واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: نامه يك نوجوان به سوزان فلچر
سوزان فلچر عزيز
كتاب شما با نام« گمشدۀ شهرزاد» يكي از قشنگ.ترين كتاب.هايي است كه تا به حال خوانده.ام، وقتي كتاب درباره مارژان و پاي فلج او صحبت مي.كند، واقعاً دلم شكست. اما وقتي خواندن كتاب را ادامه دادم، فهميدم كه چطور پاي فلجش زندگي.اش را نجات داد. فهميدم كه شهرزاد چقدر شجاع است. اگر قرار بود به جاي شخصيت يك كتاب باشم، حتماً او را انتخاب مي.كردم. البته مارژان هم خيلي شجاع است. او زندگي خود را به خاطر شهرزاد به خطر انداخت. مهرباني شهرزاد و كمك كردن او به سلطان براي هميشه در ذهنم خواهد ماند. از وقتي كه كتاب شما را خوانده.ام، سعي مي.كنم مثل شهرزاد با همه مهربان باشم. شهرزاد در مهرباني الگوي من است. مي.خواهم دقيقاً مثل او باشم.
كتاب شما زندگي من را تغيير داد؛ چون پيش از آن، زياد به همكلاسي.هايم كمك نمي.كردم، همان.طور كه با ديگران نيز خيلي مؤدب رفتار نمي.كردم.
هر وقت از انجام كاري مي.ترسم، به خاطرم مي.آيد كه چطور مارژان هم مي.ترسيد. هر وقت از چيز مسخره.اي، مثل تاريكي مي.ترسم، به ياد شهرزاد مي.افتم كه چطور زندگي خود را براي يافتن افسانه.هايي براي سلطان به خطر انداخت و با اينكه مي.دانست هر لحظه ممكن است كشته شود، باز هم از تلاش باز نايستاد. من به اين دليل او را تحسين مي.كنم. اين بخش ديگري از تغيير زندگي من به واسطه كتاب شماست.
دليل علاقه من به كتاب شما آن است كه من شيفته تخيل و شيفته مكان.هايي مانند عربستان سعودي هستم. سرزمين.هاي بياباني، مانند جايي كه داستان علاءالدين در آن اتفاق مي.افتد. از وقتي كه براي اولين بار كتاب شما را در كتابخانه مدرسه.ام ديدم، مشتاق بودم كه آن را بخوانم. هر صفحه كتاب، دنياي جديدي را به روي من باز مي.كردم و مرا به مكان.ها و زمان.هاي مختلفي مي.برد.
ديدگاه من نسبت به اين كتاب بسيار جالب است. نمي.توانم بگويم كه چقدر از كتاب شما خوشم آمده. شخصيت.هاي مورد علاقه من در اين كتاب، شهرزاد و مارژان بودند. از سلطان و مادرش متنفر بودم. اگر به جاي شهرزاد بودم، هرگز با سلطان ازدواج نمي.كردم. مي.دانم كه سلطان دختران را بدون اختيار و ميل خودشان براي ازدواج انتخاب مي.كرد، اما شهرزاد مي.توانست از آن سرزمين فرار كند. البته فكر مي.كنم اگر او فرار مي.كرد، داستان ديگر به اين شكل نبود! اما مدام فكر مي.كنم اگر شهرزاد اين قدر مهربان و دلسوز نبود، داستان چه تغييري مي.كرد؟ يعني اگر شهرزاد سلطان را نمي.بخشيد و او را ترك مي.كرد چه اتفاقي مي.افتاد؟ البته شهرزاد مهربان خيلي دوست داشتني.تر است!
كتاب شما تأثير خاصي روي من گذاشت. در ابتدا فهميدم كه مارژان در فقر زندگي مي.كند. اين مسئله مرا خيلي ناراحت كرد. بعد جرقه.اي در ذهنم زده شد. اين جرقه اين بود كه بايد به انسان.هاي فقير كمك كنم. بنابراين با دوستانم انجمني را براي كمك به فقرا تشكيل داديم. اگر كتاب شما را نمي.خواندم، هرگز نمي.فهميدم كه بعضي مردم چقدر سخت زندگي مي.كنند. كتاب شما چشم.هاي مرا باز كرد.
مي.دانم كه از اين به بعد كتاب شما بخشي از وجود من خواهد بود: پيچ و خم.ها ، درگير شدن ذهن در داستان، شخصيت.هاي عجيب و غريب، ماجراهاي جالب و تمام خصوصيات ديگر آن. متشكرم!
مندي شينگ
دربارۀ نويسنده
سوزان فلچر
گاهي، وقتي قرار است در مدرسه يا كنفرانسي سخنراني كنم، احساس مي.كنم كه مجري برنامه خود را موظف مي.داند كه چيز جالبي درباره من كشف كند. مثلا مي.پرسيد:« تفريحات شما چيست؟» من مي.گويم:« دوچرخه سواري را بسيار دوست دارم.« او مي.پرسيد: با چه اشخاص مشهوري آشنا هسيتد؟»
من جواب مي.دهم: فقط يك بار وقتي در دبيرستان بودم، يك تكه كيك براي جين روسل بردم؟»
برخي از نويسندگان زندگي پرماجراجويي دارند اما من از اين دسته نيستم. زندگي من براي خودم جذاب، اما بيشتر اوقات بسيار يكنواخت است. يك ماجراي ديگر: زماني كه در يك مؤسسه تبليغاتي كارآموز نويسندگي بودم، رئيس من يك دختر دبيرستاني را به عنوان كارورز استخدام كرد. او قرار بود كه از من كار ياد بگيرد. به او پيشنهاد كردم كه سعي كند خودش هم چيزي بنويسد، اما نپذيرفت و گفت كه ترجيح مي.دهد فقط نگاه كند اما حقيقتاً جز ماشين تايپ چيزي براي نگاه كردن وجود نداشت! كارورز بيچاره از بي.كاري و بي.حوصلگي خوابش مي.برد. آخر سر هم تصميم گرفت نويسندگي را رها كند و حسابدار شود. اما من كسل نمي.شدم، چون چيزهاي زيادي در تخيل من مي.گذشت.
فكر كنم حالا منظور مرا متوجه شديد. زندگي من براي خودم بسيار جذاب است،. اما ممكن است براي ديگران به كسل كنندگي تماشاي پوسيدن يك برگ باشد! شخصيت.هاي داستان.هاي من هستند كه كارهاي جالبي مي.كنند! مثلاً از بچه اژدها نگه داري مي.كنند! منظورم اين نيست كه نويسنده.ها نبايد زندگي هيجان انگيزي داشته باشند. همين طور منظورم اين نيست كه زندگي.ام هميشه اين طور آرام و كسل بوده است. تمام تجربيات زندگي ما مي.توانند محركي براي نويسندگي باشند. حتي اين روزها هم گاهي كارهاي عجيب و غريبي از من سر مي.زند. من تجربيات بسياري در زندگي داشته.ام كه مي.توانيد شرح مفصلي از آن را در همين سايت مطالعه كنيد. اما براي من جذاب.ترين بخش زندگي( به جز خانواده و دوستانم) چيزهايي است كه در تخيل من مي.گذرد.
اگر مي.خواهيد بيشتر در اين مورد بدانيد، مي.توانيد كتاب.هاي من را بخوانيد. وقتي كه كودك بودم، دوست داشتم ساعت.ها به تنهايي در جنگل پشت منزلمان گردش كنم. ساعت.هاي طولاني تنهاي تنها در جنگل راه مي.رفتم. بيشتر اوقات كار خاصي انجام نمي.دادم، فقط به اطرافم نگاه مي.كردم و به فكر و خيال فرو مي.رفتم. اين روزها دوست دارم صبح زود از خواب بيدار شوم. لپ تاپ كهنه.ام را باز مي.كنم، پتويي دور خودم مي.پيچم و به صداي باران گوش مي.دهم. اگر خوش شانس باشم، واژه.ها و تصاوير در ذهنم شكل مي.گيرند. احساس مي.كنم تخيلم براي نفس كشيدن به فضا نياز دارد.
ديك كينگ اسميت
زندگي.نامه نويسنده
ديك كينگ اسميت در شهر گلاستر شاير، واقع در جنوب غربي انگلستان متولد و در ميان حيوانات خانگي بزرگ شد. او پس از20 سال كشاورزي،. به معلمي و داستان نويسي براي كودكان روي آورد.
ديك بيشتر در مورد كودكاني كه داستان.هايش را مي.خوانند، لذت مي.برد.
ديك در حال حاضر با همسرش در يك خانه متعلق به قرن هفدهم زندگي مي.كند كه در فاصله سه مايلي خانه.اي قرار دارد كه در آن متولد شد.
مصاحبه با ديك كينگ اسميت
ديك كينگ اسميت نويسنده كتاب« موشي به نام ولف» است. آيا مي.دانستيد كه ديك كينگ اسميت كتاب.هاي زيادي در مورد شخصيت.هاي جالبي مثل ولف نوشته است؟
ديك كينگ اسميت به سؤالات شما پاسخ مي.دهد.
ـ چرا در مورد حيوانات مي.نويسيد؟ آيا نوشتن در مورد آنها از ديگران موضوعات ساده.تر است؟
من بيشتر در مورد حيوانات مي.نويسم، چون هميشه در اطرافم بوده.اند. اطلاعاتي در مورد آنها دارم و مي.دانم كه بچه.ها هم حيوانات را دوست دارند. صحبت كردن حيوانات بسيار جالب است!
ـ در آن واحد چند نوع حيوان داشته.ايد؟
هنگامي كه كشاورز بودم، اسب، خوك، بز، مرغ، اردك، غاز، مرغ شاخدار، خرگوش، خوكچه هندي، موش، موش.صحرايي، طوطي، گورخر، فنچ، گربه و سگ. . . مي.شود شانزده نوع!
ـ شنيده.ام كه در انجمن.هاي حمايت از حيوانات عضويت داريد. آيا صحيح است.
سال.ها پيش عضو كلوب ملي موش.ها بودم. در حال حاضر نيز عضو انجمن از حيوانات كمياب هستم و در واقع مدير اين انجمن هستم.
ـ شما سال.ها كشاورز بوديد. چرا به كشاورزي ادامه نداديد؟ چگونه تجربيات كشاورزي شما به نوشته.هايتان منتقل شده است؟
من عاشق كشاورزي بودم و اگر كشاورزي از نظر اقتصادي مرا تأمين مي.كرد، هميشه كشاورز باقي مي.ماندم. مسلماً تجربيات 20 ساله من در زمينه كشاورزي در نوشتن بسياري از داستان.هايم مؤثر بوده است.
ـ تجربيات آموزگاري شما چه تأثيري بر نويسندگي.تان داشته است؟
من آموزگارم كودكان 5 تا 11 ساله بودم،. اين تجربه براي نوشتن داستان.هايي در مورد مدرسه بسيار سودمند است
ـ روزهاي شما معمولاً چگونه مي.گذرد؟ مي.توانيد براي ما شرح دهيد؟
يك روز معمولي، صبح.ها در اتاق كار كوچكم، در خانه قديمي( مربوط به سال 1635) مي.نشينم و مي.نويسم. عصرها، نوشته.هاي صبح را تايپ مي.كنم، آنها را براي همسرم مي.خوانم و نظرش را جويا مي.شوم.
ـ شنيده.ام كه از سوار شدن به هواپيما خوشتان نمي.آيد. آيا فكر مي.كنيد. روزي اين مسئله از بين خواهد رفت؟ دوست داريد بيشتر سفر كنيد؟ چه شكل سفر كردن را دوست داريد؟
نه، اصلاً به مسافرت با هواپيما علاقه ندارم. به دريانوردي بسيار علاقه دارم، اما در كل ترجيح مي.دهم كه بيشتر در خانه باشم.
ـ فكر مي.كرديد زماني نويسنده كتاب.هاي كودكان شويد؟ چرا؟
نه هرگز فكر نمي.كردم كه نويسنده كودكان شوم. اتفاقي كه افتاد اين بود كه در سن 50 سالگي ايده.اي براي نوشتن كتاب براي كودكان در ذهن من شكل گرفتت و از آنجا كه خوش شانس بودم، توانستم آن را چاپ كنم.
ـ لطفاً به طور مختصر از چگونگي نوشتن كتاب.هايتان بگوييد. از زماني كه فكر داستان در ذهنتان شكل مي.گيرد تا اتمام كار. آيا ايده شما تمام كتاب.ها مال خودتان است يا از ديگران نيز كمك مي.گيريد؟ كتاب را چگونه مي.نويسيد؟ با كامپيوتر يا ماشين تايپ؟ تعداد دفعات بازنويسي داستان.ها چقدر است؟ آيا پيش از ارائه كتاب به ناشر، آن را براي كودكي مي.خوانيد؟
وقتي ايده اوليه به ذهنم مي.كند، مي.نشينم و براي تبديل ايده به داستان فكر مي.كنم. من تمام كارهاي مقدماتي را براي شروع به نوشتن، انجام نمي.دهم( براي همين گاهي شكست مي.خورم). از هيچ كس ايده و فكري طلب نمي.كنم. داستان.ها را به غير از همسرم، براي هيچ كس نمي.خوانم. به ندرت خودم داستان.ها را بازنويسي مي.كنم، زيرا به ويراستارهاي خوبم ايمان دارم.
ـ درباره خانواده.تان بگوييد. نظر آنها در مورد موفقيت.هاي ما چيست؟
من دو دختر، يك پسر،. يازده نوه و يك نتيجه 3 ساله دارم. فكر مي.كنم همه آنها از موفقيت من بسيار خوشنود هستند و كتاب.هاي مرا دوست دارند.
ديگر مسائل مربوط به من: من76 سال دارم و 55 سال است كه ازدواج كردم و زندگي زناشويي خيلي خوبي دارم. همسرم را اولين بار در سن 13 سالگي ملاقات كردم. همسرم به زندگي در روستا بسيار علاقه.مند است و تحمل زندگي در شهر را ندارد. من بسيار خوشبختم كه كاري را انجام مي.دهم كه بسيار مورد علاقه.ام است، يعني نويسندگي براي كودكان.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 180]