واضح آرشیو وب فارسی:کيهان: باي ذنب قتلت؟! پشت پرده تشكيلات (خاطرات عضو سابق فرقه بهائيت) - 100
نوشته : سعيد سجادي
اشاره:
در شماره قبل خوانديم كه ذبيح به فرهاد گفت كه مهتاب از اسلام برگشته است. پدر كيومرث هم شروع به فحاشي عليه اسلام و جمهوري اسلامي كرد و فرهاد كه صبرش تمام شده بود، به او هشدار داد كه جلوي دهنش را بگيرد. بالاخره ذبيح به فرهاد گفت كه امكان ندارد مهتاب با تو زندگي كند. به فرهاد اجازه هم نمي دادند كه با همسرش صحبت كند. او فرياد زد: «اي كساني كه دم از انسانيت مي زنيد، چطوردلتان مي آيد همسر باردارم را از من جدا كنيد؟» ادامه ماجرا:
و شوكت در كمال وقاحت گفت:
«با اجازأ خواهرم اين نطفأ مسلمان را پيش از تولد نابود مي كنيم. »
گفتم:
«يعني شما يك طفل بي گناه را مي كشيد به جرم آنكه پدرش مسلمان است؟!»
و شوكت پاسخ داد:
«بله، وقتي او قرار است مسلمان شود و يك ضدبهايي از آب دربيايد، چه بهتر كه شرش را همين الآن كم كنيم. »
به كنايه گفتم:
«اي صاحب كرامات انساني و ارواح نوراني، در مورد كشتن يك طفل بي گناه هم با سازمان ملل متحد هماهنگ كرده ايد؟!»
در اين حال ذبيح وارد بحث شد و گفت:
«ببين مختار هستي هرگونه كه دوست داري فكر كني، اما اين را بدان كه ما تا نفس داريم، نمي گذاريم يك نفر از ياران جمال مبارك كم شود. حالا هم حق انتخاب با خود توست. يا بهائيت و همسرت يا طلاق و خداحافظي. ما را هم از شكايت نترسان به اين دولت كه سهل است به هر جا دوست داري برو شكايت كن؛ چون تا زماني كه آمريكا و سازمان ملل پشتيبان ما هستند، گزندي به ياران جمال مبارك نمي رسد. »
گفتم: «پس اجازه بدهيد حداقل با همسرم حرف بزنم. »
در اين حال جلسه وارد شور شد و بالأخره رضايت دادند كه من و همسرم با هم حرف بزنيم. اما باز هم شوكت معترض بود.
وقتي تنها شديم با گريه به مهتاب گفتم:
«اين راهي بود كه تو مرا به آن تشويق كردي. با هم به اوج معنويت رسيديم، حالا با چند ساعت حرف مرا تنها گذاشتي، مگر نمي گفتي در اسلام بايد تا آخرين نفس بر سر ايمان خود بمانيم. »
ناگهان در باز شد و شوكت بي اجازه وارد شد و گفت:
«قرار ما اين بود كه حرف بزني، نه اينكه با ننه من غريبم، خواهرم را دچار احساسات كني. . . مگر تو مرد نيستي؟! خب پس چرا گريه مي كني، مردانه حرف بزن و جوابت را بگير. . . »
گفتم:
«اشك من از سر ضعف نيست، از سر عاطفه و ساده دلي همسرم است. . . »
در اين حال همسرم با تحكم گفت:
«خواهر جان! قرار بود من حرف بزنم. مگر قرار ما اين نبود؟!»
شوكت گفت:
«باشه مي روم، اما يك وقت گول اين گريه ها را نخوري ها. . . ديدي چه جوري ما را از آخوندها و شكايت مي ترساند. . . شما هم از هيچي نترس، جمال مبارك و UN پشت و پناه ما هستند. »
و از در بيرون رفت.
گفتم: «خانم اگر دلت با خانواده است، باشد. اما چرا جدايي؟! آن هم زماني كه پس از اين همه مدت به سلامتي داري مادر مي شوي. راز و نيازهاي مشهد را از ياد بردي؟ مگر در اين مدت كوتاه از اسلام چه ديدي كه دوباره مي خواهي بهايي بشوي، چه خطايي از من به عنوان يك شوهر مسلمان ديده اي؟! بگو. . . من منتظر شنيدن حرف هاي تو هستم. . . »
همسرم پاسخ داد:
«باور كن همه چيز تحت فشار رواني شديد اتفاق افتاد. مي گفتند بايد تا ابد قيد پدر و مادرت را بزني، گفتم اجازه بدهيد كمي فكر كنم، حتي مهلت خواستم اما مرغ آنها يك پا داشت. طوري احاطه ام كرده بودند و با عاطفه ام بازي مي كردند كه نفهميدم چگونه آن نامأ لعنتي را نوشتند و چه وقت روسري ام را با زور از سرم برداشتند. بعد مرا سريع پيش خانجاني رئيس كل فرقه بهائيت ايران بردند و از او دستورات لازم را گرفتند. در حالي كه من از ديدار با اين جماعت چندشم مي شود، بعد هم بلافاصله UN را در جريان قرار دادند. اينها گفته اند كه رژيم اسلامي يك بهايي را بزور مسلمان كرده و حالا او مي خواهد بازگردد، اما امنيت جاني ندارد. »
گفتم: «تو كه خودت بهتر مي داني ما به ميل و رضايت خودمان مسلمان شديم حتي مسلماني ما را منوط به مطالعه كردند. . . »
و همسرم با گريه پاسخ داد:
«فرهاد! من تو و زندگي ام را دوست دارم، به اسلام هم اعتقاد دارم، اما مرا درك كن اينها مي گويند اگر مسلمان بودن خودت را انكار نكني، بايد قيد همه خانواده ات را بزني و براي من جدايي از پدر و مادرم برابر با مرگ است، باور كن من نمي توانم از سر پدر و مادر بگذرم، الآن هم تشكيلات گفته اگر فرهاد هم مسلماني خود را انكار كند با حمايت UN ما را با شناسنامه جعلي به خارج مي فرستند تا آب ها از آسياب بيفتد. البته از من نوشته اي دال بر بازگشت به بهائيت گرفته اند. »
گفتم:
«عزيزم نترس خدا بزرگ است، بيا پيش آنها برويم و با جرأت بگوييم ما مي خواهيم در كنار هم زندگي كنيم. . . »
ناگهان ذبيح بدون اجازه وارد اتاق شد و گفت:
«ما پيش بيني مي كرديم با اين حرف ها بخواهي خواهرم را خام كني. . . »
گفتم:
«شما مي گوييد به خارج برويد خب در آن صورت هم همسرم از ديدار خانواده اش محروم مي شود. »
ذبيح كه احساس مي كرد با حرف هاي من، خواهرش دارد به پوچ بودن حرف هاي آنها پي مي برد، با حالتي كه انگار مسئله دشوار رياضي را حل كرده، گفت:
«كسي كه خارج مي رود، اميد ديدار دارد. حالا يا برمي گردد يا خانواده اش به خارج مي روند، اما كسي كه از بهائيت طرد مي شود. . . حالا خيلي سريع تصميم خودتان را بگيريد. البته تكليف خواهرم كه مشخص است شما بايد فوري تصميم بگيري. »
چهارشنبه 6 آذر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: کيهان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 72]