن قرص هاي آرام بخش ساعت ها بخوابم.
دل تنگي سيما بيشتر از اين است كه او هم مانند هم كلاسي هايش استعداد خوبي داشت اما به علت داشتن معلوليت جسمي حركتي شديد نتوانست به دانشگاه برود.
ديگر هيچ چيزي او را خوشحال نمي كند. اگر چه مادر مهربان و صبورش به تمام درد دل هاي او گوش مي دهد و هنوز دوستان قديمي اش به او سر مي زنند اما سيما از اين كه مي بيند با ديگران متفاوت است، رنج مي برد. دستانش آن قدر نحيف است كه نمي تواند قلمي بردارد و نگفته هاي دلش را روي كاغذ بنويسد و پاهايش آن قدر ضعيف است كه به تنهايي قادر به جا به جا شدن نيست!
هنگامي هم كه به كمك خواهرش به وسيله ويلچر در شهر گردشي مي كند، ناهمواري پياده روها و عبور از عرض خيابان هاي پر ترافيك او را آزار مي دهد. حتي تفرج گاه ها و پارك ها هم او را ناديده گرفته اند و گويا تمام شهر حق او را پايمال كرده اند.
تنها مونس سيما كتاب است كه با خواندن آن ساعتي از دنياي پر درد خود دور و وارد دنياي زيبا مي شود. او به مشاوره نياز دارد اما به گفته مادرش پله هاي مطب پزشك روان شناس هم مانع رسيدن او به هدف و حل مشكلاتش مي شود. گويا همه چيز دست به دست هم داده اند تا سيما هم چنان در تك اتاق كوچك خود زنداني شود!قلب چنين افرادي بسيار شكننده تر از ديگران است اما به راستي در زندگي پر فراز و نشيب و در جامعه رنگارنگ امروزي چه سهمي براي سيما و امثال او در نظر گرفته شده است؟
علي يك بيمار ضايعه نخاعي است كه 2 سال قبل در اثر تصادف دچار معلوليت شده است. او 18 سال دارد و مادرش از او پرستاري مي كند.
درآمد كم پدر پير خانواده موجب شده تا به سختي زندگي را بگذرانند و مستمري ناچيز بهزيستي نيز دردي از آن ها را دوا نمي كند!
مادر علي با آن كه مي خواهد براي كمك به خانواده خود در خارج از خانه كار كند اما به دليل نگهداري پسر خود از اين كار منصرف شده است.
نور از پنجره چوبي كوچكي بر روي صورت زرد علي افتاده است و او بدون حركت و با صداي آهسته مي گويد: آرزو دارم يك بار ديگر بر روي پاهايم بايستم و با بچه هاي محل فوتبال بازي كنم.
پدر علي خسته از كار روزانه لب ايوان نشسته است و به برگ هايي كه با وزش باد پاييزي از درختان جدا مي شوند نگاه مي كند اما او هنوز مانند برگ سبزي است كه تنها عامل استقامت خود را در برابر اين ناملايمتي روزگار، اتكا بر خداوند و راضي بودن به رضاي او مي داند. گرچه اكنون وقت استراحت كردن پيرمرد بود اما به اعتقاد او حادثه هميشه در كمين است و هر لحظه ممكن است فرد را مجبور به جنب و جوش كند!
علي بسيار ساكت و كم حرف است و هر شب با صداي زمزمه ها و دعاهاي مادرش به خواب مي رود. او هر شب خواب شفا يافتن خود را مي بيند و به آن بسيار معتقد است. هنگامي كه اتاق علي را ترك مي كنم او به سقف اتاق خيره شده است و پلك نمي زند. شايد باز هم در روياهاي گذشته خود فرو رفته است!
محمدي هم روشن دل فعالي است كه در يكي از اداره هاي شهر كار مي كند. او سرشار از انرژي و نيروي مثبت است به طوري كه در محل كار سنگ صبور و رازدار همكاران خود محسوب مي شود. هنگامي كه با او صحبت مي كنم از اعتماد به نفس و پشتكارش شرمنده مي شوم. با اين كه او با مشكلات زيادي رو به روست اما مي خواهد ادامه تحصيل دهد تا ارتقاي شغلي يابد.او مي گويد: متأسفانه اغلب دانش آموزان با وجود داشتن جسم و ذهن سالم از اين نعمت خدادادي به خوبي بهره مند نمي شوند در حالي كه آن ها بايد هر لحظه براي سلامتي خود شكر گزار باشند.او به فردايي روشن مي انديشد كه در آن گل هاي سرخ شقايق خواهند روييد، م و ش دو خواهر معلول ديگري از معلولان استان هستند كه به علت بيكاري، خود را با كشيدن نقاشي و خطاطي سرگرم كرده اند.
معلوليت ش نسبت به خواهرش كمتر است و مدرك فوق ديپلم علوم تجربي دارد. او از ترحم و نوع نگاه ديگران شكايت مي كند. او از 3 سال گذشته جوياي كار بوده اما هنوز موفق به يافتن شغلي مناسب و متناسب با معلوليت خود نشده است. او برگزاري كلاس هاي متعدد براي معلولان و آشنايي آن ها با مشكلات يكديگر و بحث هاي روان شناسي و كمك به اشتغال معلولان را از مهم ترين نيازهاي هر معلول مي داند و اين كه اشتغال يك معلول، دريچه اميد را بر روي او مي گشايد و مانع افسردگي و بروز كشمكش هاي خانوادگي مي شود.م هم در حالي كه قلم موي رنگ را با دستان لرزان و ضعيف خود بر روي بوم نقاشي مي گذارد مي گويد: ايجاد اعتماد به نفس در معلولان و حمايت آن ها موجب استقلال و كاهش دغدغه براي آينده آن ها مي شود اما اين مسائل از سوي خانواده ها كمتر رعايت مي شود و فرد معلول هميشه احساس سربار بودن دارد در حالي كه خانواده و جامعه بايد با فراهم كردن شرايط زمينه هاي فعاليت معلولان را ايجاد كنند.
تمام نقاشي هاي م گل هاي زيبا و مناظر طبيعت است و او كمتر به نقاشي طبيعت بي جان پرداخته است و همين موضوع احساس لطيف او را مي رساند كه با وجود داشتن معلوليت استقامت بالايي دارد و به آينده خود اميدوار است.
جوان معلول ديگري كه در يكي از اداره هاي بجنورد مشغول فعاليت است دل پر دردي از برخي شهروندان دارد. او عصايش را زير بغل جا به جا مي كند نفس عميقي مي كشد و در حالي كه اشك در چشمانش حلقه زده مي گويد: بعضي از افراد و حتي برخي از همكاران به علت معلوليت من تصور مي كنند نمي توانم مسئوليت ها و وظايف خود را به خوبي انجام دهم و با اين كه بارها به آن ها اين موضوع را ثابت كرده ام اما هنوز هم مشكلاتي در اين رابطه برايم وجود دارد.احمد سعي مي كند بر اعصاب خود مسلط باشد اما با صداي لرزان باز هم همان حرف ها را تكرار مي كند. او دل پر دردي دارد و گويي مدت هاست منتظر چنين فرصتي بوده است!گاهي اوقات آن قدر معلوليت و مشكلات محيط كار به احمد فشار مي آورد كه او دوست دارد پرواز كند. پرواز به سوي آسمان آبي و سبك شدن مانند ذرات هوا! او دلش مي خواهد آن قدر سبك شود كه سنگيني پاهاي خود را كه عمري است تحمل كرده فراموش كند. او دوست دارد هنگام كار كردن پرواز كند تا چيزي مانع فعاليت او نشود تا ديگر اما و اگرهايي وجود نداشته باشد.
تمام كساني را كه در اين گزارش به آن ها اشاره كوچكي شد، سرپناهي امن، خانواده اي حامي و مكاني گرم براي زندگي داشتند اما معلولي كه در معصوم زاده بر سر مزار تكدي گري مي كند تمام ذهن من را مشغول كرده است.
صداي ناله ها و التماس هاي آهنگين او و چهره غم زده و تكيده اش از يك سو و معلوليت شديد جسمي اش از سوي ديگر من را به سويش مي خواند. جثه بسيار كوچك و خميده اي دارد به طوري كه در نگاه اول مانند پسر بچه اي مي ماند اما هنگامي كه سر صحبت را با او باز مي كنم متوجه سن بالايش مي شوم. معلوليت، فقر، تكدي گري و ديگر هيچ!
سه شنبه 12 آذر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خراسان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 92]