تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 9 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):كمال ادب و مروت در هفت چيز است: عقل، بردبارى، صبر، ملايمت، سكوت، خوش‏اخلاقى و مدا...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1835299634




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

زندگي؛ مشروط به تعليم و تربيت


واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: زندگي؛ مشروط به تعليم و تربيت


اشاره: گفتگو با دكتر علي شريعتمداري، استاد برجسته و نام‌آور فن تعليم و تربيت، بي‌هيچ وقفه‌اي و در كمال سرعت انجام گرفت؛ امري كه قاعدتاً انتظارش نمي‌رود و اين عدم انتظار دليل‌هايي فراوان وگسترده دارد. وقتي پرسش از زندگي كه امري عملا عيني و تجربي و تجربه‌مند است، از كساني كه نصف سن دكتر شريعتمداري را دارند، مستلزم اطلاع‌قبلي و يقين‌هاي چندباره و طرح سوال پيش از گفتگوو چه و چه است، روشن است كه دكتر شريعتمداري بايد به فرصتي بيش از همه فكر كند و طبق معمول بخواهد پس از مكتوب شدن بحثها ‌آن را ببيند؛ ولي او چنين نكرد: روزي كه تقاضاي گفتگو كردم، بي‌هيچ فاصله‌اي قبول كرد و مرا به حضور پذيرفت و آنگاه كه عقربه‌هاي ساعت روي 5/6 ايستاد به پياده روي اش پايان داد و گفتگو را آغاز كرد. او نخست سوالهايي را بر سوالات هميشگي‌ام افزود و آنگاه كه سخنانش در پاسخ پرسشها تمام شد و گفتم:‌آماده‌ام كه به روِيت شما برسانم، كلامي بيش نگفت: اصلا نيازي نيست. آنچه در پي مي‌آيد، گفتگويي است در ادامه گفتگوهاي زندگي، با اين توضيح كه خودم را براي ايجاد حتي كمترين تغيير در ديدگاههاي استاد محترم دكتر علي شريعتمداري مجاز نديده‌ام؛ استاد فرهيخته و پرتجربه‌اي كه اصرار داشت بگويد: من هنوز هم خودم را دانشجو مي‌دانم.‌

مي‌خواهم بحث را بااين سوال آغاز كنم كه: آرزوي شما در زندگي‌تان چه بود؟ آيا در جواني و كودكي و بعد از آن آرزويي خاص داشتيد؟

پاسخ دادن به اين پرسش مستلزم طرح مسائلي است كه مطرح مي‌كنم. آرزوي من در دوره‌هاي اشتغال به تحصيل اين بود كه روزي استاد بشوم. چون مطرح كرديد، اين نكته را هم براي شما بگويم كه: پدرم روحاني بود و مسجدي داشت كه نماز جماعت مي‌خواند، تفسير مي‌گفت و منبر مي‌رفت. قهراً من در خانواده‌اي روحاني بزرگ شدم. مادرم هم روحاني‌زاده بود و پدر مادرم از روحانيون معروف شيراز بود. هم‌چنين جد پدري‌ام نيز از روحانيان مهم شيراز و حتي شايد جزو مراجع بود كه به نام شيخ محمد و شيخ محمود شريعتمداري شيرازي معروف‌اند.‌به جهت اينكه در خانواده‌اي علمي پرورش يافته بودم، در دوره‌اي فقط به اين فكر مي‌كرديم كه تحصيلاتمان را به جايي برسانيم. از اين رو، به دانشسراي مقدماتي رفتم. در آن زمان زندگي خوب نبود. يادم هست كه در آن زمان به ما 8 تومان حقوق مي‌دادند و تعهد مي‌گرفتند كه معلم بشويم. من اين تعهد را دادم و در دانشسرا درس خواندم در شيراز معلم شدم و از سال 1321 به تدريس در دبستانها، ابتدا در اردكان فارس پرداختم كه در چند فرسخي شيراز بود و حالا اسم آن سپيدان است. بعد از آن، دو سال در آباده تدريس كردم. همين زمان بود كه به خود شيراز منتقل شدم و در دبستانهاي شيراز تدريس مي‌كردم و در عين حال عصرها به مدرسه آباباخان مي‌رفتم و درس عربي و منطق و صرف و نحو و... مي‌خواندم. در نتيجه با معارف اسلامي آشنا شدم. اين آشنايي سبب شد كه خيلي راحت و ساده امتحان ششم ادبي بدهم و در آن نفراول بشوم. به محض اينكه ديپلم ادبي گرفتم، خودم را به تهران منتقل كردم. در تهران نيز به آموزگاري ادامه دادم و وارد دانشكده حقوق شدم. وقتي در دانشكده حقوق ليسانس گرفتم، معلم دبيرستان شدم. بعد در رشته فلسفه و علوم تربيتي ادامه تحصيل دادم و وارد دانشكده ادبيات شدم و هر سه سال شاگرد اول شدم. در سال 1332 كه سال سوم فلسفه و علوم تربيتي را تمام كرده بودم، رئيس وقت دانشكده مرحوم دكتر علي‌اكبر سياسي، شاگرد اولها را به چاي دعوت كرد. وقتي رفتيم، يكي از شاگرد اولها، مرحوم دكتر فلاطوري بود كه آن زمان معمم بود و در رشته معقول درس خوانده بود او در سطح ليسانس شاگرد اول شده بود. مرحوم فلاطوري، رو به دكتر سياسي كرد و گفت: كاري بكنيد كه به ما ارز دولتي بدهند. دكتر سياسي وقتي ديد يك شيخ از ارز دولتي صحبت مي‌كند، گفت: شما كجا مي‌خواهيد برويد؟ او گفت: من آلماني مي‌دانم و مي‌خواهم به آلمان بروم.

مرحوم فلاطوري زبان آلماني را از كجا ياد گرفته بود؟

مرحوم دكتر فلاطوري در مدرسه هنرستان آلماني درس ‌خوانده بود و در آنجا معلم‌هاي آلماني بودند و او آنقدر با استعداد بود كه زبان آلماني را از چند معلم ياد گرفته بود. اين سوال دكتر فلاطوري از دكتر سياسي و اين بحث آنها باعث شد ما هم بگوييم: چرا شاگرد اولها را به خارج نمي‌فرستيد؟ اين مسئله همزمان بود با بازگشت شاه به ايران به كمك آمريكاييها كه مي‌خواست تظاهر به كار كند. شاگرد اول رشته كشاورزي پيشنهاد كرد كه شاگرد اولهابه خارج بروند. دكتر سياسي قبول كرد و گفت: پيشنهاد خوبي است، يك نفر را هم به خرج خود من بفرستيد ولي هيچ وقت اين كار را نكرد و سه سال طول كشيد تا بودجه اعزام ما فراهم شد و من در سال 1335 توانستم به آمريكا بروم و توانستم در سه سال دوره فوق‌ليسانس و دكتري را تمام كنم.

آيا مي‌توانيد از استادهاي برجسته آن دوره از كسي نام ببريد؟

بله. يكي از استادهاي برجسته ما دكتر فيليپ اسميت بود كه بسيار استاد برجسته‌اي بود. ما در طول يك سال و نيمي كه با هم كار كرديم، مسائل زيادي را از او آموختيم. او كتابي فوق‌العاده ارزشمند نوشته است كه من به فارسي ترجمه كرده‌ام، و اسمش است و به چندين زبان مهم ترجمه شده است. دكتر اسميت استاد راهنماي من بود. چون بحث را با مسائل شخصي آغاز كرديد و از مسائل زندگي من پرسيديد، اجازه بدهيد اين را هم در اينجا بگويم كه: من زماني كه درسم در آمريكا تمام شد، فكر مي‌كردم اگر به ايران برگردم، ممكن است مرا به دانشگاه راه ندهند و نتوانم به تدريس بپردازم كه آرزويم بود!

چرا اين گونه فكر مي‌كرديد؟

چون سابقه سياسي داشتم و به زندان رفته بودم. اين سابقه سياسي هم مربوط به اين بود كه بعد از كودتاي 28 مرداد، ما يك نهضت مقاومت ملي تشكيل داديم كه احزابي مثل حزب ايران، حزب نيروي سوم و حزب مردم ايران در آن مشاركت كردند و من عضو آن بودم و روحانيوني مثل آقاي آقا سيدرضا زنجاني و شخصي به نام آقاي رادنيا، چند نفري جمع شديم و شوراي اصلي نهضت مقاومت ملي را تشكيل داديم و اعتصاباتي را در دوره نخست‌وزيري زاهدي به راه انداختيم كه سبب گيجي او شد او نمي‌دانست اين اعتصابها از كجا ناشي مي‌شود! در كوران اعتصابهاي ممتد، نمي‌دانم چطور شد چه كسي گزارش از كار تشكيلات داده بود كه يك روز وقتي از جلسه بيرون آمديم، در خيابان فرهنگ در سر كوچه منزل آيت‌الله زنجاني ما را گرفتند و به كلانتري بردند. وقتي به كلانتري رفتيم، ديديم نماينده حزب ايران را هم كه قبل از ما خارج شده بود، دستگير كرده‌اند. از جيب نماينده حزب ايران كاغذي در آورده بودند كه در آن نوشته شده بود: شريعتمداري به اتفاق نماينده حزب ايران راي داد كه فلان شود. افسري كه اين كاغذ را ديد، حس كرد كه تشكيلاتي بايد در كار باشد. از جيب من هم كاغذي در آمد كه خيلي خدا به ما رحم كرد. رئيس ذخاير ارتش به ما پيغام داده بود كه: هر اندازه اسلحه بخواهيد، ما در اختيار شما مي‌گذاريم. من روي كاغذ نوشته بودم ذخيره و خودم از اين كلمه مي‌فهميدم كه موضوع چيست ولي بالاي همين كلمه، جمله‌اي بود كه محكوم كننده بود و آن اين كه: سرهنگ سخائي نامي كه رئيس شهرباني كرمان بود، توسط عمال شاه بعد از كودتاي 28 مرداد از طبقه سوم به پايين خيابان پرتاب شده و شهيد شد. خانواده سرهنگ سخايي به ما مراجعه كردند كه ما در مضيقه هستيم. من در آن كاغذ نوشته بودم به خانواده سرگرد سخايي كمك شود. افسر وقتي اين را ديد، فهميد حتماً تشكيلاتي داريم، چون سرهنگ سخايي مخالف دستگاه بود و عمال شاه او را از بين برده بودند. اين را كه ديدند، ما را زير شكنجه بردند و از ساعت 6 تا ساعت 11 شب شكنجه دادند و نماينده حزب ايران اعتراف كرد و به ما گفتند كه: همه چيز روشن شده است و حالا بايد بگوييد رفيق‌هاي شما چه كساني هستند و من دو ماه زنداني شدم. از اين جهت بود كه مي‌ترسيدم و نگران بودم كه اگر به ايران برگردم، شايد همين سابقه زندان مانع از راه پيدا كردنم به دانشگاه بشود.

آيا اقدامي نكرديد؟

بر اثر همين مسئله، به همكلاسهاي آمريكايي‌ام گفتم، من اگر بخواهم در آمريكا بمانم،‌آيا استادها براي تدريس توصيه مرا مي‌كنند؟آنها به من گفتند: استادها خيلي از تو راضي‌اند و تعريفت را زياد مي‌كنند. براين اساس من به همين دكتر اسميت گفتم: من اگر بخواهم در آمريكا بمانم، شما توصيه‌ام را به دانشگاهها مي‌كنيد؟ ايشان قبول كرد و مرا به 12 دانشگاه آمريكا معرفي كرد و سفارش نمود كه اين نامه را در كتاب آورده‌ام. نام او به اين تعداد دانشگاه به اين صورت بود كه: فلاني صلاحيت تدريس در دوره ليسانس و بعد از ليسانس را دارد. وقتي داشتم به ايران برمي‌گشتم، از دكتر اسميت خواستم اين نامه را به سرپرست محصلا‌ن ايراني آمريكا نيز بنويسد كه آن زمان آن سمت در اختيار دكتر اسفندياري پسرخاله شاه بود تا بداند كه من مي‌توانم در آمريكا بمانم و درس بدهم اما مي‌خواهم به مملكت خودم برگردم تا به كشور خودم خدمت كنم. او اين مطلب را نوشت، در زير نامه‌اش هم نوشت كه: هوش فلاني، او را براي رهبري تربيتي در هرجاي دنيا كه بخواهد كار كند، صالح مي‌سازد. براين اساس من به ايران آمدم.‌

بعد از آنكه وارد ايران شديد، به كدام دانشگاه رفتيد؟

در آن زمان دانشگاه شيراز دانشكده علوم را براي تربيت دبير علوم تاسيس كرده بود. بنابراين به رشته تعليم و تربيت كه رشته من بود، احتياج داشت من از سال 1339 وارد دانشگاه شيراز شدم و تا سال 1340 در دانشگاه شيراز بودم ولي عهد شيراز زياد به درازا نينجاميد. اين هم داستاني دارد كه بد نيست شما بدانيد. چند نفر از دانشجويان به نزد من آمدند و گفتند: براي همدردي با مردم الجزيره، مي‌خواهيم يك ميتينگ ترتيب بدهيم، شما هم سخنراني كنيد. من هم قبول كردم. آن روز صبح بچه‌ها داشتند كم‌كم جمع مي‌شدند. رئيس سازمان امنيت وقت ما را احضار كرد كه: امروز شاهنشاه مي‌خواهند بيايند گاز افتتاح كنند. شما مي‌خواهيد ميتينگ برگزار كنيد؟ گفتم: كار دانشجويان به اين سادگي كه شما خيال مي‌كنيد، نيست كه من بگويم برويد دنبال كارتان، آنها هم بروند. گفتم: كاري كه من مي‌توانم بكنم، اين است كه از دانشجوها بخواهم از دانشگاه خارج نشوند و ميتينگ را در وقت معين تمام كنند. قبول نكردند و ما هم بيرون آمديم و شاه هم آمد و وقتي عصر متوجه فعاليت دانشگاهيان شد، بسيار عصباني شد.او دو روز در شيراز بود. به محض اينكه به تهران رفت، ما را دستگير كردند. يك روز در زندان كريمخاني بوديم و ديديم: چه جاي خوبي است! عصر يك افسر آمد و ما را به پادگان برد و اين رفتن همان و چهار ماه در پادگان زنداني شدن همان!‌

بعد از چهار ماه كه از زندان پادگان بيرون آمدم، دكتر صورتگر --- كه رئيس دانشگاه شيراز و از استادان دانشگاه تهران بود--- به من گفت: شما بايد تعهد بدهيد كه از اين به بعد فعاليت سياسي نداشته باشيد. من گفتم: فعاليت سياسي غيرقانوني نيست و الان هم فعاليتي انجام نمي‌گيرد؛ ولي من تعهد نمي‌دهم. دكتر صورتگر حكمي داد، مبني براينكه: جناب‌عالي را بنا به عللي دراختيار كارگزيني مي‌گذاريم و از اين به بعد سمتي در دانشگاه شيراز نداريد!

در اين زمان،‌ در اصفهان دانشكده علوم تربيتي را تازه تاسيس كرده بودند. رئيس دانشكده اصفهان از طريق تعليمات عاليه متوجه شده بود كه من از شيراز خارج شده‌ام. او بدون اينكه با من تماس بگيرد، مرا به اصفهان منتقل كرد. وقتي به تهران رسيدم، حكم اصفهان را به من دادند. حكم را گرفتم و به طرف اصفهان حركت كردم. دانشجوها كه فهميده بودند، مي‌خواستند تظاهرات كنند كه من نهي كردم و گفتم: اجازه بدهيد من سر كلاس بروم و اگر شما اين كار را بكنيد، مرا به اين دانشگاه راه نمي‌دهند. آنها هم قبول كردند؛ ولي دستگاه متوجه ارتباط من با دانشجويان شد. همين ارتباط سبب شد كه من 15 سال تا زماني كه امام به ايران آمد، در دانشگاه اصفهان بمانم و كار كنم.

وقتي امام به ايران مي‌آمد، از من براي استقبال از امام دعوت شد و من در خدمت مرحوم بهشتي و مقام رهبري به فرودگاه رفتيم. وقتي مهندس بازرگان مأمور تشكيل دولت شد، من تماس نگرفتم و به اصفهان برگشتم ؛ ولي شوراي انقلاب از من دعوت كرد كه به تهران بيايم و در وزارتخانه علوم و فرهنگ و هنر را اداره كنم. من هم آمدم و بدين ترتيب به كابينه مرحوم مهندس بازرگان رفتم. بعد هم امام به قول آقاي دكتر قائمي زماني كه ستاد انقلاب فرهنگي را تشكيل مي‌دادند، يك نفر را خود امام تعيين كردند و گفتند: شريعتمداري هم باشد. بدين ترتيب خودم را به دانشگاه تربيت علوم منتقل كردم و ستاد انقلاب فرهنگي به شوراي عالي انقلاب فرهنگي تبديل شد و من همين الآن در آن شورا مشغول به كار هستم و هم‌اكنون در دانشگاه تربيت معلم تدريس مي‌كنم و افتخارم اين است كه يك دوره دكتري علوم تربيتي در دنيا به وجود آورديم كه در دنيا بي‌سابقه است. اين كه مي‌گويم در دنيا بي‌سابقه است، به اين جهت است كه داوطلبان ورود به اين دوره، علاوه بر فوق‌ليسانس، بايد زبان عربي و انگليسي هم بدانند تا بتوانند از منابع عربي و انگليسي استفاده كنند.

بعد از قبولي از ورودي نيز 15 واحددرس گذاشتيم. در انگلستان بعد از فوق‌ليسانس درس نمي‌خوانند و داده‌ها را به صورت پژوهش جمع مي‌كنند؛ اما در آمريكا 8 - 9واحد درس مي‌گذارند. من براي دانشجويان اين دوره 15درس گذاشتم و تا شش سال پيش دانشگاه تهران استاد اصول تعليم و تربيت نداشت.فعلا‌ً فارغ‌التحصيل‌هاي دوره‌هاي اين دانشكده در دانشگاه تهران و تربيت‌مدرس و تربيت علوم و برخي از دانشگاههاي شهرستانها درس مي‌دهند. اينكه مي‌گويم در دنيا بي‌سابقه بود، به خاطر زياد بودن واحدهاي درسي و دوره‌هايي است كه آنجا دانشجوها مي‌گذراندند.‌

احساس نمي‌كنيد از بحث آرزو دور شديم؟ سوال من اين بود: آيا آرزويي در جواني داشتيد؟

آرزوي من همواره كسب علم بيشتر بود. بعد كه الحمدلله در اين مسير افتاديم، خيلي اهل مطالعه بوديم ولي با همه اين آرزوها، خودم را دانشجويي بيشتر نمي‌دانم.

حالا با اجازه شما وارد اصل بحث مي شويم. به عنوان اولين سوال اين بحث بفرمائيد كه تعريف شما از مقوله زندگي چيست؟

زندگي با زنده بودن ارتباط دارد؛ بنابراين انسان زنده در هر مرحله از سن كه باشد و در هر مقام و موقعيتي باشد، زندگي متناسب با سن و متناسب با مقام و موقعيت با وضع فرد به شكلي خاص درمي‌آيد و همان شكل مي‌توان گفت مفهوم زندگي در ذهن آن فرد است يا ممكن است باشد.

اگر اين سخن را تعريف عام شما از زندگي بدانيم، مهمترين مسئله زندگي از نظر شما چيست؟

به نظر من مهمترين مسئله زندگي شناختن انسان، همدردي با همنوعان و خدمت به همنوعان و تلاش براي حل مشكلات همنوعان است. به نظر من اين مسائل عناصر اساسي زندگي هر فرد است.

براي زندگي چه هدفي مي‌توان در نظر گرفت؟

در وهله اول، شايد براي هر فردي، در هر مقام و در هر سطح از معلومات كه باشد، پيشرفت و تكامل هدف باشد. فرد، در هر سطحي كه باشد، در مجموع مي‌خواهد پيشرفت كند، جلو برود ،ترقي كند و رشد داشته باشد. بنابراين به نظر من، رشد و كمال و به اصطلاح پيشرفت و تحقق آرمانها مي‌تواند هدف زندگي محسوب شود.

در اين راستا اخلاق را براي زندگي چگونه ارزيابي كنيد؟

اول بايد بدانيم كه مراد ما از اخلاق چيست؟ اگر مراد ما از اخلاق روشن بشود، مسئله تاثير اخلاق در زندگي روشن خواهد شد. اين را زياد شنيده‌ايم كه پيامبر اسلام مي‌فرمايد: بعثت لاتمم مكارم الاخلاق: من مبعوث شده‌ام تا فضايل اخلاقي را تكميل كنم و رشد بدهم. بنابراين اخلاق با رفتار فرد، مخصوصاً در ارتباط با خود و ديگران مطرح مي‌شود. به عنوان مثال مي‌گويند: اين شخص انسان منظمي است و براي اعمال خودش در زندگي قائل به نظم و قاعده‌اي است چون اين نظم و قاعده را براي سلامت خودش مفيد مي‌داند و در عين حال، اخلاق جزئي از زندگي انسان نيز هست، چون انسان يك حيوان اجتماعي است و قهراً با ديگران به سر مي‌برد؛ هم در مقابل خودش مسئوليت دارد و هم در مقابل جمع مسئوليت دارد. در مقابل خودش مسئول است آنچه موجب رشد و پيشرفتش مي‌شود، انجام بدهد و آنچه مانع رشد و پيشرفتش مي‌شود، ترك كند. در مقابل جامعه نيز بايد ببيند كه در اجتماع چه نقشي برعهده دارد، ‌چون رسالتي دارد كه براساس آن بايد كارهايي را به نفع جمع انجام بدهد و عضوي مفيد در جامعه باشد. يعني شغل و حرفه‌اش بايد در زندگي براي جامعه مفيد باشد و در عين حال، بايد قصد خدمت به ديگران را هم داشته باشد. يكي از اركان اخلاق، داشتن قصد خدمت به ديگران است. يعني من در زندگي بايد بدانم كه در مقابل ديگران هم مسئوليت دارم و بايد در حق ديگران گذشت و اغماض به خرج بدهم و بايد خدمت ارائه بدهم.

بنابراين وقتي از اخلاق بحث مي‌كنيم، غايتش اين است كه بتوانيم بخشي از رفتار خودمان را در ارتباط با خودمان و در ارتباط با ديگران در يك مسير رشد قرار بدهيم. در اين راستا اشاره به مناسبات خانوادگي هم يك مسئله مهم است، چون تشكيل خانواده يك نياز طبيعي است و روي همين زمينه مرد و زن نيازهاي اجتماعي، اخلاقي، عاطفي و حتي معنوي و عقلاني خودشان را تامين مي‌كنند. بنابراين، خانواده در زندگي انسان يك واحد اساسي است و به اصطلاح: پايه تربيت افراد در خانواده گذاشته مي‌شود. هراندازه اعضاي خانواده با سوادتر و به مسائل تربيتي بيشتر آشنا باشند، در بالا بردن سطح تربيت در خانواده مي‌توانند موثر باشند و مي‌توانند فرزندانشان را خوب تربيت كنند و در مسير رشد و كمال قرار دهند. بنابراين اهميت خانواده در دوران تربيتي فرد، در مراكز آموزشي بايد روشن شود. يكي از چيزهايي كه متاسفانه در مملكت ما با اشكال روبروست، اين است كه ما در مدارس معلمان آشنا با تعليم و تربيت نداريم. شش سال از تحصيل، زماني است كه پايه شخصيت فرد گذاشته مي‌شود و زمينه رشد فرد فراهم مي‌شود. آيا مي‌توان اين دوره از زندگي را به دست هر شخصي سپرد؟ متاسفانه اين برهه از زندگي به دست كساني سپرده مي‌شود كه به اصول تعليم و تربيت آشنايي ندارند و روان‌شناسي تربيتي نمي‌دانند و نمي‌دانند كه افراد در دوره كودكي به چه چيزي نياز دارند و استعداد درك چه چيزهايي را دارند و در دوره نوجواني صاحب چه نيازهايي مي‌شوند و چه استعدادي پيدا مي‌كنند و در دوره بلوغ به چه مرحله‌اي از رشد مي‌رسند و چه اندازه مي‌توانند روي پاي خودشان بايستند و چه مقدار بايد به آنها كمك كرد تا نقش سازنده و فعال در زندگي داشته باشند.‌

چه چيزي در زندگي مي‌تواند انسان را راضي كند؟

در مورد خودم بايد بگويم: من در زندگي به دنبال مسائل شخصي - نه هر مساله‌اي - نبوده‌ام و نيستم. اخيراً در سفري به دماوند رفته بودم. خانمي كه در كميته امداد كار مي‌كند و كارش رسيدگي به محرومان است، مي‌گفت: آقاي دكتر! بياييد ملكي در اينجا بخريد. گفتم: براي من ملك چه ارزشي دارد كه به آن دلخوش باشم؟ اما به همين شخص گفتم: ببينيد نيازهاي اساسي در اين روستا چيست كه از راهي تامين نمي‌شود؛ رئيس دانشگاه آنجا را هم مامور كردم كه موضوع را بررسي كند و گفتم: من حاضرم چنين نيازي را كه مشخصاً روشن شده باشد، تأمين كنم. گفته شد كه از لحاظ حمام دچار اشكالند؛ حمامي است كه نصف روز زنانه و نصف روز مردانه است. گفتم: اگر زمين ارزاني پيدا شود، من حاضرم حمامي در آنجا بسازم.‌

مي‌خواهم بگويم: الآن من در مرحله‌اي هستم كه به زياد كردن ثروت و بزرگ كردن خانه و ... فكر نمي‌كنم. بنابراين آنچه كه الآن در زندگي من اهميت دارد و موجب ناراحتي من است، وضع تربيتي جامعه است. من مشكل جامعه را مشكل تربيتي مي‌دانم. يعني افراد جامعه، از لحاظ عقلاني، اجتماعي، اخلاقي، معنوي و حتي از نظر حفظ سلامت بدن تربيت نشده‌اند. تربيت در برگيرنده اين جنبه‌هاست. علت موضوع هم اين است كه ما در مراكز آموزشي معلم نداريم. بحث دبستان و راهنمايي و دبيرستان نيست. در دانشگاه هم، استادي در يك زمينه تخصص دارد و مي‌آيد جهار تا مطلب مي‌گويد. شاگرد نيز آن مطلب را حفظ مي‌كند و بعد از طريق امتحانهاي تستي محفوظات خودش را ارائه مي‌دهد و ارتقا پيدا مي‌كند. همين جريان در ديگر مقطع‌هاي تحصيلي از ابتدايي تا دبيرستان هم هست. بنابراين مشكل من، همين الآن وضع بد تربيتي جامعه است. اين حرف را شما شايد كمتر شنيده باشيد كه من مي‌گويم: مشكل جامعه ما مشكل تربيتي است. ‌

افراد ما از لحاظ عقلاني، اجتماعي، عاطفي، اخلاقي، معنوي و حتي از لحاظ سلامت بدن خودشان هم رشد نكرده‌اند.بنابراين بايد كاري كرد كه در تربيت معلم تحولي اساسي انجام بگيرد. من معتقدم تربيت معلم يك كار دانشگاهي است. بنابراين تربيت معلم بايد برعهده دانشگاه باشد و از همين‌جا، در اين بحث كه درباره زندگي است، پيشنهاد مي‌كنم كه دانشكده‌هاي تربيتي دانشگاهها، مركز تربيت معلم كشور بشوند. توجه مي‌كنيد؟ يعني استاد روانشناسي، استاد تعليم و تربيت و استاد فلسفه تعليم و تربيت براي مدارس؛ اعم از ابتدايي و راهنمايي و متوسطه و حتي سطح دانشگاه معلم تربيت كنند، تا بتوانند رسالت تربيتي و علمي خودشان را انجام بدهند. اين فقط به نفع علم كشور نيست، به نفع زندگي است.‌

مرتبط با همين بحث ، مي‌خواهم از شما بپرسم: حيات جمعي، چه مسائلي را در زندگي انسان مطرح مي‌كند؟

حيات جمعي قدرداني از زندگي جمعي و آنچه را كه جمع به من مي‌دهد، مطرح مي‌كند و بعد احساس مسئوليت داشتن در برابر جمع: من چه چيزي به جمع مي‌دهم؟ پس بايد كاري بكنم كه براي جمع مفيد باشد. بنابراين، حيات جمعي، وظيفه خود ما را در برابر خودمان و هم ما در برابر ديگران و هم وظيفه جمع را در مقابل افراد مطرح مي‌كند.

به نظر شما زيبايي زندگي به صورت عمومي در چيست؟

مي‌دانيد كه زيبايي بيشتر در هنرها بيان مي‌شود و مقداري نيز مشكل به نظر مي‌رسد. اين ممكن است كه از نظر بعضي اشخاص درست نباشد ولي من شخصا چنين هستم كه وقتي مي‌بينم، اشخاص مي‌خندند، اين خنده براي من زيباست. وقتي مي‌بينم به عنوان مثال دو نفر دوست، مي‌گويند و صحبت مي‌كنند و مي‌خندند، خوشحال مي‌شوم. شادي اعضاي يك خانواده، مشاهده آن، نوعي زيبايي است. البته همانگونه كه گفتم، زيبايي در هنر ظاهر مي‌شود و هنر در حيات انساني يك چيز مهم است. در حيات و زندگي انسان، نقش هنر، نقشي اساسي است و در عين حال، امري پيچيده است. ممكن است بتوانيد علم را به صورتي بسيار ساده تعريف كنيد، اما نمي‌توانيد به اين سادگي هنر را تعريف كنيد. علم عبارتست از: نظرياتي كه دانشمندان در زمينه‌هاي مختلف اعلام داشته‌اند. من وقتي علم دوست هستم، يعني مي‌خواهم به نظريات علمي آشنا بشوم ولي در مورد هنر، همانگونه كه گفتم، مساله تعريف مشكل است. شعر نمونه‌اي از هنرهاست. حافظ را در نظر بگيريد! چرا ما حافظ را دوست داريم و چرا سعدي و مولانا و فردوسي را مورد احترام قرار مي‌دهيم؟ براي اينكه اين شخصيت‌ها توانسته‌اند مسائل اساسي انسان را در زمينه‌هاي مختلف با زبان شعر و به صورتي هنرمندانه مطرح كنند و از اين جهت براي ما قابل احترام هستند.‌

تاثير علم در زندگي به چه صورت مي‌تواند باشد؟

اين را بايد خدمت شما عرض كنم كه: اين اواخر، نكته‌اي نظر مرا به خودش جلب كرد. مي‌دانيد كه جان ديويي، يكي از فيلسوفان بزرگ آمريكايي در قرن بيستم است. بعضي از فلاسفه معتقد بودند كه او بزرگترين فيلسوف قرن بيستم است. او كتابي تحت عنوان را به رشته تحرير درآورده است كه خوشبختانه من توفيق حاصل كردم آن را به فارسي ترجمه كنم. اين كتاب را داده بودند تا برتراندراسل اظهار نظر كند. گفته بود: منظورم اين است كه علم آموختن، در حد وسيع آيين زندگي را به انسان مي‌آموزد. به عنوان مثال، علم بهداشت آيين سلامت را به انسان مي‌آموزد. علم معماري و علم حقوق و هر علمي، وظيفه انسان را در قلمرو خودش روشن مي‌كند و بسياري از مسائل مملكتي به اين صورت حل مي‌شود. بنابراين، علم موجب ارتقاء تفكر، انسان است و تفكر انسان را با مسائل جهاني و مسائل طبيعي آشنا مي‌كند: هم جهان‌ شناسي، هم هستي شناسي و هم ارزش شناسي و شناخت شناسي در فلسفه كه چيزي است كه با علم حاصل مي‌شود. علم آموختن ما را به اين مي‌رساند كه چگونه مي‌توانيم چيزهاي ديگر را بشناسيم و معرفت براي ما چگونه حاصل مي‌شود و چرا چيزهايي براي ما ارزش دارند و براي آنها بايد ارزش قائل شويم. اين مسائل‌از چيزهايي است كه علم به ما مي‌آموزد. بنابراين،‌ علم آيين زندگي و درس زندگي است. روي همين زمينه مي‌بينيم كه در قرآن آمده است: هل يستوي الذين يعلمون والذين لايعلمون: آيا كسي كه عالم است، با كسي كه عالم نيست، برابر است؟ قرآن مي‌فرمايد: ولا تقف ما ليس لك به علم؛ از آنچه به آن علم نداري، پيروي مكن! از آمدن اين مسائل در قرآن معلوم مي‌شود كه علم يك عامل اساسي در حيات انسان است. اما نكته‌اي مي‌خواستم و جان ديويي را گفتم، اين است كه او كتابي با عنوان نوشته است. براي اين موضوع، ما به گفتار پيامبر در هزار و چهارصد سال پيش برمي‌گرديم كه مي‌فرمايد: تفكر ساعه افضل من عباده سبعين سنه. و مي‌فرمايد: لاعباده``` كالتفكر. پيامبر اسلام 14 قرن پيش از اين به ما گفته است: هيچ عبادتي مثل فكر كردن نيست و ارزش يك ساعت فكر كردن، از هفتاد سال عبادت بيشتر است. مي‌خواهم به شما بگويم: از جمله چيزهايي كه جامعه ما بايد قدر آن را بداند اسلام است و تعاليم پيامبر و تعاليم امامان كه همه آن بحث از اخلاق،‌ عدالت و خدمت به ديگران است. بنابراين بايد قدردان باشيم كه اين دين در جامعه ما بوده است و بايد كوشش كنيم كه به اين دين متدين بشويم و از تعليماتي كه اين دين دارد، استفاده كنيم و زندگيمان را به صورتي بهتر در بياوريم.

يكي از تاليفات قديمي شما كتاب است. مي‌خواهم بپرسم نگاه فلسفي به زندگي چگونه است يا فلسفه زندگي را چگونه نشان مي‌دهد؟

من در كتاب فلسفه، فلسفه را در معنايي تازه كه تاكنون نديده‌ام كسي اين معنا را كرده باشد، مورد بحث قرار داده‌ام. در مقابل اين سوال كه فلسفه چيست، معمولا فيلسوفان شرقي و غربي مي‌گويند: فلسفه از هستي بحث مي‌كند و نيز شناخت و ارزش. من در اين كتاب نوشته‌ام كه اين بحثها، يك جنبه از كار فيلسوف است. يعني: جهان‌شناسي يا هستي‌شناسي يا ارزش شناسي و شناخت شناسي، يك جنبه از كار فيلسوف است؛ اما ما در كار فيلسوف يك سلسله فعاليتهاي تحقيقي مي‌بينيم. مثل تحليل زبان و فكر، مثل سير عقلاني و مثل انتقاد. سومين چيزي كه ما در كار فيلسوف مشاهده مي‌كنيم، شيوه برخورد فيلسوف با مسائل است و به ما ياد مي‌دهد كه چگونه با مسائل برخورد كنيم. مساله مهمتري كه باز كمتر كسي آن را مطرح كرده است، روح فلسفي است. ما در كار فيلسوف طرز تفكر خاص يا به عبارت ديگر: روح فلسفي ملاحظه مي‌كنيم؛ جامع‌نگري‌، عميق نگري و همه جانبه نگري از چيزهايي است كه من آنها را آثار روح فلسفي مي‌دانم. بنابراين مي‌گويم: فلسفه كاري است كه فيلسوف انجام مي‌دهد. اگر مي‌خواهيد بفهميد فلسفه چيست، بايد كار فيلسوف را تحليل كنيد. اگر اين تحليل درست صورت بگيرد، اين چهار جنبه در آن مشاهده مي‌شود. در نتيجه فلسفه رشته‌اي است كه از هستي، دانش و ارزش بحث مي‌كند. رشته‌اي كه فعاليت‌هاي تحقيقي انجام مي‌دهد، مثل تحليل زبان و فكر و انتقاد و سير عقلاني. در زندگي روش خاصي را به ما مي‌آموزد تا بدانيم با مسائل چگونه روبرو بشويم.مي‌دانيد كه روش قياسي و استقرايي و روش حل مساله - كه جان ديولي اضافه كرده است، چيزي است كه فيلسوفان به ما داده‌اند تا بدانيم چگونه با مسائل روبرو شويم و چگونه از روشهاي قياسي و استقرائي و چگونه از روش حل مساله در زندگي استفاده كنيم.

سوال من اين بود كه: زندگي از پشت عينك فلسفه چگونه ديده مي‌شود؟

جواب من نيز همين بود كه گفتم. جواب من همين است كه به شما گفتم.

به نظر شما راه سرشار كردن زندگي چيست؟

اگر انسان در زندگي قدر و ارزش هر چيزي را به اندازه بداند؛ ارزش علم و ارزش اخلاق و ارزش اجتماع و ارزش خانواده را درك كند و وظايفي را كه نسبت به خودش و نسبت به ديگران برعهده دارد، به نحو احسن انجام بدهد، اين موجب شادي و مسرت در زندگي مي‌شود كه شما از آن تعبير به مي‌كنيد.

تخصص اصلي حضرت‌عالي تعليم و تربيت است. مي‌خواهم اين سوال را از شما بپرسم كه نقش تعليم و تربيت تا چه حد در زندگي تعيين كننده است؟

من اين بحث را قبلا طرح كردم و گفتم كه مشكل جامعه ما مشكل تربيتي است،‌ چون نقش تربيت در رشد عقلاني و رشد اجتماعي و رشد اخلاقي و معنوي و حتي رشد بدني داراي تاثيري قطعي است.

برداشت شما از تربيت چيست؟ يعني به چه چيزي مي‌گوييد:تربيت؟

من تربيت را عبارت مي‌دانم از هدايت فرد در ابعاد مختلف شخصيت. يعني راهنمايي فرد در بعد عقلاني، بعد اجتماعي، بعد اخلاقي، بعد عاطفي و در بعد مسائل زندگي و نحوه برخورد با انسانهاي ديگر.

راه فهم زندگي را چه چيز مي‌دانيد؟

همان تربيت.

آن وقت فهم زندگي چه تاثيري در خود زندگي مي‌گذارد؟

معلوم است كه اگر انسان زندگي را بشناسد و وظايف خودش را در زندگي درست درك كند، اين دركش آثار گرانبهايي در زندگي به بار خواهد آورد.

آيا مي‌توان گفت: انسانها به ندرت توانسته‌اند زندگي را بشناسند؟

اين بحثها مستلزم بررسيهايي دقيق‌تر است. بنابراين به اين راحتي نمي‌توان در اين باره اظهار نظر كرد. ما انسانها را كجا بررسي كرده‌ايم؟ بدون مطالعه انسانها، آيا مي‌توان درباره انسانها سخن گفت. بسياري از اين قبيل اظهار نظرها غلط است و به اصطلاح تصميم‌هايي نادرست است كه ما به آنها عادت كرده‌ايم.

آيا مي‌توان زندگي را به زندگي قديم و زندگي جديد تقسيم كرد؟

دوران قديم و دوران جديد،‌ امري معلوم است. من وقتي نگاه مي‌كنم و مي‌بينم كه 70 سال پيش چگونه زندگي مي‌كرديم و الآن چگونه زندگي مي‌كنيم، خب قبول مي‌كنيم كه گذشت زمان تغييرهايي در زندگي ايجاد مي‌كند. اما اگر من بخواهم چهار رسم از رسومي را كه در زندگي‌هاي 70 سال پيش ملاحظه مي‌كردم، با 4 رسمي كه در زندگي كنوني وجود دارد،‌ اين مي‌شود مقايسه زندگي گذشته با زندگي حال. ما نمي‌توانيم بدون مطالعه در زندگي گذشته و بدون اينكه بدانيم مردم چگونه زندگي مي‌كردند و الآن چگونه زندگي مي‌كنند،از زندگي گذشته حرف بزنيم. با مقايسه دو نحوه زندگي قديم و جديد مي‌توانيم نتيجه‌گيري كنيم كه چه تغييري در زندگي ايجاد شده است.

آيا ايجاد شدن تغيير در زندگي را قبول داريد؟

من همين را مي‌گويم. اين معلوم است. با نظر به آنچه در زندگي گذشته بود، و با نظر به مثلا برخورد پدر با فرزند، يا برخورد پدر با زن در هفتاد سال پيش، حالا مي‌گوييم كه: به عنوان مثال فرض كنيد كه مرد بايد براي زن نيز احترام كامل قائل باشد. زن و مرد شريك يك زندگي هستند. حالا مي‌بينيم اگر اين رويه در خانواده‌ها معمول بشود، خانواده‌ها محكم‌تر و بهتر و به اصطلاح سعادتمندتر خواهند بود.

سوال عام جهان شمولي كه در باب زندگي نمي‌توان از آن صرف نظر كرد، اين است كه چه مخاطراتي زندگي را تهديد مي‌كند؟

جهل و ناداني! خود خواهي و بيش از همه به دنبال منافع شخصي بودن انسانها و برخوردار نبودن از رشد اجتماعي و رشد عقلاني و رشد اخلاقي. اينها عواملي هستند كه اگر در زندگي تحقق پيدا كنند، موجبات بدبختي انسان فراهم مي‌شود.

در باب نقش دين در زندگي چه نظري داريد؟

دين راهنماي بشريت است. خداوند وقتي بشر را و جهان را آفريد، براي راهنمايي انسان پيامبراني را مبعوث كرد. حضرت ابراهيم، حضرت يوسف، حضرت موسي، حضرت عيسي و پيامبر اكرم اسلام راهنمايان زندگي بوده‌اند. اين كه پيامبر اسلام مي‌‌فرمايد: بعثت لاتمم مكارم الاخلاق معنايش است كه من اصلا براي رشد فضايل اخلاقي مبعوث شده‌ام. همين پيامبر مي‌‌گويد: يك ساعت تفكر بهتر از هفتاد سال عبادت است. منظور اين است كه دين ارزش تفكر را برايت روشن مي‌‌كند. مشكل امروز ما اين است كه اهل فكر كردن نيستيم و اقدام مي‌‌كنيم، بدون اينكه بدانيم چه كاري انجام مي‌‌دهيم.‌

علل به وجود آمدن تفسيرهاي منفي از زندگي يا بدبيني نسبت به زندگي چيست؟

فكر مي‌‌كنم نداشتن تربيت سالم، نداشتن تربيت عقلاني و رشد اجتماعي و اخلاقي و مهم‌تر از همه نداشتن رشد فكري، عوامل تباه شدن زندگي و از جمله بدبيني به زندگي است.‌

در عمري كه پشت‌سر گذاشته‌ايد، آيا نگاه شما به زندگي دچار تغيير شده است؟

بله. در طول زندگي، هرچه جلوتر رفته‌ام، نگاهم به زندگي بهتر شده است. الآن هم خوشحالم كه خودم را يك دانشجو مي‌‌دانم. هر اندازه كه در كسب علم موفقيت حاصل كردم، زندگي برايم معني‌دارتر شد.‌

دكتر شريعتمداري، اين روزها به چه چيزي بيشتر از همه مسائل فكر مي‌‌كند؟

به مسئله تربيت و ضرورت تحول تربيتي در جامعه خودمان.‌

اگر كسي از شما بپرسد: زندگي را چه ديديد يا چگونه يافتيد، چه جوابي مي‌‌دهيد؟

مي‌‌گويم: دوره‌هايي بود كه سپري شد. روي هم رفته زندگي من زندگي خوبي بود. البته خداوند لطفي بما داشت و زندگي ما چه در دوره كودكي و چه در دوره جواني و چه در دوره بعد از تحصيل در آمريكا، الحمدلله خوب بوده است.‌

اگر قرار باشد دوباره به دنيا بياييد، چه مسيري را انتخاب مي‌‌كنيد؟

همين مسيري كه الآن دارم. بي‌كم و كاست همين مسير را انتخاب مي‌‌كنم براي اينكه اين مسير، مسير تحصيل علم است و تحصيل علم در هر شرايطي لازم است. اين مسير، ادامه خدمت به مردم است و در هر شرايطي ادامه خدمت به مردم ضروري است. اين مسير، مسير علاقمندي به تعليم و تربيت و بالابردن سطح تربيت در جامعه است كه هميشه مطلوب است. بنابراين، اين كه مي‌‌گويم: باز همين مسير را انتخاب مي‌‌كنم، چون اين مسير، مسيري انساني است. الآن بعضي از كتابهاي من، به عنوان نمونه كتابي كه در شهريور سال 1340 در شيراز چاپ كرده‌ام، حالا به همان صورت دانشگاه تهران چاپ بيست و يكم آن را منتشر كرده است. كتاب ديگرم كه اصول و فلسفه تعليم و تربيت است، به چاپ سي و سوم رسيده است و در سال 1386 سه بار تجديد چاپ شده است.‌




 پنجشنبه 7 آذر 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: اطلاعات]
[مشاهده در: www.ettelaat.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 144]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن