واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: کیهان: اين يادداشت را مي توان از شهريور 1323 و از تهران شروع كرد. يا از همين روزها و از پاريس در استوديوي راديو فرانسه. يا به واشنگتن رفت و از دفتر كار وزير خارجه آغاز كرد كه چهارشنبه گذشته مصاحبه گر شبكه دولتي انگليس (بي بي سي پرشين) را به حضور پذيرفت تا شايد از روزن «ديپلماسي مجازي» گرهي را بگشايد كه از معبر ديپلماسي واقعي دولت آمريكا گشوده نشده است. و نيز مي توان يادداشت حاضر را از آخرالزمان شروع كرد؛ يك روز مانده به پايان تاريخ بشر...
1- به شهريور 1323 برگرديم. ايران همچنان در اشغال متفقين است. ارتش بلشويك در شمال ايران خيمه زده است همچنان كه اشغالگران آمريكايي و انگليسي از جنوب وارد شده اند. اما بازار روشنفكري خلقي و «توده بازي» داغ است. آنها كه خيلي روشنفكرند و سر پرشوري دارند، به حزب توده پيوسته اند. «آل احمد» جوان هم يكي از آنهاست. نماينده اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي- كافتارادزه- به تهران آمده است. براي رهايي خلق ايران؟ خير. آمده تا همان گونه كه نفت جنوب در تيول انگليسي هاست، امتياز نفت شمال را پشت قباله شوروي كند. حزب توده تظاهرات راه انداخته است... باقي داستان را «جلال» از جواني خويش روايت مي كند. «روزگاري بود و حزب توده اي و حرف و سخني داشت و انقلابي مي نمود و ضداستعمار حرف مي زد و مدافع كارگران و دهقانان بود و دعواهايي ديگر و چه شوري انگيخته بود و ما جوان بوديم و عضو آن حزب بوديم و نمي دانستيم سر نخ دست كيست و جوانيمان را مي فرسوديم و تجربه مي اندوختيم. براي خود من اما روزي شروع شد كه مأمور انتظامات يكي از تظاهرات حزبي بودم كه به نفع مأموريت كافتارادزه براي گرفتن نفت شمال راه انداخته بوديم. از در حزب (خيابان فردوسي) تا چهارراه مخبرالدوله با بازوبند انتظامات چه فخرها كه به خلق نفروختم، اما اول شاه آباد چشمم افتاد به كاميون هاي روسي پر از سرباز كه ناظر و حامي تظاهر ما كنار خيابان صف كشيده بودند كه يك مرتبه جا خوردم و چنان خجالت كشيدم كه تپيدم توي كوچه سيدهاشم و بازوبند را سوت كردم...». (در خدمت و خيانت روشنفكران، جلد2، صفحه 175)
براي آل احمد شكستن قالب روشنفكري و آزادي از اسارت انديشه، از همين جا آغاز شد. او در همان كتاب «خدمت و خيانت» پرسشي ماندگار را پيش كشيد و نوشت «مولوي در بحبوحه حمله مغول، فرهنگ ملت را حفظ كرد. آيا روشنفكر امروز جرئت و لياقت اين را دارد كه بنشيند و در مقابل هجوم غرب كه قدم اول غارتش، بي ارزش ساختن همه ملاك هاي ارزش سنتي است، چيزي را حفظ كند يا چيزي به جاي آن بگذارد؟».
جلال اهل قلم! چه توقعي داري؟ جرئت سينه سپر كردن در برابر هجوم غرب، ارزاني همان ها كه تو گفتي. تو بپرس آن قدر جرئت و حرّيت دارند كه قفس بردگي و بندگي و مرعوب و مسحورشدگي- بگو غرب «زدگي»- را بشكنند و آقا و نوكر خودشان باشند؟! زندان شكوهمند و پرتبرج ليبراليسم مسلط شكسته است و گروه گروه صاحب نظر و روشنفكر تراز مدرنيته، به چون و چرا و ترديد و تشكيك درباره اصالت و كفايت ليبراليسم پرداخته اند اما از غربگرايان وطني كه زماني قبله برخي معاريفشان، شرق كمونيست بود، كسي جرئت نمي كند پاي از اين زندان فكر و روح بيرون بگذارد. تو بگو جلال! كجا رود كسي كه همه چيز خود را باخته و به اين قفس پناه آورده تا از اضطراب وي كم شود؟ فرو ريختن قفس براي او عين آشفتگي و استرس و هراس است. آنها به بردگي و بندگي در اين آستان عادت كرده اند، حالا چشم بگشايند و ببينند همه ساخته ها و بافته هاي ذهنشان فرو ريخته است؟! چه هول انگيز! جلال! درگذر از اين خواهش رنج آور... درگذر! شايد آنها در اين زندان به نقطه انجماد رسيده اند.
2- 27 اكتبر .2011 اينجا پاريس، استوديوي راديو فرانسه. اينجا پاريس و شانزليزه و برج ايفلش. اما نه مي خواهيم به پاريس محاصره شده در حومه اش برويم. حاشيه هاي پاريس هر روز عرصه را بر متن «جمهوري لائيك» تنگ تر مي كند، درست مثل لندن و دقيقاً مثل نيويورك و آن خيابان وال استريتش كه ديگر نام آن، شكوه بازار سرمايه داري را تداعي نمي كند. راديو فرانسه به نقل از يك گزارش پژوهشي مستند كه در فاصله 25 سال و به شكل تطبيقي تهيه شده، از يك جابه جايي بزرگ خبر مي دهد و از خلأيي كه بي سروصدا و با وجود عربده هاي گوش خراش اسلام هراسي به آرامي پر مي شود. «ساكنان حوزه پاريس، جاي خالي جمهوريت و نيازهاي روزمره خود را با اسلام پر مي كنند. اسلام در اطراف پاريس روبه گسترش است. اسلام پناهگاه طبقات فقيرنشين پاريس محسوب مي شود و در فاصله 25 سال، به مثابه مجموعه اي از ارزش هاي جايگزين، گسترش و عمق بيشتري يافته است... ارزش هاي حاكم بر فرانسه كه قاعدتاً بايد سازمان دهنده زندگي اجتماعي باشند، از دور خارج شده و اسلامي جاي آنها را گرفته كه سهل و ساده، خانوادگي و متكي به نيازهاي روزمره است، حركت هاي جمعي را جهت مي بخشد و اخلاق فردي و اجتماعي را تقويت مي كند يعني درست همان ساز و كارهايي كه ارزش هاي جمهوريت وعده داده بودند مستقر كنند و نكرده اند... علايم اين پديده متعددند. از رفت وآمد در مساجد تا روزه داري در ماه رمضان و اظهار تمايل به خوردن غذاهاي حلال، همه و همه به برپايي مرزهاي اخلاقي قابل اتكايي كمك مي كنند كه ممنوع را از مجاز و حرام را از حلال جدا مي سازند. اسلام در فقدان و خلأ ارزشهاي جمهوري فرانسه به صحنه آمده است».
آيا از همين طوايف داعيه دار روشنفكري كه طي چند دهه گذشته به پاريس و لندن و... رفته اند تا مثلا مبارزه كنند يا به نام مبارزه تعيّش كنند، كساني پيدا مي شوند كه غير از كوبيدن در سرويس هاي اطلاعاتي فرانسه و انگليس يا وزارت خارجه آنها، سري هم به خيابان و مردم (متن به حاشيه افتاده و شوريده بر سرمايه داري) بزنند؟ نمي گوييم هيچ آزاده اي در ميان آنها وجود ندارد. اما اگر در پايتخت هاي اروپايي و آمريكايي، كساني از اپوزيسيون ادعاي شرافت و حريت و آزادانديشي شان مي شود، دستي به قلم و كيبورد ببرند و از روي سرمشق آزادي جلال آل احمد، مشق كنند. يا نه، اگر خيلي مدعي اند، خود سرمشق شوند و بنويسند كه ايمان خلل ناپذير ما به ليبراليسم و كاپيتاليسم غرب، ترك هاي اساسي برداشته است. البته از طايفه ديگر كه قبله شان، شكمشان يا پايين تر است، توقعي نيست. آنها در جبريت و دترمينيسمي گرفتارند كه جز جناب ملك الموت نمي تواند نقطه پاياني بر آن بنهد. چنين بردگاني به مراتب ناخوش احوال تر از اربابان هستند.
3-خانم هيلاري دايان رودهام- يا همان كه بايد با نام همسر نه چندان وفادارش «كلينتون» معرفي شود- چهارشنبه گذشته از پنجره تلويزيون بي بي سي، هم از جانبداري دولت متبوعش نسبت به اپوزيسيون جمهوري اسلامي سخن گفت و هم اينكه؛ دو سال پيش از درون جنبش اعتراضي اين صدا شنيده شد كه «آمريكا بايد مواظب باشد طوري عمل نكند كه عامل و حامي اصلي جنبش جلوه كند، چون در آن صورت اعتبار جنبش و امنيت هواداران آن به خطر مي افتد». در واقع او و طرف حساب وي در اپوزيسيون، همراه بودند و توافق كامل داشتند اما هر دو معتقد بودند اين هم پوشاني و حمايت نبايد به چشم بيايد و ضد كاركردي عمل كند. با اين حال نه مصاحبه گر بي بي سي و نه هيچ يك از اعضاي اپوزيسيون مورد حمايت واشنگتن، جرئت نكردند بپرسند خانم وزير خارجه آمريكا! از خيابان هاي آمريكا و نيويورك چه خبر؟! شايد حيا به خرج دادند و نخواستند در امور آمريكا دخالت كنند. مرحبا به اين شرم و حيا! اما آيا انتظار زيادي است اگر توقع داشتيم كسي از زعماي همين ها، سينه خود را بالا بياورد و صداي خود را صاف كند و بگويد خانم دايان رودهام! حمايت تان ارزاني خودتان! شما كجا را آباد كرده ايد كه بخواهيد وطن ما را آباد كنيد؟! كسي چنين مي تواند بپرسد كه آلوده مراحم ملوكانه نشده باشد. به تعبير جناب مولوي؛
دوش چه خورده اي بتا، راست بگو نهان مكن
چون خمشان بي گنه، روي بر آسمان مكن
باده خاص خورده اي، نقل خلاص خورده اي
بوي شراب مي زند، خربزه در دهان مكن
حيف است اين را هم نگوييم و بگذريم كه اگر آمريكا نفس شفابخشي داشت، اول خود را از انواع گرفتاري هاي لاعلاج داخلي و خارجي شفا مي داد و بعد هم به داد حسني مبارك و بن علي و قذافي و ديگران مي رسيد كه نرسيد. زمامداران آمريكا اگر نسخه شفابخشي داشتند، 50 ميليون كارتن خواب و 48 ميليون محتاج يك وعده غذاي روزانه را تقديم بشريت نمي كردند.
4-دور از حقيقت حرف نمي زند آخرين زمامدار شوروي كمونيستي- ميخائيل گورباچف- كه مي گويد ديدن وخامت حال جبهه سرمايه داري و جنبش وال استريت در آمريكا، او را به ياد خاطرات و رويدادهاي پيش از فروپاشي شوروي انداخته است. 20 سال پيش شعبه كمونيستي ماترياليسم غرب در حالي آوار شد و فرو ريخت كه ظاهراً در اوج شكوه و قدرت قرار داشت و فقط ماشين نظامي آن در افغانستان به گل نشسته بود. حالا هم شعبه ليبرال- كاپيتاليستي ماترياليسم غرب، از درون درپيچ و تاب است. زمين زير پاي غرب غرّش مي كند و مي لرزد. از درون و بيرون مي لرزد. بي تعادلي رفتارهاي آمريكا و غرب نيز از همين بي ثباتي زمين زير پاي آنهاست. جبريت جباريت و استيلاي غرب شكاف برداشته است. تمام حيله ها و ترفندهاي آنها عليه جهان اسلام، عليه خود آنان كمانه كرده است. مكرهاي آنان عليه خود همان ها عمل مي كند مانند پيكر بيماري كه سرطاني شود و گلبول هاي محافظ آن تبديل به گلبول هاي دشمن و مهاجم شوند. بزرگان امپراتوري غرب در حالي كه هنوز ملك الموت را نديده اند، وضعيت قفل شدگي و تسليم و بي ارادگي پيش از قبض روح را تجربه مي كنند. بايد كه باور كنند فراتر از ماده، معنا و غيبي كه حقيقت حيات است وجود دارد.
5-اينجا كه بشر ايستاده است، به يك معنا آخرالزمان هم هست يا يكي دو قدم مانده تا صبح آن روز بزرگ كه آفتاب از پس قرن ها ابرگرفتگي رخ عيان مي كند. وعده حق اين است؛ اگر از عمر زمين حتي يك روز باقي مانده باشد خداوند آن روز را آن قدر وسعت مي دهد تا موعود الهي ظهور كند و زمين را پس از آن كه پر از ستم و ظلم شده، از عدل و داد پر كند. گويا ترديد داشتند كه مي پرسيدند مگر مي شود زمين انباشته از ستم و تحت سيطره جباران، دوباره رخسار عدالت را ببيند؟ و در پاسخ همين ترديدها بود كه صادق آل محمد(ع) فرمود: «اما واللّه ليدخلنّ عدله جوف بيوتهم كما يدخل الحرّ و البرد. به خدا سوگند عدالت خود را وارد درون خانه هاي آنان مي كند همان گونه كه گرما و سرما داخل مي شود» (جلد 25 بحارالانوار، صفحه 236). جهان ، بشارت بهار را در شدت زمستان استبداد سلاطين فاسد خاورميانه، يكي پس از ديگري ديد. و ديد كه زمزمه بهار به سراسر دنيا كشيده شده است.
بشر مختار بوده براي نوشتن داستان آزادي از هر كجا كه مي خواهد شروع كند اما مختار نيست اين قصه را هر كجا كه ميلش كشيد، به سر آورد. سرانجام اين ماجرا، يكي بيش نيست حتي اگر ابوجهل ها و ابوسفيان ها انكار كنند. آنها نيز روزي طنين «اذا جاء نصرالله و الفتح» را خواهد شنيد.
منكران را ياراي انكار بهار تا هميشه نيست.
محمد ايماني
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 121]