تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 9 آذر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):خداوند! زبان را عذابى دهد كه هيچ يك از اعضاى ديگر را چنان عذابى ندهد. زبان گويد...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1835346431




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

رفتن سياوش بار ديگر به شبستان


واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق:





اي فرزند. آن زن بي آزرم روز ديگري بر تخت نشست. تاج زرين بر سر نهاد، گوشواره از گوش بياويخت و فرمان داد تا سياوش را بخوانند. چون سياوش آمد از هر در با او سخن گفت و گفت: شاه گنجي براي تو فرستاده است كه هيچ انساني مانند آن را به چشم نديده است. بيش از دويست پيل بار است از زر و گوهر و عاج و پيروزه و طلا. دخترم را نيز به تو مي دهم اي سياوش چشم بگشا و بر برو رو و برو بالاي من نگاه كن و زيباييم را ببين چرا مرا انتخاب نمي كني آخر بهانه تو چيست كه از مهر من مي گريزي در حالي كه تا من تو را ديده ام مرده ام، روشنايي روز را نمي بينم خورشيد در چشمان من سياه شد، هفت سال است كه بر چهره ام به جاي اشك خون مي دود اگر از آشكار مي ترسي بيا در نهان مرا شاد كن تا جواني را از نوآغاز كنم . بارها بيش از آنچه كاوس تو را داد من بر آن خواهم افزود.سياوش تمام سخنان را شنيد ولي همچنان ساكت ماند.

سودابه گفت اي سياوش اين را نيز بدان كه اگر از فرمان من سربپيچي و دلت بر آرزوي من مايل نشود ماه و خورشيد را در چشمانت تيره مي كنم و شاهي را بر تو تباه خواهم كرد . بلايي بر سرت مي آورم كه در جهان داستان شود. سياوش به آرامي گفت: من كسي نيستم كه از بهر گناه دل دين و شرفم را به باد دهم. اين از مردانگي به دور است كه با پدرم بي وفايي كنم. تو انديشه كن كه بانوي كيكاوسي و خورشيد اين شبستان اين گناه را تو چگونه بر شرف خود هموار خواهي كرد. سپس با خشم از تخت بر خواست و به سوي در شبستان رفت. سودابه چنگ بر گردن و دامن او زد و گفت اي نابكار من پيش تو راز دل گفتم، بي انديشه از نهاد بد انديش تو اكنون مي خواهي مرا رسوا كني نه هرگز چنين نخواهد شد. تا سياوش رفت سودابه دست بر گردن جامه خود برد و آن را پاك بدريد و با ناخن روي خود را بخراشيد به دنبال فرياد سودابه از شبستان او غوغا شد فريادها از ايوان به كوچه رسيد، كاخ پر آشوب شد خبر به كاوس دادند از تخت به زير آمد و به شبستان رفت. چون سودابه را آنچنان بديد در انديشه شد. پردگيان همه سخنان سودابه را تكرار كردند و كسي واقعيت كردار آن سنگدل را به راستي ندانست سودابه در پيش كاوس زانو بر زمين زد. اشك ريخت و موي كند و گفت: جان و تن من پر از مهر توست بيهوده از من پرهيز مي كني و من جز تو هيچكس را نمي خواهم در كشمكش بوديم كه تاج از سرم بر زمين افتاد و جامه ام اين چنين چاك شد. كاوس سخن او را پذيرفت او انديشه كرد چنان كه راست مي گويد سياوش را بايد سر بريد بعد انديشه كرد پس از آن چه خواهند گفت. لحظه اي نشست همه را بيرون كرد . سياوش و سودابه را نزد خود خواند. پس با سياوش گفت هر رازي كه هست از من پنهان مداراين بدي را من پايه نهادم تو را به شبستان فرستادم كه اكنون غمي بزرگ براي من و بند و زندان براي تو به بار آورده است. اكنون راست بگوي و هرآنچه شده از من پنهان مدار. سياوش آنچه گشته بود تمام را گفت و تمام سخنان سودابه را كه به راز گفته بود آشكار كرد. سودابه فرياد زد كه راست نمي گويد او از تمام زنان مشكوي تو فقط مرا خواست. من به او گفتم كاوس چه مرحمت ها به او كرده و من خود فرزندم را به همسريش مي دهم. گفتم برآنچه شاه داده است چندين برابر خواهم افزود مي داني سياوش چه گفـت:

مرا گفت با خواسته كار نيست

به دختر مرا راي ديدار نيست

تو را بايدم زين ميان گفت و بس

نه گنجم به كار است بي تو نه كس

آنگاه خواست مرا به زور به چنگ آورد . پس دو دست خود را بر من چون سنگ تنگ كرد اما شاها من فرمانش نبردم پس چنگ در مويم زد و روي مرا خراشيد پر گريه كرد و گفت اي شاه كودكي از تو در وجود من است كه ديگر نخواهد ماند.

كاوس نتوانست داوري كند و ندانست از آن دو چه كس گناهكار است و پس بلند شد دست و تن سياوش را بو كرد. سپس سودابه را بوئيد از سياوش بوي انسان به مشامش رسيد از سودابه بوي مي و مشك، انديشه كرد اگر سياوش او را پسوده باشد آن بوي گلاب در دست و اندام وي نيز بايد باشد. پس غمگين شد و با خود گفت سودابه گناهكار است بايد بفرمايم تا با شمشير بدنش را ريز ريز كنند. دمي بعد از شاه هاماوران كه پدر سودابه بود انديشه كرد كه اگر چنان كند. آشوب و جنگ از نو آغاز خواهد شد و گذشته از آن دلش از مهر لبالب بود و ديگر آنكه كودكان كوچكي از سودابه داشت . پس با خود گفت غم خرد را خرد نتوان شمرد و دانست كه سياوش در آن داستان بس گناه است پس با وي گفت:

مكن ياد از اين نيز و با كس مگوي

نبايد كه گيرد سخن رنگ و بوي






این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فان پاتوق]
[مشاهده در: www.funpatogh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 263]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن