واضح آرشیو وب فارسی:عصر ایران: تلويزيون - آيا راديو ميتواند هنر باشد؟
تلويزيون - آيا راديو ميتواند هنر باشد؟
در شبكه راديويي گفتوگو با حضور دكتر مهرداد احمديان (سرپرست امور پژوهشي پژوهشكده فرهنگستان هنر و رئيس گروه تاريخ پژوهشكده فرهنگستان هنر)، درخصوص «نسبت راديو و هنر»، در برنامه «جهان راديو» به بحث و بررسي پرداخته شده؛ كه توجه شما را به مطالعه بخش پاياني گفتوگو در ذيل جلب ميكنيم.
آقاي دكتر احمديان، اگر اجازه بدهيد يك پرسشي خدمتتان طرح بكنم... شما به نكات خيلي خوبي در مبحث نسبت هنر و راديو اشاره كرديد. يكي از مسائلي كه در هنر هم بسيار به آن توجه ميشود، مقوله زمان است. به نظر شما طي اين فرآيند زمان چگونه نقش خود را ايفا ميكند؟
اين سوال كاملا بجا و جالبي است؛ به لحاظ چالشي كه ايجاد ميكند. ببينيد، در ردهبندي هنرهاي رسانهاي اگر آغاز آن را به قبلتر از راديو بشود، برگرداند؛ سيستمها يا فرآيند ضبط فونتيك يا صدا روي صفحه خيلي قبلتر از راديو بود و اين باعث تحول در هنرهاي شنيداري شد. اين تحول همزمان با اختراع دوربين عكاسي منجر شد با يك مقدار تفاوت اندك به لحاظ زماني از اختراع دوربين عكاسي و بعد گرامافون؛ اين دو در واقع به صنعت راديو متحول شدند.
حالا بحث زمان، بحث كاملا كليدي است؛ به اين معني كه ما اگر در ميان رسانهها، بخواهيم راديو را با تلويزيون مقايسه كنيم، زمان به معني اينكه مثلا در هنرها يا تكنولوژي كه در هنرهاي قبل از راديو به وجود آمد؛ پيام در يك لحظه بهخصوص ضبط ميشد، ثبت ميشد و در لحظه بعدي پيام ميتوانست دوباره احيا شود. گويي كه راديو رسانهاي است كه ما را به واقعيت زماني يا واقعي نزديك ميكند و پيام رسانهاي راديويي در واقع تا حد زيادي شبيه به پيام گفتاري است كه مابين دو شنونده نزديك به هم منتقل ميشود و زمان واقعي يا كرونولوژيك را ما به اصطلاح در رسانه راديويي كاملا درك ميكنيم.
حالا چرا اين مسئله مهم است؟ به اين دليل كه وقتي ما به زمان معاصر ميرسيم، يكي از متفكران غربي كه از انديشمندان نظريات پستمدرن است، به نام بودريار كه يك نظريهپرداز فرانسوي است يك تجزيه و تحليل جالبي دارد. او ميگويد كه كل تاريخ فرهنگ بشر را ميتوان به چند دوره مجزا تقسيم كرد: دوره آغازين يا دوران پيش از تاريخ و ابتداي تاريخ، دورهاي است كه بشر با توهم واقعيت روبهرو است و واقعيت را به شكل توهمي دريافت ميكند و ميفهمد. بعد وارد دوره بازنمايي واقعيت ميشود، يعني از دوره كلاسيسم تا عصر روشنگري، ما در واقع با دورهاي مواجه هستيم كه خصوصيت اصلي بازنمايي واقعيت است. در تمام هنرها ما اين خصوصيت را ميبينيم كه واقعيت از طريق دريافت حسي و ذهني هنرمند بازنمايي ميشود. يعني گويي كه واقعيت در يك سطحي فينفسه وجود دارد، ولي به وسيله دريافت هنرمند در وجه ديگري بازنمايي ميشود. حال در دوره معاصر بودريار ميگويد كه در دوره پستمدرن و پس از مدرنيسم يكي از خصوصيات دوره پستمدرن در واقع توليد واقعيت است؛ يعني واقعيت را ما توليد ميكنيم. غير از واقعيت فينفسهاي كه در جهان وجود دارد، واقعيت به وسيله انسان توليد ميشود.
آن واقعيت چگونه توليد ميشود؟ به وسيله تصاوير... يعني بودريار ميگويد كه تصاوير يا وانمودهها، اينها جهان تصاوير هستند كه واقعيت را براي ما ايجاد ميكنند. بنابراين اين تصاوير هستند كه حتي به ذهنيت انسان شكل ميدهند.
خب، حالا وقتي ما به ويژگي تصوير دقت بكنيم؛ اينجاست كه ميبينيم، تفاوت آن با ويژگي صوت يا پيام راديويي بدينصورت است كه گويي زمان در پيام راديويي تا حد ممكن به زمان واقعي نزديك است و ارتباطش را با واقعيت قطع نميكند ولي در تصوير و جهان تصويري ارتباط ما با زمان واقعي و بعد با واقعيت فينفسه قطع ميشود و ما در جهان ديگري قرار ميگيريم. گويي كه زمان خود را دارد، ويژگيهاي خود را دارد و واقعيت در سطح ديگري در جهان تصوير بازتوليد ميشود و به اين دليل هست كه تمام ويژگيهاي فرهنگ رسانهاي به وسيله تصوير تشديد ميشود و به اصطلاح تا حد افراطي خود حركت ميكند ولي نقطه آغاز فرهنگ رسانهاي راديو است. ما هنوز واقعيت و تماس با آن را قطع نكردهايم و هنوز به زمان واقعي معتقد هستيم.
آقاي دكتر احمديان، اگر اجازه دهيد من پرسش ديگري را مطرح كنم... شما به بحث واقعيت اشاره كرديد... برخي معتقد هستند در نسبت هنر با هستي؛ ديدن، يك تصوير كاملي از واقعيت به شما ارائه ميدهد و شنيدن، يك تصوير ناقص و تخيلي به شما ارائه ميدهد. يعني شما از طريق شنيدن ميتوانيد، براساس قدرت تخيل خود تصوير را تا حدي كه برايتان مقدور است، كاملتر بكنيد. با توجه به اين مقولهاي كه اشاره كرديد؛ بفرماييد در نسبت راديو و هنر يك تصوير كامل يا يك تصوير ناقص در اختيار مخاطب آن قرار گرفته ميشود؟
ببينيد اين برميگردد به بحث و جدل قديمي كه اساسا در جهان غرب پيش آمد. مابين كساني كه طرفدار نظريه آوامحوري و كلانمحوري بودند و كساني كه بر ضد اين نظريه قد علم كردند... كساني كه در واقع بر ضد آوامحوري در فرهنگ غرب و فلسفه غرب قد علم كردند. اولين كسي كه اين مقاومت و اعتراض را عليه فرهنگ متافيزيكي غربي يا فرهنگ آوامحوري يا كلان محور غربي نشان داد، فيلسوف بزرگ آلماني نيچه بود. بعد ميرسيم به هايدگر در قرن بيستم و بعد هم تا به امروز كساني مثل فيلسوفان پس از ساختارگرايي مثل: ژاك دريداي فرانسوي. حالا بحث در اينجا اين است كه آنها معتقدند كه فرهنگ به اصطلاح روشنفكرانه غربي يا فرهنگ فلسفي غرب تا قبل از دوره معاصر اسير ذهنيت كلانمحور و آوامحور بوده و به اين دليل متافيزيك مدام خود را بازتوليد كرده است ولي وقتي در دوره معاصر به وسيله نظريهپردازان پس از ساختارگراها به جاي ذهنيت، متن يا تكست را جايگزين ذهنيت ميكنند، از آن به بعد است كه اهميت يا نقطه تاكيد از ذهنيت چرخش پيدا ميكند و در واقع از سمت ذهنيت به سمت اثر يا تكست يا پديده هنري يا شيء هنري چرخش پيدا ميكند...
وي در ادامه اظهار داشت: حال، اگر بخواهيم اين نظريه را برگردانيم به سوال شما، اينچنين ميشود جواب داد كه آيا راديو دقيقا همينطور اسير اين آوامحوري و كلانمحوري كه در فرهنگ جهاني وجود داشته، است؟ يا در فرهنگ غربي و شرقي يا هر دو يا اينكه نه اينطور نيست؟ اين برميگردد به نقطه گزينش (در واقع) شخص متفكر كه آيا ما كاملا اين تمايز يا خط تفكيك را مابين آوامحوري و ذهنيتمداري يا سوبژكتيويسم و شيءوارگي كه در فرهنگ معاصر جهان وجود دارد؛ ميبينيم؟
شيءوارگي يكي از اصطلاحاتي است كه هميشه به همراه بتوارگي ميآيد. شيءوارگي و بتوارگي، اين دو تا در كنار هم به كار ميرود. اولينبار هم در مكتب فرانكفورت توسط كساني مثل بنيامين و بعد آدورنوييها و هوركهايمر به كار رفت و به خصوص تامل ويژه مكتب فرانكفورت روي رسانهها شامل: راديو و به خصوص تلويزيون و سينما بود. بنابراين اين مبحث تقابل مابين ذهنيت و شيئيشدگي همه امور جهان، يك بحث بسيار تاملبرانگيزي است كه شايد در اين وقت ضيق نشود كاملا به آن پرداخت.
سه شنبه 5 آذر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: عصر ایران]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 98]